1 ـ سوال: آیا عرفان و فقه رابطه دارند؟ و یا دو مقوله اى از هم جدا هستند؟ و رابطه آنها را با پیشرفت هاى شگفت انگیز صنعتى چگونه مى توان تبیین نمود؟ پاسخ: منظور از فقه, معنى اصطلاحى آن یعنى احکام شرع از وجوب, حرمت, کراهت, مستحب و مباح است, که مجتهدین این احکام را از ادله شرعى یعنى قرآن, سنت (قول و فعل و تإیید امام معصوم) به دست مىآورند, و هدف از احکام شرع, نجات انسان ها از منجلاب گمراهى و انحراف و سقوط, به سوى کمالات و تعالى انسانى است. و در حقیقت احکام شرع نردبانى براى ترقى انسان ها و وصول آنها به سعادت ابدى است. و منظور از عرفان, سیر و سلوک درونى و معنوى است که انسان را به مقام ذات پاک خدا نزدیک مى کند, و آثار درخشان آن در عمل انسان به عنوان اخلاق نیک اسلامى آشکار مى گردد, بنابراین عرفان و فقه, هر دو, پل و اهرم و وسیله اى براى رسیدن به کمال هستند, و این دو یک هدف را تعقیب و تکمیل مى کنند, و دو کشتى نجات براى وصول به ساحل نجات مى باشند, نتیجه این که عرفان مثبت و صحیح, پیوند تنگاتنگ با فقه دارد, چنان که فقه نیز یار نزدیک عرفان است, هر دو دو یار تکمیل کننده یکدیگر هستند. حال اگر هر چیز مثبتى در خدمت این صراط قرار گیرد, و به عنوان ابزار نیک براى حرکت به سوى تکامل باشد, قطعا با عرفان و فقه, هماهنگى و هم سویى خواهد داشت, اینجاست که به رابطه عرفان و فقه با صنعت و تکنولوژى پى مى بریم. به عبارت روشن تر, صنعت اگر مثبت بود و در خدمت تکامل بشر درآمد, وسیله اى براى سرعت بخشیدن و تقویت انسان در صراط عرفان و فقه خواهد شد, مانند این که وسیله کامپیوتر, مى تواند انسان را در پیشرفت هاى عرفانى و فقهى کمک کند, و راه هاى وصول را آسان تر نماید. و یا مانند ابزار صنعتى که در علوم پزشکى و روان شناسى مورد استفاده قرار مى گیرند, و موجب سلامتى انسان مى شوند, در این صورت, صنعت وتکنولوژى وسیله مثبت و سازنده اى براى انسان در مسیر تکامل خواهد شد, بنابراین رابطه عرفان و فقه با تکنولوژى, بسیار نزدیک است, ولى اگر از تکنولوژى, وسیله اى مخرب و ویرانگر بسازیم, و به جاى استفاده صحیح, از آن سوء استفاده شود, و آلت دست مستکبران براى سرکوبى و استثمار مستضعفان گردد, قطعا عرفان و فقه, نه تنها رابطه اى با تکنولوژى ندارند, بلکه ضد آن هستند, و براى هر کدام هدفى جداى از هم و متضاد را دنبال مى کنند. به طور کلى در اسلام علم غیر نافع, یا علمى که وسیله اى بر خلاف عقل گردد, و محصولى سودمند و عقلانى نداشته باشد, علم منفى است, چنان که امیرمومنان على(ع) فرمود: ((من زاد علمه على عقله کان و بالا علیه; کسى که علمش بر عقلش طغیان کند, همان علم مایه وزر و وبال براى او خواهد شد.))(1) نیز فرمود: ((العلم علمان; مطبوع و مسموع, و لا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع; علم و دانش بر دو گونه است, فطرى (و هماهنگ با سرشت الهى انسان) و شنیدنى (و اکتسابى مانند علم صنعت و...) دانش شنیدنى سودى نخواهد داشت مگر آن که با دانش فطرى, هماهنگ باشد.))(2) کوتاه سخن آن که صنعت همچون نردبان, وسیله ارتقإ به پشت بام است, گاهى از آن براى ساختن پشت بام و برف روبى آن استفاده مى شود, و گاهى دزد از آن براى دزدى خانه استفاده مى نماید, در صورت اول با علم و عرفان رابطه دارد و در صورت دوم تضاد دارد. چرا دختران زودتر به تکلیف مى رسند؟ 2 ـ سوال: مى دانیم که پسران پس از تمام شدن پانزده سال, و دختران پس از پایان نه سال به حد بلوغ و تکلیف مى رسند, و فاصله تکلیف این دو, شش سال است, چرا آن همه فاصله؟ و اگر فرضا استعداد و آمادگى دختران براى زودرسى تکلیفشان, بیشتر از پسران باشد, این تفاوت را مى توان با فاصله دو سه سال هماهنگ کرد, نه شش سال, از سوى دیگر تکلیف براى دختر نه ساله, سنگین و طاقت فرسا است, مانند روزه گرفتن او به ویژه در فصل تابستان و طولانى بودن مدت ساعات روز, و با توجه به این که آیین اسلام, دین سهل و آسان است, آیا با چنین تکلیفى سازش دارد؟ پاسخ: باید توجه داشت که در تکلیف پسران, تنها تمام شدن پانزده سال, نشانه فرا رسیدن تکلیف نیست, بلکه یکى از دو علامت دیگر نیز دلیل آن است, مانند احتلام, یا روییدن موى درشت بالاى عورت, بنابراین ممکن است پسرى مثلا در 12 یا 13 سالگى به حد تکلیف برسد. اما زودرس بودن تکلیف دختران, به عقیده محققان اسلامى از این رو است که دختران از نظر ساختارى آسیب پذیر از پسران هستند, به همین دلیل در روایات متعدد از پیامبر(ص) و امامان(ع) نقل شده که زن عورت است, یعنى بى حفاظ و آسیب پذیر است. از جمله رسول خدا(ص) فرمود: ((المرئه عوره فاذا إخرجت استشرفها الشیطان; زن موجود آسیب پذیر است, وقتى که از خانه خارج شد, شیطان او را احاطه مى کند, و او در معرض نفوذ شیطان قرار مى گیرد.)) (3) چیزى که آسیب پذیرى آن معلوم باشد, مانند شیشه نسبت به سنگ, باید در حفظ آن بیشتر کوشید, بانوان چون آسیب پذیرترند, خداوند زودتر آنها را محدود به موازین تکلیف کرده, تا آنها در پرتو نگهبان تکلیف, در حفظ عفت و رفتار خود, زودتر از خود مراقبت کنند, و مورد آسیب قرار نگیرند, بنابراین تکلیف زودرس آنها به نفع آنها است. و در مورد سوال دیگر در این راستا, که مثلا دختر ده ساله چگونه در فصل تابستان روزه بگیرد؟ پاسخش روشن است وآن این که وجوب تکلیف بستگى به توان دارد, چنین دخترى روزه مى گیرد, هرگاه در فشار سخت قرار گرفت و به اصطلاح در عسر و حرج افتاد, مى تواند روزه خود را در حدى که رفع فشار شود, افطار نماید. و در سایر تکالیف نیز همین برنامه براى او برقرار است. معنى صلب و ترائب 3 ـ سوال: در قرآن مى خوانیم: ((خلق من مإ دافق یخرج من بین الصلب والترائب; انسان از آب جهنده آفریده شده است, که آن آب از بین پشت و سینه ها خارج مى گردد.))(4) در بعضى از ترجمه هاى معروف قرآن آمده: از بین پشت مردان و سینه زنان خارج مى شود, منظور از صلب و ترائب چیست؟ و کدام ترجمه صحیح است؟ پاسخ: صلب در لغت به معنى پشت است, و ترائب جمع تربیه, بنابر مشهور از میان علماى لغت به معنى استخوان هاى سینه است, همانجا که گردنبند روى آن قرار مى گیرد(5) نیز براى ترائب معانى دیگرى بیان نموده اند, از جمله این که ترائب یعنى پیش روى انسان در مقابل صلب که به معنى پشت است, و نیز به معنى چهاردنده از طرف راست و چهار دنده از طرف چپ است. در این که منظور از صلب و ترائب در آیه مذکور چیست, مطالب گوناگونى گفته شده است, این که بعضى آن را به معنى پشت پدر و سینه مادر ترجمه کرده اند بى اشکال نیست, زیرا آب جهنده از سینه مادر عبور نمى کند, مناسب ترین اقوال این است که صلب به معنى پشت مرد, و ترائب به معنى پیش روى او است, چرا که آب نطفه مرد از میان این دو خارج مى شود. قول دیگرى نیز وجود دارد که مى توان آن را برگزید, و آن این که نطفه مرد در حقیقت از تمام اجزاى بدن مرد گرفته مى شود, از این رو هنگام خروج, همراه هیجان کلى بدن و سپس سستى همه بدن است, بنابراین صلب و ترائب, اشاره به تمام پشت و تمام پیش روى انسان است, و نیز گفته شده عمده ترین پیدایش نطفه مرد, نخاع شوکى است, که در پشت مرد و سپس قلب و کبد است, و همین سبب شده که محل عبور نطفه, بین صلب و ترائب معرفى شده است, به هر حال شرکت دادن زن در این تعبیر (صلب و ترائب) صحیح نیست.(6) پى نوشت ها: 1 . غرر الحکم, میزان الحکمه, ج6, ص526. 2 . نهج البلاغه, حکمت 338. 3 . سنن ترمذى, ج3, ص;27 نظیر این مطلب در امالى شیخ طوسى, ج2, ص276, و بحار ج103, ص252 آمده است. 4 . طارق, 6 و 7. 5 . لسان العرب ابن منظور, واژه ترب. 6 . براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه, ج26, صفحه 364 ـ 367 مراجعه فرمایید. |