حضرت على(ع) و مردم مصر
آخرین قسمت
نیرنگ کمرنگ
مصریان که به تصور خویش, موفق شده بودند, خوشحال و خرم بازگشتند. چون سه منزل راه رفتند در اثناى راه در منزلى فرود آمدند, ناگهان غلامى سیاه را مشاهده کردند که بر شترى نشسته و با عجله اى و با حالتى مضطرب به سوى مصر روان است. چون مصریان از وى خواستند سخن راست گوید, گفت: غلام عثمان هستم پیامى از سوى خلیفه براى والى مصر دارم. گفتند امیر مصر با ماست تو کجا مى روى؟ جواب داد با آن امیرى که همراه شماست کارى ندارم. پس او را از شتر خویش فرود آوردند و مورد بازجویى قرار دادند. گفت پیامى سرى براى عبدالله بن ابى سرح دارم, گفتند نوشته اى هم دارى؟ گفت: نه. لباس و وسایل وى را کاوش کردند, اما هیچ نیافتند. یکى از مصریان که نامش ((کنانه بن بشر)) بود, گفت فکر کنم در ظرف آبش که از شتر آویخته نامه اى باشد, همراهان چون ظرف آب را شکافتند لوله مسین را مهر و موم کرده دیدند که در آن نامه اى بدین مضمون یافتند: بسم الله الرحمن الرحیم عبدالله عثمان به عبدالله بن ابى سرح مى نویسد و فرمان مى دهد که چون عمرو بن بدیل خزاعى به مصر رسید او را دستگیر کن و گردنش را بزن. عبدالرحمن بن عدیس و کنانه بن بشر را دست و پاى قطع کن و بگذار تا در خون خود غوطه خورند و بمیرند. آنگاه پیکرشان را از درختان خرما بیاویز و منشور محمد بن ابى بکر را که از من به دست دارد مورد توجه قرار نده و اگر مى توانى از راه حیله او را بکش. با آرامش به سر کار خویش باش و بیم به دل راه مده و در مصر به مراد خاطر حکومت کن. وقتى معاریف مصر این نامه را خواندند از عهد عثمان شگفت زده شدند پس به مدینه برگشتند و در مجمع عام و خاص آن نامه را بخواندند. مستمعین از پیمان شکنى خلیفه در خشم شدند و کینه اش را به دل گرفتند. قبیله ((بنى غفار)) که به دلیل اعتراض به تبعید ابوذر در آنجا حضور داشتند نزد حضرت على(ع) رفتند و نامه مزبور را به آن حضرت دادند امام چون متن آن را خواند در بحر حیرت غوطه ور گردید, همان لحظه نزد عثمان آمد و نامه را پیش او انداخت. عثمان مطالعه کرد, حضرت به وى فرمود: نمى دانم در مورد تو چه بگویم مرا فراخواندى و التماس کردى که رضایت مصریان را بدست آورم پس قبول کردم و با اصرار و تقاضا آنان را راضى کردم و نقار و غبارى که بین تو و آنان بود برطرف کردم و این کار تباه شده را به اصلاح آوردم. مرا ضامن گردانیدى و قولت را پذیرفتم. مصریان به خاطر ضمانت من برنوشته تو اعتماد کردند و با دلى قوى و خاطرى آسوده روى به وطن خود نهادند. پنداشتم که این کدورت و غبار فرونشست و مسلمانان از محنت و منازعه رهایى یافتند, چرا مرتکب این فعل ناموزون و تدبیر آکنده از حیله و مکر شده اى و چنین نامه اى نوشته اى؟! عثمان گفت: اى اباالحسن! به خداى عزوجل سوگند که این نامه را ننوشته و کسى را به نوشتن آن وادار نکرده و آن غلام را نگفته ام که به مصر رود. حضرت فرمود: عجیب است که غلامى بر شترى سوار مى شود و نامه اى با خط و مهرت به سوى مصر مى برد ولى از آن خبر ندارى! عثمان پاسخ داد: ((سخن راست همان است که گفتم و احتمال جعل وجود دارد و فکر کنم کاتب و دبیرم بدون اذن و اجازه ام چنین کرده است)) حضرت فرمود: ((چنین حرکتى دلیل بر ضعف توست و هرچه صلاح مى دانى انجام ده و سپس از نزد عثمان بیرون آمد.)) آنان که گرد سراى خلیفه اجتماع کرده بودند, چون نامه را مشاهده کردند فهمیدند که خط مروان دبیر عثمان است که با انگشترى که وى نامه ها را مهر مى کرد و در دستش بود آن را ممهور نموده است.(1) مصریان گفتند: اى خلیفه چنین گستاخانه با تو رفتار مى کنند و برده ات را نزد کارگذارت مى فرستند که به کارهاى وحشتناک و آمیخته به جنایت دست یازد و تو اظهار بى اطلاعى مى کنى.
اگر دروغ مى گویى که سزاوار است از خلافت مسلمین کناره گیرى کنى, زیرا به ناروا فرمان کشتن تنى چند از مهتران ما را داده اى و اگر به راست سوگند خورده اى باز مستحق عزل از مقامت هستى زیرا نمى توانى این کار را به پاى دارى و از آن گذشته مردى ناآگاهى و از افراد پلید و تبهکار که پیرامونت هستند و در دستگاهت نفوذ کرده اند, خبر ندارى. پس بر کنار شو که شایستگى چنین مسوولیت سنگینى را ندارى. عثمان گفت: ((پیراهنى که خداوند بر تنم پوشانیده بیرون نمىآورم ولى به سویش باز مى گردم و از تبهکارى دست بر مى دارم.)) مصریان خاطرنشان ساختند: اگر نخستین بار بود که به سوى خداوند بازمى گشتى و توبه مى کردى و آمرزش خواهى مى نمودى مى پذیرفتیم, ولى ما مشاهده مى کنیم که چندین بار اظهار ندامت کرده اى و باز خرابکارىها و خلافکارىها ادامه دارد. اگر یاران و کسان تو ما را باز دارند, با آنان مى جنگیم تا خود را به تو برسانیم و باز نگردیم تا تو را برکنار کرده یا بکشیم یا آنکه خود کشته شویم. مصریان عثمان را محاصره کردند او براى معاویه و عبدالله بن عامر و فرماندهان ارتش نامه نگاشت و ایشان را به یارى خواند و خواستار شتاب در این کار شد. اما معاویه درنگ ورزید زیرا مى خواست هرچه زودتر آن پیرمرد هلاک شود تا خود قدرت افزونترى به دست آورد. عثمان با اطرافیان به مشورت پرداخت. آنان گفتند: راه چاره این است که حضرت على(ع) بیاید و به نحوى با آنان گفتگو کند, که یا بازگردند تا کار به تإخیر بیفتد و نیروهاى کمکى برسند. حضرت پیام داد که درنگ جایز نمى باشد, بار نخست هرچه در توان داشتم انجام دادم. عثمان حضرت را فراخواند و به وى عرض کرد مى خواهند خونم را بریزند پس آنان را از اطرافم پراکنده ساز که آنچه را از راستى و درستى بخواهند به ایشان خواهم داد. حضرت فرمود: ((مردم قبل از آنکه به ریختن خون تو محتاج باشند به کردار دادگرانه تو نیاز دارند و معترضین را جز با خرسندى سراسرى نمى توان آرام ساخت. بار اول, گفته هایت را ضمانت نمودم ولى به کار نبردى. این بار قبول نمى کنم.)) تا آنکه با اصرار عثمان مقرر گردید حضرت از اجتماع کنندگان در مدینه بخواهد سه روز درنگ کنند تا در این مدت عثمان همه ستم ها را چاره کرده و فرمانداران نابکار را برکنار سازد. مردم قبول کردند ولى او به جاى این مهم مشغول آماده سازى قوا براى جنگ شد و اقدام در جهت اصلاح امور نکرد. انقلابیون حلقه محاصره را تنگ گرفتند و راه رفت و آمد به خانه عثمان را بستند و همه چیز حتى آب را از وى دریغ داشتند. عثمان در نهان کسى را به نزد حضرت على(ع), زبیر و طلحه بن عبدالله و زنان پیامبر فرستاد که مخالفان آب را بر رویم بسته اند. پیش از همه, مولاى مومنان على(ع) به یارى او شتافت و خطاب به اجتماع کنندگان فرمود این کار شما شایسته نیست و حتى رومیان به اسیران خود آب و نان مى دهند و اسلام با این کار مخالف است. به فرمان حضرت على(ع) حضرت امام حسن مجتبى(ع) و تنى چند از یاران پیامبر کوشیدند تا مردم را از اطراف خانه خلیفه به عقب برانند و از خونریزى و جدال جلوگیرى کنند, اما اعتراض کنندگان خشمگین از خانه هاى مجاور به محل اقامت عثمان تاختند و سرانجام در روز آدینه هیجدهم ذیحجه سال سى و پنج هجرى (17 ژوئن 656 م) عثمان پس از حدود دوازده سال خلافت در سن 82 سالگى به دست آنان کشته شد.(2) تا سه روز مصریان اجازه ندادند او به خاک سپرده شد و عبدالله بن سواد از بزرگان مصر با صداى بلند مى گفت: اجازه نمى دهیم او در گورستان مسلمین به خاک سپرده شود زیرا در ایام خلافت وقتى بنى امیه در گرد او بودند ابوسفیان گفت: این مهار حکومت را بگیرید و دست به دست بگردانید و سوگند یاد کرد که نه عذابى است و نه حسابى و کتابى و نه بهشتى و قیامتى و عثمان به جاى آنکه حد مرتد را بر او جارى کند, وى را به قتل برساند از بیت المال مسلمین دویست هزار درهم به او بذل کرد. سرانجام ((حکیم بن خزام)) و ((جبیر بن مطعم)) نزد حضرت على(ع) آمدند تا چاره اى بیاندیشد و موانع به خاک سپارى عثمان را از سر راه بردارند. آن حضرت فرزند خود امام حسن(ع) را به نزد مصریان فرستاد و پیام داد که دست بازدارند تا خلیفه مقتول دفن گردد. آنان حشمت حضرت على(ع) را نگاه داشته وپذیرفتند و اجازه دادند این کار عملى شود.(3)
بیعت با بیدارى
به نظر مى رسد در ماجراى انقلاب مصریان و مهتران, سایر ولایات علیه عثمان, حضرت على(ع) در دو جهت از خود موضع گیرى نشان داد; یکى از جهت اعتقادى و حفظ مواریث دینى و احیاى سنت نبوى کوشید تا ضمن حفظ اصول و فروع اسلامى و توجه به وحدت جامعه مذهبى بر رفتارهاى خلاف و جرایم عثمان صحه نگذارد و در مواردى اعتراض رسمى خویش نسبت به رفتارهاى وى که متعارض با فرهنگ مذهبى بود را اعلام دارد. در شورشى که به کشته شدن عثمان منجر گردید, امام در جایى فرمود: ((نه این کار را دوست داشتم و نه از آن کراهت داشتم.))(4)
و چون از وى پرسیدند در قتل خلیفه شرکت داشته یا نه؟ فرمود: ((خداوند او را کشت و من هم با خداوند هستم.))(5)
کما این که فرمود: ((قتل عثمان نه مرا شادمان ساخت و نه محزون))(6) و چون از آن حضرت سوال کردند آیا خلیفه مظلومانه در خون خویش غوطه خورد؟ فرمود: ((او به شیوه اى ناشایست خویشتن را فداى اهل خود (امویان) ساخت و مردم نیز به طرز ناپسندى علیه وى اقدام کردند.))(7) از این دیدگاه امام با کشتن عثمان به آن شکل که اشاره کردیم راضى نبوده چرا که این فاجعه به سود مخالفان اسلام و در رإس آنان معاویه و بنى امیه تمام مى شد و براى جامعه اسلامى نیز با خسارت و ناگوارى توإم بود. به همین دلیل سعى نمود به شکلى از عثمان در مقابل مهاجمین مصرى و مردم معترض سایر نقاط حمایت کند. و وى را به ندامت از کارهاى گذشته وادارد, تا هم انقلابیون را متقاعد کرده و خشونت و خروش آنان را فرو بنشاند و هم عثمان را در مسیر درست قرار دهد و اموراتش را سامان ببخشد. البته تمامى اینها بدان معنا نمى باشد که حضرت على(ع) وى را مقصر نداند. در خطبه شقشقیه انتقاد آن حضرت از عثمان شکل جدى دارد که مى فرماید: تا آن که سومین آن گروه[ عثمان] به پاخاست. آکنده شکم میان سرگین و چراگاهش خویشاوندان وى نیز قد علم کردند و مال خدا را با تمام دهان مانند شتر که علف بهارى را مى خورد خوردن گرفتند, تا آنگاه که رشته اش باز گردید و کارهاى ناهنجارش مرگش را رساند و شکم پرستى او را به سردر آورد.(8) ابن ابى الحدید در شرح این قسمت مى گوید: این تعبیرات از تلخ ترین مضامین مى باشد.(9)
امیرمومنان
چون مهاجر و انصار و جماعت مصریان طرفداران عثمان را منهزم کردند, در مسجد النبى گرد آمدند تا براى تعیین تکلیف خلافت و آینده حکمران سرزمین هاى اسلامى اقدام کنند. آنان به سراغ حضرت على(ع) رفتند و از آن بزرگوار خواستند تا اجازه دهد با او به عنوان خلیفه آینده بیعت کنند. امیرمومنان فرمود: ((اى یاران مرا در این کار رغبتى نمى باشد نمى خواهم کسى با من بیعت نماید))(10); پس با اصرار زیاد جماعتى از مهاجر و انصار, حضرت پذیرفت و در مسجد به میان جمعیت مشتاق رفت. بدین گونه على بن ابى طالب(ع) پس از بیست و پنج سال برکنارى از رهبرى مسلمانان به اصرار و پافشارى مردم, در رإس جامعه اسلامى قرار گرفت و از اواخر سال 35 هجرى زمامدارى آن حضرت آغاز گردید. منابع تاریخى خاطر نشان نموده اند مصریان در روز جمعه 25 ذیحجه همین سال با حضرت على(ع) بیعت کردند و تإکید نمودند ما کسى را براى رهبرى شایسته تر از حضرت على(ع) سراغ نداریم. نه کسى سابقه اش در اسلام از او بیشتر مى باشد و نه به لحاظ قرابت با پیامبر اکرم(ص) کسى از ایشان به آن خاتم رسولان نزدیکتر است. مصریان مشتاقانه به حمایت از جانشین راستین رسول الله, مبادرت ورزیدند و از شیوه حکومت, عدالت و بالاتر از این ها مقام معنوى نخستین امام شیعیان خشنود شدند. چون طلحه و زبیر جنگ جمل را بر علیه حضرت على(ع) ترتیب دادند دردى قار مصریان به لشکر ایشان پیوستند تا غائله پرغوغاى دشمنان عدالت و صداقت را فرو بخوابانند. (11)
فرمانرواى فرارى
اما در ماجراى کشته شدن عثمان و روى کارآمدن حضرت على(ع) وقایعى هم در مصر روى داد که اشاره به آنها, بى ارتباط با این نوشتار نمى باشد. عامل تشویق مردم مصر و نیز ترغیب آنان براى قیام بر علیه عثمان محمد بن ابى بکر و محمد بن ابى حذیفه مى باشد که اولى همراه با گروهى راهى مصر گردید و دومى در مصر باقى ماند. عبدالله بن سعد بن ابى سرح که متوجه حرکت مصریان گردید, نامه اى به عثمان نوشت و او را از قصد مردم این دیار آگاه ساخت که این افراد به ظاهر براى انجام عمره مىآیند اما هدف اصلى آنان خلع و کشتن توست, سپس عبدالله براى تعقیب مردم مصر به دستور عثمان آن شهر را ترک نمود و به قولى ((عقبه بن عامر جهنى)) و بنابر نقل دیگر ((سائب بن هشام عامرى)) را به جاى خویش گمارد و مسوولیت خراج را به ((سلیمان بن عتر تحبیبى)) واگذار کرد. محمد بن ابى حذیفه در ماه رجب سال 35 هجرى قیام کرد و عقبه بن عامر را از شهر فساط مصر بیرون رانده مردم را به عزل عثمان فراخواند.
حامیان عثمان با ابن ابى حذیفه به مخالفت برخاستند و ((مسلمه بن مخزمه تحبیبى)) را نزد خلیفه فرستاده وى را از تحریکات ابن حذیفه آگاه کردند. عثمان براى کم کردن شعله قیام مصریان و فرونشانیدن آتش اعتراض مردم این سامان به رهبرى نامبرده, سعد بن ابى وقاص را به مصر روانه کرد. اما چون وى به حوالى این سرزمین رسید مردم مصر به مخالفت با او برخاستند و پس از مذمت او و ایراد ضرب و جرح, خیمه بر سرش فرود آوردند. سعد که دید اوضاع ناگوار است و بیم آن مى رود که در مصر خونش هدر رود, بیمناک به مدینه بازگشت. چون عبدالله بن سعد بن ابى سرح خواست به مصر وارد شود, انقلابیون مانع شدند و از این رو به عسقلان رفت و تا زمان مرگ عثمان در آنجا بود. برخى هم گفته اند ابن ابى حذیفه بر وى شورید و او را از مصر بیرون راند و خود با مردم نماز مى گذارد. ابن ابى سرح در نواحى مرزى فلسطین به حالت جنگ و گریز اقامت اختیار کرد و منتظر شد تا ببیند کار عثمان به کجا مى انجامد. در این هنگام سوارى از دور نمایان گردیدو چون به نزدیکى مقر وى رسید از او پرسید چه خبر؟ در مدینه تازه اى نبود؟ او هم گفت: ((چرا معترضین عثمان را کشتند)). عبدالله بن ابى سرح آیه استرجاع بر زبان جارى کرد و در حالى که آشفته و پریشان به نظر مى رسید افزود پس از آن, مسلمانان چه کردند؟ او هم خاطر نشان ساخت: با پسر عموى پیامبر, حضرت على(ع) بیعت کردند او باز هم آیه ((انا لله و انا الیه راجعون)) را خواند. آن مرد به وى گفت: چنین مى بینم که کشته شدن عثمان و حکومت على در نظرت یکى است.
والى فرارى مصر گفت: آرى. سپس آن مرد به دقت بر وى نگریست, در همانحال ابن ابى سرح را شناخت و اظهار داشت: تصور مى نمایم تو امیر مصر هستى, او پاسخ مثبت داد, آن مرد گفت: اگر مى خواهى زنده باشى و به جان خویش نیاز دارى, براى رهایى خود بشتاب که تصمیم حضرت على(ع) و یارانش درباره تو و اعوان و انصارت این است که اگر بر شما دست یابند به دست آنان هلاک مى شوید, یا از سرزمین مسلمانان تبعیدتان مى کنند و هم اکنون امیر مصر اندکى پس از من خواهد آمد و به کار مشغول خواهد شد. ابن ابى سرح پرسید: حضرت على(ع) چه کسى را براى کارگذارى این سرزمین معین کرده است؟ او گفت: قیس, فرزند سعد. حاکم متوارى مصر گفت: ((خداوند محمد بن ابى حذیفه را از رحمت خویش دور بدارد, که بر پسرعموى خود ستم کرد و با آنکه عثمان متکفل او بود و در تربیتش کوشید و نسبت به او احسان نمود و در امان خویش پناه داد براى کشتن او تلاش نمود و مردانى را مهیا ساخته و به سوى مدینه گسیل داشت تا خلیفه کشته شد و او بر کارگزارش خروج کرد. ابن ابى سرح از آنجا بیرون آمد و خود را به دمشق (نزد معاویه) رسانید.))(12)
پارساى پایدار
((محمد بن ابى حذیفه بن عتبه بن ربیعه قرشى)) مکنى به ابوالقاسم; چون از مسلمانان نخستین بود که در نبرد یمامه کشته شد, مادرش ((سهله)) دختر ((سهیل)) (پسر خاله معاویه) مى باشد. وى در حبشه به دنیا آمد و چون, پدرش درگذشت, عثمان وى را تحت تکفل خویش قرار داد و چون محمد بزرگ شد و به پارسایى و عبادت روى آورد از خلیفه مزبور خواست که او را فرماندار منطقه اى نماید و افزود به مناطق مجاور دریا علاقه دارم. دستور ده تا به مصر بروم. عثمان چنین کرد و او را با ساز و برگ و جنگ افراز و توشه روانه سرزمین یاد شده کرد. مردم این دیار چون زهد و تقوا و شجاعتش را دیدند با او همراه گردیدند و مقامش را بزرگ شمردند, تا آنکه محمد فرزند ابى حذیفه همراه والى مصر (ابى سرح), راهى جنگ صوارى شد. از این زمان محمد این کارگزار را به خاطر رفتارهاى نامطلوبش نکوهش کرد و عثمان را به دلیل روى کار آوردن وى ملامت نمود و خاطر نشان ساخت خلیفه کسى را به امور مصر گمارده که پیامبر خدا(ص) ریختن خونش را روا ساخته است. افشاگرىهاى وى که بر واقعیت منطبق بود موجب گردید که مردم مصر وى را بیش از قبل بستایند و عثمان را سرزنش کنند و حتى با ابن ابى حذیفه براى سرورى بیعت کردند.
عثمان برایش نوشت که من نیکى هاى زیادى به تو کردم و در برابر خوبى هاى من راه ناسپاسى پیش گرفته اى و این در هنگامى است که من هرچه بیشتر به حمایت تو نیاز دارم. این یادآورى نیز محمد را از نکوهیدن عثمان و شوراندن مردم بر وى بازنداشت و هر کس مى خواست بر علیه عثمان اقدام کند, ابن ابى حذیفه به وى یارى مى رساند. (13)
گفته شده که طرفداران عثمان پس از قتل وى در یکى از نواحى مصر (خربتا) اجتماع کرده و از بیعت با حضرت على امتناع کردند وتصمیم گرفتند به رهبرى ((مسلمه بن مخلد)) براى خونخواهى عثمان اقدام کنند, اما با حضور قیس بن سعد در مصر از درگیرى منصرف شدند. اما براساس نقل ((مقریزى)), این مخالفان جانشین راستین پیامبر, با شخصى به نام ((معاویه بن حدیج)) براى خونخواهى عثمان بیعت کردند و به منطقه ((صعید)) مصر رفتند. ابن ابى حذیفه براى نبرد با آنان لشکرى را به سوى آنان گسیل داشت که با شکست مواجه شد. ابن حدیج پس از این درگیرى به ((برقه)) و سپس به ((اسکندریه)) بازگشت. بار دیگر ابن ابى حذیفه لشکرى براى ستیز با مخالفان ولایت و موافقان خلافکارى فرستادو جنگى سخت بین دو طرف در منطقه ((خربتا)) درگرفت, اما متإسفانه پیروزى در پى نداشت.
معاویه به قصد ((فسطاط)) حرکت نمود و در ماه شوال در منطقه اى که ((سلمنت)) نام داشت فرود آمد. طرفداران ابن ابى حذیفه راه را بر او گرفتند و با هم توافق نمودند که به متارکه جنگ بپردازند و محمد بن ابى حذیفه را گروگان این تصمیم قرار دادند. وى ((حکم بن صلت)) را به عنوان جانشین خویش در مصر برگزید و همراه عده اى که از جمله آنان ((ابن عدیس)) و گروهى از مخالفان عثمان بودند, مصر را ترک کرد پس چون به سرزمین ((لد)) رسید معاویه آنان را دستگیر کرد و به سرزمین شام برد.(14) اما ((ابراهیم ثقفى)) در کتاب ((الغارات)) مى گوید: چون عمروعاص مصر را گشود محمد بن ابى حذیفه را نزد معاویه که آن وقت در فلسطین به سر مى برد فرستاد وى محمد را که پسر دایى اش بود زندانى کرد و مدتى دراز در زندان نماند که گریخت, معاویه با آن که مایل بود از زندان بگریزد و نجات پیدا کند به مردم چنین نمود کرد که از گریختن او اکراه داشته است. پس مردى از قبیله ((خثعم)) به نام ((عبدالله بن عمرو بن ظلام)) که از هواداران عثمان بود به تعقیب ابن ابى حذیفه پرداخت و او را در یکى از دهکده هاى ((حلب)) که ((حوارین)) نام داشت دستگیر کردو گردن زد.(15)
محمد بن ابى حذیفه از حامیان حضرت على(ع) بود و در مصر به گسرتش فرهنگ اهل بیت(ع) اهتمام ورزید و اهل این سرزمین را نسبت به خاندان عصمت و طهارت علاقه مند ساخت.
از ثمرات تلاشهاى او بود که در عصر فرمانروایى کارگزاران نالایق عثمان همچون ابن ابى سرح تشیع در مصر رشد یافت. چنانچه ((شیخ ابوزهر)) در کتاب ((المذاهب الاسلامیه)) مى نویسد: ((شیعیان مصر در عصر عثمان بوجود آمدند.))(16) وقتى محمد بن ابى حذیفه به دستور معاویه از زندان بیرون آورده شد تا به تصور او نصیحت شود و به امویان بپیوندد, محمد بن ابى حذیفه با وجود آنکه در چنگال فرزند ابوسفیان قرار داشت هراسى به دل راه نداد و خطاب به معاویه گفت:
سوگند به خداوند, شهادت مى دهم از زمانى که تو را شناختم چه در دوران جاهلیت و چه پس از طلوع دین اسلام, بر یک خصوصیت بوده اى و آیین محمدى چیزى بر تو نیفزوده و نشانه اش در وجودت آشکار است و به دلیل وبرهان نیازى نیست سپس افزود: تو مرا به خاطر دوستى حضرت على(ع) سرزنش مى کنى, همراهان حضرت على روزه داران و عبادت کنندگان از مهاجر و انصار بودند, اما همراهان تو گروهى خیانتکار و منافق هستند که نسبت به دیانت آنان, حیله ورزیدى و آنها نیز به خاطر رسیدن به دنیاى تو, خدعه کردند. البته اعمال تو و رفتار آن تبه کاران بر خداوند مخفى نمى باشد و پیروى از تو مساوى با عذاب الهى خواهد بود. سوگند به پروردگارم, مدام حضرت على(ع) را به خاطر حق, دوست مى دارم و تا زمانى که در قید حیات هستم تو و حامیانت را به دلیل جلب رضایت الهى و خشنودى رسولش خصم خویش مى دانم. معاویه با شنیدن این سخنان خطاب به ابن ابى حذیفه گفت: گویا احساس مى شود که هنوز بر طریق ضلالت گام برمى دارى. آن گاه طبق دستور معاویه او را به زندان عودت دادند و او هم در زندان این آیه قرآن را تلاوت کرد: ((رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه))(17) پروردگارا زندان براى من از آنچه مرا به سوى آن فرا مى خوانند بهتر است.
برخى مورخین گفته اند وقتى عمروعاص روانه شام شد و با معاویه ملاقات کرد, فرزند ابوسفیان به وى گفت محمد بن ابى حذیفه حصار زندان را شکسته و با یاران خویش فرار کرده در حالى که از آفات مهم به شما مى رود. عمروعاص به وى گفت از مردى که با تنى چند چون خود سر به شورش برداشته چه پروایى دارى که توانى فوجى را بر سرش فرستى که او را بکشند یا نزدت کشانند و اگر از چنگت هم بگریزد, زیانى برایت ندارد. چون عمرو شب را نزد معاویه گذراند و صبح فرا رسید معاویه ((مالک بن هبیره کندى)) را به تعقیب محمد بن ابى حذیفه فرستاد و او وى را یافت و کشت. (18)
((شیخ طوسى)) دانشمند شیعه و نیز ((ابن داوود)), محمد بن ابى حذیفه را نه تنها از یاران على که از کارگزاران آن حضرت در مصر دانسته اند, محدث قمى نیز بر این سخن مهر تإیید زده و افزوده است: این مرد شیعه على و از برگزیدگان مسلمانان بود. قدر مسلم آن است که ابن ابى حذیفه از شیعیان على(ع) و دشمنان عثمان بوده و براساس این باور در مصر فعالیت داشته و مردمان این سرزمین را به مکتب علوى علاقه مند مى کرده است.
((علامه امینى)) در اثر معروف خود ((الغدیر)) به نقل از کتاب ((استیعاب)) مى نویسد: شدیدترین دشمنان خلیفه سوم سه محمد بودند: محمد بن ابى بکر, محمد بن عمرو بن حزم انصارى و محمد بن ابى حذیفه.(19) و در تإیید مقام عبادى و درجه پرهیزگارى وى از حضرت امام رضا(ع) روایت کرده اند که امیرمومنان (ع) فرموده است: محمدها از ارتکاب معصیت الهى اجتناب مى ورزیده اند. راوى پرسید: آنها چه کسانى هستند؟ آن پیشواى پارسایان جواب داد: محمد بن جعفر بن ابى طالب, محمد بن ابى بکر, محمد بن امیرالمومنین و محمد بن ابى حذیفه.(20)
پى نوشت ها:
1 . الفتوح, ص366 ـ 367.
2 . الکامل فى التاریخ, ج4, ص1724 ـ 1725.
3 . الفتوح, ص384 ـ 385.
4 . انساب الاشراف, ج5, ص101, طبقات, ابن سعد, ج3, ص84.
5 . تاریخ سیاسى اسلام, ج2, رسول جعفریان, ص369.
6 . الغدیر, ج9, ص29.
7 . تاریخ سیاسى اسلام, همان, ص370.
8 . نهج البلاغه, بخشى از خطبه سوم.
9 . سیرى در نهج البلاغه, شهید مطهرى, ص175.
10 . الفتوح, ص389 ـ 390.
11 . الفتوح, ص416.
12 . جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج3, ترجمه و تحشیه دکتر محمود مهدوى دامغانى, ص193.
13 . الکامل فى التاریخ, ج4, ص1826 ـ 1827.
14 . شرح نهج البلاغه, ج3, ص418 0 419, الخطط, مقریزى, ج2, ص67, ناسخ التواریخ, زندگانى حضرت على(ع), مرحوم سپهر, ج1, ص50, ولاه مصر, محمد بن یوسف کندى, ص45.
15 . جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج3, ص;242 اسدالغابه, ج4, ص315, الکامل فى التاریخ, ج4, ص1840.
16 . شیعه و زمامداران خودسر, محمد جواد مغنیه, ترجمه مصطفى زمانى, ص79.
17 . سوره یوسف, آیه33.
18 . پیکار صفین, نصر بن مزاحم منقرى, ترجمه پرویز اتابکى, ص59 و 69.
19 . الغدیر, علامه امینى, ج9, ص129.
20 . رجال کشى, ص70.