شرح دعاى کمیل
حجه الاسلام والمسلمین حسین انصاریان
در شماره گذشته مطالبى پیرامون ذکر, تقدیم خوانندگان محترم نمودیم و اینک ادامه بحث تقدیم امت پاسدار اسلام مى گردد:
توجه به این حقیقت لازم است که پاک کردن قلب از رذایل, و شست و شوى آن از قبایح, و حاضر کردن مفاهیم و معانى اسمإ حسنى و صفات علیاى حضرت حق در آن, و حفظ این حقایق عظیمه و مراتب کریمه از دستبرد شیاطین انسى و جنى و حضور دائمى در محضر مبارک او, و قدم نهادن در هر کارى و حرکت به سوى هر برنامه اى و غافل نبودن از او و بى خبر نماندن از حضرتش در آنى از آنات و وقتى از اوقات و انجام هر عبادتى که انسان نسبت به آن مکلف است, و پرداختن به هر عمل خیرى, و هر گونه خدمت مثبتى به مردم به قصد تحصیل خوشنودى او ذکر است.
گروهى از اهل دل, و جمعى از آزاد شدگان از آب و گل, و فرقه اى از عارفان واصل, آیاتى که مردم را دعوت به ذکر مى کنند, و روایاتى که تشویق به ذکر مى نمایند, کلمه ذکر را در آن آیات و روایات به معناى همین حقایق باطنى و عملى مى دانند.
و نیز جلوه دادن آیات قرآن, و به طلوع آوردن آثار نبوت و رسالت, و ظهور دادن روایات اهل بیت را از افق زندگى, مصداق کامل ذکر بر شمرده اند.
آرى دسترسى به قرب حق فقط با ذکر حق که عبارت از این واقعیات بیان شده به وسیله اهل دل است میسر است, و راهى به سوى قرب جز با کمک ذکر وجود ندارد.
یاد خدا را بر کشور دل حاکم کنید, و به آیات قرآن مجید عمل نمائید و با همه وجود از نبوت پیامبر و امامت امامان معصوم پیروى کنید تا به مقام قرب برسید, و در زمره مقربان قرار گیرید و شیرینى انس با خدا و اجراى دستورات او و همراه بودن با پیامبر و اهل بیت او را بچشید, و از این طریق هماى سعادت و خوشبختى را در آغوش بگیرید.
هنگامى که خانه دل مظهر مفاهیم و معانى اسمإ و صفات حضرت محبوب شود, و آثار این مفاهیم و معانى در روح و نفس, و اعضإ و جوارح ظاهر گردد, محبتى عطرآگین, و عشقى آتشین که میوه شیرین معرفت به مفاهیم اسمإ و صفات است سراسر خانه دل را به تصرف خود درمىآورد, و جلوه ((اشد حبا لله))(1) همه وجود انسان را محاصره مى کند, و آدمى را در گروه ((رجال لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله))(2) که مقامى جامع و کامل است قرار مى دهد, و بر کرسى خلافت و جانشینى از خدا مى نشاند, و لذت و شیرینى مقام قرب را به انسان مى چشاند.
در این جایگاه رفیع است که انسان از دسترس هر شیطان اغواگرى مصون است, و هیچ چیز قدرت منصرف کردن انسان را از خدا ندارد, و آدمى در این عرصه گاه نورانى جز خدا نمى شناسد, و جز خدا نمى بیند, و جز خدا نمى خواهد, و جز خدا نمى داند, و جز خدا نمى یابد.
سرحلقه عارفان, امام پرهیزکاران, رهبر پاکان, شمع دل واصلان, مقتداى کاملان, اسوه عاشقان با همه وجود مترنم به این ترانه عاشقانه بود:
((ما رإیت شیئا الا و رإیت الله قبله و معه و بعده)) چیزى را ندیدم مگر آن که پیش از آن و همراه آن و بعد از آن خدا را دیدم.
و تربیت شده دامن معرفت و بصیرتش حضرت سیدالشهدإ در اوج تشنگى و گرسنگى, و در حالى که همه مصائب او را محاصره کرده بود, در میان گودال در کنار هفتاد و یک بدن قطعه قطعه و با شنیدن ناله جانسوز زنان و دختران اهل بیت, صورت خون آلود بر پیشگاه محبوب بر خاک مى گذارد و مى گوید:
((الهى رضا بقضائک صبرا على بلائک, تسلیما لامرک لا معبود لى سواک...))
خدایا به قضاى تو خوشنود و راضیم, برآزمایش و بلایت صابرم, در برابر فرامینت تسلیمم, براى من معبودى جز تو وجود ندارد.
دانى چه آرزو ز تو دارم نگار من
خواهم که یار کس نشوى جز که یار من
گیرد قرار کار من آن دم که گوئیم
یار توإم قرار توإم بى قرار من
من جز تو دلبرى نشناسم توئى توئى
دلدار من نگار من اى غمگسار من
خالت نهاد گر چه بسى داغ بر دلم
یاد تو شد انیس دل داغدار من
دوش از زبان بلبل دل مى شنید گل
کى گل عذار من چمنت مرغزار من
گفت آرى آرى این چمن حسن از آن تست
نومید نیست هر که شد امیدوار من
سیمرغ قاف قدرت عشقم که هر زمان
شهباز رفعتى شود از نو شکار من
((واستشفع بک الى نفسک))
خدایا تو را براى نجات خویش, از بند گناهان و عقوبت ها به سوى ذات مقدست و نزد حضرتت شفیع قرار مى دهم.
این بخش از دعا نشان دهنده این حقیقت است که اولا دعاکننده به اوج انقطاع از ماسواى محبوب رسیده, و از همه علل و اسباب دل بریده, و روى قلب را به سوى حضرت دوست نموده, و چشم امید از غیر او بسته, و فقط دلگرم به عنایات و الطاف او شده و با توجه به این که شفیع باید کسى باشد که شفاعتش مقبول افتد, و در شفاعت خدا هیچ ترسى از عدم پذیرش وجود ندارد, پس حضرت حق را نزد ذات خودش شفیع گدا و سائلى چون خود قرار داده است.
و ثانیا خود را در غرق بودن در گناه, و سنگینى بار معصیت, و فراوانى عصیان, و کثرت نافرمانى, و تهیدست بودن از عبادت وبندگى به گونه اى فرض کرده که شفاعت دیگر شفاعت کنندگان اثرى به حال او ندارد, و از قابلیت شفاعت دیگران محروم شده, و تنها خداست که اگر از او نزد ذات مقدسش شفاعت کند از بند گناه نجات یابد, و از چاه عصیان بیرون آید, و از سنگینى آثار گناه رها شود, و مورد عفو و آمرزش قرار گیرد, به این خاطر با دلى سوزان, و اشکى ریزان, و حالى پریشان, دست به دعا برمى دارد و در کمال فروتنى و انکسار مى گوید: ((واستشفع بک الى نفسک)).
اهل معرفت به این حقیقت توجه دارند که شفاعت عبارت از یارى دادن وجودى قوى و نیرومند به موجودى ضعیف و ناتوان است, که این موجود ناتوان در حدى از معرفت و ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه برخوردار است, ولى ناتوانى او سبب لغزش و گناه او شده است, البته نه گناهى که چراغ محبت و معرفت, و ایمان و عملش را خاموش کرده باشد, بلکه گناهى که قدم او را براى رسیدن به کمال معنوى سست کرده, و او را از رسیدن به بهشت محروم نموده است, و پروردگار از روى لطف و رحمتش مقام شفاعت را قرار داده است تا شفیع قوى و نیرومند از طریق آبرو و معنویتش به گناهکار مومن کمک دهد, تا در دنیا از اسارت گناه نجات یابد, و در راه کمال قرار گیرد و در آخرت از کیفر گناه مصون ماند.
بنابراین شفاعت در قیامت شامل کافران, مشرکان, معاندان, منافقان و بریدگان از ایمان و عمل صالح نمى شود, چنان که در قرآن مجید به این حقیقت اشاره شده است:
((کل نفس بما کسبت رهینه # الا اصحاب الیمین # فى جنات یتسإلون # عن المجرمین # ما سلککم فى سقر # قالوا لم نک من المصلین # ولم نک نطعم المسکین # وکنا نخوض مع الخائضین # وکنا نکذب بیوم الدین # حتى اتانا الیقین # فما تنفعهم شفاعه الشافعین))(3)
هر کس گروگان اعمال زشتى است که مرتکب شده است, مگر سعادتمندان که در بهشت ها با رو کردن به دوزخ از مجرمان و گناهکاران مى پرسند چه چیز شما را به دوزخ درآورده؟ گویند: ما از نمازگزاران نبودیم, و ناتوانان را طعام نمى دادیم, و با فرو روندگان در باطل فرو مى رفتیم, و روز جزا را تکذیب مى کردیم تا مرگ به ما رسید پس با این وضع و حالى که دارند شفاعت شافعان سودى به آنان ندهد.
بر پایه آیات قرآن و روایات اهل بیت, کسى که امید به شفاعت دارد باید در حد لازم از سرمایه ایمان و عمل صالح برخوردار باشد, تا بتواند نقص و عیب کارش را, و کمبود معنویش را در دنیا با شفاعت هدایت الهى جبران کند, و درد ناتوانى و ضعفش را در قیامت براى حرکت به بهشت با شفاعت شفیعان درمان نماید, یا اگر به خاطر سنگینى بار گناه در دوزخ افتاد, با استفاده کردن از قدرت شفاعت شیعیان, خود را از آن مهلکه عظیم نجات دهد.
از آیات قرآن مجید و روایات استفاده مى شود که شفیعان دنیا و آخرت که شفاعتشان سبب هدایت و نجات, و عامل رشد و کمال, و باعث رساندن انسان به رحمت و مغفرت و عفو خداست, در صورتى که خواهان شفاعت لیاقت شفاعت شدن را از دست نداده باشد عبارت اند از ایمان, عمل صالح, توبه, قرآن, انبیإ, امامان, شهیدان, مومنان راستین, عالمان ربانى که همان گونه که کافران و مشرکان و غافلان در دنیا به شفاعت اینان از کفر و شرک و غفلت نجات پیدا مى کنند, و به مومن و موحد و دارنده معرفت و آگاهى تبدیل مى شوند, در قیامت هم از کمبودهایى که به سبب گناه عارض آنان شده و نتوانستند در دنیا جبران کنند به شفاعت آنان نجات مى یابند, بنابراین شفاعت به این معنى که در عرصه گاه تکوین و طبیعت و تشریع داراى سیطره ویژه به خود است اصلى از اصول اسلام است که منکر آن از دایره اسلام بیرون و در ظلمتکده کفر است.
شفاعت به معناى دستگیرى قوى از ناتوان, که آثارى از معنویت و شیوه هاى عملى قوى را در حدى در خود دارد, در آخرین مرحله قیامت انجام مى گیرد و پیش گیرى از وارد شدن در آتش مى کند و یا سبب خارج ساختن از آتش مى گردد, و تإثیر آن به واسطه رحمت واسعه حق و یا مقام رفیع شخص شفاعت کننده و نیز لیاقت شفاعت شونده است.(4)
شفاعت ایمان
((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وآمنوا برسوله یوتکم کفلین من رحمته ویجعل لکم نورا تمشون به ویغفر لکم والله غفور رحیم))(5)
اى اهل ایمان تقواى الهى پیشه کنید, و به پیامبرش ایمان آورید تا شما را دو بهره از رحمتش دهد, و نورى برایتان قرار دهد که به وسیله آن راه زندگى سالم را بپیمایید و شما را بیامرزد, که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
شفاعت عمل صالح
((وعد الله الذین آمنوا وعملوا الصالحات لهم مغفره واجر عظیم))(6) خدا به کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادند مژده داده که براى آنان آمرزش و پاداش عظیم است.
شفاعت توبه
معاویه بن وهب مى گوید: از حضرت صادق(ع) شنیدم مى فرمود: هنگامى که بنده توبه خالص و بى شائبه کند خدا به او محبت ورزد, و در دنیا و آخرت بر او پرده پوشى نماید, گفتم: چگونه پرده پوشى نماید؟
فرمود: آن چه از گناهان که دو فرشته گماشته شده بر او نوشته اند از یادشان محو کند و به اعضاى او وحى فرماید: آنچه از گناهان بر روى تو انجام داده پنهان دار, پس خدا را دیدار کند در حالى که هنگام دیدار خدا چیزى که به زیان وى بر گناهانش گواهى دهد نیست.(7)
شفاعت قرآن
((... اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن, فانه شافع مشفع و ماحل مصدق.))
رسول خدا(ص) فرمود: هنگامى که فتنه ها چون شب تار شما را فراگرفت به قرآن روى آورید زیرا قرآن شفیعى است که شفاعتش پذیرفته مى شود و گزارشگر و شکایت کننده اى است که گزارش و شکایتش مورد تصدیق قرار مى گیرد.
روایات زیادى درباره شفاعت انبیإ و امامان و شهیدان, و مومنان راستین و عالمان ربانى در کتاب با عظمت بحارالانوار, و محجه البیضإ و سایر کتب حدیث نقل شده که خوانندگان عزیز مى توانند به آن منابع نور و هدایت مراجعه کنند.
((و اسئلک بجودک و کرمک ان تدنینى من قربک و ان توزعنى شکرک و ان تلهمنى ذکرک))
خدایا به وسیله بخشش و سخاوتت, و بزرگوارى و کرمت (که همه ظاهر و باطن هستى را فراگرفته) از تو درخواست مى کنم که مرا به مقام قرب خود نزدیک گردانى, و سپاسگزارى همه نمعت هایت و یاد وجود مقدست را به من الهام کن.
امیرالمومنین علیه السلام در این جملات عرشى و ملکوتى و در این فرازهاى نورانى سه مقام از مقامات بسیار با ارزش سالکین را از پروردگار مهربان درخواست مى کند:
1. دست یابى به مقام قرب, 2. وصول به مقام شکر, 3. رسیدن به مقام ذکر.
بدون تردید تحصیل این سه مقام جز به سبب جود و کرم حضرت دوست و جز به کمک بخشش و سخاوت و آقایى و بزرگوارى حضرت معشوق میسر نیست.
اگر او شوق و رغبت و اشتیاق و حال, و مایه هاى عملى به سالک نبخشد, و اسباب رسیدن به این مقامات ملکوتى را به انسان عطا نکند, و آقایى و بزرگوارى اش از راهرو راه دستگیرى ننماید, و به عبد نیازمندش براى عبور از حجاب هاى ظلمانى و نورانى کمک نکند, و او را منزل به منزل و مقام به مقام پیش نبرد, به این مقامات معنوى و مراتب عرشى نخواهد رسید, به این خاطر است که دعاکننده جود و کرمش را به عنوان وسیله و سرمایه و مایه اصلى درخواست مى کند تا در پرتو تجلى آثار این دو صفت در تمام شئون زندگى اش بتواند به هر سه مقام واصل شود.
براى تماشاى اندکى از جود و کرم حضرت حق, و توجه به آثار این دو صفت, و جلوه اش در زندگى انسان, لازم است به جملاتى از دعاى بى نظیر عرفه حضرت سیدالشهدإ(ع) با تإمل و اندیشه دقت کنیم, تا به این حقیقت آگاه شویم که با اتصال به جود و کرم او, و انفصال از ماسواى حضرتش مى توان به مقامات معنوى نایل شد.
((همه ستایش سپاس ویژه توست, اى که لغزشم را نادیده گرفت, و اندوهم را زدود, و دعایم را مستجاب کرد, و عیبم را پوشانید و گناهم را آمرزید, و مرا به خواسته ام رسانید, و بر دشمنم پیروز گردانید, اگر نعمت ها و عطاها و بخشش هاى باارزشت را برشمارم هرگز نمى توانم به شماره آورم, اى سرور و آقاى من, تویى که عطا کردى, تویى که نعمت دادى, تویى که احسان نمودى, تویى که زیبایى بخشیدى, تویى که فزونى دادى, تویى که کامل نمودى, تویى که روزى عنایت کردى, تویى که توفیق دادى, تویى که عطا فرمودى, تویى که بى نیاز نمودى, تویى که ثروت بخشیدى, تویى که پناه دادى, تویى که کفایت کردى, تویى که راهنمایى نمودى, تویى که محافظت فرمودى, تویى که پرده پوشیدى, تویى که آمرزیدى, تویى که نادیده گرفتى, تویى که قدرت دادى, تویى که عزت بخشیدى, تویى که یارى دادى, تویى که مساعدت فرمودى, تویى که تإیید نمودى, تویى که پیروزى عطا کردى, تویى که درمان نمودى, تویى که سلامت همه جانبه عنایت فرمودى, تویى که گرامى داشتى.))
و نیز براى آگاهى به گوشه اى از جود و کرم حضرتش, واجب است با چشم دل به مفاهیم عرشى جملاتى از دعاى ابوحمزه ثمالى که مناجات شب هاى ماه مبارک حضرت زین العابدین است بنگریم:
((آقاى من, منم کودکى و کوچکى که او را پروریدى, منم نادانى که دانایش نمودى, منم گمراهى که هدایتش فرمودى, منم افتاده اى که بلندى و رفعتش دادى, منم ترسانى که امانش بخشیدى, و گرسنه اى که سیرش نمودى, و تشنه اى که سیرابش کردى, و برهنه اى که لباس پوشاندى, و تهیدستى که توانگرش کردى, و ناتوانى که نیرومندش ساختى, و خوارى که عزیزش نمودى, و بیمارى که شفایش دادى, و درخواست کننده اى که عطایش بخشیدى و گناهکارى که گناهش را پوشاندى, و خطاکارى که نادیده اش گرفتى و اندکى که بسیارش فرمودى, و مستضعفى که نصرتش دادى, و رانده شده اى که مإوایش بخشیدى. ))
آرى سالک با درخواست این دو وسیله و با اتصال به این دو سبب که جود و کرم بى نهایت حضرت محبوب است, و به گوشه اى از آثار بسیار اندک این دو صفت دردعاى عرفه ودعاى ابوحمزه اشاره شده مى تواند به مقام قرب و شکر و ذکر برسد و در زمره مقربین و شاکرین و ذاکرین قرار گیرد.
مقام قرب
این مقام برترین و آخرین مقام و مرتبه سالکین راه محبوب است, که با جود و کرمش در شئون زندگى سالک و با تخلق راهرو به اخلاق حسنه و اجتناب از محرمات, و دورى از نفوس شریره, و ازدیاد ایمان, و مداومت بر عمل صالح, و خلاصه با اطاعت همه جانبه از خدا, و پیروى کامل از پیامبر اسلام و اهل بیت بزرگوارش و هم نشینى با اولیاى الهى و رعایت مراقبه و محاسبه و مشارطه و قدم نهادن در وادى تخلیه و تحلیه و تجلیه به دست مىآید.
یقینا با قدم اطاعت و عبادت, رسیدن به مقام قرب براى هر عاشق شیفته اى میسر است, و سالک چون به این مقام برسد حقیقت توحید در سراسر وجودش جلوه مى کند و ماسوى الله در اعتقاد و ایمان توحیدى اش فانى مى گردد, و بر کرسى خلافت و جانشینى از خدا به اذن خدا تکیه مى زند و به توفیق حق در محدوده وجود خود, کار خدایى مى کند, چنان که در حدیث قدسى آمده است:
((عبدى اطعنى حتى اجعلک مثلى اقول لشىء کن فیکون تقول لشىء کن فیکون))(8)
بنده من از من اطاعت کن تا تو را از نظر اراده و قدرت نمونه اى از خود قرار دهم به چیزى مى گویم باش بى درنگ موجود شود, تو نیز به چیزى بگویى باش بى درنگ موجود شود.
و در حدیث دیگرى آمده:
((انا ملک حى لا إموت إبدا, عبدى اطعنى اجعلک ملکا حیا لایموت ابدا))(9)
من پادشاه زنده اى هستم که هرگز نمى میرم, بنده من از من اطاعت کن تا تو را پادشاه زنده اى قرار دهم که هرگز نمیرى.
اهل معرفت عقیده دارند, هدف از همه طاعات و عبادات چه طاعات و عبادات بدنیه و قلبیه, و چه طاعات و عبادات ظاهریه و باطنیه رسیدن به مقام قرب است, چون کسى آنها را به قصد قربت, و با رعایت همه شرایط انجام دهد به آن مقام والا و مرتبه بالا خواهد رسید, و اراده اش در اراده حق فانى خواهد شد و در باطنش جز اراده خدا نخواهد ماند, پس هرگاه بخواهد مى تواند کار خدایى انجام دهد.
سالک هنگامى که با قدم طاعت و عبادت به سوى حضرت حق حرکت کند به هر قدمى که برمى دارد رحمت خدا و اسمإ حسنى و اوصاف علیاى حضرت او با سرعتى غیر قابل مقایسه با حرکت سالک به مسالک نزدیک مى شود چنان که در حدیث قدسى آمده:
((من تقرب الى شبرا تقربت الیه ذراعا و من تقرب الى ذراعا تقربت الیه باعا, من اتانى مشیا اتیته هروله))(10) کسى که یک وجب به من نزدیک شود من به اندازه طول آرنج یا سر انگشت دست به او نزدیک مى شوم, و کسى که به اندازه طول آرنج تا سر انگشت دست به من نزدیک شود, من به اندازه طول بین سرانگشتان دو دست راست و چپ که به طور افقى باز باشد به او نزدیک شوم, و هر کس قدم زنان به سوى من آید من هروله کنان به سوى او آیم!
آرى نتیجه طاعت و عبادت نزدیک شدن عبد به مولا و نزدیک شدن مولا به عبد است که در آیات و روایات از این حقیقت تعبیر به مقام قرب شده و رسیدگان به این مقام را مقربین نامیده اند.
اهل دل همه افعال و صفات مقربین را فانى در افعال و صفات خدا مى دانند و اراده مقربین را اراده خدا مى شمارند, وگفتار مقربین را پرتوى از گفتار خدا به حساب مىآورند, نظر اهل دل نسبت به مقربین برگرفته از روایات قدسى و احادیث بسیار مهمى است که از رسول خدا و اهل بیت در کتاب هاى با ارزش حدیث نقل شده است:
ان الله یقول لایزال عبد یتقرب الى بالنوافل حتى احبه فاکون انا سمعه الذى یسمع به, و بصره الذى یبصر به, و لسانه الذى ینطق به و قلبه الذى یعقل به, فاذا دعانى اجبته, و اذا سإلنى اعطیته;(11) خدا مى فرماید: همواره سالک به سبب نافله ها به من تقرب مى جوید, تا آنجا که من به او عشق ورزم, در این حال است که من گوش او مى شوم که با آن گوش مى شنود, و چشم او مى شوم که با آن چشم مى بیند, و زبان او مى شوم که با آن زبان سخن مى گوید, و قلب او مى شوم که با آن قلب تعقل مى کند, پس هنگامى که مرا بخواند او را پاسخ مى گویم, و زمانى که از من بخواهد به او عطا مى کنم.
قال النبى(ص): ((کلام المتقین بمنزله الوحى من السمإ اذا وجدت کلمه على لسان بعضهم فقیل له من حدثک بهذه فیقول: حدثنى قلبى عن فکرى, عن سرى, عن ربى))(12)
پیامبر فرمود: کلام تقواپیشگان در رتبه وحى آسمانى است, هنگامى که سخنى بر زبان برخى از آنان ظاهر شود, پس به آنها گویند: چه کسى به این صورت با تو سخن گفت (که تو گویا از جانب او مى گویى) مى گوید دلم از فکرم و فکرم از عمق باطنم و عمق باطنم از سوى پروردگارم با من سخن گفت!
برترین مرحله این مقام براى پیامبر اسلام بود, به این خاطر مى فرمود:
((من رآنى فقد رإى الحق))(13) کسى که مرا ببیند, به یقین حق را دیده است.
و نیز فرمود:
((لى مع الله وقت لایسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل))(14) براى من با خدا زمانى است که هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسلى در آن زمان با من نمى گنجد.
و پس از پیامبر برترین مرحله این مقام براى مولاى عارفان امیرمومنان بود که فرمود:
((معرفتى بالنورانیه معرفه الله))(15) شناخت من به سبب نورانیت باطن شناخت خداست.
جلال الدین رومى مقام فنإ فى الله نوح را که از بندگان مقرب پروردگار بود از قول نوح چنین نقل مى کند:
گفت نوح اى سرکشان من, من نیم
من زجان مردم به جانان مى زیم
چون به مردم از حواس بوالبشر
حق مرا شد سمع و ادراک و بصر
چون که من من نیستم این دم زهوست
پیش این دم هر که دم زد کافر اوست
پى نوشت ها:
1. بقره,165.
2. نور, 37.
3. مدثر, 48 ـ 38.
4. ترجمه المیزان, ج1, ص231, با اندکى تصرف در عبارت.
5. حدید, 28.
6. مائده, 9.
7. اصول کافى, ج4, ص164.
8. انیس اللیل, ص152.
9. روح البیان.
10. نفحات اللیل, ص66.
11. کنزالعمال, ح1155.
12. بحرالمعارف, ج1, ص40.
13 و 14 و 15. نفحات اللیل, ص67 ـ 66.