یادها و خاطره ها
حجه الاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان
درباره آقاى بهلول
درباره آقاى بهلول داستان ها و افسانه هاى زیاد شنیده بودیم. طلبه جوانى که ساعت هاى متوالى بر منبر مسجد گوهرشاد, علیه رضاخان و کشف حجاب سخنرانى کرده بود و سرانجام با قتل عام مردم در مسجد گوهرشاد توسط نیروهاى رژیم جبار پهلوى, توانسته بود به طور شگفت انگیزى فرار کند و به افسانه ها بپیوندد.
با آغاز نهضت امام و دستگیرى ایشان, تبلیغات گوناگون وسائل ارتباط جمعى رژیم علیه روحانیت اوج مى گیرد و در راستاى بى حیثیت کردن چهره هاى مبارز علیه طاغوت و تسرى ضمنى آن به امام با استفاده از مجهول بودن وضعیت بهلول, یکى از مجلات مبتذل وابسته به رژیم گزارشى مفصل درباره بهلول منتشر مى کند. در این گزارش بهلول به عنوان تاجر گل در ژاپن معرفى شده, و عکس هایى از او و فرزندش را که درباره پدرش با او مصاحبه شده بود به چاپ رسیده بود عکس آقاى بهلول یک آدم درشت هیکل و چاق و کراواتى را نشان مى داد و از قول فرزند آقاى بهلول نسبت هاى بسیار زشتى به پدرش داده شده بود.
در آن زمان یعنى حدود سال 1344 هیچ راهى هم براى نفى یا اثبات این اراجیف وجود نداشت و همین امر باعث مى شد که حداقل ذهنیتى منفى نسبت به یک چهره مبارز علیه رژیم پهلوى ایجاد و ساده لوحان تصور کنند هر کس که اهل مبارزه است این چنین است ولى دیرى نپایید که همه دروغ ها و بافته هاى رژیم پهلوى درباره آقاى بهلول روشن گردید. در آغاز بعد از چند دهه بى خبرى از آقاى بهلول, صداى او از پخش فارسى رادیو قاهره که علیه رژیم صحبت مى کرد شنیده شد و در سال هاى آخر دهه چهل بود که آقاى بهلول به عراق آمد.
ایام زیارت مخصوصه امام حسین(ع) بود و در کربلا بودیم. نماز مغرب و عشا روى پشت بام حسینیه آیه الله بروجردى به امامت امام راحل برپا بود, که بهلول بعد از سى و چند سال در میان جمع آشکار شد و همه براى دیدن او هجوم آوردند.
آقاى بهلول با قرار این که فردا صبح به منزل امام خواهد آمد, توانست خود را از فشار جمعیت برهاند.
حضرت امام در ایامى که در کربلا بودند قبل از ظهرها براى دیدار با مردم و طلاب, جلوس داشتند.
از اول وقت به منزل امام رفتم, امام طبق معمول جلوس داشتند, جمعیت حاضر مشتاقانه منتظر آمدن آقاى بهلول و مشاهده این ملاقات بودند. آقاى بهلول وارد شد, سلام کرد, دست امام را بوسید و کنار امام نشست. امام به ایشان مثل دیگر موارد صبحکم الله بالخیر گفت وجلسه با سکوت به پایان رسید! این در حالى بود که حاضران انتظار گفت و گوهاى جالبى بین امام و آقاى بهلول را داشتند.
ورود آقاى بهلول به نجف براى مدتى مسإله روز بود, همه مشتاق دیدن ایشان و شنیدن سخنانش بودند, چند شب در مدرسه آیه الله سید عبدالله شیرازى با حضور انبوه طلاب و قشرهاى مردم منبر مى رفت.
یک روز در بازگشت از کربلا به نجف در اتوبوس به طور اتفاقى با بهلول همسفر شدم و در طول مسیر سوالات زیادى از ایشان کردم.
آقاى بهلول بعد از فرار از مسجد گوهرشاد به افغانستان متوارى مى شود که سرگذشت زندگى ایشان به خصوص در مورد حدود سى سال اقامت پرمشقت در افغانستان به چاپ رسیده است.
ایشان به تعبیر خودش دو صد هزار شعر از دیگران و دو صد هزار شعر از سروده هاى خود را در حافظه داشت, اندام ریز و لاغر و چروکیده او, از یک عمر سختى و رنج و ریاضت حکایت مى کرد, بیشتر روزها و ماه هاى سال را روزه داشت, غذایش فوق العاده ساده و لباسش عبارت بود از یک قباى کوتاه فرسوده و عمامه کوچکش, یک قطعه پارچه سفید که گاهى هم در جیبش مى گذاشت و شاید گاهى هم سفره و رواندازش بود, او تنهاى تنها بود, نه زن داشت و نه فرزند, نه خانه و کاشانه.
بعد از پیروزى انقلاب نیز چند بار به جماران آمد و ساعاتى را در دفتر امام در اطاق کارم از نکته ها و سخنان شیرینش بهره مند شدم.
یک بار هم در محضر مقام معظم رهبرى شاهد محبت ویژه ایشان نسبت به آقاى بهلول بودم.
او در عین فرسودگى و ضعف جسمانى خواستار کمک براى فراهم شدن امکان سفر خود به منطقه مثلث برمودا بود.
در سال هاى اخیر نیز چند بار توفیق یافتم در خدمت ایشان باشم که در ضمن یکى از همین دیدارها گفت و گویى با ایشان داشتم که خلاصه آن ذیلا ارائه مى شود:
ـ از قول جنابعالى مطالبى درباره سفیانى شنیده ام آیا صحت دارد؟
اینها حرف هاى افراد جاهل است. بله عثمان بن عنبسه سفیانى پیش از ظهور امام زمان(عج) مىآید, مردم را گمراه مى کند, امام زمان(عج) ظهور مى کند و او را مى کشد.
اما آن سفیانى کیست و کى مىآید؟ معلوم نیست.
واضح بگویم در سوریه مهمان حافظ اسد بودم. یک منصب دارى را به نام عثمان بن عنبسه دیدم. لیکن آیا این همان است؟ چه معلوم؟
آن عثمان بن عنبسه که گفته اند قبل از ظهور امام زمان (عج) مىآید, باید حاکم آن منطقه باشد, آیا این شخص همان خواهد بود یا نه؟ خدا مى داند.
ما باید حقیقتا به فکر اصلاح نفس خود و دنبال تقوى باشیم اگر این طور باشیم با این مسائل کارى نداریم. ما بنده خدا هستیم و باید دنبال انجام وظیفه باشیم, آنچه را واجب است اجرا کنیم, آنچه را حرام است به هیچ وجه انجام ندهیم, هر وقت خدا بخواهد و هر کارى را اراده کند همان مى شود.
ـ بعد از قتل عام مسجد گوهرشاد شما چگونه از مسجد خارج شدید؟ شایع است که با طى الارض بوده آیا همین طور است؟
طى الارض؟
ـ آیه ((و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لایبصرون)) اتفاق نیفتاد؟
من اهل این حرف ها نیستم, وقایعى که گذشته و رفته چطور بوده یا نبوده؟ ما در حال حاضر باید به این فکر باشیم که الان وظیفه ما چیست؟ در همین ساعت چه وظیفه اى داریم؟!
وظیفه ما این است که چیزهایى که ـ لازم است بدانیم و ـ نمى دانیم کوشش کنیم یاد بگیریم و یاد بدهیم. آن چیزى که مى فهمیم خوب است انجام دهیم و آن چیزى که بد است انجام ندهیم, این چیزها را باید فکر کنیم. نه این که در گذشته چه کردیم و در آینده مى خواهیم چه بکنیم.
چون نمى خواهیم به فکر امروز باشیم, یا چرت مى زنیم که در آینده چه کار خواهیم کرد یا غصه گذشته را مى خوریم. به این که در حال حاضر باید چه کنیم, فکر نمى کنیم. گذشته, گذشت: ((ما فات مضى و ما سیإتیک فاین؟ قم فاغتنم الفرصه بین العدمین)).
ـ این مطلب درست است اما در قرآن تاریخ گذشتگان براى عبرت آیندگان آمده است. شما جزئى از تاریخ اسلام و ایران هستید. برخى مطالب را درباره شما شنیده بودم فکر کردم از زبان خودتان بشنویم بهتر است.
بله, آن را هم ـ در قرآن داریم, خداوند به همه ما و شما توفیق عنایت کند ـ و بالاخره ایشان از جواب روشن براى مسإله طى الارض فرار مى کند ـ
ـ به هر حال ما آرزو داریم همانطور که شما یک عمر در راه اسلام و احکام قرآن تلاش کردید, خداوند به ما هم توفیق بدهد که در راه اسلام قدم برداریم.
همه وظیفه داریم تا جائى که توان داریم براى تحقق اسلام در جامعه سعى کنیم الحمدلله به زیارت شما شرفیاب شدم چشم ما روشن شد. باید دعا کنیم. شما براى ما دعا کنید. ما براى شما دعا مى کنیم, که خداوند ما را توفیق بدهد به وظایفمان عمل کنیم. ان شإالله.
ـ جنابعالى چند سالتان است؟
به سال یکهزار و سیصد و سى
دو کمتر سال, مهتابى نه شمسى
به روز هشت ماه جیم(1) ثانى
مرا شد جا در این دنیاى فانى
به سال هشتمین از فضل یزدان
به مکتب حفظ کردم کل قرآن
از آن ساعت الى ده سال تکمیل
مرا بوده است, شغل و کار, تحصیل
وز آن پس مدت ده سال دیگر
بدم از واعظان و اهل منبر
پس از آن از قضاى چرخ مائل
شدم با فتنه سختى مقابل
به مشهد گشت بر پا آتش جنگ
زمین ها گشت از خون, ارغوان رنگ
ـ در قضیه مسجد گوهرشاد, شما چند سالتان بود؟
تقریبا 28 سال. خداوند به ما و شما توفیق بدهد که به وظائف خود عمل کنیم اگر بتوانیم به مردم خیر برسانیم و اگر نتوانیم لااقل شر نرسانیم.
ـ شما متولد کجا هستید؟
گناباد.
ـ اشعارتان ثبت شده است؟
همه اشعارم ثبت نشده, سه صد هزار شعر است. کجا ثبت شود؟ بخش هایى از آن مثل کتاب حضرت زهرا(س) و خروج مختار و... در دست مردم هست, ولى پیش خودم هیچ چیز نیست. منتظر هستم که امروز و فردا بمیرم و رفع زحمت کنم. به فکر هیچ چیز ـ از این قبیل ـ نیستم هرچه خدا مصلحت بداند.
ـ ما شما را مى بینیم به یاد جابر بن عبدالله انصارى مى افتیم.
خدا شما را نگهدارد براى خدمت به جامعه. یا الله یا ارحم الراحمین.
در این جا آقاى بهلول احساس مى کند, همه اش از رفتن و مرگ صحبت کرد, حالا قدرى هم بخنداند و در ادامه مى گوید:
((ما یک کتاب درست کردیم به نام ((مبال الزائرین)) و بخشى طولانى از آن براى حاضران مى خواند و در پایان مى گوید: لعن و دشمنى به دشمنان حق و تبرى از آنان ثوابش کمتر از صلوات نیست.
ـ حاج آقا شما چه توصیه اى براى کسب توفیق در جهت عبادت خدا دارید؟
حلال خوردن و بس. هر چه خوراک پاک تر بود, توفیق عبادت بیشتر و بهتر است, الله توفیقات شما را زیاد کند. براى خدمت به خلق باقى بدارد. شکر مى کنم رسیدن ما خدمت شما توفیقى بود.
ـ براى ما توفیق و سعادت است که شما را زیارت کردیم. آقا شما نهج البلاغه را هم حفظ هستید؟
ـ نه, بعضى خطبه ها مثل خطبه شقشقیه را حفظ ام: ((اما والله لقد تقمصها...)) ـ و با همه وجود بخش زیادى از خطبه را مى خواند ـ
ـ شما مثلا خطبه شقشقیه را چند بار که خواندید, حفظ شدید؟
سه الى شش بار. ساعت چند است؟
ـ پنج دقیقه به یازده.
کم کم برویم به فکر نماز باشیم!
هنوز بیش از یک ساعت به ظهر مانده است که بهلول سر از پا نمى شناسد از جا کنده مى شود که براى نماز ظهر آماده شود!
پى نوشت:
1 ـ منظور از جیم ثانى, اشاره به ماه جمادى الثانیه است.