خلق و خوى ملکوتى
آیه الله العظمى مرعشى نجفى که شیخ محمد حسین مطهرى را از نزدیک مى شناخت مى گفت این مرد در تاریخ کم نظیر است, زهد و پرواپیشگى این شیخ بااخلاص زبانزد خاص و عام بود, در تمام عمر یک دروغ بر زبان جارى نساخت, در حادثه مسجد گوهرشاد که رژیم سفاک پهلوى مى خواست به بهانه کشف حجاب هویت زنان مسلمان را از بین ببرد و روحانیون مخالف این توطئه را سرکوب کند, وقتى ایشان را دستگیر کردند در بازجویى ها تمام حقایق را بر زبان جارى ساخته بود اگرچه برخى حقایق بر ضرر خودش تمام گردید. سرهنگ نوایى رئیس شهربانى مشهد وقتى بازجویى از ایشان را دیده بود گفته بود: شیخ! تو یا خیلى زرنگى که ما درک نمى کنیم یا واقعا خیلى در گفتارت صادقى زیرا چیزهایى گفته اى که براى خودت ضرر دارد و به نفع تو نمى باشد.
شیخ محمد حسین در جواب گفته بود: من اهل دروغ نمى باشم. عین ماجرا را نوشته ام. (1)
شهید مطهرى در بحث هاى فلسفه تاریخ ذیل تإکید بر صداقت و وجدان بشرى در به تحریر درآوردن مسایل تاریخى خاطر نشان نموده است که برخى افراد آن چنان پاى بند وجدان خود هستند که عارى از اغراض و تعصبات و منافع خود, وقایع را آنچنان که هست مى نویسند و در ادامه ماجراى فوق را به عنوان نمونه چنین نقل نموده اند:
((... در آن قضایاى... مسجدگوهر شاد چون در فریمان ما هم بلوا و آشوب شد, بعد از آن قضایا جزء کسانى که گرفتند و بردند زندان, ابوى ما بودند. البته بعد از حدود یک ماه قرار منع تعقیب صادر شد و آزاد شدند بعد دو مرتبه یک بار دیگر همان اشخاص را تحت تعقیب قرار دادند یعنى آن محاکمه ها همه مورد اتهام قرار گرفت... وقتى ابوى ما آمدند گفتند من رفتم آنجا و آنها گفتند بردار بنویس. با خود گفتم النجاه فى الصدق حقیقت را باید نوشت. هرچه بود نوشتم (ابوى ما اینجور بودند که غیر از راستى اصلا به زبانشان نمىآمد) این دفعه دوم که یک بازرس مخصوص از تهران آورده بودند و خود رضاشاه یک بازرس مورد اعتماد را فرستاده بود چون به او گزارش داده بودند که محاکمات مشهد ـ که اسدى را محکوم کردند ـ همه قلابى بوده, این دفعه آن بازرس به ابوى ما گفته بود شما خودتان هرچه وقایع بوده بنویسید, به اخوى ما هم گفته بودند شما خودتان هرچه وقایع بوده بنویسید, ابوى ما خطش خوب بود, اخوى ما هم خطش بد نبود. ایشان مى گفتند بعد از آن که نوشتیم. ابتدا این دو ورقه را برداشت نگاه کرد و گفت: به به! پدر از پسر بهتر مى نویسد, پسر از پدر بهتر بعد ورقه مرا (یعنى شیخ محمد حسین را) برداشت خواند وقتى خواند یک نگاهى کرد و گفت: آقا از لحن این نوشته پیداست که شما آدم راستگویى هستید چون هر چه بوده ولو به ضرر خودت بوده نوشته اى. بعد گفت: چون تو یک چنین آدم صدیق و راستگویى هستى من قرار منع تعقیب صادر مى کنم))(2)
وقتى رضاخان تصمیم گرفت به بهانه تجدد گرایى مظاهر سنتى را از بین ببرد, با روحانیت که سد این راه بودند به مبارزه برخاست, در خراسان علماى شیعه تحت فشار سختى قرار گرفتند و شیخ محمد حسین که روحانى و پیرمرد سالخورده اى بود به زور او را کشیدند و بردند و مکلایش کردند او هم از پشت بام برگشت و چون لباس روحانیت به تن مى کرد از خانه بیرون نمىآمد.(3)
استاد مطهرى در سلسله مباحث آشنایى با قرآن در این مورد گفته است: ((یادم هست در سال هاى قبل از این که ما قم برویم و بچه بودیم, در فریمان یک رئیس شهربانى بود که هیکل عجیبى داشت معلوم بود که سواد هم دارد و یک انسان فاسق, فاجر, مشروب خوار و فوق العاده ظالمى بود, حتى ابوى ما را که یگانه ملاى روحانى آن منطقه بود مجبور کرده بودند که باید حتما مکلا شوند و ایشان دیگر از خانه بیرون نمىآمدند...))(4)
اما محیط معنوى خانه شیخ محمد حسین آنقدر بر خلاف چنین شرایط آشفته اى به عطر دیانت آمیخته بود که در چنین اوضاع و احوالى مرتضى مطهرى که یک نوجوان پانزده ساله اى بود علاقه مند گردید به تحصیل علوم دینى روى بیاورد و خود آن شهید با شگفتى از چنین موقعیتى یاد مى کند:
((... من که بچه بودم در حدود سال هاى 1314 ـ 1315 در خراسان زندگى مى کردم. در تمام خراسان دو یا سه معمم پیدا نمى شد, پیرمردهاى هشتاد ساله و ملاهاى شصت و هفتاد ساله, مجتهدها و مدرس ها مکلا (کلاهى) شده بودند و در مدرسه ها همه بسته شده بود و تقریبا در مسجدها به یک معنى بسته بود و هیچکس به ظاهر باور نمى کرد دین و مذهب دوباره زنده شود. در آن هنگام که پانزده شانزده ساله بودم, درباره هر چیزى فکر مى کردم و راضى نمى شدم الا تحصیل علوم دینى, آن وقت ها فکر نمى کردم که با این اوضاع و احوال این چه فکرى است پانزده ساله بودم که به مشهد رفتم بعد دوباره به محل خودمان برگشتم در آنجا هم وضع سخت تر از جاهاى دیگر بود (چون پدر شهید مطهرى را به زور مکلا کرده بودند)... اما من پا را در یک کفش کرده بودم که باید به قم بروم در آن وقت قم مختصر طلبه اى داشت حدود چهار صد نفر بودند...))(5)
شیخ محمد حسین مطهرى از لحاظ مادى در تنگنا زندگى مى کرد و با وجود مشقات زیادى که در جهت تحصیل معاش خانواده تحمل مى کرد از پذیرش وجوه شرعى خوددارى مى نمود و اصولا مخالف گرفتن وجوهات بود. در زمان قاجاریه و اوایل به قدرت رسیدن رضاخان که محضر نبود براى مردم سند مى نوشت و حق الزحمه اى با رعایت حال افراد دریافت مى کرد. یک بار نایب التولیه آستان قدس به منزل ایشان آمد و دو جلد دفتر در اتاقش نهاد و گفت: حاج شیخ شما باید این دفترها را اداره کنید, شیخ محمد حسین مى پرسد: اینها چیست او مى گوید: دفتر ازدواج و طلاق است. شیخ مى گوید من اهل این حرف ها نمى باشم, او تإکید مى نماید: این وظیفه شرعى شماست, اگر شما نپذیرید یک فرد لاقید و محروم از دیانت آن را قبول مى کند و بدین گونه شیخ محمد حسین با رعایت مسایل شرعى این مسوولیت را پذیرفت.
با آن که محضر داشت و محکمه اى شرعى را اداره مى کرد آنقدر نگاهش به سوى پایین بود که حتى دیدگانش به صورت یک زن نیفتاد, یک بار زنى نزد ایشان آمد و دستش را به سوى شیخ محمد حسین دراز کرد تا وجهى به وى بدهد, شیخ پرسید این چیست؟ او گفت: پول است, حاج شیخ پرسید براى چیست؟ آن زن خاطر نشان ساخت مقدارى وجوه شرعى آورده ام که به شما بدهم. در این هنگام مثل این که مار یا عقربى او را نیش زده باشد, به گونه اى دستش را کشید که به سینه اش خورد و بعد گفت: چرا به من مى دهى, گفتم براى این که مصرف کنید, شیخ محمد حسین گفت نه ببر مشهد یا قم و بعد هم به فرزندان خود توصیه کرده بود: راضى نیستم شماها وجوه شرعى مصرف کنید, برخى از مردم نزد شیخ محمد حسین مىآمدند و از تب و بیمارى شکایت مى کردند که وى تب نامه اى در بادام مى نوشت و به آنها مى داد مى خوردند و تبشان قطع مى گردید.(6)
شیخ محمد حسین در عمر پربرکت خویش به ترویج دین و ارشاد مردم پرداخت و پاسخگوى مشکلات شرعى مردم فریمان بود, او داناى پرهیزکار, مردى با اخلاص و در تقوا و عمل صالح نمونه بود و به دلیل همین وارستگى و پیمودن مسیر معرفت به قله مکارم و فضایل رسید و در پى سالیان متمادى زهد, پارسایى و قناعت به مقامات معنوى نایل گردید خداوند به پاس این صداقت و درستى و صفاى روحانى فرزند فرزانه اى چون شهید مطهرى به عنوان عمل صالح به وى عنایت نمود که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف کرد و با کج روىها و انحرافات به مبارزه برخاست همو که با شعاع فروزان خود به انسان ها حیات بخشید و آنان را از ظلمات جهل و بى ایمانى رهانید و به فرمایش حضرت امام خمینى در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بود.(7)
شیخ محمد حسین به قدرى در جهت تهذیب نفس و تزکیه درون کوشیده بود که وقتى در زمان رضا خان مإمور ثبت احوال براى تعیین نام خانوادگى به فریمان رفته بود, با دیدن آن سیماى نورانى و ملکوتى نام مطهرى را برایش تعیین کرد, و از آن زمان به محمد حسین مطهرى معروف و مشهور گردید.(8)
مشعل نورانى در شب هاى ظلمانى
مرحوم شیخ محمد حسین مطهرى مصداق این آیه از قرآن کریم است که مى فرماید: ((یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و إهلیکم))(9) اى کسانى که ایمان آورده اید خود و خانواده خود را حفظ کنید یعنى با برنامه هاى تربیتى و ارشادى که پیاده کرد خانواده خویش را به سوى خیر و صلاح فرا خواند و بذر ایمان را در مزرعه دل و جان فرزندان خویش کاشت و اعمال و رفتارش در خانه به گونه اى بود که عبادات و موازین دین برایش یک حقیقت محترمى بود نماز برایش اصل بود, روى آوردن به مستحبات و نوافل در متن زندگیش جارى بود و همراه با این حالات معنوى در نهایت عطوفت و مودت با کودکان و همسر خویش برخورد مى نمود و آنان را به شوق و شعف وامى داشت و چنین روابطى که حاکى از صمیمیت و ناشى از صداقت بود آنان را نسبت به برنامه هاى شیخ محمد حسین مشتاق مى ساخت در واقع شیخ محمد حسین تنها مسوول تإمین و رفع مشکلات مالى و اقتصادى خانواده نبود, وجود کیفى او اهمیت افزونترى داشت و فرزندان او را به عنوان الگوى رفتارى و فکرى خویش تصور مى کردند, محمد حسین با این تفکر و احساس زندگى مى کرد که وجودش براى اهل خانه اهمیت دارد و بچه ها به حمایت او نیاز خواهند داشت, نسبت به تکالیف دینى و امور اخلاقى فرزندان دقت و توجهى خاص نشان مى داد اما مى کوشید چهره عبادات و موازین دینى را نزد آنان تلخ و خشک نشان ندهد و همراه با یک لذت معنوى و نشاط روحى باشد به سخنان فرزندان خود با دقت گوش مى داد و آنها را در بروز استعدادهایشان تشویق مى نمود و این تحسین موجب مى گردید تا آنان رفتارها و کوشش هاى خویش را به نحو احسن انجام دهند. در ناراحتى ها و غم هاى اهل خانه احساس همدردى داشت و در رفع ناگوارىها تلاش مى کرد و سعى مى نمود احساسات دوران کودکى و نوجوانى را قابل توجه تلقى کرده و در ضمن, این تمایلات را به سوى ارزشهاى مذهبى و خلق هاى عالى هدایت کند. شهید مطهرى مى گوید: ((ما از بچگى این را مى دیدیم که از نظر ایشان (پدرمان) آنچه که مربوط به دین و مذهب بود در نهایت احترام بود, نماز یک حقیقت محترم بلکه محترمترین حقیقت ها بود. ما حس مى کردیم ماه رمضان که مىآید واقعا یک امر قابل احترامى مىآید یک امرى مىآید که دارد استقبال مى شود. از ماه رجب و شعبان به استقبال مى رفتند یعنى مرتب روزه مستحبى مى گرفتند پیشواز مى رفتند, پیشواز رفتن (یعنى) مهمانى دارد مىآید که ما داریم استقبالش مى کنیم, معلوم بود که به سوى یک امر بزرگ و خطیر دارند مى روند اگر بچه یک ذره قابل باشد در او اثر مى گذارد, اگر در خانواده اى بچه حس کند که پدر راستى را به دلیل این که راستى است (ترک نمى کند و) دروغ اساسا به زبان این پدر نمىآید او راستگو مى شود))(10) از اینجاست که شیخ محمد حسین آیه مورداشاره در صدر این بخش را بطور عملى در زندگى خود پیاده کرد و خانواده خود را براى پیمودن مسیر درستى و راستى و رسیدن به چشمه پاکى و تقوا تربیت کرد. البته او اول تمامى رفتارهاى دینى و اخلاقى خویش را کنترل نمود و مهار نفس اماره را در دست گرفت و پس از آن که در چشمه تقوا و ایمان خود را شستشو داد و جرعه هایى از اقیانوس معنویت را نوشید اهل خانه را متوجه حقایق ایمانى و گوهرهاى پارسایى نمود.
این مرد بزرگ اهل تهجد و نماز شب بود و جزو صادقین, صابرین و مستغفرین به اسحار محسوب مى گردید و خواندن نماز شب برایش توإم با لذت بود و به دلیل غرق در این شادىهاى روحانى از لذایذ دنیاى روى گردان گشت و به مظاهر آن هیچ اعتنایى نداشت. شهید مطهرى خاطر نشان مى نماید: ((چه مانعى دارد که من ذکر خیرى از پدر بزرگوار خودم بکنم از وقتى که یادم مىآید من مى دیدم این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمى گذاشت و نمى گذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تإخیر بیفتد, شام را سر شب مى خورد و سه ساعت از شب گذشته مى خوابید و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شب هاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار مى شد و حداقل قرآنى که تلاوت مى کند یک جزء است و با چه فراقت و آرامشى نماز شب مى خواند حالا تقریبا صد سال از عمرش مى گذرد و هیچ وقت من نمى بینم که یک خواب ناآرام داشته باشد و همان لذت معنوى است که این چنین نگهش داشته. یک شب نیست که پدر و مادرش را دعا نکند یک نامادرى داشته که به او خیلى ارادتمند است و مى گوید که او خیلى به من محبت کرده است شبى نیست که او را دعا نکند یک شب نیست که تمام خویشاوندان و ذیحقان و بستگان دور و نزدیکش را یاد نکند اینها دل را زنده مى کند...))(11)
حتى شیخ محمد حسین در مسافرت این شب زنده دارى را ترک نمى نمود, محمد تقى مطهرى (فرزندش) مى گوید در سال 1346 پدرم به تهران آمد و هنگام برگشتن به فریمان من یک کوپه در قطار گرفتم و همراه ایشان بودم در طول مسیر بیشتر بیدار بود و هر یکى دو ساعت یک بار مى رفت وضو مى گرفت و به عبادت مى پرداخت با وجود این که حدود صد سال سن داشت با همان حالت حرکت قطار وضو مى ساخت و عبا را روى سرش مى کشید و نماز شب مى خواند و شهید مطهرى هم این حالت را از پدر به ارث برده بود,(12) ایشان نیز چه در سفر و چه در حضر مقید به نماز شب بودند, پس از نماز خصوصا نماز مغرب و عشا, سجده هاى طولانى تا حدود نیم ساعت داشتند و در آخر قنوت همیشه این دعا را مى خواندند افوض امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد و به راستى این تفویض امر و توکل در زندگى آن شهید مشاهده مى گردید. صوت قرآن آن نامدار عرصه اندیشه قبل از خواب هر شب شنیده مى شد و لااقل بیست دقیقه طول مى کشید. شهید مطهرى در هنگام تدریس به محصلین خود توصیه مى کردند نماز شب بخوانند و یادآور مى شدند یکدیگر را در هنگام به جاى آوردن این مستحب موکد دعا کنند. در تحصن روحانیان دانشگاه تهران شهید مطهرى در هر نیمه شب به گوشه اى از محوطه دانشگاه مى رفتند و در آنجا به مناجات مشغول مى شدند.
انس با معنویات و درک صحیح از دین ایشان را در پاسدارى از مرزهاى عقیده به نهایت درجه متعهد کرده بود, برخورد ایشان با خطوط انحرافى صرفا یک حساسیت عادى نبود بلکه نتیجه شناخت صحیح از دین و تعهد به آن بود که خود به خود این خصلت را در وى پدید مىآورد.(13)
حالت معنوى و روح عبودیت این شهید والامقام بدون شک تحت تإثیر پرورشهاى اخلاقى پدرش بود. حضرت آیه الله خامنه اى به حالات عبادى, صفاى باطن و تزکیه اخلاقى آن فیلسوف فرزانه اشاره کرده و فرموده اند: ((وقتى ایشان به مشهد مىآمد خیلى از اوقات به منزل ما وارد مى شد گاهى هم وارد منزل خویشاوندان همسرشان مى شد فراموش نمى کنم هر شبى که ما با مرحوم مطهرى بودیم مى دیدیم این مرد نیمه شب نماز شب مى خواند و گریه مى کرد به طورى که صداى گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار مى کرد یک شب ایشان در منزل ما بود نصف شب از صداى گریه ایشان خانواده ما از خواب پریده بودند البته اول ملتفت نشده بودند صداى کیست اما بعد فهمیدند که صداى آقاى مطهرى است.))(14)
به دلیل همین تإثیرپذیرىها و تربیت هاى معنوى شهید مطهرى در حق پدرش احترامات شایسته اى به عمل مىآورد و نتیجه این کار خیر و نیک این شد که الطاف الهى مشمول حالش بشود چنانچه مجتبى مطهرى فرزند استاد مى گوید پدرم مى فرمود: گه گاه که به اسرار وجودى خود و کارهایم مى اندیشم احساس مى کنم یکى از مسایلى که باعث خیر و برکت در زندگیم شده و همواره عنایت و لطف الهى را شامل حال من کرده احترام و نیکى فراوانى بوده است که به والدین خود کرده ام وى مى افزاید مکرر شاهد بودم که پدرم چه در زمان حیات والدینشان و چه بعد از فوت ایشان براى آنان دعاى خیر و از خداوند متعال طلب مغفرت مى کردند استاد نسبت به پدرش فروتنى و احترام خاصى داشت, مجتبى مطهرى اضافه کرده است: به خاطرم مىآید هرگاه ما به فریمان سفر مى کردیم پدرم تإکید خاصى داشتند که ابتدا به منزل پدر و مادرشان بروند. پس از آن اقوامى را که براى دیدن ایشان و خانواده به منزل آقاى حاج شیخ مىآمدند مى پذیرفتند. در موقع روبرو شدن با پدر و مادر دست آنان را مى بوسیدند و به ما نیز توصیه مى کردند که دست ایشان را ببوسیم.(15)
انس مقدس
شیخ محمد حسین مطهرى یکى از پویندگان طریق بندگى و عبودیت و از سالکان راه ملکوت و معنویت بود که چشم انتظار بهار طاعت و عبادت و مشتاق دعا و مناجات بود. این زاهد شب و دل آشناى اقلیم توحید و ولایت و چشنده جرعه هاى دلدادگى و محبت و آرزومند لقإ وصال و طالب قرب و کرامت و صاحب تعالى و فضیلت به گاه رسیدن دوران و ایام بابرکت و بزرگ سال همچون ماههاى رجب, شعبان و رمضان بلکه قبل از آن همچون انسان هایى تشنه و مشتاق در انتظار گمشده هاى آشناى خود به سر مى برد تا از آب گوارا و نوشین حیات و معنویت آنها سیراب شود و روح و جان خود را دگر باره تحولى نوین بخشد و زمینه هاى ورود به میهمانى خدا و درک لیله القدر ماه مبارک را آماده نماید.
او که در وادى مراقبه و شهود محضر خداى تعالى گام برداشت چه خوب قدر این ایام را مى دانست و بسیار سخت تر, هوشیارتر و زیرک تر از ابنإ دنیا که به دنبال آنند تا مبادا سودى فانى و متاعى ارزانى از این نشئه از دستشان بدر رود مراقب بود نکند که نفعى باقى و تجارتى راقى براى آن نشئه از کفش ربوده شود که زیان و خسران را در همین مى دید چرا که او ماه رجب را با الهام پذیرى از احادیث ماهى مى دانست که در آن رحمت الهى بر بندگانش فرو مى بارد و برایش روشن بود که کمتر ماهى در حرمت و فضیلت به رجب مى رسد چرا که در احادیث آن را شهرالله یعنى ماه خدا نامیده اند و همین تعبیر خود کمال عظمت و بزرگى و اهمیت آن را در نزد خداوند متعال آشکار مى نماید, توصیه رسول اکرم(ص) را در ذهن خود سپرده بود که رجب ماه استغفار است و این ایام به حضرت على(ع) هم تعلق دارد چرا که شعبان را ماه رسول اکرم(ص) و رمضان را ماه خدا و رجب را ماه امیرالمومنین على(ع) هم نامیده اند.
شیخ محمد حسین این ماه را به روزه دارى مى گذراند و اجازه نمى داد از فضیلت هایى که براى روزه دارى در این ماه در نظر گرفته شده محروم بماند, دعاى رجبیه را که کوتاه اما عمیق و پرمعنا است با حالى خاص مى خواند.
استاد شهید مرتضى مطهرى ذیل تفسیر سوره ملک گفته است: ((ما که بچه بودیم در منزل خود ما (من از هفت سالگى و هشت سالگى کاملا یادم هست) اصلا این که ماه رجب دارد مىآید مشخص بود مى گفتند یک هفته به رجب مانده, پنج روز مانده, سه روز مانده, امشب احتمالا اول ماه رجب است برویم براى استهلال. مى رفتند براى استهلال, ماه را ببینند, شب اول ماه رجب است. اعمال ماه رجب را بجا بیاورند. در مسجد که جمع مى شدند همه صحبت آمدن ماه رجب بود ماه مبارک رجب و شعبان پیش درآمدهاى ماه مبارک رمضان هستند. من از بچگى همیشه این را مى دیدم. مرحوم ابوى ما و مرحومه والده ما غیر از اول و آخر ماه رجب و غیر از ایام البیض (یعنى سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم این ماه که اعمال بالخصوصى دارد و عمل معروفش به نام عمل ام داود را ما آن زمان که بچه بودیم بجا آورده بودیم بعد بزرگ شدیم فراموش کردیم. به تبع آن جوى که آن وقت وجود داشت یعنى آب جارى اى که در آن وقت بود ولى وقتى که آبى رفت و مخفى شد دیگر کیست که از نو آن را جارى کند) غیر از روز اول و روز آخر و سه روز وسط حداقل پنجشنبه ها و جمعه ها روزه بودند و بلکه مرحوم ابوى ما در بعض از سال ها دو ماه رجب و شعبان را پیوسته روزه مى گرفتند و به ماه مبارک رمضان متصل مى کردند یعنى این سه ماه را یکسره روزه مى گرفتند. اصلا این ماه, ماه استغفار و توبه و عبادت است...))(16)
علاقه به امام خمینى (قدس سره)
در سال 1326 هـ. ش شهید مطهرى از قم به فریمان آمد تا با والدین خویش دیدارى تازه کند زیرا از سال 1316 که به قم عزیمت نمود سالى یک یا دو مرتبه به دیار خویش و وطن مإلوف مىآمد. در این سال (1326) شهید مرتضى مطهرى براى زیارت بارگاه حضرت رضا(ع) به مشهد آمد بر حسب اتفاق حضرت امام خمینى هم براى زیارت به مشهد آمده بودند, ایشان از حضرت امام دعوت نمود که به فریمان تشریف بیاورند, امام هم پذیرفت و به اتفاق تنى چند از فضلاى مشهد از جمله مرحوم شیخ مصطفى قزوینى, مرحوم شیخ کاظم دامغانى, مرحوم حاج میرزا على اکبر نوغانى, مرحوم شیخ غلامحسین بادکوبه اى به فریمان آمدند و چند شبى در این دیار میهمان شیخ محمد حسین بودند, مرحوم نوغانى که مرد بذله گویى بود با شیخ محمد حسین شوخى مى کرد و او هم جالب و به جا جواب مى داد در این حال حضرت امام به میرزا على اکبر نوغانى فرموده بودند چه حریف ماهرى دارى.
آن زمان فریمان شهر نبود و حالت قصبه اى را داشت و اتومبیلى هم نداشت و براى این که میهمانان به دیدن سد فریمان بروند چند رإس اسب تهیه کردند زیرا آنان و از جمله حضرت امام تإکید داشتند که این مکان را از نزدیک ملاحظه کنند. در اتاق شیخ محمد حسین که بزرگ و همچون حسینیه بود حاضران نماز جماعت را به امامت مرحوم شیخ قزوینى اقتدا کردند.
امام در این سفر به قدرى نسبت به شیخ محمد حسین ارادت پیدا کرده بودند که شهید مطهرى گفته بود هر موقع حاج آقا روح الله مرا مى بیند مى گوید: آقا چطور است, محمد على مطهرى مى گوید یک بار که به قم رفته بودم در منزل امام به خدمت ایشان رسیدم و سوالهایى را که پدر ما از ایشان داشتند پرسیدم, حضرت امام خیلى به شیخ محمد حسین علاقه داشتند و ایشان هم فریفته امام بودند.(17)
امام خمینى با شیخ محمد حسین مطهرى مکاتبه داشت و چون یکى از دختران وى به رحمت ایزدى پیوست طى نامه اى وفات آن بانو را به ایشان تسلیت گفت چنانچه شیخ محمد حسین مطهرى در نامه اى خطاب به فرزندش مرتضى مطهرى مى نویسد: ((نور چشمان محترم آقا شیخ مرتضى ادام الله توفیقاته و تإییداته ان شإالله تعالى قرین صحت و عافیت بوده و خواهید بود نامه اى از طرف حضرت آیه الله حاجى آقا روح الله دامت برکات وجوده الشریف به دست مبارک رسید و به شرف مطالعه آن نائل شدم مشتمل بر بذل عطوفت و اعطإ تسلیت نسبت به این حقیر بى بضاعت, کمال تشکر را دارم و از خداوند مسئلت مى نمایم که مرا به شرف ملاقات و حضور مبارک نائل فرماید که آن را براى خود فوزى عظیم مى دانم البته از این جانب ابلاغ سلام کامل بنمائید و عذر مى خواهم که موفق نشدم و حالم مقتضى نیست که عریضه که قابل مطالعه ایشان باشد عرض نمایم والسلام علیه والسلام علیکم و رحمه الله, محمد حسین مطهرى)).(18)
به سوى سراى سرور
در سال 1323 هـ.ق شیخ محمد حسین مطهرى با دختر ملاجعفر روحانى که سکینه نام داشت ازدواج نمود و از وى صاحب پنج پسر و دو دختر گردید, بزرگترین آنها دخترى بود که در سال 1331 هـ.ش بر اثر سل استخوانى از دنیا رفت, شهید مطهرى برجسته ترین آنهاست که در تاریخ 12 بهمن 1298 هـ.ش مطابق 12 جمادى الثانى 1338 هـ.ق دیده به جهان گشود.(19)
این بانوى وارسته از حافظه اى قوى برخوردار بود, استاد مطهرى و برادرش محمد على, مقدمات عربى را در فریمان نزد پدر خواندند و مادرشان نیز به این درس حاضر مى گردید و گاهى که آن دو برادر صبح ها قرآن مى خواندند و شیخ محمد حسین صرف و نحو و برخى از کلمات قرآن را از آنان مى پرسید هرگاه در جواب دادن در مى ماندند مادرشان چون درس را گوش داده بود پاسخ صحیح را مى گفت. از سه سالگى به بعد تمام خاطرات یادش بود, نیروى بیان و نطق همسر شیخ محمد حسین خیلى قوى, جالب و در خور تحسین بود و اگر در مجلسى که پانصد زن حضور داشتند مى نشست تنها او لب به سخن مى گشود و نکات خوبى را مطرح مى کرد, از شجاعت نیز بهره اى داشت, طب سنتى را مطالعه کرده بود و تمام مطالب کتاب تحفه حکیم مومن را از حفظ بود و در مدت 60 سال براى زنان در فریمان طبابت کرد بدون این که حتى یک نفر در اثر طبابت او از بین برود, از بیماران پول نمى گرفت و هزینه ها را هم خودش مى داد. وى به محرومان هم رسیدگى مى کرد و اگر مالى بدست مىآورد مستمندان را از آن برخوردار مى نمود, استاد شهید مرتضى مطهرى حافظه عالى, استعداد فوق العاده توانایى نطق و خطابه و رسیدگى به فقیران را از مادرش بانو سکینه به ارث برده بود.(20)
استاد شهید مرتضى مطهرى به مادرشان علاقه خاصى داشتند و چون در دوم اردیبهشت سال 1345 این بانوى پاک سرشت دار فانى را وداع گفت استاد در فریمان حضور نداشت و با این که پس از چهل روز به وطن آمد به قدرى گریستند که زن و مرد از گریه ایشان گریستند.(21)
مرحوم محمد حسین مطهرى حتى در آخرین شب حیات خویش این توفیق را بدست آورد که نماز شب را بجا آورد و در روز ارتحال, یعنى جمعه هفتم شوال مطابق 5 آذر 1350 بر سر سفره نشسته بودند و لقمه سوم را در دهن گذاشته بودند که به سراى باقى شتافتند. مى گویند در لحظات آخر به گونه اى نگاه مى کردند که انگار کسى دارد وارد مى شود. مى خواستند جنازه آن مرد وارسته را نگاه دارند تا برادران دیگر هم بیایند اما مردم اجازه ندادند. قبلا در وصیتى گفته بود مرا در خواجه اباصلت دفن کنید, پرسیدند چرا؟ ممکن است بتوانیم شما را در صحن مقدس امام رضا(ع) دفن کنیم جواب داد: نه آنجا را دائم عوض و بدل مى کنند. خواجه اباصلت کنار راه زوار امام رضاست گرد وغبار زوار امام هشتم روى قبرم مى نشیند کفایت مى کند از این رو بنابر وصیت خودشان پیکرش را در کنار مرقد خواجه اباصلت هروى دفن کردند. شهید مطهرى صبح روز بعد آمد و از بابت این که در تشییع جنازه پدر حضور نداشت ناراحت شد و گفت چرا صبر نکردید من بیایم؟ جواب دادند مردم جمع شدند و ایشان را با احترام و شکوه خاصى دفن کردند.(22)
استاد مطهرى در مسجد مروى تهران براى پدرش مجلس فاتحه ترتیب داد و از مرحوم استاد محمد تقى فلسفى دعوت کرد که منبر برود و او هم پذیرفت, بسیارى از فضلاى حوزه و دانشگاه در این مراسم شرکت کردند.(23) این نوشتار را با تسلیت نامه امام خمینى خطاب به استاد مطهرى به مناسبت ارتحال پدرش به پایان مى بریم: ((سیزده محرم 1392 هـ.ق بسمه تعالى خدمت جناب مستطاب عماد الاعلام و حجه الاسلام آقاى مطهرى دامت افاضاته به طورى که از مکه معظمه اطلاع رسید مرحوم حجه الاسلام آقاى ابوى رحمه الله به رحمت ایزدى پیوسته اند از خداوند تعالى علو درجات ایشان و صبر و اجر جنابعالى و سایر بستگان را خواستار است به ایشان علاقه خاصى داشتم. انا ان شإ الله تعالى الیه لاحقون. از جنابعالى امید دعاى خیر دارم والسلام علیکم. روح الله الموسوى الخمینى))(24)
پى نوشت ها:
1 . پاره خورشید, ص70.
2 . فلسفه تاریخ, ج اول, متفکر شهید استاد مرتضى مطهرى, ج اول, ص128.
3 . علل گرایش به مادیگرى, ص76, جلوه هاى معلمى استاد, ص21, شهید مطهرى مرزبان بیدار, ص26.
4 . آشنایى با قرآن, ج7, شهید مطهرى ص151.
5 . سرگذشت هاى ویژه از زندگى استاد شهید مرتضى مطهرى, ج اول, ص11 ـ 12.
6 . اظهارات محمد تقى مطهرى فرزند شیخ محمد حسین مطهرى (نک: پاره خورشید, ص71).
7 . مطهرى مشعلى و دژى, روزنامه اطلاعات, شماره 21614, ص6.
8 . سرگذشت هاى ویژه... ج3, ص159.
9. سوره تحریم, آیه6.
10. آشنایى با قرآن, ج8, ص101.
11. حق وباطل, شهید مطهرى, ص170 ـ 172, جلوه هاى معلمى استاد, ص27.
12. پاره خورشید, ص91.
13. همان, ص140, سرگذشت هاى ویژه... ج3, ص162.
14. سرگذشت هاى ویژه, ج1, ص56.
15. پاره خورشید, ص110 ـ 111 ; سرگذشت هاى ویژه ج2, ص149.
16. آشنایى با قرآن, ج8, ص233.
17. پاره خورشید, ص52, 59, 90 و 96.
18. لمعاتى از شیخ شهید, ص21.
19. سراى اهل صفا, از نگارنده, ص154, روزنامه اطلاعات, شماره هاى 21614 و 21914.
20. پاره خورشید, ص71 ـ 73.
21. سرگذشت هاى ویژه, ج2, ص150 و نیز لمعاتى از شیخ شهید, ص24 و مإخذ قبل ص63.
22. پاره خورشید, ص49 و 53 و 138 و نیز لمعاتى از شیخ شهید, ص30.
23. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى, ص437.
24. لمعاتى از شیخ شهید, ص30.