گفته ها و نوشته ها
بحث توحید در محضر امام صادق(علیه السلام)
سه نفر که داراى مذاهب مختلف بودند به حضور امام صادق(علیه السلام) شرفیاب شدند. معتزلى, مشبهه, شیعه.
امام صادق از معتزلى پرسید تو چه مى پرستى؟
گفت: خدایى که هیچ صفتى ندارد.
از مشبهه پرسید: تو چه مى پرستى؟
گفت: خدایى که صفات محسوسه دارد.
از مومن شیعه پرسید تو چه مى پرستى؟
جواب داد: خدایى را که صفات کمالیه دارد ولى بشر با عقل و حس خود نمى تواند آن را درک کند.
حضرت به معتزلى فرمود: تو عدم را مى پرستى.
به مشبهه فرمود: تو صنم را مى پرستى.
به مومن شیعه فرمود: تو خداى عالم را مى پرستى.
(محمد مهدى تاج لنگرودى, داستان هایى از خداشناسى, ص69)
آداب غذا خوردن
دوازده شرط باید تا یک لقمه به شرط دین خوردن: چهار شرط واجب: حلال خوردن, پاکیزه خوردن, خداى را روزى ده دانستن, شکر او گزاردن.
و چهار شرط مستحب: بسم الله گفتن, پیش از خوردن دست شستن, از گوشه ظرف خوردن و در آخر الحمدلله گفتن.
چهار شرط ادب: راست و درست نشستن, به لقمه کسى ننگریستن, از پیش خود خوردن پس از خوردن دست و دهان شستن, چون خوردن, با این شرایط باشد فردا در آن حساب نباشد و آن را ثواب دهند.
(خواجه عبدالله انصارى, تفسیر کشف الاسرار, ج1, ص305)
جبرئیل کجاست؟
روزى على(علیه السلام) در مسجد و در بالاى منبر فرمود: قبل از این که از میان شما بروم, هر سوالى دارید بپرسید, چرا که من به راه هاى آسمان آگاه تر از راه هاى زمین هستم. یک نفر از حاضران برخاست و گفت: جبرئیل در کجاست؟ على (علیه السلام) به آسمان و شرق و غرب نگاه کرد و بعد از لحظه اى فرمود: همه جا را دیدم, ولى جبرئیل را ندیدم, جبرئیل خود تو هستى, حاضران دیدند ناگهان, آن سوال کننده از نظرها پنهان شد و هنگام رفتن خطاب به حضرت فرمود: ((حقا که تو در سخن خود راستگو هستى)).
(ناسخ التواریخ, ج5, ص57)
درست پیمانى
اسماعیل پیغامبر علیه السلام, با مردى در راهى مى رفت, آن را مرد او را گفت: اى پیغمبر, بر سر راه مرا بپاى و منتظر باش تا من بیایم, اسماعیل دو روز در این موضع بنشست, آن مرد را به حکم اتفاق بر آن جانب گذر نیفتاد. روز دیگر بیامد و در پاى اسماعیل افتاد و گفت: اى ثمره شجره نبوت! چون وعده را خلاف کردم که تو را انتظار کنم, چگونه رخصت یافتمى از خود که وعده را خلاف کنم؟
و بدین سبب بود که آفریدگار تعالى, او را در قرآن مجید, راست وعده فرمود.
(مریم55/), (محمد عوفى, جوامع الحکایات, ص299)
در پیشگاه خدا
پادشاهى را وزیرى عاقل بود, دست از وزارت برداشت و به عبادت خدا, مشغول شد, پادشاه از امیران پرسید: وزیر کجاست؟ گفتند: از وزارت دست برداشته, به عبادت الهى مشغول است. پادشاه پیش وزیر رفت و پرسید: اى وزیر از من چه خطا دیدى که وزارت را ترک نمودى؟
گفت: از پنج سبب: اول آن که تو نشسته مى بودى و من به حضور تو ایستاده مى ماندم, اکنون بندگى خدایى مى کنم که در وقت نماز, مرا حکم نشستن مى دهد.
دوم آن که تو طعام مى خوردى و من نگاه مى کردم, اکنون رزاقى پیدا کرده ام که او نمى خورد و مرا مى خوراند.
سوم آن که تو خواب مى کردى و من پاسبانى مى کردم, اکنون خدایى دارم که من خواب مى کنم و او پاسبانى من مى کند.
چهارم آن که همیشه مى ترسیدم که اگر تو بمیرى, مرا از دشمنان تو, آسیب برسد, اکنون چنان خدایى دارم که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان هیچ آسیب نخواهد رسید.
پنجم آن که از تو مى ترسدم که اگر از من گناهى شود عفو نکنى, اکنون خداى من چنان رحیم است که هر روز صد گناه مى کنم و او مى بخشد.
(عبدالله بخارى, حکایات لطیف, ص218)
مشرق و مغرب
در قرآن کلمه مشرق و مغرب یک جا مفرد آمده مانند: ((قل لله المشرق والمغرب)) (بقره144/) و یک جا تثنیه آمده مانند ((رب المشرقین و رب المغربین)) (الرحمن / 17) و یک جا جمع آمده است, مانند: ((رب المغارب والمشارق)). (معارج / 40)
که اولى مراد, دو سوى خاور و باختر و دومى مراد دو مشرق و دو مغرب تابستان و زمستان و سومى مراد 180 درجه شرقى و 181 درجه غربى است که جاهاى طلوع و غروب آفتاب است.
(خواجه عبدالله انصارى, تفسیر کشف الاسرار, ج1, ص57)
رضاى خدا و خود
یکى را پرسیدند که: بامداد چگونه برخاستى؟
گفت: نه چنان که رضاى خداى است و نه چنان که رضاى من است.
گفت: این چگونه باشد؟
گفت: رضاى خداى عزوجل آن است که من مردى زاهد و پارسا و متقى باشم و چنان نیستم و رضاى من آن است که من مردى توان گر و محترم باشم و چنان نیستم. پس نه در رضاى خدایم و نه در رضاى خود.
(محمد عوفى, جوامع الحکایات, ص338)
توشه راه
حاتم اصم را گفتند: تو سفرها مى کنى بى زاد و راحله و توشه. نگویى چگونه مى کنى؟
گفت: من سفر با زاد و راحله مى کنم.
گفتند: چیست زاد تو و راحله تو؟
گفت: چهار چیز: یکى آن که همه ملک را از آن خداوند مى بینم.
دوم, همه خلق را مسخر او مى دانم و بنده او مى بینم.
سوم, روزى دهنده همه خلق, او را مى دانم.
چهارم, به هر حال که مى باشم به حکم و قضاى او مى باشم. با این اعتماد, بى توشه, بیابان ها را گذر کردن چه خطرهاست؟
او را گفتند: احسنت اى شیخ! این توشه که تو دارى, همه بیابان هاى آخرت را, گذر توان کردن, خاصه (چه رسد) بیابان هاى دنیا را.
(عبدالله بخارى, پند پیران, تصحیح دکتر جلال متین, ص97)