مفاتیح ترنم
در آرزوى وصال
قرار از دل من برده اى بدین حرکات
کجایى اى مه بدر اى نهایت حسنات
که عاقلان طریقت سبوى مى گیرند
در آن مقام که مستغرقند در میقات
دو بوسه از لب لعلت بده براى زکات
که بوسه وانکند کس حلال غیر نجات
به وقت وصل دهان مرا فروبندى
زلعل باده فروشت دهى تو آب حیات
تو سنگ مونس آدم به دست ابراهیم(ع)
نظاره مى کنى اعمال و مى دهى تو برات
مرا ولایت آل رسول (ص) و صوم و صلات
کشد به مشعر وانگه شویم از عرفات
طمع ز خضر(ع) ندارم که در زمین منى
مرا اشاره نماید به سوى خیر ثبات
زنیم سنگ لعامت به پیکر دد و دیو
که وارهیم زشیطان نفس همچو نجات
بر آن شوم که به قربانگه آیم از سر شوق
جمال بت شکن دهر بود در مرآت
مهیمنا چه کند بى نواى کوى نیاز
به غیر وصل تو چیزى طلب کند هیهات(یوسف نجات)
على علیه السلام
بند تعلق
گر مرغ جان ز بند تعلق رها شود
ویران سراى دل حرم کبریا شود
بر کن دل از علایق دنیا گرت هواست
دور از تو دیو نخوت و نفس و هوى شود
لب از مى ولاى على تر کن اى عزیز
تا سینه تو مخزن سر خدا شود
بر شاخسار خرم طوبى کند مقام
گر مرغ جان زبند تعلق رها شود
آن را که بست بر گل رخسار یار چشم
روشن دلش چو آینه حق نما شود
بیگانه با مقام و زر و زور و سطوت است
هر دل که با ولاى على آشنا شود
شهد لبش به خضر دهد عمر جاودان
آن کو مرید ساقى آب بقا شود
گرد رهش به دیده کشیدم که دیده ام
آیینه دار طلعت آن مقتدا شود
شو خوشه چین خرمن قرآن و اهل بیت
تا قامت فلک بر قدرت دو تا شود
(محمد على مردانى)
جواد آل محمد(ص)
آن را که سوز عشق تو آتش به جان زند
چون داغ لاله بر دلش از غم نشان زند
گر پا زمهر بر سر خاکسترش نهى
هر ذره اش ز مهر سر از آسمان زند
نقشت اگر به کاسه چشم فلک فتد
تا حشر جام گیرد و رطل گران زند
تا پرتو از جمال تو گیرد على الصباح
خورشید بوسه بر در آن آستان زند
شهد ولایت ار نچشد خضر زنده نیست
هر چند دم ززندگى جاودان زند
بر خاک آستان رضا هر که سر نهاد
مرغ دلش به باغ ولا آشیان زند
گردد عزیز اهل دل آن کو به سینه اش
دست جواد آل محمد نشان زند(محمد على مردانى)
دریاى علوم امام باقر(ع)
اى آینه جمال احمد
و اى نام گرامى ات محمد
اى مهر سپهر و ماه انجم
هفتم معصوم, امام پنجم
سر خیل اوائل و اواخر
دریاى علوم, امام باقر
از مادر و از پدر به گوهر
بردى نسب از دو سو به حیدر
یک جد تو شاه کربلا بود
جد دگر تو مجتبى بود
چون دور قمر به ((پنجه و هفت))
از هجرت پاک مصطفى رفت
میلاد تو غره رجب شد
لبریز جهان, زنور رب شد
اى سدره عرش و طور سینین
و اى نوگل باغ آل یاسین
اى نور تو نور نخله طور
واى روى تو شرح سوره نور
والشمس شعاع ماه رویت
واللیل, سواد مشک مویت
گنجینه حکمت الهى
بخشنده تاج پادشاهى
نادیده تو را سلام مى داد
جدت که سلام حق بر او باد(ریاضى یزدى)
بهتر از تو
حق همیشه با تو باد, اى امام هر چه مرد
مانده ام که روزگار, با غریبى ات چه کرد
مثل تو ندیده ایم, مثل تو نبوده است
مثل تو نزاده است, مادر زمانه, مرد
معنى عدالتى, اسوه ى سخاوتى
حافظ رسالتى, در میانه ى نبرد
کعبه زادگاه تو, کوفه قتلگاه تو
دل در اوج آسمان, سر درون چاه درد
مى روى که عشق را, در جهان جوان کنى
مى روى که نشنوى, از زمانه حرف سرد
بهتر از تو اى على, چشم ها ندیده اند
در تمام ملک, میر, در تمام دهر, مرد(شهرام مقدسى, به نقل از ماهنامه ادبى اشارات, ص206)
کوثر
نگاه تو, نگاه یک بهار آسمانى است
که هر بهار با اشاره ى نگاه تو
به سبزه مى نشیند و به گل
و عطر جان فزاى عشق مى پراکند
و مى دهد طراوتى (طراواتى خ ل) دگر, دل شکسته را
اگر چنین نبود
هنوز هم
غبار مانده بود در ضمیر آفتاب
و ماه مانده بود در محاق
اگر چنین نبود
تولدى نبود بر ستاره ها
و آخرین ستاره را
و این تویى
که هر چه روشنایى است
و هر چه خیر و خوبى است
زچشمه جلالت تو آب مى خورد
و این تویى
که مصحف از تو یاد مى کند به کوثرى
شکوه تو, شکوه آسمانى است
درود بر تو اى سرور قلب مصطفى
و اى چراغ خانه على علیه السلام
و اى عزیز حجت خدا(ابراهیم ترابى مرند, به نقل از ماهنامه ادبى اشارات, ش40, شهریور 1381, ص78)
مادر
مادرم شعر خوب رویاهاست
مادرم آسمان خانه ماست
دلش آیینه اى است صاف و زلال
در نگاهش ستاره ها پیداست
بر لبانش شکوفه مى خندد
در صدایش ترانه دریاست
گونه هایش چو موج بر چین است
دست هایش کلید فرداهاست
روى گلبرگ هاى لب هایش
نغمه هاى خدا خدا بر پاست
با شما ساده تر سخن گویم
دل تنگش به وسعت دریاست
(زهرا اکافان ((ندإ)))(به نقل از ماهنامه ادبى اشارات, ش40, شهریور 1381, ص86)
اعتکاف
اى معتکفان که نور تابید همه
در کنج حرم در تب و تابید همه
وقتى که به دریا برسد عشق شما
روشن تر از آیینه و آبید همه(زهرا اکافان ((ندإ)))
(به نقل از اشارات, ماهنامه ادبى مرکز پژوهش هاى اسلامى صدا و سیما, ص215)
زهراى بتول
هنگام تحیر عقول است امروز
روشن, دل و دیده رسول است امروز
هم مولد رهبر عظیم الشإن است
هم مولد زهراى بتول است امروز(حسین فولادى, به نقل از ماهنامه ادبى اشارات, ص81)