پاسخ به پرسش ها (5)
مفهوم اراده تکوینى در آیه تطهیر
1 ـ سوال: مى دانیم که آیه تطهیر (آیه33 سوره احزاب) مطابق شإن نزول ها و احادیث شیعه و سنى(1) در شإن خاندان رسالت نازل شده و مصداق روشن آن پیامبر(ص) و على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسین(ع) هستند که به اصحاب کسإ نام گرفته اند, و آن آیه این است: ((انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا; خداوند اراده کرده (و فقط مى خواهد) هرگونه پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند, و کاملا شما را پاک سازد.))
اینک, این سوال مطرح مى شود که منظور از این اراده, اراده تکوینى است یا تشریعى؟ اگر تشریعى باشد که فرقى بین خاندان رسالت و دیگران نیست, زیرا خداوند براى همه اراده تشریعى کرده که پاک باشند; ولى اگر اراده تکوینى باشد, یعنى آنها از روى جبر پاک هستند, بنابراین چه فضیلتى براى آنها است؟ زیرا مانند فرشتگان, مجبور به پاکى هستند.
پاسخ: منظور از این اراده, اراده تکوینى است, اما در عین حال این اراده موجب جبر نخواهد شد. توضیح این که اراده در آیه مذکور, اراده تشریعى نیست, زیرا اراده تشریعى یعنى اوامر و نواهى الهى (مانند این که خداوند از ما خواسته نماز بخوانیم, شرب خمر نکنیم و...) اختصاص به پیامبر(ص) و فاطمه(س) و امامان(ع) ندارد, وانگهى در آیه یاد شده, متعلق اراده فعل خدا است, زیرا مى گوید: خدا چنین اراده کرده, روشن است که چنین اراده اى مربوط به خواست خدا در عالم تکوین است.
اما این اراده تکوینى موجب جبر نیست, زیرا این اراده یک اراده تکوینى در سر حد یک مقتضى است, نه علت تامه; یعنى امدادهاى مخصوص الهى به خاطر شایستگى آنها, آنها را از گناه حفظ مى کند. اما آنها مجبور نیستند و مى توانند گناه کنند, چنان که در بحث عصمت انبیإ این مطلب توضیح داده شده, که مثل آنها همانند پزشک بسیار آگاه است که او بر اثر آگاهى, هرگز یک ماده سمى خطرناک را نمى خورد, با این که مى تواند آن را بخورد. پیامبران و امامان(ع) نیز در سطحى از آگاهى و تقوا قرار دارند, که با اختیار خود, هرگز گناه نمى کنند, زیرا به عواقب خطرناک گناه آگاهى دارند; به عنوان مثال مومنان هرگز شراب نمى خورند, با این که مجبور به شراب نخوردن نیستند. این نخوردن شراب, براى مومنان یک نوع عصمت و مصونیت نسبت به شراب در پرتو آگاهى و تقوا به وجود آورده است.
به بیان دیگر, در ریشه یابى گناهان چنین به دست مىآید که وجود آنها به دو عامل برمى گردد: 1ـ جهل و نادانى 2 ـ غلبه شهوات و هوس ها. ولى اگر سطح آگاهى یک انسان به درجه عالى رسید, انسان از آن پرهیز مى کند. آگاهى پیامبر(ص) و امامان(ع) در سطحى است که آنها را بر هوس هاى نفسانى مسلط مى سازد و در نتیجه, آنها هرگز گناه نمى کنند, در عین آن که مى توانند گناه کنند. دلیل بر این که آنها مى توانند گناه کنند, انجام ترک اولى است که از بعضى از پیامبران سرزده است, البته این ترک اولى به معنى ترک واجب یا ترک مستحب نیست, بلکه به معنى انجام مباح در برابر مباح برتر است. و یا انجام مستحب در برابر کارى که از آن مستحب تر است.
ممکن است سوال شود که اگر خداوند این آگاهى وسیع را به دیگران نیز مى داد, آنها نیز به چنین عصمتى دست مى یافتند.
پاسخ این است که این موهبت, از امدادهاى الهى است, با این قید که امدادهاى الهى بى حساب نیست, بلکه تابع لیاقت هایى است که در آنها وجود داشته که اعم از لیاقت هاى ذاتى و اکتسابى است; مثلا حضرت ابراهیم(ع) تا از عهده امتحانات الهى برنیامده بود, به مقام امامت! نرسید, اما وقتى لیاقت هاى خود را در عمل نشان داد, به مقام امامت!! رسید; چنان که در آیه 124 بقره به این مطلب تصریح شده است. و خداوند در مورد حضرت یوسف (ع) نیز مى فرماید: ((وقتى که او به مرحله قوت و بلوغ و تکامل جسم و روح رسید (و آمادگى براى پذیرش وحى پیدا کرد) ما حکم و علم را به او دادیم: ((ولما بلغ اشده آتیناه حکما وعلما وکذلک نجزى المحسنین; و هنگامى که یوسف به بلوغ و قوت رسید, ما حکم (نبوت) و علم به او دادیم, و این چنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم.))(2)
جمله آخر (ما نیکوکاران را این گونه پاداش مى دهیم), شاهد خوبى است که خداوند, بى جهت کسى را به مقامات عالى نمى رساند.
ناگفته نماند که پیامبران و امامان(ع) به همان نسبت که داراى امتیاز بوده و مشمول مواهب خاص الهى شده اند, مسوولیتشان نیز سنگین است, به طورى که یک ترک اولى از آنها, معادل گناه بزرگ افراد عادى است و همین مشخص کننده خط عدالت الهى است.
بنابراین, اراده الهى در مورد پیامبران به صورت علت تامه نیست, بلکه یک مقتضى است. به عبارت روشن تر, گناه کردن براى آنها, محال عادى است نه محال عقلى. آنها با همان علم وسیع, ممکن است ناگهان تحت تإثیر هوس هاى نفسانى قرار گرفته و ترک اولى کنند; گرچه ما معتقدیم که چهارده معصوم(ع) حتى ترک اولى نیز نمى کنند.
اسم اعظم چیست؟
2 ـ سوال: مى دانیم که هر کس اسم اعظم را بداند, دعاى او مستجاب مى شود و مى تواند معجزات و کارهاى خارق العاده و عجیبى انجام دهد, و مطابق روایات بسیار, امامان معصوم ما داراى اسم اعظم در سطح بالا بودند, تا آنجا که از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده که فرمودند: ((آصف برخیا (وزیر حضرت سلیمان) که تخت بلقیس را در یک لحظه از یمن به بیت المقدس آورد, فقط داراى یک حرف از اسم اعظم بود, ولى ما داراى 72 حرف از اسم اعظم هستیم.))(3) اینک سوال این است که اسم اعظم چیست؟
پاسخ: اسم اعظم, تنها اسم و نام کلمه یا اسم صفتى از صفات خدا نیست, بلکه بیشتر مربوط به عمل است, لذا دانستن اسمإ الهى و لفظ تنها, کارساز نخواهد بود. همانطور که نام فروردین ایجاد گل و گلستان نمى کند و اسم چراغ, شب تاریک را روشن نمى نماید, لذا باید در پشت این اسم, در جستجوى مسمى بود, اسم بى مسمى هرگز معجزه آفرین و داراى قدرت تصرف در جهان آفرینش نخواهد بود. به همین دلیل بلعم باعورا که در عصر حضرت موسى(ع) مى زیست و بر اثر علم و تقوا به مقامى رسیده بود که به اسم اعظم آگاهى یافته بود, و به همین دلیل, دعایش مستجاب مى شد, وقتى که هوس هاى نفسانى به او راه یافت و با موسى(ع) در ماجراى جنگ با عمالقه, مخالفت کرد, این موقعیت از او گرفته شد و دیگر دعایش به استجابت نمى رسید; نور اسم اعظم نیز از او خارج شد و تاریکى گمراهى او را فرا گرفت. خداوند نیز در قرآن او را چنین نکوهش مى کند: ((فمثله کمثل الکلب; مثل او همچون سگ است))(4)
نتیجه این که اسمإ حسنى و نام هاى الهى نشان گر همان صفات الهى هستند و کسى که به این صفات تخلق یابد و داراى مفاهیم این صفات شود, یعنى مظهر این صفات ـ حتى بخشى از این صفات ـ گردد مى تواند آن چنان تکامل روحى یابد که حامل اسم اعظم گردد و خداگونه شود, وگرنه یک شخص گناهکار هرگز نمى تواند با تلفظ یک کلمه از اسمإ الهى, مستجاب الدعوه و مانند آن شود.
فال بد و خوب
3 ـ سوال: آیا فال زدن موضوعى خرافى است یا اثر بخش است؟
پاسخ: در روایات اسلامى از فال خوب که از آن به ((تفإل)) تعبیر مى شود تمجید شده, ولى از فال بد که از آن به ((تطیر)) تعبیر مى گردد نکوهش شده است. در حدیث آمده که پیامبر(ص) فال نیک زدن را دوست داشت, و فال بد زدن را ناپسند مى شمرد, و به کسى که فال بد مى زد مى فرمود: بگو خدایا خیر و نیکى فقط از جانب تو است, و بدى و بلا جز به خواست تو برطرف نشود, و حول و قوتى به جز تو نیست.))(5)
پیامبر(ص) گاهى در بعضى از حوادث, فال نیک مى زد یا مثلا در جریان صلح حدیبیه, هنگامى که ((سهیل بن عمرو)) از طرف کافران نزد آن حضرت آمد, و پیامبر(ص) از نام او آگاه شد, به مسلمانان فرمود: ((قد سهل علیکم امرکم; کار بر شما سهل و آسان مى گردد));(6) یعنى از کلمه سهیل, من فال مى زنم که کار شما سهل مى شود.
ولى در مورد فال بد (تطیر) پیامبر(ص) فرمود: ((الطیره شرک; فال بد زدن یک نوع شرک است.))(7)
خوبى فال نیک, از این رو است که موجب امیدوارى مى شود و امید باعث حرکت و پیروزى خواهد شد. در نتیجه, یإس و تنبلى و افسردگى از انسان دور خواهد گردید. اما زشتى فال بد زدن از این رو است که روح امید را در انسان مى کشد و باعث سوء ظن شده و انسان را به سستى و وادادگى و تنبلى سوق مى دهد.
البته نباید براى فال بد و خوب اثر طبیعى قایل شد, زیرا چنین اعتقادى سر از شرک بیرون مىآورد, اما این دو مى توانند اثر روانى داشته باشند; فال نیک مایه امیدوارى, و فال بد عامل یإس گردد.
بنابراین اسلام فال نیک را تجویز, بلکه شایسته مى داند, ولى از فال بد زدن نهى مى نماید. در آخر متذکر شویم که بهترین مبارزه با فال بد, توکل بر خدا و تقویت روح اعتماد بر خدا است.(8)
پى نوشت ها:
1 . قبلا در شماره 237 همین مجله, ص44و 45, اسانید این مطلب بیان گردید.
2 . یوسف (12) آیه22.
3 . تفسیر نور الثقلین, ج4, ص88.
4 . اعراف (7) آیه176.
5 . بحار, ج95, ص2 و 3.
6 . محدث قمى, سفینه البحار, ج2, ص340 ـ بحار, ج20, ص333.
7 . تفسیر المیزان, ج19, ص86.
8 . ناگفته نماند بعضى از دانشمندان معتقدند نظر به این که دیوان حافظ, مشحون از مطالب عرفان اسلامى, و مظهر قرآن است, فال نیک زدن به آن, مایه امیدوارى خواهد شد, چرا که الهام گیرى غیرمستقیم از قرآن است, بنابراین اشکال ندارد; چنان که نقل مى کنند, علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان, گاهى به دیوان حافظ فال مى زدند.