جامعیت و کمال قرآن
حجه الاسلام والمسلمین دکتر نقى پورفر
اشاره:
استخراج آیین نامه ها و دستورالعمل هاى اسلامى و دینى از متون و منابع اصیل دینى که همانا جز قرآن و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیست از اصولى ترین و اولى ترین نیازها و اهداف در برنامه ریزىهاى نظام اسلامى و جارى نمودن دین در زوایا و ابعاد مختلف جامعه بوده و هست. به عبارت دیگر کاربردى نمودن دین در عرصه و موضوعات مختلفى از جمله اقتصاد اسلامى, فرهنگ اسلامى, هنر اسلامى, سیاست اسلامى, دانشگاه اسلامى,... و مدیریت علمى اسلامى یک نیاز اساسى و مستمر جامعه دینى است که غفلت از آن خساراتى سهمگین بر پیکر دین و نظام مقدس دین وارد خواهد کرد. این فهم جز با بسیج اندیشمندان و کارشناسان و متخصصان حوزوى و دانشگاهى و عزم و اراده مبتنى بر شناخت و معرفت نسبت به دین و نظام دینى محقق نخواهد شد.
به این انگیزه در موضوع مدیریت علمى و جامعیت قرآن کریم در این مقوله نکاتى مورد بحث قرار مى گیرد.
جامعیت قرآن کریم
در بحث مدیریت و سازمان, سه مقوله اساسى وجود دارد:
اول دستور العمل و برنامه, دوم مدیریت, و سوم منابع و امکانات, که در بخش امکانات, منابع انسانى محوریت دارد. این سه مقوله, از فاکتورهاى اساسى سازمان ها است که سلامت و اصلاح هر سازمان, منوط به سلامت و اصلاح آنها است. لذا اشکالات و آسیب هاى هر سازمان و نظام را باید در این سه محور جست و جو کرد. در این میان, قانون و برنامه, نقش محورى دارد; به نحوى که اگر یک سازمان از برنامه ریزى درستى برخوردار نباشد یا براساس اهداف درستى طراحى نشده باشد, سازمان دچار اشکال اساسى مى شود. در نظام کلى اجتماعى هم همین طور است, یعنى جان نظام در درجه اول به قوه مقننه و قانونگذار است.
اسلامى بودن نظام, در نگاه اول, در قانون مشخص مى شود, بعد در اجرا که همان بحث مدیریت است و آن هم سلسله مراتبى (شامل مدیر و نیروهاى زیر مجموعه مدیریت) دارد. اما یک قانون براى این که بتواند در یک سازمان مفید و موثر باشد, باید از دو ویژگى مهم برخوردار باشد:
یکى از این دو ویژگى, ((جامعیت)) و دیگرى ((کمال)) است. دارا بودن این دو ویژگى, از ضروریات قانون هر سازمان یا نظام یا حتى قوانین جهانشمول و بشرى است.
کتاب آسمانى قرآن, به عنوان یک قانون الهى براى سعادت بشر, این دو ویژگى را در حد اعلا دارد.
معیار جامعیت
اولین معیار و مسئله اساسى جامعیت, توجه به تمام ابعاد وجودى انسان است, چرا که انسان ابعاد مادى و فوق مادى (ملکوتى) دارد و یک قانون جامع, قانونى است که به همه این ابعاد و نیازهاى مبتنى بر این ابعاد توجه کند و پاسخ این نیازها را به نحوى منطقى ارائه نماید.
با دقت در قرآن کریم درمى یابیم که در مطالب و تعالیم و اوامر و نواهى آن, هم به بعد مادى و هم به بعد معنوى انسان, عنایت جدى شده است.
بعد مادى انسان, شامل نیازهاى جسمى (مانند خوراک, پوشاک, مسکن و...) و نیازهاى روانى (که مهم ترین محور آن نیاز به ازدواج است) مى باشد.(1)
نیازهاى معنوى هم شامل نیازهاى معرفتى (آشنائى با خود, جهان هستى, خالق, مقصد زندگى و... که معرفت هاى بنیادین است و معرفت هاى تفصیلى مانند آشنایى با احکام, اخلاق و... که بر معرفت هاى بنیادین استوار مى شود) و نیازهاى ایمانى است.
کمال قرآن هم سطوحى دارد به این معنى که در بحث معرفت و شناخت, حداقل آن یعنى حقوق و احکام, باید به عموم مردم (مسلمین) گفته شود و آنها از حیث آشنا شدن به حقوق خود و احکام و ارزش هاى اخلاقى تحت آموزش قرار گیرند.
اخلاق قرآن به مومنین و علما برمى گردد و عرفان قرآن که مفاهیم آن در سطحى عالى است, علماى ربانى و معصومین(علیهم السلام) را در بر مى گیرد.
اما بحث اصلى در این مقال جامعیت قرآن کریم است.
در بحث جامعیت, اولین مسئله توجه به نیازها و دومین مسئله توجه به ارتباط منطقى بین نیازها است. اگر بین نیازهاى انسان, ارتباط منطقى برقرار نشود, کار به افراط و تفریط مى کشد. انسانى که در تإمین نیازهاى او, یک روال صحیح نباشد, صرفا یا مادى مسلک مى شود یا بدون توجه به ضرورت هاى زندگى, فقط متوجه ارزش هاى متعالى مى شود.
افراط و تفریط به شکل هاى مختلف رخ مى نماید; قشرىگرى, توجه به عرفان بدون توجه به نیازهاى اولیه زندگى, نمودهاى فراوانى دارد که در صحنه هاى مختلف جلوه گر مى شود.
افراط و تفریط یک طیف دارد که ((توجه مطلق به احکام شرعى)) و ((غفلت از حقوق انسانى)) یکى از دو طرف این طیف است و ادعاى توجه به حقوق انسانى فارغ از ضوابط شرعى, طرف دیگر آن که هر دو غلط است. سیستم هایى هم که بر اساس این دو, شکل مى گیرد, غلط و محکوم به شکست است; چرا که شکلى جامع نمى بیند. در این دیدگاهها, انسان به صورتى ناقص مورد توجه واقع مى شود و رشد ناموزون پیدا مى کند. ناموزون, رشد ((کاریکاتورى)) است, یعنى رشد مضحکى که بیمارى انسان یا جامعه را نشان مى دهد.
در بحث ((ارتباط منطقى بین نیازها)) دو نوع ارتباط دیده مى شود:
1ـ ارتباط افقى, که بیانگر همگامى و هم سطح بودن نیازهاست.
2ـ ارتباط عمودى, بدین معنى که برخى نیازها, مقدمه تإمین نیازهاى دیگر است.
خوراک, پوشاک و مسکن, نیازهاى جسمى است که با هم ارتباط افقى دارند و این نیازهاى جسمى, مقدمه تإمین نیازهاى روانى است. توجه به نیازهاى روانى قبل از نیازهاى جسمى, غلط و غیر منطقى است.
به طور مثال گاهى در سازمان ها دیده مى شود وقتى شخصى کار مهم یا مفیدى انجام مى دهد, براى تشویق, یک لوح تقدیر به او مى دهند! در حالى که او براى تإمین کرایه منزل دچار مشکل است, آیا در مقابل آن کار موثر و مفید او, این لوح چه خاصیتى دارد؟ چگونه او را در حل مشکلات یارى مى کند؟
این کارها به معناى واقعى کلمه, توجه نکردن و عدم توجه واقعى و منطقى به نیازهاست, ما اگر مى خواهیم کسى را احترام کنیم, باید به نیازهاى او توجه کنیم و به طور جامع به اولویت هاى نیاز او بپردازیم. اینها نکاتى است که باید به طور جدى به آنها عنایت شود.
بعضى وقت ها مى خواهیم جاى نیازهاى روانى را با مسائل معنوى پر کنیم ولى این جایگزینى غلط است! نیازهاى روانى را نمى شود فقط با مسائل معنوى پر کرد. نیاز معنوى جاى خود دارد, نیازهاى روانى هم جاى خود.
مسئله ازدواج, جان نیازهاى روانى است و اگر این تإمین نشود, نمى توانیم صرفا با اسلام و قرآن, افراد را اعتلاى روحى بدهیم. انسان هاى عادى که در مقام عرفا و علماى ربانى نیستند! مگر چند نفر از انسان ها مى توانند در این سطح حرکت کنند؟ انسان یک سرى نیازهاى جدى در سطح جسمى و روانى دارد که اسلام به آنها توجه کرده است و نظام اسلامى هم باید به آنها توجه کند.
در فرهنگ اسلامى حاکم در زمان صدر اسلام, بنیاد شهید وجود نداشت, ولى به خانواده هاى شهدا رسیدگى مى شد و آن از طریق شخصى بود که سایه خود را بر خانواده شهید مى گستراند.
در جنگ هاى پیامبر(ص) وقتى فردى به شهادت مى رسید, بلافاصله فرد غیورى اداره زندگى او را عهده دار مى شد.
حضرت جعفر طیار که شهید شد, بلافاصله بعد از عده, ابوبکر همسر او را به عقد خود درآورد و وقتى ابوبکر از دنیا رفت, امام على(ع) با او ازدواج کرد. این هم یک نوع پرچم دارى و رهبرى است که ما متإسفانه به آن توجه نکرده ایم, در حالى که اینها مقولاتى است که ترتب نیازها را نشان مى دهد و اسلام به آنها توجه نموده و با برنامه ها و دستورالعمل هایى, کل مشکل را حل کرده است.
قبل از صدر اسلام, در زمان حضرت داود(ع) هم چنین مشکلى موجود بود. در آن زمان حضرت داود حکومت اسلامى داشت و مسائلى از قبیل جبهه و جنگ و شهادت و... و برخى از خانواده هاى شهدا بى سرپرست بودند و امورشان اصلاح نمى شد. منافقین هم تبلیغات مى کردند و نمى گذاشتند که امر خانواده شهدا اصلاح شود. همسران شهدا نیز حساس بودند و والدین و بستگان آنها هم حساسیت هایى داشتند, از جمله ازدواج مجدد همسر شهید را بى وفایى و... تلقى مى کردند.
واقعا سنت غلطى بود که با مسائلى شبیه آن, ما هم الان گرفتاریم. لذا از طرف خدا, براى سنت شکنى دستور آمد و به حضرت داود امر شد که شما باید این سد را بشکنید. اولین نفرى که باید سدشکنى کند, خود پیامبر است. خدا به داود(ع) فرمود: ((اوریا)) که فرمانده لشکر توست, به جبهه مى رود و شهید مى شود, تو باید بعد از زمان عده, همسر او را به عقد خودت درآورى. حقیقت امر نیز همین است یعنى باید سرپرستى از مقام هاى بالا شروع شود, تا دیگران هم اقدام کنند و خانواده هاى بى سرپرست, اداره شوند و سامان بگیرند.
باید خانواده شهید فردى هم چون پدر و شخصیت پدر را بالاى سر خود ببیند و احساس کند که اگرچه یک شخصیت معنوى و ملکوتى که پدر بود, شهید شد, اما یک شخصیت معنوى دیگر جاى او را پر کرده است و نیازهاى مختلف او را تإمین مى کند. اگر غیر از این حالت باشد, فرزند شهید احساس خلا مى کند و پیش خود مى اندیشد که پدرش ((هوس عرفانى)) یا ((هوس حورى بهشتى)) داشته است. فرزند شهید مى بیند که زندگى دیگران سامان دارد, اما زندگى خودشان معطل مانده است. همسر شهید مى بیند, همسرش که یک شخصیت مهربان, ملکوتى و عارف بود, رفت; اما دیگران بهره مندند و احساس مى کند که شهدا فنا شدند و نظام حفظ شد, اما پاداش آن براى خانواده شهدا, محرومیت از زندگى است! لذا ما باید یک نقد جدى به خود بزنیم و ببینیم که چه کرده ایم. عدم توجه به نیازها, عدم توجه به منطق جامع اسلام است.
الحمدلله این منطق جامع وجود دارد و ما اگر اشتباه کرده ایم, مى توانیم برگردیم. راه بازگشت و معیارهاى اصیل الهى که هدایت گر ماست وجود دارد و به ما تذکر مى دهد که اگر اشتباه کرده ایم, اصلاح کنیم.
علاوه بر مسائل خانوادگى, در مسائل اجتماعى هم عدم توجه به برنامه ریزى بر اساس نیازها و اولویت بندى آنها, مشکل ساز خواهد بود. طبیعتا برنامه ریزى باید نیازهاى اولیه جامعه را تإمین کند.
به عنوان مثال در برنامه ریزى نظام آموزشى کشور, مواد درسى اى که تعلیم داده مى شود, باید نیازهاى مادى و معنوى جامعه را تإمین کند. در این زمینه, گام اول, آموزش و پرورش است و بعد از آن دانشگاه و حوزه. رسالت حوزه, رفع نیاز معرفتى و ایمانى جامعه است و رسالت دانشگاه رفع بخشى از نیازهاى معرفتى, ایمانى و بخشى از نیازهاى جسمى و روانى جامعه.
آموزش و پرورش به عنوان پایگاه اول, باید در توجه نیازها, به طور جامع برخورد کند یعنى هم به نیازهاى مادى و هم به نیازهاى ملکوتى توجه کند. اولین قدم در برنامه ریزى, هدف گذارى است. هدف گذارى در حوزه نیازهاى مادى, رفع حداقل نیازهاى مادى است. یعنى آموزش ها باید نوجوانان و جوانان را به این مقصد برساند, چرا که اکثریت دانشآموزان, بعد از فراغت از تحصیل, وارد بازار کار و زندگى مى شوند و به دانشگاه یا حوزه نمى رسند. کسى که وارد زندگى مى شود, هم نیازهاى مادى و هم نیازهاى معنوى دارد. پس باید از حیث آموزش هاى مادى به جایى برسد که بتواند از طریق اطلاعات فنى و تخصصى وارد بازار کار و زندگى شود, و نیازهاى اولیه مادىاش را فراهم سازد. طبیعتا تحقق این امر باید در حوزه هاى مختلف و براساس نیازهاى اجتماعى, طراحى شود.
به طور مثال, کار و دانش یا فنى و حرفه اى باید در آموزش ها به عنوان یک هدف باشد, در حالى که اکنون تقریبا بر عکس است, یعنى هنوز بیشتر آموزش ها نظرى و تئوریک است و درصد کمى از آنها عملى است و این به شدت نامعقول و حتى مى توان گفت فاجعه است.
شما به بعضى از این کشورهاى پیشرفته و صنعتى نگاه کنید. در این کشورها براساس نیازها, مواد درسى را تعریف مى کنند و تکنیسین تربیت مى نمایند. بسیارى از فارغ التحصیلان دبیرستان ها, اصلا دانشگاه نمى روند یعنى آموزش هاى دبیرستانى آن ها, براى تإمین نیازهاى جامعه و خود فرد, کافى است.
متإسفانه دیده مى شود که به نام دین, با عقل هم درست برخورد نمى کنیم در حالى که دین بدون عقل, دین نیست(2) و عقل بدون دین هم عقل نیست. بلکه ((نکرإ)) است شیطنت است(3). پیوند وسیع و محکمى بین عقل و وحى وجود دارد که اگر این ارتباط گسسته شود, جامعه دچار فاجعه مى شود.
برخى ها خیال مى کنند برنامه آموزشى, ربطى به تإمین نیازها ندارد اما این نوع تفکر, جزئى نگرى است. اگر بخواهیم سیستم آموزشى خود را بررسى کنیم, باید ورودىها و خروجى هاى آن را بررسى کنیم. باید ببینیم آیا خروجى هاى آن با اهداف تعریف شده ما هم خوانى دارد یا نه؟
در تشکیلات آموزش و پرورش, حدود یک میلیون نفر معلم, سیصد هزار نفر کارمند و بیست میلیون نفر دانشآموز مشغولند. یعنى قریب به یک سوم جمعیت کشور در آن است. این تعداد, دو برابر کل جمعیت کشور عربستان است. و بیش از 30 درصد بودجه مملکت و سهم عمده اى از انرژى کشور را مصرف مى کند. در مقابل این همه نیرو و هزینه, خروجى آن چیست؟
به نظر مى رسد که ما به این موضوع توجه نکرده ایم و همان سیستم و روش نظام طاغوتى را ادامه داده ایم. از حیث نیازهاى مادى در این زمینه مشکل جدى داریم. از این که بگذریم, آیا نیازهاى معرفتى جوانان ما, با این نظام آموزشى مرتفع مى شود؟ آیا آخرت او اصلاح و تإمین مى گردد؟
نوجوان, در سن بلوغ, تحت تعلیم آموزش و پرورش است. آیا با این آموزش ها, به این نکته مى رسد که عالم خدائى دارد؟ آیا به خدا اعتقاد پیدا مى کند؟ ما باید تکلیف خودمان را با خدا روشن کنیم. خدا مى فرماید: ((ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب الیه من حبل الورید))(4) و ما انسان را خلق کردیم و از وساوس و اندیشه هاى نفس او کاملا آگاهیم و از رگ گردن به او نزدیکتریم.
خدا مى گوید: ((من از انسان به او نزدیکترم, من انسان را بهتر از خودش مى شناسم. )) آیا این حرف خدا را باور و اعتقاد داریم؟ همین خدا مى گوید: انسان وقتى به سن بلوغ برسد, مى تواند بفهمد که قرآن کتاب خداست این نکته, قطعى و جزء ضروریات اسلام است. انسان مسلمان که به سن بلوغ رسید, به احکام الهى مکلف مى شود و تکلیف به احکام الهى, بر پایه معرفت و ایمان و یقین به این نکته است که قرآن کتاب خداست. قدم اول مسلمانى, همین نکته است و تا انسان به این نکته یقین پیدا نکند, مسلمان نیست. مسلمان شدن که تقلیدى نیست! یقینى است.
براساس نص قرآن و سنت خدا به ما مى گوید که دختر در سن بلوغ (که بر اساس نظر فقها بین 9 سالگى تا 14 سالگى است) مى تواند بفهمد که قرآن کتاب خداست. لذا در آموزش و پرورش, پایه هاى معرفتى که نوجوانان را به این حد از ادراک و معرفت برساند, باید فراهم شود. لذا در آموزش معرفتى, هدف روشن است. هدف این است که نوجوان بفهمد که قرآن کتاب خداست, به آن ایمان بیاورد و به احکام الله متلبس شود. این نکات, سخن خداست و اگر ما آن را باور داریم, باید براساس آن طرح و برنامه بریزیم و این یکى از آثار اسلام در مدیریت و برنامه ریزى آموزشى است.
نظام ما یک نظام فرهنگى است و جان نظام, فرهنگ و دین آن است. جان فرهنگ هم در گرو سیستم آموزشى و آموزش و پرورش است. پس آموزش و پرورش, گلوگاه نظام است. اگر قصور یا خرابکارى در نظام و جامعه صورت گیرد سرچشمه آن اینجاست.
موضوعاتى مانند اسلامى شدن دانشگاه ها, میانه راه است. اگر مى خواهیم جوان ما و جامعه ما اسلامى باشد, باید از آموزش و پرورش شروع کرد, چرا که مرحله حساس, اینجاست.
برخى از دوستان به ما تذکر مى دهند کهcase study را دنبال کنیم, یعنى موردهایى که مى توانند مشکل هاى مدیریت را حل کند. این حرف درست است اما اول کار نیست. قبل از آن و یا حداقل به موازات آن باید به بحث هاى بنیادین توجه کنیم. باید ببینیم تعریفى که از انسان مى کنیم و مراحل رشد انسان از نظر قرآن چیست؟ باید ببینیم که نقاط عطف رشد انسان و مقاطعى که در آن, وضعیت جدیدى در انسان پیدا مى شود, کدامند؟
مرحله اول, تکون نطفه است. وراثت هم از طریق تکون نطفه منتقل مى شود. در همین مرحله, اسلام آداب و احکامى را معین کرده است. از مسائل اساسى گرفته مانند این که رابطه والدین براساس عقد شرعى و حلال باشد و قبل از آن به کفویت و عقل و دین و اخلاق دو طرف عنایت بیشترى مى شود تا مسائل جنبى (مانند این که انعقاد نطفه در ایام عادت ماهانه نباشد و...) چرا که از این حیث در شخصیت فرزند اثر مى گذارد. رابطه نباید شیطانى باشد, یعنى باید با ذکر خدا صورت گیرد. اسلام مى گوید گاهى به جاى دو نفر, سه نفر در تکون نطفه شریکند و نفر سوم شیطان است. قرآن تصریح مى فرماید: ((وشارکهم فى الاموال والاولاد))(5)
در برخى موارد شیطان در وراثت انسان سهم پیدا مى کند! این مرحله حساسى است. اگر در این جا شبهه و ابهام باشد, در آموزش هاى بعدى مشکلات کلى تر و اساسى تر پیش مىآید و درمان به راحتى رخ نمى دهد. اگر در یک نسل, خرابى و خسارت و جوهرى به وجود آمد, آموزش ها جواب نمى دهد. اما پیشگیرى, کم خرج تر, مغیدتر و موثرتر از درمان است.
اسلام در این زمینه حرف دارد. در قرآن و روایات, دریایى مطلب داریم که گنجینه هاى عالم ملکوت است. براساس تعالیم اسلام, زوجین باید قبل از تکون نطفه, تحت آموزش جدى ضرورى و مفید قرار بگیرند. آنها باید آداب مناسب اخلاقى, بهداشت روانى, بهداشت معنوى و حتى خورد و خوراک خود را رعایت کنند. مثلا براى انعقاد نطفه براساس روایات معصومین(ع), رابطه زوجین نباید بعد از نماز صبح یا بین طلوعین, وقت اذان, رو به قبله, پشت به قبله, اول ماه, وسط ماه, آخر ماه, وقت غروب و غیره باشد.
اسلام در این زمینه ها برنامه هاى کلى و دستورالعمل دارد و این مسئله کم خرج و به نظر ساده, بسیار پرفایده است. وقتى که قرآن, انسان را اشرف مخلوقات معرفى کرده است, فقط شعار نداده, بلکه برنامه هم داده است. برنامه انسان در قرآن و سنت تفصیلى است, نه اجمالى و برنامه انسان را از مرحله قبل از نطفه شروع, و در کلیه مراحل تعریف و طراحى و بیان کرده است.
بعد از بحث نطفه, دوران حمل طفل است. در طول نه ماه باردارى شخصیت مادر در فرزند اثر مى گذارد. اسلام مى گوید اگر انسان بخواهد در شخصیت فرزند جنینى دخل و تصرف داشته باشد, باید از طریق مادر او را تحت آموزش معنوى قرار دهد. لذا باید مادر, هم از نظر روحى و هم از نظر جسمى مورد توجه و تغذیه مناسب قرار گیرد.
آموزش کودک به صورت غیر مستقیم از زمان نطفه در رحم مادر شروع مى شود و همین که سن جنین به 4 ماهگى رسید و روح در او حلول کرد, آموزش هاى مستقیم هم شروع مى شود. در این مرحله, اصواتى که مادر مى شنود, کودک هم مى شنود و اثر مى پذیرد!
براساس این نقش حیاتى و سرنوشت ساز مادر, نقش زن و حرمت او, نقش و حرمت محورى است. سرنوشت بشریت به ((زن)) بستگى دارد. اسلام مى گوید زن شغل هاى اساسى دارد. همسردارى و فرزنددارى (تربیت فرزند) شغل اول و دوم اوست. حضور زن در شغل هاى ادارى, در صورت وجود ضرورت شرعى و عقلى, شغل سوم است. شغل هاى اصلى زن, سرنوشت جامعه را تعیین مى کند و تغییر مى دهد. متإسفانه در جامعه, آن چنان که شایسته است, مقام مادر احترام پیدا نکرده است. با این حال برخى علم ((فمینیست)) بر مى افرازند و به نظر آنها, زن باید در ادارات و موسسات وارد شود و سلسله مراتب مدیریت را طى کند تا عزت و کرامت برایش رقم بخورد! اما این گمراهى عظیمى است که شکل گرفته است. ما هم به درستى جایگاه ها را نشناخته ایم و حق را ادا نکرده ایم .
در خصوص آموزش, نظام اسلامى باید زوجین و خصوصا مادر را تحت پوشش بگیرد. هر کارى را که مى خواهیم بعدا انجام دهیم, باید در مراحل اولیه انجام دهیم; اگر این کار صورت گیرد, بسیارى از مصیبت هاى بعدى را نداشته و این قدر به نیروهاى امنیتى و پلیس و دادگاه و غیره نیاز نخواهد بود.
متإسفانه جامعه اجازه داده است که برخى از مردم بى تربیت بار بیایند و با هم جدال و دعوا کنند و نظام برود آنها را از هم جدا کند و هر کس بى تربیتى کند با او برخورد کند! آیا به راستى این نحوه برخورد با مسائل, منطقى است؟ پیشگیرى باید اول و اساس کارها باشد.
در ادامه مراحل آموزش انسان, پس از نطفه و جنین, دوران شیرخوارگى کودک است. اسلام مى گوید که فرزند باید دو سال از مادر شیر بخورد یعنى حداقل ارتباط مادر با کودک, دو سال است. حتى در بحث طلاق, براساس حکم اسلام, تا فرزند پسر دو ساله نشده, نمى توان او را از مادر گرفت! فرزند دختر که تا هفت سالگى حضانتش با مادر است در موردى هم که احیانا فرد ازدواج کرده و متوجه شده که همسر او درک و شعور درستى ندارد, یا فرد احمقى است, اسلام تإکید مى کند که آن مادر نباید به بچه شیر بدهد چرا که در او تإثیر سوء خواهد گذاشت و شخصیت مادر, بچه را هم احمق مى کند. براین اساس, یک مادر باید از قبل از تکون نطفه فرزند تا 2 سالگى طفل, تحت پوشش مادى و معنوى نظام قرار گیرد و این حمایت باید مجانى و افتخارى باشد. در حقیقت این هزینه کردن, یک نوع سرمایه گذارى است, چرا که آموزش نوعى سرمایه گذارى بلند مدت است که نتایج و آثار آن در کوتاه مدت میسر نیست و باید آموزش را از این مراحل شروع کنیم. بعد از این مراحل, دو سالگى تا هفت سالگى فرزند, مرحله چهارم است و پس از آن, آموزش و پرورش, مرحله پنجم (7 تا سن بلوغ) و ششم (از بلوغ تا 18 سالگى) را در اختیار دارد. بعد از اتمام این مراحل, نوبت دانشگاه و یا حوزه است.
عجیب است که ما تمام مراحل مقدماتى را رها کرده ایم و مى خواهیم اسلامى شدن را از دانشگاه, شروع کنیم! این همه فعالیت و هزینه براى اسلامى کردن دانشگاه ها صورت مى گیرد و نتیجه قابل توجهى هم نمى دهد چرا که این برخورد و برنامه, منطقى نیست, وقتى ما خودمان با غفلت از جامع نگرى با مسائل آموزش برخورد منطقى نکردیم موافقت و مخالفت جزیى نگرانه با آن هم مبناى منطقى نخواهد داشت. مى توان گفت که بعضى نقصان ها, برخى از خودىها و موافقان را مخالف مى کند!
جامعه و نظام اسلامى, باید افراد را حتى در مورد انتخاب همسر کمک کند. وقتى یک انسان فهمیده و فرهنگى با شخصى که از فرهنگ بى بهره است ازدواج کند, بین آنها ((کفویت)) وجود ندارد. چرا این انتخاب غلط صورت مى گیرد؟
براى این که عوامل شناسایى وجود نداشته است و نظام این اهرم ها را ایجاد نکرده است.
ما مى توانیم در مراکز فرهنگى, بخشى براى معرفى افراد و موردهاى مناسب ایجاد کنیم. ما باید مشاوره و مددکارى را در این زمینه ترویج کنیم! این کار اقدام مهمى در جهت سالم سازى محیط آینده و سرمایه گذارى عظیمى براى نسل هاى آینده است. ما اگر دو نفر مناسب را به هم معرفى کنیم, کلى از تشنج ها را از زندگى آن ها گرفته ایم. این کار حتى اگر از بعد اقتصادى سنجیده شود, از صرف هزینه هاى کلان جلوگیرى کرده است. وقتى دو انسان فرهنگى با هم باشند و همدیگر را درک کنند, براى خدمت به نظام از مسائل درونى و صرف انرژى جسمى و فکرى براى حل آنها آزاد خواهند بود. اما اگر یک عنصر فرهنگى با یک شخص غیرمتناسب ازدواج کند, در زندگى خانوادگى خود مشکل زیادى خواهند داشت. چنین افرادى آن قدر در کشاکش مشکلات خودشان هستند و گرفتار درگیرى مى شوند که دیگر فرصتى براى ارائه خدمت فرهنگى به جامعه ندارند.
اگر اسلام را درست تعریف کرده بودیم, بحث اسلامى کردن جامعه از دانشگاه شروع نمى شد! این غصه را باید کجا بگوئیم؟ این ناله را باید کجا سر دهیم؟
بهر حال انطباق برنامه ها یا نیازها و ارتباط منطقى نیازها به تفصیلى که به بعضى از موارد و نمونه ها در بالا اشاره شد, حاکى از جامعیت قوانین و دستورالعمل هاى قرآن کریم است که چنان چه جامعه و حکومت دینى ما نیز از آن الهام گرفته و توجه ویژه در برنامه ریزىها به این ویژگى مهم بنماید, در حل بسیارى از مشکلات پیروز خواهد بود. ما نیز تبیین و تشریح این موضوع را در شماره هاى بعد پى خواهیم گرفت.
پى نوشت ها:
1- محورهاى اساسى نیاز روانى: 1ـ امنیتى 2ـ جنسى 3ـعاطفى مى باشد.
2- لا دین لمن لا عقل له: اصول کافى, ج1, کتاب عقل و جهل.
3- تلک النکرإ تلک الشیطنه: همان.
4- ق / 16.فان جهنم جزآوکم جزإ موفورا * واستفزز من استطعت منهم بصوتک واجلب علیهم بخیلک ورجلک وشارکهم * فى الاموال والاولاد وعدهم وما یعدهم الشیطان الا غرورا)) خدا به شیطان گفت برو که هر کس از اولاد آدم پیرو تو گردد با تو به دوزخ که پاداش کامل شماست کیفر خواهد شد # برو و با جمله لشکر سواره و پیاده ات بر آنها احاطه کن و در اموال و اولاد هم با ایشان شریک شو و به وعده هاى دروغ آن ها را بفریب و مغرور ساز. (اى بندگان بدانید) که وعده شیطان چیزى جز غرور و فریب نخواهد بود.)) (اسرإ / 63 و64)