دنیا در سیره پیشوایان حجه الاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردىاشاره: مطابق بعضى از آیات و روایات, دنیا به شدت نکوهش شده, اما براساس بعضى دیگر, از آن تمجید و ستایش شده است. در سیره پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) و امامان(علیهم السلام) نیز همین دوگانگى وجود دارد. از سوى دیگر زهد و پارسایى از ارزش هاى کلیدى و مهم اسلامى است, در عین حال على(علیه السلام) ـ که سر سلسله زاهدان و وارستگان بود ـ با احداث باغ ها و نخلستان ها و مزارع, ثروت کلانى به دست آورد. آیا زهد و پارسایى, با توسعه ثروت و عوامل آن, ناسازگار است؟ و به طور کلى سیره پیشوایان دین در این رابطه چگونه بوده است؟! دنیاى پسندیده و ناپسنداسلام در همه امور آیین اعتدال است. از افراط و تفریط برکنار بوده و از آن به شدت نهى کرده است. بر همین اساس مسلمانان در قرآن به عنوان امت وسط و میانه معرفى شده اند: ((و کذلک جعلناکم امه وسطا; همان گونه که قبله شما (نسبت به قبله مسیحیان و یهودیان) یک قبله میانه است, شما را نیز امت میانه قرار داده ایم.)) (1) امتى که نه معنویات را فراموش مى کند و نه بهره خود از دنیا را نادیده مى گیرد. قرآن از یک سو مى فرماید: ((و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور; و زندگى دنیا چیزى جز سرمایه فریب و پوچى نیست.))(2) و از سوى دیگر از قول حضرت سلیمان نقل کرده که در برابر ثروت و امکانات کلان دنیا, آن را لطف وفضل الهى دانسته که خدا آن را براى آزمایش در اختیار بشر نهاده است; لذا عرض مى کند: ((هذا من فضل ربى لیبلونى ءإشکر إم إکفر; این از لطف و فضل پروردگار من است, تا خداوند مرا آزمایش کند که آیا شکر او را به جا مىآورم یا کفران مى کنم.))(3) بنابراین خداوند در یک آیه, هم به آخرت طلبى دستور مى دهد و هم به بهره گیرى از شوون دنیا. آن جا که مى فرماید: ((وابتغ فیما آتاک الله الدار الاخره و لا تنس نصیبک من الدنیا; و در آنچه خدا به تو داده, سراى آخرت را بطلب, و بهره ات را از دنیا فراموش نکن.))(4) در این آیه به همان اعتدال اشاره شده که هم باید از امکانات دنیا براى آخرت استفاده کرد, و هم از بهره هاى مادى دنیا بهره مند شد. به طور کلى باید دنیا را وسیله آخرت قرار داد. پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) و امامان(علیهم السلام) زندگى خود را بر همین اساس تنظیم کرده بودند. به این صورت که دنیا در روش آنها وسیله آخرت بود, نه هدف. از این رو پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: ((لیس من حب الدنیا طلب ما یصلحک; تحصیل آنچه را که موجب سامان یافتن زندگى دنیاى تو ـ که از راه صحیح است ـ در شمار حب دنیا نیست.))(5) حضرت على(علیه السلام) نیز فرموده: ((من بصر بها بصرته, و من ابصر الیها اعمته; هر کس با چشم بصیرت و عبرت به دنیا بنگرد, دنیا به او بصیرت و بینایى مى بخشد و آن کس که چشمش به دنبال دنیا بوده و شیفته آن گردد, دنیا او را از دیدن حقایق, نابینا مى سازد.))(6) نتیجه این که دنیا بر دو گونه است: پسندیده و ناپسند. هرگاه از آن بهره بردارى صحیح و در راستاى امور معنوى باشد, پسندیده است, اما اگر مایه غرور, فساد و انحراف گردد و باعث فراموشى آخرت شود, ناپسند خواهد بود. دنیاى بدون آخرت, و یا آخرت منهاى دنیا, همان راه افراط و تفریطى است که قطعا راه غلط و خطرناکى خواهد بود. بر همین اساس امیرمومنان على (علیه السلام) درباره زهد و پارسایى ـ که ارزش مهم اسلامى است ـ چنین فرمود: ((لو إن رجلا اخذ جمیع ما فى الارض, و اراد به وجه الله فهو زاهد, ولو انه ترک الجمیع و لم یرد وجه الله فلیس بزاهد; اگر انسانى مالک همه دنیا شود, و هدفش از آن وصول به خدا باشد, چنین فردى زاهد و پارسا است و اگر همه دنیا را ترک کند و هدفش از این کار, رضاى خدا نباشد, او زاهد و پارسا نیست.))(7) امام کاظم(علیه السلام) نیز فرمود: ((از ما نیست کسى که دنیایش را براى آخرتش تباه سازد یا آخرتش را براى دنیایش ترک نماید.)) از سخنان امیرمومنان على(علیه السلام) است که: ((دنیا خانه گذر به سوى خانه ابدى است. مردم در دنیا دو گونه اند: بعضى خود را مى فروشند ودر نتیجه خود را هلاک مى سازند. برخى هم خود را مى خرند و خویش را آزاد مى نمایند.))(8) مولانا جلال الدین دنیا را به کشتى اى مثال زده که اگر آب داخل آن شود, غرق مى گردد و اگر کشتى روى آب باشد و آب در کنار آن, کشتى به حرکت خود ادامه مى دهد: چیست دنیا؟ از خدا غافل بدن نى قماش و نقره و فرزند و زن مال را کز بهر دین باشى حمول نعم مال صالح گفت آن رسول آب در کشتى هلاک کشتى است آب در بیرون کشتى پشتى است چون که مال و ملک را از دل براند زان سلیمان, خویش جز مسکین نخواند(9) در این جا این سوال پیش مىآید که چرا آیات و روایاتى که بیانگر مذمت و بى ارزشى دنیا هستند, بیش از آیات و روایاتى هستند که دنیا را مدح کرده اند؟ پاسخ این که: آنچه مورد مذمت است, حب و علاقه بسیار و دلبستگى به دنیا است, زیرا موجب انحراف و فراموشى معنویات مى گردد. با توجه به این که جاذبه هاى دنیا بسیار قوى بوده و انسان هاى بسیارى را در دام آن گرفتار مى سازد, آیات و روایات, به انسان هشدار داده اند. این که حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: ((والله لدنیاکم هذه إهون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم; سوگند به خدا این دنیاى شما در نظر من از استخوان خوک در دست شخص جذامى پست تر است));(10) اشاره به دنیاى دنیاپرستان و خودباختگان است; همان کسانى که زرق و برق دنیا فریبشان داده است. چنان که امام صادق(علیه السلام) در وصف همین دنیا مى فرماید: ((دنیا همانند موجودى است که سر آن تکبر, چشمش حرص, گوشش طمع, زبانش ریا, دستش شهوت, پایش خودبینى, قلبش غفلت, وجودش فنا, و نتیجه اش زوال است...))(11) ولى اگر از دنیا بهره بردارى صحیح شود, عین آخرت است. در این صورت نه تنها نکوهیده نیست, بلکه ستوده خواهد بود. بر همین اساس, ابن ابى یعفور مى گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: ما دنیا را دوست داریم. فرمود: بااین دوست داشتن مى خواهید چه کنید؟ عرض کردم: ازدواج کنیم, حج به جا آوریم, هزینه زندگى اهل و عیال خود را تإمین نموده و کارهاى خیر کنیم. فرمود: ((لیس هذا من الدنیا هذا من الاخره; این از دنیا نیست, بلکه جزیى از آخرت مى باشد.))(12) رابطه پیشوایان با دنیابراى این که روشن تر شود که پیشوایان, دنیاى خوب را مى پسندیدند و دیگران را بدان تشویق مى نمودند, چند نمونه از شیوه آنها بیان مى کنیم: 1. روزى حضرت على(علیه السلام) در باغ فدک مشغول کشاورزى و هموار کردن زمین بود. با زحمت کار مى کرد و عرق مى ریخت. در این هنگام زنى خوش سیما به حضور على(علیه السلام) آمد, آن حضرت مى گوید: تا چشمم به او افتاد,... و او را نزد خود به ((بثینه)) (دختر عامر جمحى که به عنوان زیباترین زن قریش شهرت داشت) تشبیه کردم. به من گفت: ((اى پسر ابوطالب! آیا مى خواهى با من ازدواج کنى, و تو را از رنج بیل زدن بى نیاز ساخته و گنج هاى زمین را در اختیارت گذارم و تا آخر عمر, مالک آن گنج ها گردى؟)) گفتم: تو کیستى تا تو را از خاندانت خواستگارى نمایم؟ گفت: من دنیا هستم. به او گفتم: ((ارجعى فاطلبى زوجا غیرى...; بازگرد و شوهرى غیر مرا بجوى.))(13) این فراز بیانگر آن است که حضرت على(علیه السلام) براى تإمین هزینه زندگى دنیاى خود کار مى کرد و عرق مى ریخت, ولى هرگز حاضر نبود به دنیاى ناپسندى روى آورد که در آن عیاشى و خوش گذرانى جاى هدف هاى والاى انسانى را گرفته باشد. 2. روزى شرایط زندگى بر على (علیه السلام) و افراد خانواده اش ـ از نظر هزینه زندگى ـ بسیار سخت شد. آن حضرت به قصد کارگرى از خانه خارج شد. در شهر مدینه به جست و جو پرداخت, ولى کارى نیافت, سرانجام از مدینه خارج گردید و دریک فرسخ و نیمى مدینه به روستاى کوچکى رسید, در آن جا دید بانویى مقدارى خاک, علک کرده و منتظر کارگر است. نزد او رفت و پس از گفت و گو قرار گذاشتند که آن حضرت آب بیاورد و آن خاک را به گل تبدیل نموده و براى دیوار کشى آماده سازند و عوض هر دلوى از آب که مىآورد, یک عدد خرما اجرت بگیرد. آن روز آن بزرگوار این کار را ادامه داد و مقدارى خرما گرفت و به مدینه بازگشت. ماجرا را به عرض پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) رسانید. آن گاه پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) با افراد خانواده نشستند و آن خرماها را خوردند و رفع گرسنگى نمودند.(14) نظیر همین مطلب درباره شخص پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل شده که آن حضرت به بیابان رفت و در آن جا شترچرانى را دید که به سر چاه آب ایستاده و با دلو, آب مى کشد تا به شتران خود آب دهد. آن حضرت نزد او رفت و فرمود: آیا اجیر (کارگر مزدگیر) مى خواهى؟ ساربان گفت: آرى. قرار گذاشتند که پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) براى هر دلو آبى که از چاه مى کشد سه عدد خرما مزد بگیرد. پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) هشت دلو آب کشید, و بیست و چهار عدد خرما از او گرفت.(15) 3. از حوادث عجیب و معروف این که روزى ابن عباس, حضرت على(علیه السلام) را سوار بر شترى دید که بارى از هسته خرما حمل مى کرد. پرسید: این بار چیست؟ امام على(علیه السلام) فرمود: ((به خواست خدا صد هزار درخت خرما)) حضرت على (علیه السلام) آن هسته ها را به صحرا برد و کاشت و زحمت ها کشید تا نخلستان هاى وسیعى به وجود آمد. به طورى که در مجموع داراى صد هزار درخت خرما بود. او از محصول کار خود, کارهاى مهم اجتماعى انجام مى داد; از جمله هزار برده خرید و آزاد کرد.(16) از دسترنج خود به مستمندان کمک مى کرد, دنیا را مى خواست, ولى دنیایى که پلى براى آخرت و سامان بخشى به نابسامانى ها باشد. از بخشش هاى عجیب او این که: روزى عبدالله بن زبیر (پس از فوت پدرش زبیر) به على(علیه السلام) عرض کرد: در دفتر حساب پدرم دیدم که ایشان هشتاد هزار درهم از پدر شما (ابوطالب) طلب دارد. على(علیه السلام) فرمود: پدرت راست گو بود. آن گاه دستور داد تا هشت صد هزار درهم به عبدالله بدهند, پس از مدتى عبدالله به حضور على(علیه السلام) آمد و گفت: ((من اشتباه کرده ام پدر من از پدر شما طلب ندارد, بلکه پدر شما (ابوطالب) این مبلغ را از پدرم زبیر طلب دارد!)) حضرت على(علیه السلام) فرمود: پدرت را حلال کرده و بدهکاریش را بخشیدم و این مبلغى را هم که به تو دادم پس نمى گیرم و آن را به تو بخشیدم.(17) با توجه به این که این بخشش ها, از اموال شخصى حضرت على(علیه السلام) بوده, چنین به دست مىآوریم که دنیاطلبى, براى تإمین نیازها و سامان بخشى به زندگى بینوایان و گره گشایى از مشکلات مهم اسلامى, با دلبستگى به دنیا, چنان که موجب غرور و انحراف گردد از زمین تا آسمان فرق دارد. 4. ماجراى علإ و عاصم که دو برادر بودند, ولى هر دو, راه افراط و تفریط را پیمودند; اولى در ظاهر به دنیاى گسترده و خانه وسیع رو آورده بود و دومى با ترک دنیا, غارنشین شده بود. این داستان یکى از داستان هاى معروف نهج البلاغه است. حضرت على(علیه السلام) وقتى دانست که علإ بن زیاد, خانه وسیع و دنیاى وسیع را براى ارزش هایى مانند: مهمان نوازى, صله رحم, اصلاح و ازدواج بستگان مى خواهد, به او فرمود: ((و بلى ان شئت بها الاخره...; آرى اگر بخواهى با این وسیله به آرخت برسى, یعنى مهمان دارى کنى, صله رحم بنمایى و حقوق افراد را ادا کنى, فاذا انت قد بلغت بها الاخره; در این صورت با این خانه وسیع به آخرت رسیده اى.)) ولى از عاصم شدیدا انتقاد کرد و به او فرمود: ((اى دشمنک جان خود, شیطان در تو راه یافته و تو را شکار نموده, آیا به خانواده و فرزندت رحم نمى کنى؟ تو مى پندارى که خداوند (به ظاهر) طیبات را بر تو حلال کرده, ولى در واقع دوست ندارد که از آنها بهره مند شوى, تو در پیشگاه خدا بى ارزش تر از آن هستى که با تو این گونه رفتار نماید.)) عاصم عرض کرد: ((اى امیرمومنان! پس چرا تو با این لباس خشن و آن غذاى ناگوار زندگى مى کنى, با این که امام و پیشواى مردم هستى؟)) حضرت على(علیه السلام) در پاسخ فرمود: ((واى بر تو, من مثل تو نیستم (وظیفه من که امام هستم غیر از شماست), خداوند بر پیشوایان حق, واجب کرده که به خود سخت گیرند و مانند طبقه ضعیف جامعه زندگى نمایند تا نادارى فقیر موجب سرکشى او از فرمان خدا نشود.))(18) پى نوشت ها:1. بقره, 143. 2. آل عمران, 185. 3. نمل, 40. 4. قصص, 77. 5. کنزالعمال, حدیث52. 6. نهج البلاغه, خطبه82. 7. غرر الحکم, ترجمه محمد على انصارى, ج2, قسمت آخر, ص28. 8. بحارالانوار, ج73, ص130. 9. دیوان مثنوى به خط میرخانى, دفتر اول, ص27. 10. نهج البلاغه, حکمت 236. 11. بحارالانوار, ج73, ص105. 12. همان, ص106. 13. همان, ص84. 14. کشف الغمه, مطابق نقل بحارالانوار, ج41, ص33. 15. اقتباس از منتخب التواریخ, ص883. 16. فروع کافى, ج5, ص75 و 74. 17. غرر الحکم, ترجمه محمد على انصارى, ج2, قسمت آخر, ص20. 18. نهج البلاغه, خطبه209.
|