امارت و لیاقت
حضرت على (ع), به تقاضاى مردم که با اصرار زیادى توإم بود, مقام خلافت را پذیرفت و نخست تصریح نمود که برنامه حکومتش, طبق قرآن و سنت رسول الله(ص) خواهد بود و عدالت و قانون را بدون در نظر گرفتن ملاحظات یا اصطکاک با منافع هر طایفه و گروهى اعمال مى نماید; اکثریت مردم مصر به طور فعال به این انتخاب رضایت دادند و نمایندگانى از آنان, فعالانه براى عملى شدن این برنامه تلاش کردند و از روى شوق و علاقه برخاسته از ایمان و اعتماد, با آن حضرت, بیعت کردند; هر چند معتقد بودند خلافت براى آن حضرت از زمان رحلت رسول اکرم(ص) ثابت بود. دلیل اشتیاق مردم مصر در بیعت با نخستین امام, مبین این واقعیت است که بر اثر کوشش صحابه حضرت رسول اکرم(ص) در این سرزمین, افکار عمومى جهت اصلاح امور, چرخش جدى یافته و مصمم گردیدند که قواى خود را به سوى اسلام راستین سوق دهند; در واقع با نفوذ یاران باوفاى حضرت على(ع), اوضاع به گونه اى متحول شد که مردم مصر و شیعیان دیگر نقاط جهان اسلام متوجه شدند, تنها امیرمومنان(ع) مى تواند به عنوان رهبر, مورد قبول واقع شود و آرامش را در جامعه ایجاد کرده, از تحریفات امویان جلوگیرى نماید و حقوق مظلومین را از ستمگران باز پس گیرد.
پس از اینکه مردم در مسجد مدینه با مولاى مومنان على(ع), بیعت کردند, آن بزرگوار رئوس برنامه هاى خویش را براى مردم تشریح کرد و ضمن آنکه, حاکمان قبلى را ناحق و فاقد فضیلت خواند, وعده داد که نیکان و خوبان جایگاه راستین خویش را در جامعه بیابند و سپس مردم را به تقواى الهى سفارش نمود(1) فرداى آن روز یعنى شنبه هیجدهم ذیحجه سال 36 هجرى, حضرت به مسجد آمد و خطبه بسیار مهمى در خصوص برنامه هاى آینده خود که بر عدالت, فضیلت و شایستگى استوار بود, ایراد نمود و همین خطبه موجب گردید که دنیاطلبان و مقام خواهان از وى کناره گیرند و براى آن امام همام مشکلاتى فراهم کنند. در راستاى اجراى این برنامه ها, در نخستین گام, حضرت, زمامداران عثمان را که در ایالات مختلف بودند, عزل نمود و امور حکومتى را به دست افراد صالح و متدین واگذار کرد.(2) روش حضرت با والیان قبلى این بود که, طى نامه اى به آنان مى نوشت که از مردم بیعت گیرند و چون تصمیم به برکنارى یکى از آنان داشت, از وى مى خواست به مرکز حکومت ـ مدینه و سپس کوفه - بیاید, که بازگشت او, بیانگر تسلیم وى در برابر خلیفه مسلمین و بیعت مردم, بیانگر وفادارى اهالى آن منطقه نسبت به رهبر جامعه اسلامى بود. در میان سرزمینهاى تحت قلمرو حضرت على(ع), مصر براى ایشان به لحاظ سیاسى, اقتصادى و مسایل اجتماعى, فوق العاده مهم بود; زیرا کشور مزبور در موقعیتى قرار داشت که هرگونه تحولى در آن بر دیگر نقاط افریقا اثر مى گذاشت و از این منطقه, دیگر نواحى افریقا, قابل نطارت و کنترل بود; همچنین مصر با مرکز حکومت امویان به رهبرى معاویه, مرز مشترک داشت و دشمنى که با حضرت بیعت نکرده, مى توانست نقشه هاى شوم خود را در مصر نیز عملى سازد و توطئه هایى را در این سامان به اجرا بگذارد; اهمیت سیاسى مصر در حدى بود, که معاویه به عنوان قلمرویى قدرتمند, از آن هراس داشت و نمى خواست از این ناحیه تهدید شود; به همین دلیل کارگزاران حضرت على(ع) که به مصر مىآمدند را یا به شهادت رسانید یا آنکه با نیرنگ مجبور به ترک این دیار مى کرد; مصر به لحاظ اقتصادى نیز حأز اهمیت بود, سرزمین حاصلخیز; با محصولات متنوع; فعالیت هاى بازرگانى; ارتباط با دیگر مکانهاى مولد و نیز میزان مالیات قابل توجه, از خصوصیات ویژه اقتصادى مصر بود که نمى شد به سادگى از آن گذشت, به همین دلیل عمروعاص گفته بود: در صورتى که امارت و جمع خراج این سرزمین توإم باشد, معادل تشکیلات خلافت است. یعنى به تنهایى با دیگر نواحى تحت حکومت اسلامى از نظر اقتصادى و میزان مالیات و خراج برابرى مى کند. مهمتر از همه اینها, گرایش به شیعه در مصر در حال شکوفایى و جوانه زدن بود و کوشش هاى برخى صحابه, زمینه هایى را فراهم ساخته بود که اکثر اهل این منطقه به علویان رغبت داشته و از امویان متنفر بودند: به همین دلیل مصریان در فروپاشى نظام خلافتى که به امویان اقتدارى موهوم داده بود, نقش فعالى داشتند و تا براندازى این تشکیلات پیش رفتند و این در حالى است که از مقر حکومت خلیفه سوم تا مصر, فاصله زیادى بود. این ویژگى ها سبب گردید تا در نخستین ماههاى خلافت, حضرت على(ع) فرد شایسته اى را براى استاندارى مصر در نظر بگیرد; معیارهاى حضرت براى یک کارگزار اسلامى, این بود که فرد مورد نظر, علاوه بر دیانت و پارسایى, خوش سابقه و از خاندان هاى صالح باشد و به خاندان پیامبر اکرم(ص) علاقه نشان دهد و اغراض شخصى و مقاصد دنیایى را با فرمانروایى خود در نیامیزد, همچنین بتواند منطقه مهمى چون مصر را که با این همه تحولات و برخى مشکلات روبرو است به نحو مطلوب, خیرخواهانه و خداپسندانه اداره کند و ضمن اجراى احکام اسلامى و پیروى از فرامین رهبرى جامعه اسلامى, مصالح مردم را در نظر داشته و به خواسته هاى منطقى, اصولى و بر حق آنان رسیدگى کند و تکلیف هاى مشقت زا و کمرشکن برایشان در نظر نگیرد. حضرت على بن ابى طالب(ع) افرادى را که براى امارت مشخص مى نمود, تا زمانى به این سمت منصوب بودند که از دستورات قرآن و موازین دینى, پیروى کنند و رعایت حال مردم و خصوصا محرومان و بینوایان را بنمایند; در صورتى که جز این, رفتار مى کردند, برکنار مى شدند; به مردم نیز توصیه مى نمود دستورش را اطاعت کنید و اگر درمیان شما بدعتى پدید آورد یا از مسیر حق منحرف شد او را از حکومت عزل مى کنم; در برخى مواقع, حضرت, والى را به مرکز فرمانروایى فرا مى خواند و از او گزارش کار مى خواست و دقیقا اعمال و رفتارش را ارزیابى مى کرد. هنگام اعزام استانداران, حضرت برایشان دو مکتوب تنظیم مى کرد; در نامه نخست آنها را به این سمت منصوب مى کرد و دستورات لازم را که باید مراعات کنند و سیاستى را که لازم است در پیش گیرند به آنها یادآورى مى نمود; دومین نامه را خطاب به مردم آن منطقه مى نوشت و حاکم جدید را به آنان معرفى مى کرد و دستوراتى را که به وى داده و او مى بایست اجرا نماید, یادآور مى شد. با توجه به اینکه مصر از مناطق حساس و راه بردى بود, کارگزار تعیین شده براى این سرزمین, از اختیارات قابل توجهى برخوردار بود; اقامه نماز عبادى سیاسى جمعه; برپایى نماز جماعت; قضاوت; فرماندهى لشگر و اداره امور آن ناحیه, به عهده این استانداران بود.(3)
نخستین کارگزار
برخى مورخان, ((محمد ابن ابى حذیفه)) را نخستین والى مصر مى دانند که از سوى حضرت على(ع) به این سمت گماشته شد ((ابن اثیر)) خاطر نشان نموده که وى به هنگام کشته شدن سومین خلیفه, در مصر به سر مى برد و به شهر مسلط بود و با اعزام ((قیس بن سعد)) از جانب حضرت على(ع) عزل گردید, مقام این شخص در نزد شیعیان و نیز اینکه برخى گفته اند قیس بن سعد پس از جنگ جمل به مصر رفته; موجب شده که در منابعى او را به عنوان کارگزار مصر از جانب مولاى متقیان معرفى کنند. ((مقریزى)) این نظر را پذیرفته که محمد بن ابى حذیفه حدود یک سال در عصر خلافت امام اول شیعیان, استاندار سرزمین مذکور بوده است وى ورود قیس بن سعد را به منطقه مصر, ابتداى ربیع الاول سال سى و هفتم هجرى دانسته است(4) اما باید گفت که بر اساس پاره اى پژوهش ها و قرأن تاریخى, قیس, جزء اولین کارگزاران حصرت على بود که درماه صفر, عازم مصر شد و از نامه اى که آن حضرت خطاب به مصریان نوشته, مى توان دریافت که قبلا کسى را به عنوان والى این ولایت, تعیین نکرده بود; زیرا قیس از مردم مصر براى حضرت على(ع) بیعت گرفت; از سوى دیگر با توجه به موقعیت سیاسى ـ اجتماعى مصر, بعید به نظر مى رسد که امیرمومنان در حدود یک سال, مردم این سامان را فراموش کند و از آنان بیعت نگیرد. با این وجود ((عباسقلى خان سپهر)) در کتاب ((ناسخ التواریخ)) یادآور شده که محمد بن ابى حذیفه پس از قتل عثمان, عقبه بن عامر جهنى را که قأم مقام عبدالله بن ابى سرح در مصر بود از این کشور اخراج کرد و خود فرمانرواى مصر شد. مرحوم حاج شیخ عباس قمى که این مطلب را از ناسخ التواریخ نقل نموده(5) در اثر دیگر خود تصریح مى نماید که محمد بن ابى حذیفه استاندار حضرت على(ع) در مصر بود.(6) قبل از او, شیخ طوسى این نکته را در کتاب رجال خود آورده است.(7) ((ابن اثیر)) مى نویسد: عمروعاص پس از نبرد صفین, روانه مصر گشت و محمد بن ابى حذیفه او را دیدار کرد و سپاهى براى رزم در برابرش آراست. چون عمرو وفور سپاه او را مشاهده کرد, پیک و پیام به نزد وى فرستاده و این دو با هم ملاقات کردند و جلسه اى تشکیل دادند, عمرو با حالتى توإم با حیله گرى, لب به سخن باز کرد و به ابن ابى حذیفه گفت: حوادثى رخ داده که مى بینى و من با معاویه بیعت کرده ام, اما از بسیارى کارهایش ناخرسند هستم و نیک مى دانم که رهبر تو یعنى على(ع) از معاویه برتر است و جانى پاکیزه تر و سابقه اى بیش تر دارد و به این کار سزاوارتر است; پیشنهاد مى کنم که من و تو, بدون سپاه با یکدیگر ملاقاتى داشته باشیم, تو با صد مرد جنگى بیایى و من با صد رزم آور که البته اینها نیز شمشیرهاى خود را در نیام گذاشته باشند. ابن ابى حذیفه پذیرفت و آن دو, بر این شرط پیمان بستند و متفق گردیدند تا چنین کنند عمرو به نزد معاویه برگشت و نقشه شوم خویش را به وى گزارش داد; چون موعد مقرر فرارسید هر کدام با صد مرد جنگى به سوى یکدیگر رفتند تا در قرارگاه مشخص, همدیگر را ملاقات کنند; اما عمروعاص در پشت سر خود سپاهى گذاشت تا چگونگى کارش را کنترل کند و مراقب اوضاع باشد, چون در ((عریش)) دیدار آنان صورت گرفت, لشکرى مسلح به حمایت از عمروعاص فرا رسید و محمد بن ابى حذیفه دانست که وى از راه نیرنگ و تزویر وارد شده است. پس به درون کاخ عریش رفت و در دژى اقامت گرفت عمرو عاص وى را محاصره کرد و این وضع را ادامه داد تا آنکه محمد را گرفتار کرد و وى را نزد معاویه فرستاد و او ابن ابى حذیفه را محبوس نمود. دختر ((قرظه)) زن معاویه که دختر عموى محمد بن ابى حذیفه بود و مادرش فاطمه هم دختر عتبه بن ربیعه (پدر بزرگ محمد بن ابى حذیفه) بود براى این زندانى, خوراک تهیه مى کرد و به نزدش مى فرستاد; یک روز همراه با مواد غذایى آهن برهایى براى خویشاوند دربند خود فرستاد تا به کمک آنها خود را برهاند, محمد با این وسیله زنجیرها را برید و گریخت و پنهان گشت و به غارى پناه برد تا آنکه او را گرفتند و کشتند.(8) با این وصف مى توان گفت, محمد بن ابى حذیفه کارگزار حضرت على(ع) بود که با توطئه عمرو عاص دستگیر شده و به شهادت رسیده است.
کیاست و فراست
مصر به دلیل برخوردارى از بنادرى چون اسکندریه, به دریاى روم (مدیترانه) و حکومت ((بیزانس)) راه داشت و یکى از پادگانهاى مهم نظامى جهان اسلام, یعنى ((فسطاط)) در آنجا بود; همچنین مجاور فلسطین و شام واقع شده بود که در صورت برخوردارى از حاکمیت مقتدر, مى توانست تهدیدى علیه امویان باشد, همچنین عایدات فراوان آن, مى توانست پایه اقتصادى حکومت اسلامى را تقویت کند; از این جهت حضرت على(ع) یکى از فضلاى صحابه رسول اکرم(ص) را که از انصار و قبیله خزرج بود و در امور سیاسى و اجتماعى از کیاست و فراست ویژه اى برخوردار بود و در جنگ هاى گروهى و تن به تن و نیز امور نظامى, مهارت داشت, در ماه صفر سال 36 هجرى (اوت 656 میلادى) به استاندارى مصر منصوب کرد, وى ((قیس بن سعد)) نام داشت که پرچم دار انصار در کنار خاتم پیامبران و مردى نیک اندیش و استوار به شمار مىآمد و از مشاوران مورد اعتماد حضرت على(ع) محسوب مى گردید. امام, طى بیاناتى خطاب به وى فرمود: به سوى مصر عزیمت نما که تو را به حکومت آنجا گماشتم. اینک بیرون دروازه مدینه برو و افراد مورد وثوق و کسانى را که مایلى همراهت ببرى جمع کن و با سپاهى مقتدر, بدان صوب روانه شو, که این سازماندهى براى دشمنان تو هراس و خوف بیشتر به بار مىآورد و دوستانت را ارجمندتر مى سازد; به نیکوکاران احسان نما و بر افراد بدگمان, سخت بگیر و با توده مردم و خواص آنان, به نرمى رفتار کن, که مدارا و نرمش, ثمرات خوبى دارد و مهربانى و خوش خویى با فرخندگى توإم است. قیس عرض کرد: اى امیرمومنان(ع), آنچه فرمودید, فهمیدم; اما سپاه را براى شما باقى مى گذارم و اگر این کار, منوط به آن باشد که لشکرى را به مصر بکشانم, هرگز بدانجا نروم! این نیروهاى نظامى, اگر در اختیارتان باشد, سودمندتر است; زیرا هرگاه به آنان نیاز پیدا کردید, آماده اند و اگر خواستى آنان را به سویى گسیل دارى در خدمتگزارى و اداى وظیفه, مهیا هستند و من, خود به همراه خانواده ام به مصر مى روم, اما آنچه در مورد مدارا و احسان سفارش فرمودى, در مورد مصریان انجام مى دهم و از خداوند متعال در این باره استعانت مى طلبم.
قیس همراه هفت نفر از افراد خاندان خویش, مدینه را به قصد مصر ترک کرد و چون به این سرزمین رسید به مسجد رفت و فرمان داد تا نامه اى را که با خود داشت براى مردم بخوانند; در آن نامه چنین آمده بود: از بنده خدا امیرمومنان(ع) به هر کدام از مسلمین که این مکتوب بر او ابلاغ گردد; سلام بر شما باد. نخست همراه شما پروردگارى را که جز او خدایى نیست ستایش مى کنم. اما بعد; خداوند متعال با تدبیر و قضاى خود و گزینه پسندیده خویش, اسلام را دین خود وفرشتگان و پیامبران قرار داد و رسولان را بدان منظور به سوى بندگان گسیل فرمود; از جمله امورى که خداوند این امت را بوسیله آن, گرامى داشته و فضیلت را ویژه او گردانیده است اینکه, محمد(ص) را براى آنان مبعوث فرمود و او به ایشان کتاب, حکمت, سنت و فرایض را آموخت و آنان را تربیت کرد که هدایت یابند و جمع کرد تا پراکنده نشوند و پاکیزه شان ساخت تا مطهر گردند و چون آنچه را در این باره بر عهده اش بود انجام داد, خدایش او را به سوى خویش باز گرداند. درود, رحمت و رضوان خداوند بر او باد; آنگاه مسلمانان پس از او, دو امیر را به خلافت برگزیدند و آن دو به کتاب و سنت عمل کردند و درگذشتند. خدایشان رحمت کناد. پس از آن دو, حاکمى به حکومت رسید که بدعت ها پدید آورد و امت نخست فرصت اعتراض یافتند و خروشیدند و پس از آن خشم گرفتند و تغییرش دادند, آنگاه با من بیعت کردند و من از پیشگاه خداوند, طلب هدایت مى کنم و براى پرهیزگارى, از او یارى مى جویم; همانا براى شما بر عهده ما, عمل به قرآن و سنت رسول اکرم(ص) و قیام به حق آن و خیرخواهى براى شما در غیاب شماست و در آنچه برخلاف گویید از خداوند یارى مى طلبم و خداى ما را بسنده و بهترین کارگزار است, همانا ((قیس بن سعد بن عباده)) را به امیرى شما فرستادم, با او همکارى کنید و او را بر حق یارى دهید. وى را فرمان دادم تا با خوبان نیکى کند و با آشوبگران به مقابله برخیزد و با عوام و خواص مدارا نماید, او از کسانى است که روش او را مى پسندم و به صلاح و خیراندیشى او امیدوارم; از بارگاه خداوند براى خود و شما عمل پاک و پاداش بزرگ و رحمتى وسیع مسإلت مى دارم و سلام و رحمت و برکات الهى بر شما باد.))(9)
این نامه را ((عبدالله بن ابى رافع)) در ماه صفر سال سى و ششم هجرى نگاشت; چون نامه حضرت على(ع) براى مصریان خوانده شد, قیس بن سعد بن عباده براى خطبه برخاست; نخست ستایش و نیایش خداوند را بر زبان آورد و سپس افزود: ((حمد پروردگارى را که حق را بیاورد و باطل را نابود کرد و ستمگران را منکوب نمود; اى مردم مصر! ما با بهترین کسى که پس از پیامبر خویش مى شناختیم, بیعت کردیم اینک برخیزید و با شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرش, بیعت کنید و اگر ما به کتاب خدا و سنت نبوى عمل نکردیم, ما را بر گردن شما بیعتى نخواهد بود.))(10)
مصلحت و مدارا
پس از پایان یافتن سخنرانى قیس بن سعد, مردم از جاى خود برخاستند و با هیجان و شور و شوق بیعت کردند. فرمانداران مناطق دیگر و حومه مصر, همراه افرادى که در آن اجتماع حضور یافته بودند در مقابل استاندار حضرت على(ع), سر تعظیم فرود آوردند و امور این سرزمین سامان یافت. قیس, نمایندگانى براى بررسى اوضاع دیگر نقاط مصر فرستاد, تا میزان اطاعت و فرمانبرى این نواحى را مورد بررسى قرار دهند, تنها جایى که نماینده قیس مصلحت ندید در آنجا حضور یابد دهکده اى بود به نام ((خربتا)) که مردم آن کشته شدن عثمان را گناهى نابخشودنى مى دانستند و به همین دلیل برایشان, بیعت با حضرت على(ع) و نماینده اش سخت بود. مردى از ((بنى کنانه)) و ((بنى معلج)) که ((یزید بن حارث)) نام داشت و در آن آبادى به سر مى برد توسط شخصى به قیس پیام داد که ما به حضورت نمىآییم, اما مى توانى عاملان خویش را بفرستى چون اختیار این ناحیه را دارى, ولى ما را به حال خویش آزاد بگذار تا بنگریم کار مردم به کجا مى انجامد. در این میان ((محمد بن مسلمه بن مخلد بن صامت انصارى)) قیام کرد و خبر کشته شدن عثمان را براى اهالى آن دیار بازگو کرد; و از آنان خواست تا براى خونخواهى خلیفه سوم, اقدام کنند; قیس برایش پیام داد: واى بر تو آیا بر من شورش مى کنى, به خدا سوگند دوست نمى دارم در قبال ریخته شدن خون تو, فرمانروایى مصر و شام از من باشد; خون خویش را حفظ کن. مسلمه بن مخلد پیغام داد: تا هنگامى که تو والى مصر باشى من از قیام بر ضد تو امتناع مى کنم. قیس بن سعد بن عباده انصارى مردى خردمند و دوراندیش بود و به کسانى که کناره گیرى کرده بودند, پیام فرستاد که شما را ناگزیر به بیعت نمى کنم و به حال خویش رها مى سازم و از طریق مسالمت و مدارا وارد مى شوم و دست از شما باز مى دارم و بدین منوال با مسلمه بن مخلد مدارا کرد و به گردآورى خراج پرداخت و هیچ کس با او ستیزه نکرد. (11) این شخص (فرزند مخلد) در سن چهار سالگى به حضور رسول اکرم(ص) رسیده بود و بعد در فتح مصر شرکت نمود و آنجا سکونت اختیار کرد.(12)
برخى مورخان گفته اند: قیس به مخالفان و خصوصا مردم خربتا پیام داد که اگر شورش نکنید من از پیکار با شما چشم مى پوشم; بدین شرط که در فرمانروایى من و پرداخت خراج تإخیرى رخ ندهد, آنان پذیرفتند; بدین ترتیب اوضاع مصر آرام گردید و قیس پس از اطمینان و استقرار کامل طى نامه اى براى حضرت على(ع) ماجراى خویش با مصریان را گزارش داد; على(ع) که از سازش با شورشیان ناخرسند بود و از مکر و نیرنگ اجتناب مى کرد, در پاسخ گزارش قیس, نوشت که باید با آشوبگران به مقابله برخیزد تا بیعت کنند و اگر نپذیرفتند طى پیکارى, آن مخالفان را سرکوب نماید. این نامه, حداکثر پس از یک ماه به دست قیس رسید, او که تا حدودى طرفدار آرامش بود و نمى خواست در قلمرو حکومتش تنش و تشنجى پیش آید, از لحن نامه حضرت متإثر شد و در پاسخ آن, چنین نگاشت: ((اى امیرمومنان(ع) موجب شگفتى است که با قومى که دست از تعرض برداشته اند و درصدد فتنه و آشوب نمى باشند پیکار کنم و بر آنان سخت بگیرم و تندى کنم; زیرا این امر سبب مى گردد که آنان, به حمایت از دشمنان ما برخیزند و یا به آنان ملحق شوند; اگر امکان دارد پیشنهاد این جانب را بپذیر و اجازه نده دست تعرض به سوى آنان دراز شود که با این اوضاع و احوال, مصلحت در مخاصمه نمى باشد.
این نامه, در حدود ماه شعبان سال 36 هجرى, به امام رسید; یعنى آن هنگام که معاویه به طمع خلافت و به خون خواهى عثمان, سپاهى را بر علیه حضرت بسیج کرده و قصد شورش و غوغا داشت; به همین دلیل, امام در آن زمان عازم شام بود تا فتنه فرزند ابوسفیان را فرو بخواباند; در این گیر و دار, معاویه از این بیم داشت که سپاه مصر همراه قیس به نیروهاى حضرت على(ع) ملحق شود و بساط او را درهم بریزد, به همین دلیل, تصمیم گرفت با وى از طریق خدعه و نیرنگ وارد شود; معاویه طى نامه اى براى قیس نوشت: پس از درود, شما بر عثمان خرده گرفتید که مردى را با تازیانه نواخت یا به دشنام دادن دیگرى پرداخت یا جوانى خام را فرمانروا ساخت, ولى مى دانستید که ریختن خون او نارواست; کارى سخت گران کردید و دست به گناهى بس بزرگ زدید. اى قیس به خدا باز گرد! زیرا تو در میان کسانى بودى که مردم را بر علیه عثمان تحریک کردند; اما به درستى و بى هیچ گمان مى دانیم که سرورت مردم را شوراند و وادارشان کرد که خلیفه را بکشند! بسیارى از اقارب تو, در این ماجرا مشارکت داشتند; اکنون بیا و با من بیعت کن تا با على بجنگیم و در عوض, حکومت کوفه و بصره پس از غلبه بر وى از آن تو خواهد بود; علاوه بر آن حکومت حجاز را به هر کس که تو پیشنهاد کنى مى دهم; تا زمانى که زمام امور در دستم باشد هر چه بخواهى برایت فراهم مى کنم.(13) چون نامه معاویه به قیس رسید, خواست به گونه اى جوابش بدهد که هم بوى تهدید بدهد و هم نوعى تطمیع در آن باشد; چون معاویه نامه دو پهلوى قیس را خواند به وى نوشت: نامه ات را خواندم; نه آن میزان, نزدیک آمدى که براى صلح و سازش با تو خود را مهیا کنم و نه چندان مخالفت کردى که آماده پیکار با تو شوم; اگر آنچه را به تو پیشنهاد کردم پذیرفتى به تو خواهم داد و نیرنگى در کار نمى باشد و اگر کارى که گفتم انجام ندهى, لشکریانى را به سویت مى فرستم; در آن موقع هرگونه بلایى بر سرت آید از کوتاهى خودت خواهد بود. قیس دانست که این بار باید جواب روشنى به معاویه بدهد, طى نامه اى با صراحت نوشت: اى بى پدر! چشم طمع بر این دوخته اى که من, از اطاعت کسى که سزاوارترین و صدیق ترین مردم است و عالى ترین هادى و نزدیکترین افراد به رسول اکرم(ص) است, سرپیچى کنم و تحت فرمانروایى تو درآیم; در حالى که شایستگى این مقام را ندارى و از لیاقت محرومى و گفته هاى تو بیهوده و نارواست و در مسیر ضلالت بسر مى برى و از حضرت محمد(ص) بسیار فاصله گرفته اى و دورترین افراد به آن حضرت هستى; اطرافت را گمراهان و اغواکنندگان فرا گرفته اند که هر یک بتى از بت هاى شیطان هستند; از تهدید تو نمى ترسم و هجوم لشکریانت هراسى به دلم راه نمى دهد; هیچ گاه على بن ابى طالب(ع) را که از هر جهت بر تو رجحان دارد رها نخواهم کرد و تو را بر او ترجیح نمى دهم. معاویه با خواندن پاسخ قیس متوجه شد که او کسى نیست که تسلیم اغراض پلید وى گردد و چون از قدرت و شجاعت قیس باخبر بود, خواست تا از راه دیگرى او را از حکومت مصر جدا کند; از این رو شایع کرد که قیس با ما مصالحه کرده و آماده پیوستن به ماست و در این باره نامه اى هم از طرف قیس بن سعد جعل کرد که در آن به معاویه نوشته بود: براى من ثابت گردید که عثمان مظلوم کشته شده است و هرچه فکر کردم نمى توانم با کسانى که خلیفه مسلمان و نیکوکار خود را کشته اند, همکارى کنم و به درگاه خداوند از این عمل آمرزش مى طلبم و از این رو براى خونخواهى عثمان مهیاى همکارى و کمک رسانى به شما هستم! بنا به دستور معاویه, این نامه جعلى در منبرها و محافل عمومى خوانده شد و در میان مردم شایع کردند. وى به ترفند دیگرى هم پرداخت و به شامیان گفت: قیس بن سعد را دشنام ندهید و به جنگ با وى فرا نخوانید که او نیکخواه ماست و نامه هایش نهانى به ما مى رسد و در آنها نشان مى دهد که پیروى از ما را برگزیده است; مشاهده نمى کنید با برادران شما از ((مردم خربتا)) چه مى کند و با وجود آنکه تحت فرمانش مى باشند, راه مدارا و خوش خویى با آنان را پیش گرفته و ایشان را بخشش ها و روزىها, ارزانى مى دارد; این در حالى است که مردم این سامان, با حضرت على(ع) بیعت نکرده و خواهان خونخواهى عثمان هستند و با وجود آنکه امیرمومنان(ع) به قیس تإکید کرده که بر آنها سخت گیرد و منکوبشان کند, او مایل است که با نرمى و ملاطفت با اهل خربتا رفتار شود!
دلیل عزل
گزارش این تبلیغات مسموم و شایعات بى اساس, به حضرت على(ع) رسید; ((محمد بن ابى بکر)) و ((محمد بن جعفر بن ابى طالب)) آن بزرگوار را از این وضع مطلع ساختند و مإمورهاى اطلاعاتى او در شام نیز تحت تإثیر برنامه هاى تبلیغى معاویه قرار گرفتند و به حضرت گفتند: قیس به امویان تمایل پیدا کرده است. امام, این روند را گران و سنگین شمرد و دو فرزندش حسن(ع) و حسین(ع) و نیز عبدالله بن جعفر را فراخواند و ایشان را از این وقایع آگاه ساخت; عبدالله بن جعفر گفت اى سرور موحدان, نظر من آن است که قیس را از حکومت مصر عزل کنى و به جاى او فرد دیگرى را به حکومت مصر منصوب فرمایى. اما حضرت على(ع) با شگفتى و ناباورى با این ماجرا برخورد کرد و برایش مشکل بود که بپذیرد ((قیس بن سعد)) با ((معاویه)) صلح کرده است; او به هیچ عنوان شایعات مربوط به قیس را قبول نداشت, اما یارانش سخت به آن امام فشار آوردند که در عزل این استاندار اقدام کند البته همانطور که اشاره کردیم, در همین گیر و دار, نامه قیس در خصوص ترک مخاصمه او با اهل ((خربتا)) رسیده بود و گویا شرایط اجتماعى به سوى برکنارى وى مهیا مى گشت; حضرت على(ع) با وجود اینکه مى دانست قیس از آن انسانهایى نیست که با دشمن سازش کند و روحیه اش با معاویه و امویان ناسازگار است; چون به شجاعت و شهامت او ایمان کامل داشت. در آن موقع که سایر حکام ولایات را به کوفه دعوت مى کرد تا با سپاه کافى براى حرکت به شام و دفع فتنه فرزند ابوسفیان حاضر شوند, قیس بن سعد را به مرکز فرماندهى احضار نمود.
محمد بن ابى بکر را به جایش گماشت; این عزل و نصب در آغاز ماه مبارک رمضان سال 36 هجرى صورت گرفته است. استاندار جدید, با حکم امام به مصر و به نزد قیس بن سعد که شوهر عمه اش بود (((قریبه)) خواهر ابوبکر همسر قیس بود) رفت و به او گفت: آمده ام تا در کنارت باشم و تو نیز همانند گذشته, حکومت کن. ولى قیس ناراحت شد و نپذیرفت و هماندم بار سفر بسته و به سوى حجاز حرکت کرد و به جاى کوفه به مدینه رفت و نزد امام نیامد. حسن بن ثابت که هواخواه عثمان بود مى خواست از موقعیت پیش آمده سوء استفاده کند; پس نزد قیس آمد و به او گفت: عثمان را کشتى و على(ع) تو را برکنار کرد; گناه بر تو ماند و کسى سپاس تو را به جاى نیاورد. قیس به وى گفت: اى کوردل و کورچشم, به خدا که اگر من میان کسان من و تو جنگى روى مى داد, گردن تو را مى زدم, از نزد من گم شو; آنگاه ((مروان بن حکم)) براى قیس در مدینه مشکلاتى پدید آورد; از این رو, او با ((سهل بن حنیف)) به نزد حضرت على(ع) رهسپار شدند و خود را براى ستیز با معاویه در نبرد صفین آماده کردند. معاویه براى مروان بن حکم طى نامه اى نوشت که چرا قیس را زنده گذاشته است. اگر صد هزار مرد شمشیر زن به یارى على روانه مى کردى, در نزد من آسانتر از رفتن قیس با این همه دانش و پایگاه بلند به یارى على(ع) بود. چون قیس به محضر حضرت على(ع) رفت وگزارش را به آن حضرت بازگفت, حضرت دانست که وى با چه مشکلات عظیمى از فشار و نیرنگ و ترفند گرى, درگیر بوده است; پس جایگاه قیس نزد امام ارتقا یافت و امام متقین در تمامى کارها از او نظرخواهى مى کرد; برخى گفته اند دوران حکومت قیس در مصر چهار ماه و پنج روز طول کشید, ولى عده اى دیگر مدت این فرمانروایى را هفت ماه نوشته اند.
گروهى این سوال را مطرح کرده اند که چرا حضرت وى را عزل نمود؟ در پاسخ باید گفت: قیس مرد شجاع و سرشناسى بود, اما از طرفداران سیاست ((مماشات)) و ((مدارا)) به شمار مى رفت که این شیوه با سیاست امام انطباق نداشت و قاطعیت و سخت گیرى در برابر مخالفان, از اصول استوار حضرت محسوب مى گردید; به علاوه او به عنوان یک کارگزار, مى بایست سیاست رهبر اسلامى را به اجرا بگذارد و در موقع تصمیم گیرى نظر خویش را نادیده بگیرد; نظر امام این بود که مخالفان یا باید بیعت کنند و سر تسلیم فرود آورند و یا اینکه تسلیم جنگ شوند; زیرا آنان در پى فرصت بودند تا بتوانند علیه نظام اسلامى, آشوب برپا کنند و به طور پنهانى با معاویه و عمالش در ارتباط بودند; اما قیس معتقد بود, چون با ما کارى ندارند نباید نسبت به آنان خشونت اعمال کنیم و حاضر نگردید نظر رهبر جامعه اسلامى را در خصوص آن دشمنان اعمال کند; همچنین معاویه براى مخدوش کردن چهره قیس, نامه اول قیس را که از روى کیاست و دوراندیشى, خطاب به وى نوشته بود; نزد حضرت على(ع) به کوفه فرستاد, و چون اهالى این شهر از مضمون آن آگاه شدند, به حضرت على(ع) عرض کردند: او خیانت کرده و باید برکنار شود. حضرت در جواب آنان فرمود: من بهتر از شما قیس را مى شناسم, او خیانت نکرده بلکه طبق صلاحدید خویش کارى را انجام داده است; مردم راضى نشدند و به حضرت فشار آوردند که باید قیس را عزل نمایى, حضرت على(ع) هم چاره اى ندید که به این تصمیم گیرى روى آورد; در حالى که قیس به دوراندیشى و کاردانى مشهور بود و در پایبندى به اصول مذهب و دفاع از حریم شریعت و التزام عملى به موازین شرعى و تسلیم اوامر الهى, شخصیت کم بدیلى به شمار مى رفت.(14)
((ابراهیم ثقفى)) در اثر مشهور خود مى گوید: قیس مردى کشیده قامت و از همگان بلندتر بود و جلو سرش مو نداشت; این مرد شجاع و کارآزموده, تا لحظات آخر زندگى, خیرخواه حضرت على(ع) و فرزندانش باقى ماند و یک(15)ى از دلایل تقویت شیعیان در مصر, تلاشهاى وى در مصر مى باشد; او توانست در مدت چند ماه, مردمان این نقاط را در یارى حضرت على(ع) و حمایت از علویان و مخالفت با امویان سازماندهى کند و علایق آنان را نسبت به حضرت على(ع) افزایش دهد. (16) با این کوشش ها بود که پرچم تشیع در مصر به اهتزاز درآمد و شمار سپاهیانى که زیر این پرچم ها مىآمدند رو به فزونى گذارد چنانچه مقریزى به این نکته اشاره کرده است.(17)
حمایت از ولایت
چون حضرت على(ع), خواست آهنگ عزیمت به شام کند, مهاجران و انصارى را که با او بودند, فراخواند و خدا را سپاس و ستایش کرد و خطاب به آنان گفت: شما مردمى فرخنده رإى و حقگو و مبارک کردار و درست فرمانید, ما آهنگ آن داریم که بر دشمن خویش و خصم شما لشکر کشیم, از این رو رإى مشورتى خود را با ما بازگوئید. پس از آنکه ((هاشم بن عتبه)) و ((عمار یاسر)) نظر خود را اعلام کردند, قیس بن سعد برخاست و پس از حمد خداوند گفت: اى امیرمومنان, ما را شتابان بر سر دشمن درآر و به خدا سوگند که پیکار با آنان, مرا خوش تر از نبرد با ترکان و رومیان است; زیرا اینان که به ظاهر مسلمانند در دین خدا نیرنگ زدند و دوستداران خدا را خفیف ساختند.(18) حضرت على(ع) فرماندهان سپاه را معین کرد و قیس بن سعد را که از مصر به صفین آمده بود, به فرماندهى پیادگان بصره گماشت; چون شمار انصار در این نبرد قابل توجه بود, آنان نقش هاى مهمى را در این نبرد, عهده دار گشتند و بسیارى از نیروهاى معاویه را به خوف و هراس افکندند, یا آنکه این مخالفان را به هلاکت رسانیدند. معاویه به نکوهش و تحقیر آنان پرداخت, انصار بسیار ناراحت شدند, قیس بن سعد به نمایندگى از انصار خطاب به طایفه خود گفت: این که وى شما را عصبانى کرده تازگى ندارد, چه قبلا به خاطر شرک ورزى او را در فشار نهادید, کما اینکه در این نبرد او را آشفته نموده اید.(19) وقتى که یکى از هواداران عثمان و معاویه, قیس را به باد انتقاد گرفت که چرا در یارى به عثمان کوتاهى کرد و اینک با سواران خویش بر سر مردم شام تاخته و باطل را یارى داده اید؟ قیس در جوابش گفت: آن کس که از یارى به خلیفه سوم امتناع کرد, از تو بسى بهتر است و در مورد معاویه, اگر تمامى عرب گردش آیند, انصار با او مى جنگد, در پیکار حضرت على(ع) با معاویه, جانب جانشین راستین پیامبر را گرفته و در این برنامه چنانیم که با پیامبر خدا بودیم; رخسار خویش را به دم تیغ مى سپاریم و گلوگاهمان را آماج نیزه مى داریم, تا آنکه حق آشکار گردد; پس حضرت على(ع) قیس بن سعد را فراخواند و او را به نیکى ستود و به فرماندهى انصار گماشت. موقعیت قیس در این نبرد, به حدى است که وقتى حضرت على(ع) پس از نماز معاویه و تنى چند از همراهانش را لعنت کرد, این خبر به معاویه رسید; او نیز ((امام على)), ((ابن عباس)), ((حسن)) و ((حسین)) و ((قیس بن سعد)) را لعنت مى نمود.(20) چون کار بر معاویه زار و دشوار گردید, عمروعاص, ((بسر بن ارطاه)), ((عبدالله بن عمر)) و ((عبدالرحمن بن خالد بن ولید)) را فراخواند و به ایشان گفت: پاره اى از یاران حضرت على(ع) مرا محزون و نگران کرده اند که یکى از آنها قیس بن سعد مى باشد. از شما مى خواهم توانمندى خویش را نشان دهید و افزود من خود به دفع سعید بن قیس مى روم و شما را از شر او خلاص خواهم کرد; و تو اى ((بسر بن ارطاه)) قیس بن سعد را نابود کن. پس از شکست معاویه, در برابر سعید بن قیس و عقب نشینى عمروعاص در مقابل ((مرقال)), صبحگاه روز سوم, بسر بن ارطاه با سواران به میدان رفت و با قیس بن سعد که همراه گروهى از سواران بود, برخورد و جنگ میان آنان شدت گرفت; قیس همچون توسنى مى خروشید و مبارز مى طلبید و مى گفت من پسر سعدم که ((عباده)) مرا زیور کرامت پوشانیده است; گریز از میدان هرگز عادتم نبوده که گریختن براى جوانمرد تن سپردن به ننگ و عار است. خدایا شهادت را نصیبم فرما, که کشته شدن بهتر از سر سپردن به اراذل و اوباش است, تا کى بستر گرم و نرم برایم بگسترانند. با سواران بسر به نیزه زنى پرداخت و آنان را هدف ضربات پیاپى قرار داد; پس از لحظاتى خود بسر به میدان آمد که قیس با شمشیر, بر وى چیره شد و همه رزم آوران برگشتند.(21)
قیس بن سعد مى گفت: من از رسول اکرم(ص) شنیدم که مى فرمودند: مکر و فریب سرانجام صاحب خود را به آتش مى کشاند. اگر این فرمایش خاتم رسولان نبود من از باهوش ترین و زرنگ ترین افراد عرب بودم.(22) گفته اند قیس بن سعد, ظرف غذاى بزرگى داشت که همیشه همراهش بود و هر وقت مى خواست چیزى بخورد منادیانش فریاد مى زدند اى مردم شهر بیایید و در خوردن گوشت و نان با قیس شریک باشید; پدر و جدش نیز چنین بودند و به بخشش و عطا معروف بودند.(23) او در عبادت و زهد, ویژگى هاى برجسته اى داشت و در مرتبه خوف از خداوند و اطاعت او نسبت به ذات پاک پروردگار, کارش به جایى رسید که وقتى براى سجده خم شد ناگاه مارى در کنار سجاده اش نمایان شد, او بدون خوف, سر خود را بر کنار مار فرود آورد, در این موقع مار به دور گردنش پیچید ولى او از اقامه نماز کوتاهى نکرد و بیمى به دل راه نداد, تا آنکه از نماز فارغ شد و با دستش آن حیوان را از گردن جدا کرد و به کنارى افکند.(24) قیس این گونه دعا مى کرد: خداوندا ستایش و مجد را روزى من بنما, زیرا حمد جز به انجام کارى که در خور ستایش باشد, امکان ندارد و بزرگوارى جز به مال میسر نمى شود.(25) قیس اولین فردى بود که با حضرت امام حسن مجتبى(ع) بیعت کرد و وفادارى خود را در دوران حضرت على(ع) و فرزندش نسبت به خاندان پیامبر به اثبات رسانید(26) و به عنوان چهره اى بارز که معاویه نتوانست او را فریب دهد, شناخته شد و تا زمانى که در قید حیات بود در مسیر ولایت و صراط حق گام برداشت; تاریخ, رحلتش را سال شصت هجرى نوشته اند.
پارساى سیاستمدار
گویا حضرت على(ع) قصد داشته قبل از محمد بن ابى بکر, ((هاشم بن عتبه بن ابى وقاص)) را به استاندارى مصر انتصاب نماید, چنانچه از خطبه 67 نهج البلاغه برمىآید, حضرت در این خطبه تصریح مى نمایند که اگر وى در آن سرزمین بود, عرصه را خالى نمى گذاشت; زیرا وقتى عرصه بر محمد بن ابى بکر تنگ گردید, از مقابل شورشیان گریخت و چنین پنداشت که با گریز خود, جانش را نجات مى دهد, اما او را دستگیر کرده و کشتند. در فراز دیگر این خطبه, حضرت تإکید مى فرماید که ((هاشم بن عتبه)) به دشمنان فرصت نمى داد, یعنى به گونه اى رفتار نمى کرد که مهاجمان به داخل قلمرو مزبور نفوذ یابند. هاشم بن عتبه معروف به ((مرقال)) است, که چون همواره شتابان به جنگ مى رفته این لقب به او داده شده است. حضرت على(ع) در جنگ ثصفین مرکب خویش را بدو سپرد و او با سرعت پیش مى رفت تا آنکه به شهادت رسید. هاشم مرقال از شیعیان و یاران حضرت على(ع) است.(27)
سرانجام با اصرار برخى یاران و اصحاب, از جمله ((عبدالله بن جعفر)), امیرمومنان على(ع) در رمضان سال 36 هجرى محمد بن ابى بکر را طى حکمى جانشین قیس بن سعد در مصر نمود. مادر وى ((اسمإ)) دختر ((عمیس بن نعمان)) است, که از پیشگامان مسلمانان مى باشد و شصت حدیث از پیامبر روایت کرده و گروه بسیارى از او حدیث نقل کرده اند.(28)
اسمإ, نخست همسر ((جعفر بن ابى طالب)) بود و همراه او به حبشه رفت و در آنجا وضع حمل کرد و ((عبدالله)) را به دنیا آورد; چون جعفر در جنگ موته به شهادت رسید, ابوبکر با اسمإ ازدواج کرد و محمد را براى او زایید و با درگذشت ابوبکر, حضرت على(ع) با اسمإ وصلت نمود و محمد, پرورش یافته امیرمومنان است. او از دوران صباوت با شیر آمیخته به دوستى اهل بیت و تشیع تغذیه گردید و مربى خویش را امیرمومنان(ع) مى دانست و براى هیچ کس فضایل آن حضرت را قأل نبود تا آنجا که مولاى متقیان مى فرماید: محمد پسر من, از صلب ابوبکر است, کنیه اش ابوالقاسم مى باشد, فرزند فاضل و فقیه محمد, ((قاسم)) مى باشد که دخترش ((ام فروه)) به همسرى امام محمد باقر(ع) برگزیده شد و امام جعفر صادق(ع) از او متولد گردید.(29)
محمد بن ابى بکر از پارسایان و عابدان قریش به شمار مى رفت که در سنین جوانى در رإس معترضانى قرار گرفت که نهضتى را بر علیه عثمان, ترتیب دادند و موفقیت هاى چشمگیرى بدست آورد, سپس با حضرت على(ع) بیعت کرد و مردم را به سوى بیت ولایت هدایت کرد و دست فرصت طلبانى چون ((طلحه)) و ((زبیر)) را از خلعت رهبرى جامعه اسلامى کوتاه نمود. این اقداماتش از بینش سیاسى و تفکر اصلاح طلبانه وى حکایت دارد; استعدادهاى سرشارش توانست او را بدان رتبه از کارآیى و لیاقت برساند, که حضرت او را در حل معضلات حکومت مشاور خویش قرار داد و فرماندهى بخشى از لشکر خود را در جنگ جمل به وى سپرد و در سن 26 سالگى او را والى کشور پهناور مصر کرد.
این کارگزار برجسته, از استوانه هاى حکومت على(ع) به شمار مى رفت و در میان اقران خود از جامعیتى بى مانند, برخوردار بود; او دانش, پرهیزکارى, عبادت, بینش قوى, اطاعت خالصانه از حضرت على(ع) روحیه بالاى انقلابى و اصلاح طلبى و نیز توان عالى مدیریت و تدبیر را در سنین جوانى در خویش جمع کرده بود.(30)
پى نوشت ها:
1 . نهج البلاغه, خطبه16.
2 . تاریخ یعقوبى, ج دوم, ص77.
3 . برگرفته و مإخوذ از کتاب سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمومنین(ع), على اکبر ذاکرى, ج اول, ص92.
4 . المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والاثار, تقى الدین احمد بن على المقریزى, ج دوم, ص68.
5 . تحفه الاحباب, محدث قمى, ص436.
6 . سفینه البحار, ج اول, ص212.
7 . رجال شیخ طوسى, ص60, و نیز بنگرید به اسدالغابه فى معرفه الصحابه, ج4, ص315 و تنقیح المقال, علامه مامقانى, ج دوم, ص59.
8 . الکامل فى التاریخ, ج4, ص1839 ـ ;1840 تاریخ الرسل والملوک, ج6, ص2636 ـ 2637.
9 . این نامه در منابع متعددى چون شرح نهج البلاغه, ج6, ص58, تاریخ طبرى; ناسخ التواریخ, ج5, ص;263 انساب الاشراف, بلاذرى, ج دوم, ص;389 بحارالانوار, ج33, ص;534 الکامل فى التاریخ, ابن اثیر, ج4, ص1841 آمده است.
10 . الغارات, ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى, ص129.
11 . جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج سوم, ص195 ـ ;196 کامل ابن اثیر, ج4, ص;1843 الغدیر, ج سوم, ص118.
12 . اسد الغابه, ابن اثیر, ج4, ص264.
13 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج6, ص60 ـ 61 ; الغارات, ص;131 الغدیر, ج سوم, ص173.
14 . اقتباس و مإخوذ از شرح نهج البلاغه, ج سوم, ص194 ـ 195 ; الغارات, ص;136 سفینه البحار, ج دوم, ص;457 الکامل فى التاریخ, ج4, ص657 ـ ;659 الغدیر, ج دوم, ص69 ـ ;71 انساب الاشراف, ج2, ص;405 تاریخ یعقوبى, ج دوم, ص;116 تاریخ طبرى, ج4, ص442.
15 . جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج سوم, ص201.
16 . تاریخ شیعه, علامه محمد حسین مظفر, ترجمه دکتر سید محمد باقر حجتى, ص258.
17 . المواعظ والاعتبار بذکر الخطط و الاثار, ج4, ص149.
18 . پیکار صفین, نصر بن مزاحم منقرى, ترجمه پرویز اتابکى, ص131 ـ 132.
19 . مإخذ قبل, ص611.
20 . همان, ص615, 621, 766.
21 . همان, ص584 ـ 585.
22 . الغارات, ترجمه عزیز الله عطاردى, بخش اعلام, ص537.
23 . تاریخ ابن کثیر, ج8,ص;99 الغدیر, ج3, ص153.
24 . مروج الذهب, ج2, ص317, الغدیر, ج3, ص160.
25 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج6, ص65.
26 . انساب الاشراف, ج سوم, ص28.
27 . الغارات, ص156.
28 . اعلام النسإ, عمر رضا کحاله, ج اول, ص58.
29 . المعارف, ابن قتیبه, ص76.
30 . حیات فردى و اجتماعى محمد بن ابى بکر, جواد سلیمانى, ص21.