این عرصه نیست در خور فر هماى ما
گفت اى گروه هر که ندارد هواى ما
سر گیرد و برون رود از کربلاى ما
ناداده تن به خوارى و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پاى به خلوت سراى ما
تا دست و رو نشسته به خون مى نیافت کس
راه طواف بر حرم کبریاى ما
این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز
شیرافکن است بادیه ابتلاى ما
همراز بزم ما نشود طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشناى ما
برگردد آن که با هوس کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهى گداى ما
ما را هواى سلطنت ملک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فر هماى ما
یزدان ذوالجلال به خلوت سراى قدس
آراسته است بزم ضیافت براى ما
(حجه الاسلام اشکورى)
این داغ هر زمان اثرش بیشتر شود!
آه از حسین و داغ فزون از شماره اش
وآن دردها که کس نتوانست چاره اش
فریادهاى العطش آل و عترتش
تبخالهاى لعل لب شیرخواره اش
آن اکبرى که گشت به خون غرقه عارضش
آن اصغرى که ماند تهى گاهواره اش
آن جبهه شکسته و حلق بریده اش
آن ریش خون چکان و تن پاره پاره اش
آن ماه چارده که زخون بست هاله اش
آن آسمان که زخم بدن بد ستاره اش
آن سر که بر فراز نى از کوفه تا به شام
بردند تا تبیره و کوس و نقاره اش
آن نوعروس حجله حسرت که دست کین
تاراج کرد زیور و خلخال و یاره اش
آن کودکى که درگه یغماى خیمه گاه
از گوش برد دست ستم گوشواره اش
آن بانوى حریم جلالت که چشم خصم
مى کرد با نگاه حقارت نظاره اش
آن خسته علیل که با بند آهنین
بردند گه پیاده و گاهى سواره اش
آن دست بسته طفل یتیمى که خسته گشت
پاى برهنه از اثر خار و خاره اش
داغى که کهنه شد بیقین بى اثر شود
وین داغ هر زمان اثرش بیشتر شود
(ادیب الممالک فراهانى)
سالروز شهادت استاد مطهرى و روز معلم گرامى باد
اى میر معلمان ربانى
...اى دوست, چو خواهى از کریمان خواه
رم از رمه, رحم از رحیمان خواه
صحبت طلبى, سراغ سینا گیر
یا ذیل معلمان داناگیر
خود در خبر است کاندرین عالم
مى بود سزاى سجده, گر آدم
طلاب علوم, ساجدین بودند
مسجود معلمان دین بودند
اى میر معلمان ربانى
فیروزه خاتم سلیمانى
اى خانه جهل, بازگون کرده
تعلیم جهان, به خط خون کرده
در شیشه خاک چون پرى, چونى ؟
اى رائه ما ((مطهرى)) چونى؟
اى دوست, یلان و پردلان رفتند
بر موج کمال, کاملان رفتند
ماندى تو و عهد و عرصه و مردى
اى مرد, چنان مرو, که برگردى!
(على معلم دامغانى )
امام باقر علیه السلام
فصل وصل
عطر ناب عشق پیچیده است در دنیاى من
پنجمین خورشید, ناگل کرده در شب هاى من
آیه اى نازل شد از سمت بلوغ آسمان
روشنى پاشید بر آیینه سیناى من
فصل وصل آمد, زمین پر شد ز بوى ناب عشق
جلوه گر شد از مدینه ماه من, مولاى من
عصمتى روشن تبسم کرد بر روى زمین
حضرت حق گفت: او نورى است با امضاى من
وارث بوى بهشت است و خرد میراث اوست
سیب شیرینى است او از شاخه طوباى من
قاف غیرت, بحر حیرت, کهکشانم حکمت است
باقر نور است بشنو از لبش آواى من
فصل لبخند گل پنجم امام باقر است
پنجمین خورشید زد لبخند بر دنیاى من
تشنه یک جلوه از خورشید سیماى توإم
اى طلوع پنجمین اى حجت فرداى من
(رضا اسماعیلى)
در ولادت امام کاظم(ع)
هفتمین خورشید نورافشان شده است
هفتم ماه صفر عید گل است
بهترین آئینه چشم بلبل است
صبح صادق در جهان تابان شده است
هفتمین خورشید نورافشان شده است
طیب الله بنگرید اى اهل جان
جلوه ((موسى بن جعفر)) در جهان...
شارح دین نبى را بنگرید
وارث علم ((على)) را بنگرید
کیست این نوح زمان عیساى قرن
کاظم شیعه است, هم موساى قرن
او شرف بر عرش و علیین دهد
او ((على)) دیگرى بر دین دهد...
غلغلى در روضه بلبل کرده است
عشق در ماه صفر گل کرده است
سبز شد در شاخه گردون قمر
نیمروز هفتم ماه صفر
در مقام و مقدم جانان من
مست عطر عشق گشته جان من...
بلبلان را عطر گل بى تاب کرد
قریه ((ابوإ)) قمر را قاب کرد
هفتمین وادى ایمان کشف شد
هفتمین مفتاح قرآن کشف شد
نور مى ریزد زسقف کهکشان
در بیابان برگ گل از آسمان
در بیابان جلوه دریا خوش است
صبح ((صادق)) در شب ((ابوإ)) خوش است
(شجاع الدین ابراهیمى)
یک اربعین نبود!
ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود
نگذشت لحظه اى که دل ما غمین نبود
هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید
ما را غمى نبود که اندر کمین نبود
راهى اگر نداشت, به آزادى و امید
رنج اسارت, اینهمه شور آفرین نبود
اى آفتاب محمل زینب, کسى چو من
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود
در این سفر مقدر من غیر از این نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمى گرفت
در شام و کوفه خطبه من آتشین نبود
گر شوق سر به چوبه محمل زدن نداشت
زینب پس از تو, زینب محمل نشین نبود
در حیرتم که بى تو چرا زنده مانده ام
عهدیکه با تو بستم از اول چنین نبود
ده روزه فراق تو, عمرى به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو, یک اربعین نبود
(محمد جواد شفق )
دانى که چرا زغصه تاب آوردم
یا تحفه چه از شام خراب آوردم
از بهر على اصغر ششماهه تو
تندیس نحیفى از رباب آوردم
(حسین نعمتى )
لن تنالو البر حتى...
آمد اکبر با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
ماه رویش کرده از غیرت عرق
همچو شبنم صبحدم بر گل ورق
بر رخ افشان کرده زلف پر گره
لاله را پوشیده از سنبل زره
نرگسش سرمست در غارتگرى
سوده مشک تر به گلبرگ طرى
آمد و افتاد از ره با شتاب
همچو طفل اشک بر دامان باب
کاى پدر جان, همرهان بستند بار
ماند بار افتاده اندر رهگذار
هر یک از احباب سر خوش در قصور
وزطرب پیچان سر زلفین حور
گامزن در سایه طوبى همه
جا مزن با یار کروبى همه
قاسم و عبدالله و عباس و عون
آستین افشان زرفعت بر دو کون
دیر شد هنگام رفتن اى پدر
رخصتى گر هست بارى, زودتر
در جواب از تنگ شکر قند ریخت
شکر از لبهاى شکر خند ریخت
گفت: کى فرزند, مقبل آمدى
آفت جان رهزن دل آمدى
کرده اى از حق تجلى اى پسر
زین تجلى فتنه ها دارى بسر
راست بهتر فتنه قامت کرده اى
وه کزین قامت, قیامت کرده اى
نرگست با لاله در طنازى است
سنبلت با ارغوان در بازى است
از رخت مست غرورم مى کنى
از مزار خویش, دورم مى کنى
گه دلم پیش تو گاهى پیش اوست
رو که با یک دل نمى گنجد دو دوست
بیش از این بابا دلم را خون مکن
زاده لیلى, مرا مجنون مکن
پشت پا بر ساغر حالم مزن
نیش بر دل, سنگ بر بالم مزن
خاک غم, بر فرق بخت دل مریز
بس نمک بر لخت لخت دل مریز
همچو چشم خود به قلب دل متاز
همچو زلف خود پریشانم مساز
حایل ره مانع مقصد مشو
بر سر راه محبت سد مشو
لن تنال البر حتى تنفقوا
بعد از آن مما تحبون گوید او
نیست اندر بزم آن والا نگار
از تو بهتر گوهرى بهر نثار
هرچه غیر از اوست سد راه من
آن بت است و غیرت من بت شکن
جان رهین و دل اسیر چهرتست
مانع راه محبت مهر تست
آن حجاب از پیش چون دور افکنى
من تو هستم در حقیقت تو منى
چون تو را او خواهد از من رونما
رونما شو جانب او رونما
(عمان سامانى)