دعاى توسل در مسجد بالاسر بعد از دستگیرى و تبعید حضرت امام(ره) به ترکیه, تا مدتى شب ها بعد از نماز مغرب و عشإ, جلسات دعاى توسل براى سلامتى و آزادى امام در رواق بالاى سر حضرت معصومه(س) برگزار مى گردید و در راستاى احیاى مجدد اسلام ناب و با پیروى از شیوه امام سجاد(ع) بعد از حادثه دلخراش عاشورا, این جلسات در قالب دعا و گریه و با محتوایى سیاسى, عبادى, برگهایى زیبا از تاریخ مبارزه با ستم و طاغوت را رقم مى زد. به ویژه هنگامى که در دعاى توسل نوبت به حضرت موسى بن جعفر(ع) مى رسید و ذکر مصائب و زندان ها و هجران هاى آن حضرت به میان مىآمد, یاد امام و مظلومیتش را تداعى مى کرد و شعله عشق و سوز هجران را در دل شیفتگان پاکباخته اش ـ که تا آن زمان از او بى خبر بودند ـ برافروخته تر مى کرد و همهمه ناله ها و هاىهاى گریه ها بود که به رساترین شعار تبدیل مى شد و همه رهگذران و زائران حضرت معصومه(س) را به خود جذب مى کرد. و آنگاه که نوبت به نام حضرت مهدى(عج) مى رسید, حجه الاسلام شیخ رضا مطلبى یکى از بهترین مجریانى که برنامه دعاى توسل را با عرض ارادت و شکایت به محضر امام زمان(ع) ادامه مى داد و اشعارى را با صداى خوبش مى خواند که هرچند مخاطب آن امام غایب بود, ولى در آن شرایط با نائب غایب او نیز منطبق بود: ما را به جهان بى گل روى تو صفا نیست زیرا که جهان جسم و تو چون ((روح)) روانى پوشیده ز خفاش بود چشمه خورشید با آن که منور ز رخش گشته جهانى یعقوب صفت منتظر دیدن رویت تا کى رسد از یوسف گم گشته نشانى و بدین سان باز هم سوز فراق, جمع پریشان را مى گداخت و زبان حال هر یک این بود که: سینه را طوفان غم درهم شکست کشتى دل در میان خون نشست و بالاخره زمینه براى پایانى شورانگیز فراهم مى شد که در ختم دعا, دین و سیاست و تولى و تبرى به عنوان دو روى یک سکه به هم مىآمیخت و دعاها براى سلامتى و پیروزى امام و نهضت, و نفرین هاى کوبنده و صریح علیه نظام ستمشاهى همراه با طنین ((آمین))هاى محکم, عرصه را بر مزدوران سفاک شاه خائن تنگ مى کرد و بدین گونه مسجد ((بالاى سر)) در این مقطع به یکى از میدان هاى ستیز بین حق و باطل درآمده بود. از یک سو سربازان امام زمان(عج) با حربه گریه و دعا و از دیگر سو مزدوران طاغوت با سرنیزه و باتوم که براى جلوگیرى و برهم زدن جلسه دعا حتى از تجاوز به حریم حرم حضرت معصومه(س) ابا نمى کردند و در چند نوبت این تهاجم وحشیانه تا صحن مطهر کشیده شد و تعداد زیادى را نیز دستگیر و زندانى کردند که ففط در یک نوبت آن 18 نفر دستگیر و روانه زندان شدند. سرانجام بعد از چندى مإمورین رژیم, با پیشگیرى از تجمع مردم موفق شدند این جلسات را تعطیل کنند, ولى از آن پس, جلسه دعا به صورت مخفیانه و دوره اى, در منازل طلاب ادامه یافت و ضمن دعاى توسل, سخنرانى هاى استاد بزرگوار و عارف وارسته انصارى شیرازى که همه در توصیف امام بود, معنویت ویژه اى به جلسات مى داد تا آنجا که برخى از طلاب پاى صحبت ایشان از شدت گریه بیهوش مى شدند. در یکى از شب هاى دعاى توسل, در مسجد بالاسر, آقاى ناطق نورى روضه بسیار خوبى خواند و در اثنإ آن ضمن دعا براى امام مطالب کوبنده اى علیه رژیم و شاه بیان کرد به گونه اى که مإمورین تاب نیاوردند و براى دستگیرى ایشان به طرف جمعیت حمله کردند, ولى ایشان فورا روى زمین نشست (جمعیت در آن حال, ایستاده بودند) و بلافاصله عمامه مشکى به جاى عمامه سفید روى سرش گذاشته شد و عینکى هم به چشم زد و در حالى که مإمورین, جلسه را براى دستگیرى وى به هم زده و سراسیمه براى دستگیرى در میان جمعیت در جست و جوى ایشان بودند, آقاى ناطق به حالتى طبیعى به طرف صحن کوچک راه افتاد و چند نفرى, با هم از طریق مسجد اعظم عبور کردیم و از درى که به طرف پل قرار دارد به مدرسه حجتیه رفتیم. شعار براى امام و دستگیرى در همین ایام برخى از طلاب هرگاه تجمعى را در مسجد اعظم یا صحن حضرت معصومه(س) مى یافتند, مترصد بودند تا در فرصتى مناسب با اوج صداى بلند براى سلامتى امام از جمعیت صلوات بگیرند و معمولا این جمله را به کار مى بردند: ((براى سلامتى و پیروزى زعیم اعظم مرجع تقلید شیعیان حضرت آیه الله العظمى خمینى صلوات)) و مردم نیز با تمام فریاد و محکم صلوات مى فرستادند. البته از همان اوائل نهضت هرگاه روى منابر و به هر مناسبتى در مجالس نام امام برده مى شد, مردم متفاوت از شرائط عادى با صداى بسیار بلند و قوى صلوات مى فرستادند. به گونه اى که این صلوات ها و میزان بلندى و محکمى آن به یکى از شعارهاى کوبنده تبدیل شده بود. حقیر هم کوچکترین همین افرادى بودم که در جلسات مختلف مى رفتم و با صداى بلند براى سلامتى امام صلوات مى گرفتم. یک روز در صحن کوچک حضرت معصومه(س) مراسم و تجمعى بود و اینجانب چند بار شعار صلوات دادم و بلافاصله به طرف مدرسه فیضیه فرار کردم و ساعتى بعد از اطمینان از آرام شدن وضعیت به اتفاق آقاى سید مرتضى موسوى اصفهانى مجددا از فیضیه خارج شدیم, هنوز در آستانه در و پیاده رو بودیم که دوست همراهم گفت اوضاع خطرناک است. برگردیم داخل. ممکن است ساواکى ها تو را دیده باشند که شعار دادى و اتفاقا در همان لحظه یکى از مإمورانى که سبیل هاى زردى داشت و او را مى شناختیم, متوجه شدیم در کنار ما ایستاده و همان جمله را شنید, و بلافاصله مچ دستم را گرفت. دوست همراهم دست پاچه و مضطرب و ناراحت شد ولى کار از کار گذشته بود. وضعیت خاصى در سطح میدان آستانه بود. کامیون هاى پر از کماندوهاى مسلح و سپر به دست در ضلع شمالى میدان ایستاده بودند, افسران و فرماندهان بلند پایه پلیس و شهربانى در کنار کیوسک وسط میدان مراقب اوضاع بودند, و فضا آکنده از رعب و وحشت بود و گویى مردم در انتظار حادثه جدیدى بودند, با دستگیرى اینجانب و حرکت به طرف مرکز میدان نگاه مردم از اطراف متوجه این دستگیرى شد, یکى از افسران از بقیه جدا و مرا تحویل گرفت و با هم وارد کیوسک شدیم. افسر مزبور شروع کرد به سوال کردن: ـ اهل کجائى؟ ـ اصفهان! ـ کجاى اصفهان؟ ـ بخش 5! ـ بخش 5 که جواب نشد, درست جواب بده کدام محل؟ ـ فکر کردم شما از محلات آنجا اطلاع نداشته باشى! ـ کارت نباشد درست جواب بده. ـ دستگرد خیار ـ آیا سروان الشریف را مى شناسى؟ ـ مى شناسم, از بستگان ما است! در حالى که هیچ گونه امیدى نداشتم, و در عین حال به خاطر همراه داشتن عکس و اعلامیه در جیبم در هراس بودم که با تفتیش بیشتر لو بروم, بین خوف و رجا پاسخ مى دادم و او ادامه داد: ـ تو صحن شعار دادى؟ ـ نه, اصلا در صحن نبودم. من الان از فیضیه خارج مى شدم و در حالى که ژست خشنى به خود گرفته بود آرام گفت: مى دانم چه کرده اى اما سلام مرا به سروان الشریف برسان او دوست من است! و در ادامه و به گونه اى که صداى او را همکارانش از بیرون بشنوند با فریاد گفت قسم مى خورى که شعار نداده اى؟ گفتم: بله و گفت پس برو برو بیرون دیگر نبینمت! بازداشت در زندان شهربانى متعاقب یکى از همین مراسم که شعارهاى زیادى در صحن براى امام داده شد و درگیرى پیش آمد چند نفر از دوستان دستگیر شدند و آنها را به زندان شهربانى در خیابان باجک بردند, حقیر با آن که در آن مراسم بودم بدون توجه به این که ممکن است خودم هم شناسائى شده باشم, به عنوان ابراز حمایت از دستگیرشدگان اول شب به همراه مرحوم شهید حجه الاسلام شیخ مصطفى انصارى به در شهربانى رفتیم و به مإمور نگهبان ورودى گفتیم دوستان ما را دستگیر کرده اند آمده ایم که اگر پتو یا لباس و غذا لازم دارند, براى آنها بیاوریم, در همین اثنإ یک سید روحانى دیگر که اهل همدان بود, و نان سنگک در دست به طرف خانه اش عازم بود وقتى ما را آنجا دید ایستاد و جویاى مطلب ما بود که در همان لحظه در بزرگ را باز کردند و اتومبیلى خارج شد, ظاهرا رئیس شهربانى بود. شیشه را پایین کشید و گفت چه کار دارید؟ ما همان جمله را تکرار کردیم و او مإمورى را صدا زد و چیزى به او گفت و رفت. مإمور ما را به همراه سید همدانى به داخل هدایت کرد و سید هر چه گفت من کار خاصى ندارم, مصرانه او را هم آورد و ما در حالى که گمان مى کردیم دنبال درخواست ما هستند, بعد از چند دقیقه متوجه شدیم که در بازداشت هستیم! علیرغم ناراحتى شدید سید, به خاطر انتظار خانواده اش, هر سه نفر را بدون بازجویى روانه زندان کردند. وضع زندان بسیار بد بود, تنگى جا و سرما بسیار آزار دهنده بود. در آنجا خبرى از دوستان نبود, آنها را جاى دیگر برده بودند, اما در مرحله نهایى کار همه دستگیرشدگان را به اتاقى آوردند و یکى از مسئولین مربوطه سخنان مبسوطى مبنى بر موعظه و هدایت ما ایراد کرد از جمله این که شما پدر و مادر دارید و بعضى زن و فرزند هم دارید, سزاوار نیست با این کارهایتان موجب آزار آنها شوید, بهتر است دنبال درس خواندن و زندگى خودتان باشید و خود را با این دعواها قاطى نکنید, این قضایا بالاخره بین آقاى خمینى و... حل مى شود ولى رنج و گرفتاریش براى شما و خانواده تان مى ماند و.... اما نهضت امام کار خود را کرده بود و این مغالطه ها دیگر نمى توانست هیچ گونه تإثیرى بر پیروانش بگذارد. زمستان سال 1343, باز هم با قم بدون امام, بسیار سرد و غم انگیز بود, اما یکى از شبهاى سرد آن سال فیضیه شاهد صحنه شورانگیز و پرحرارتى بود. نصب عکس امام بالاى کتابخانه طلبه اى به نام آقاى منصوریان خراسانى از مشهد به قم آمد که نقاش زبردستى بود, بزرگترین تصویرى که از امام تا آن زمان تهیه شد, عکسى بود که ایشان از چهره امام کشید و خط زیر آن را نیز حقیر نوشتم. عکس را قاب کردیم و در انتظار فرصت مناسب براى نصب, چند روزى در حجره نگهداشتیم در آن روزها حجره ما به یک زیارتگاه تبدیل شده بود, دوستان مثنى و فرادى براى زیارت عکس امام از نزدیک مىآمدند و بعضا هم عکاس مىآوردند براى این که در کنار تصویر امام عکس یادگارى بگیرند. سرانجام شب موعود فرا رسید, بعد از بسته شدن در مدرسه و اطمینان از خالى بودن مدرسه از اغیار اقدامات براى نصب تابلوى عکس امام در بالاى پیشانى کتابخانه معروف فیضیه آغاز شد. چند نردبان قراضه را با تکه هاى طناب به هم بستیم اما وضعیت لرزان نردبان ها کشش کافى براى بالارفتن روى آن را نداشت لذا طناب دیگرى را از بالاى بام به پایین آویزان و از زیر بغل دور کمر شخصى که داوطلب بالارفتن از نردبان بود, گره زدیم و در حالى که دو نفر از روى پشت بام او را بالا مى کشیدند از نردبانهاى به هم پیوسته بالا رفت, میخ هاى بزرگى که باید زیر عکس را نگهدارد زده شد و با آماده شدن جاى عکس تابلو نیز با طناب به بالا کشیده شد و به بهترین وجه ممکن و با محکم کارى نصب گردید. انجام مراحل کار تقریبا تا نزدیک صبح طول کشید. دهها نفر از طلاب مشتاقانه در حال کمک یا تماشاى صحنه بودند و با پیشرفت کار از خوشحالى در پوست خود نمى گنجیدند و آن چنان فضاى فیضیه از شادى و شوخى و نشاط لبریز بود که هرگز جائى براى احساس سرماى پرسوز آن شب و بى خوابى تا سحر باقى نمانده بود. در شرائطى که عکس هاى امام از هر جا برچیده شده بود این عکس که تا آن زمان بزرگترین عکس امام بود, آن هم در فیضیه که محور توجه و آمد و شد مردم بود روشنى بخش دیده ها و دلهاى دوستان و خار چشم رژیم و عوامل آن بود. ماجراى محاصره مدرسه فیضیه و به کارگیرى نیروهاى ژاندارمرى, شهربانى و ساواک و با تجهیزات گوناگون در فصل تعطیلى حوزه و برداشتن عکس امام در جلد 2 کتاب نهضت امام خمینى ذکر شده است. لازم به یادآورى است که عموم آنچه از بیت امام و جاهاى دیگر غارت شده بود, بعد از انقلاب در مرکز ساواک و امثال آن کشف گردید ولى هیچ گونه اثرى از تابلو عکس مزبور تا آن جا که حقیر اطلاع دارم به دست نیامد. لیله الضرب و تجمع در منزل آقاى شریعتمدارى مراسمى در مسجد اعظم به مناسبت فوت یکى از علمإ برگزار بود, به محض تمام شدن سخنرانى آقاى جهانتاب در وسط زیر گنبد بلند شد و با صداى رسا براى سلامتى امام شعار صلوات سر داد, هنوز جمله او تمام نشده بود که شیخ غلامرضا که از اطرافیان اصلى آقاى شریعتمدارى بود و در کنار ایشان در سمت راست ورودى گنبد نشسته بود, با صداى بلند با لهجه خاص خود فریاد زد بزنیدش! و بلافاصله افرادى که انگار از قبل براى برخورد با شعار براى امام پیش بینى کرده بودند با مشت و لگد به آقاى جهانتاب حمله و صداى او را قطع کردند اما بعد از چند لحظه طرفداران امام وارد صحنه شده و معادله را عوض کردند و ایادى شیخ غلامرضا, مغلوب و فرارى شدند و در همین اثنإ آقاى شریعتمدارىنیز جلسه را ترک کرده بود. خشم و نفرت, تمام وجود طلاب طرفدار امام و نهضت را پر کرده بود از این که افرادى روحانى نما به دستور کسى که مرتبط با رژیم بود و زیر سایه انتساب به آقاى شریعتمدارى, نقش رسمى عوامل و کماندوهاى شاه را در برخورد با شعار براى امام ایفإ کردند و آن آقا هم بدون هیچ عکس العملى جلسه را ترک کرده بود! با تمام شدن جلسه و فرار ضاربین تصمیم گرفتیم به عنوان اعتراض و پى گیرى موضوع به منزل آقاى شریعتمدارى برویم, در حال خروج از مسجد از درى که به طرف پل (روبروى بلوار) بود در کنار سقاخانه اى که در راهروى خروجى مسجد قرار داشت مإمورین شهربانى ایستاده بودند و افسر فرمانده آنها خوشحال از این که این بار درگیرى بین طلاب با مإمورین رژیم به درگیرى بین طلاب با خودشان تبدیل شده در حالى که نظاره گر صحنه بود این جمله دعا را مى خواند: ((اللهم اشغل الظالمین بالظالمین واجعلنا بینهم سالمین غانمین))! به هر حال به صورت راهپیمایى به خانه آقاى شریعتمدارى رفتیم. منزل از جمعیت طلاب معترض پر شد و تا روز بعد مسإله ادامه یافت, همه خواستار پاسخگویى و اخراج شیخ غلامرضا از بیت ایشان بودیم. سرانجام بعد از این که براى آنها معلوم شد, طلاب دست بردار نیستند و بدون رسیدن به نتیجه اى پراکنده نمى شوند, آقاى شریعتمدارى بیرون آمد. یکى از اطرافیان در مقابله با تعرض طلاب از داخل دالانى که به اندرونى منتهى مى شد فریاد زد: شیخ غلامرضا عزیز روحانیت است. متعرضین به طرف او حمله ور شدند و بلافاصله به طرف اندرونى مخفى شد و با سخنان آقاى شریعتمدارى و قول بررسى و... جمعیت پراکنده شدند و البته معلوم بود که شیخ غلامرضا آنچنان به بیت مزبور گره خورده بود که جداشدنى نبود ولى آنچه اقدام شد, تإثیر خود را در نشان دادن اقتدار و همبستگى طلاب در قبال نهضت به جاى گذاشت. کلیشه عکس امام روى مدادپاک کن با آغاز نهضت و درخشش و محبوبیت حضرت امام, چهره ملکوتى ایشان بر صفحه دلها نقشى پایدار یافت و عکس و تصویر سیماى نورانیشان زینت بخش کوى و برزن و بزم یاران شد ولى بعد از دستگیرى امام, رژیم تلاشى گسترده را براى محو آثار و تصاویر و نام امام آغاز کرد و متقابلا عکس و نام امام به یکى از مهم ترین شعارهاى نهضت تبدیل شد. دستگاههاى اطلاعاتى و پلیسى ستمشاهى تمام چاپخانه ها و عکاسى ها را به منظور جلوگیرى از چاپ عکس و آثار امام تحت کنترل شدید قرار دادند و عکس هاى موجود نیز در همه جا به وسیله عناصر رژیم برچیده مى شد. در این شرایط خداوند متعال, حقیر را براى نشر تصویر امام به روشى دیگر رهنمون شد و با توجه به عدم دسترسى به امکانات فنى پیشرفته به ساختن کلیشه تصویر امام به شیوه ذیل توفیق یافتم. با توجه به این که مهارت چندانى در نقاشى صورت نداشتم با استفاده از عکس طبیعى امام, روى عکس را به همانگونه که بود, با خودنویس رنگآمیزى کرده و مداد پاک کنى را با همان اندازه بعد از نم زدن روى عکس مى چسباندم و بعد از جدا کردن, عکس امام روى پاک کن منعکس شده بود, سپس با نوک تیغ قسمتهایى که باید سفید باشد را حک مى کردم و بدین گونه کلیشه نسبتا مطلوب از عکس امام تهیه و با استفاده از استامپ به آسانى عکس ها تکثیر مى شد و البته روى دیوار گچى و سیمان صیقل شده و رنگ روغنى خیلى خوب منعکس و محو کردن آن بسیار مشکل بود. با تکرار و تعدد ساخت این کلیشه ها کم کم مهارت یافتم لکن مشکل اصلى نداشتن پاک کن بزرگ و پول خرید آن بود که وقتى مرحوم آیه الله ربانى شیرازى اطلاع یافت به اتفاق به بزرگترین لوازم التحریر فروشى قم رفتیم و تمام پاک کنهاى موجود را خریده و در اختیارم قرار داد و تدریجا در اختفإ و به گونه اى که حتى نزدیکترین دوستانم مطلع نشوند, آنها را به کلیشه تبدیل و جهت بهره بردارى و توزیع بین شهرستان ها به ایشان تحویل مى دادم و بدینوسیله در سطح کشور تصویر حضرت امام بر در و دیوار و حتى روى اسکناس ها و پرچم ها نقش بست و متإسفانه در برخى شهرستان ها افرادى نیز در این رابطه دستگیر و شکنجه شدند, که یکى از آنها حجه الاسلام آقاى نجفى کرمانشاهى بود که در یک شب در کرمانشاه بر تمام پرچم هایى که عوامل رژیم به مناسبت سالگرد یکى از جشن هاى رژیم در سطح شهر نصب کرده بودند با استفاده از یکى از همین مهرها عکس امام زده بود و روز بعد مجبور شدند تمام پرچم ها را عوض کنند و شب بعد که دوباره براى تکرار زدن کلیشه امام دست به کار شده بود دستگیر گردید. ((در اینجا تصویرى از عکس و کلیشه که از آن زمان به یادگار مانده ملاحظه مى شود. )) عکس امام روى کیوسک پلیس نمونه اى جالب از استفاده از این روش, این بود که در عصر یک روز بحرانى در قم که دهها کماندوى مسلح و سپر به دست سایه اى از رعب و وحشت در میدان آستانه گسترده بودند و کیوسک وسط میدان مقر افسران و فرماندهان انتظامى و امنیتى بود, با مهارت و در یک لحظه به هنگام عبور از کنار کیوسک با همین کلیشه که چند لحظه قبل در دالان مدرسه فیضیه آن را با زدن روى استامپ آماده کرده بودم, دیواره کیوسک را به عکس امام مزین کردم و بعد از چند دقیقه که مإمورین متوجه شدند, جمعیت ناظر بودند که افسران با چه تلاطمى تلاش مى کردند تا با آب و مواد شوینده, تصویر را محو کنند. در همان ایام در یک شب در فرصتى مناسب, که شبستان هاى مسجد اعظم تقریبا خالى بود, تمام ستون هاى شبستان را با عکس امام مزین کردم, به هر ستون چهار عکس از چهار سو و هم چنین روى درها و دیوار راهروهاى مسجد اعظم و برخى مساجد دیگر و در و دیوار مدرسه فیضیه را با صدها یا هزارها عکس امام آراستم, به گونه اى که در هر جا سخن از شیوه جدید عکس امام بود و حتى در یکى از سخنرانى هاى حجه الاسلام آقاى مروارید در مقام بیان عمق محبوبیت امام و ناتوانى رژیم از محو یاد و نام امام, از این کار تمجید فراوان کردند والبته تقریبا هیچ کس اطلاعى نداشت که چه کسى این اقدام را به عمل آورده است. این کار ضمن آن که دل دوستان امام را مسرور کرده بود, اعصاب دشمنان و مإموران امنیتى شاه را به هم ریخته بود و تا آخر هم نتوانستند رد آن را پیدا کنند. 13 مهرماه 1344 حضرت امام به همراه شهید حاج آقا مصطفى به تبعیدگاه دوم یعنى عراق منتقل شدند. با انتقال امام به عراق و استقرار در نجف اشرف, تشرف به نجف به صورت بزرگ ترین آرزو برایم شکل گرفت, اما راه عراق بسته بود. سنم کم بود, گرفتن گذرنامه غیرممکن و التزام به رضایت والدین براى مهاجرتى پرمخاطره و... این همه آن آرزوى رویایى را دست نیافتنى مى نمود. ادامه دارد |