گفته ها و نوشته ها
ساختن مسجد براى خدا
مى گویند: مسجدى مى ساختند, بهلول سر رسید, سوال کرد چه مى کنید گفتند: مسجد مى سازیم.
گفت: براى چه؟
پاسخ دادند: براى رضاى خدا.
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند, محرمانه سفارش داد سنگى تراشیدند و روى آن نوشتند: ((مسجد بهلول)) شبانه آن را بالاى سر در مسجد نصب کردند.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالاى در مسجد نوشته شده است: مسجد بهلول, ناراحت شدند, بهلول را پیدا کرده به باد کتک گرفتند که چرا زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد مى کنى؟!
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را براى خدا ساخته ایم, فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام, خدا که اشتباه نمى کند.
[ چه بسا کارهاى بزرگى که از نظر ما بزرگ است ولى در نزد خداوند پشیزى نمى ارزد, شاید بسیارى از بناهاى عظیم از معابر و مساجد و زیارت گاهها و بیمارستان ها و پل ها و... چنین سرنوشتى داشته باشند, حسابش با خداست].
(عدل الهى شهید مطهرى, ص331)
پس از چهل سالگى
امام صادق(ع) فرمود: بنده تا چهل سالگى در وسعت و فراخى است چون به چهل سال رسید خداوند عزوجل به دو فرشته اى که اعمال او را مى نویسند وحى مى نماید که من به بنده ام عمر (طولانى) دادم پس بر او سخت بگیرید و اعمال کوچک و بزرگ و ریز و درشت او را بنویسید.
(مواعظ العددیه, ص278)
شهید
شما راه خدا را باز کردید
شهادت را شما آغاز کردید
فدا کردید جان, تا دین بماند
به خون خفتید تا آیین بماند
(جواد محدثى)
امر قضاوت
(اى مالک! آگاه باش که یکى از امور مهم اجتماع, امر قضاوت است) لذا براى قضاوت بین مردم کسى را اختیار کن که از تمام مردم نزد تو برتر است. او از کسانى باشد که امور داورى و قضاوت, او را به تنگنا نیفکند و طرفین دعوا نظر خود را بر او تحمیل ننمایند.
(اگر احیانا در حکمى دچار لغزش شد) در لغزش نماند و اگر به ناحق حکمى داد سپس واقعیت براى او آشکار شد به سوى حکم حق برگردد. آزمند وطمع کار نباشد, قاضى باید از افرادى باشد که ستودن بسیار او را به خودپسندى نکشاند و با گول و فریب (از حق به باطل) باز نگردد...
(نهج البلاغه, نامه53)
پندى از سقراط
لازمه قضاوت, شکیبایى به هنگام شنیدن, تإمل به هنگام گفتن و بى طرفى هنگام قضاوت است.
برترین اعمال
ابوعمرو زبیرى مى گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: برترین اعمال نزد پروردگار چیست؟
فرمود: چیزى که خدا بدون آن هیچ چیز را قبول نمى کند.
گفتم آن چیست؟ فرمود: ایمان به خدا, خدایى که هیچ الهى غیر او نیست. ایمان برترین اعمال از جهت رتبه و درجه و شریف ترین آنها از جهت رتبه و منزلت است. گفتم: بفرمایید که ایمان گفتار بدون عمل است یا قول با عمل؟
فرمود: ایمان تمامش عمل است.
(الحیاه, ج1, ص263)
عمل به قرآن
یکى از تابعین رسول خدا(ص) به نام ابوعبدالرحمن مى گوید: ما قرائت قرآن را از یکى از صحابه پیامبر مىآموختیم, او برایمان نقل کرد که: در زمان پیامبر آنان قرائت ده آیه از رسول خدا(ص) فرا مى گرفتند وتا آن چه را در این ده آیه از علم و عمل بود نمى دانستند, قرائت ده آیه دیگر را آغاز نمى کردند.
(منیه المرید, ص368)
حوزه و دانشگاه
حوزه مظهر دین است و دانشگاه مظهر علم, از دانشگاه منهاى حوزه, علم منهاى دین به وجود مىآید.
(تمثیلات, ج1, ص160)
بى رغبتى به دنیا
مردى نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا, به کارى راهنمایى ام کن که اگر انجامش دهم, خدا دوستم خواهم داشت و مردم نیز دوستم خواهند داشت. رسول خدا(ص) فرمود: به دنیا بى رغبتى کن تا خدا دوستت بدارد و به آنچه در دست مردم است, بى رغبتى کن تا مردم دوستت بدارند.
(سنن ابن ماجه)
برآوردن نیاز دیگران
صفوان جمال مى گوید: روزى خدمت امام صادق(ع) نشسته بودم مردى از اهل مکه وارد شد و از ناتوانى در پرداخت کرایه راه شکایت کرد. حضرت به من فرمود: برخیز و به برادرت کمک کن, من نیز برخاستم و با او رفتم و خداوند کرایه او را فراهم آورد و من مجددا به مجلس امام بازگشتم. امام صادق(ع) فرمود: با نیاز برادرت چه کردى؟
گفتم: پدر و مادرم فدایت! خداوند نیاز او را برآورد.
امام فرمود: این که به برادر مسلمانت کمک کنى نزد من محبوب تر از یک هفته طواف خانه خداست.
(کافى, ج2, ص198)
اى رهروى که خیر به مردم رسانده اى
آسوده رو که بار تو بر دوش مردم است
(صائب تبریزى)
غیر خدا را در دل راه نده
تا وقتى که غبار شرک بر آینه دل باشد انسان نمى تواند با حقایق هستى آشنا شود. لذا شیخ رجبعلى خیاط مى گوید: تا انسان توجهش به غیر خداست نسبت به حقایق هستى نامحرم است و از باطن خلقت آگاه نیست. اگر کسى براى خدا کار کند چشم دلش باز شود, اگر مواظب دلش باشد و غیر خدا را در دل راه ندهد آنچه دیگران نمى بینند مى بیند, و آنچه دیگران نمى شنوند مى شنود.
(کیمیاى محبت)
هم صحبت
رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: بنگرید که با چه کسى هم صحبت مى شوید, زیرا راستش این است که مرگ کسى فرود نیاید جز این که یارانش در برابر او مجسم شوند, اگر خوبان باشند به نظر خوب آیند و اگر بد باشند به نظر بدآیند و هنگام مرگ نمونه ها در نظر آیند.
(اصول کافى, ج6, ص493)
پیکار با نفس
امیرمومنان على(ع) فرمود: با نفس خود پیکار نما, مانند شریکى که از شریکش حساب مى کشد و حقوق خدا را از او مطالبه کن, مانند طلب کردن دشمن دشمنش را, زیرا سعادتمندترین مردم کسى است که به حسابرسى نفس خود اقدام کند.
(غرر الحکم)
چه کسى را دوست بدانیم؟
امام صادق(ع) فرمود: دوستى شرایطى دارد, پس کسى را که داراى این شرایط باشد مى توان دوست نامید و الا نسبت دوستى به او مده. شرط اول آن که پنهان و آشکارش براى شما آشکار باشد, دوم آن که زینت و زیبایى تو را زینت خود و زشتى تو را زشتى خود ببیند, سوم آن که جاه و مقام و ثروت در رفتارش با شما تغییرى ندهد, چهارم بر آن چه توانایى دارد از شما دریغ ننماید, پنجم که مجموع این خصلت هاست آن که در پیش آمدها و حوادث و ناگوارىها رهایت نکند.
(اصول کافى, ج4, باب من یجب مصادقته)
گل, دفتر اسرار خداوند گشوده است
صحرا ورق تاز ه اى از پند گشوده است
تقریر ادیبانه برهان معاد است
فصلى که نسیم از پى اسفند گشوده است
(زکریا اخلاقى)
نماز نردبان مومن
نماز یک زنگ بیدارى و یک هشدار در ساعات مختلف شبانه روز است. به انسان برنامه مى دهد و از او تعهد مى خواهد. به روز و شبش معنا مى دهد و از گذشت لحظه ها حساب مى کشد... مى توانیم نماز را به سرود ملى کشورها تشبیه کنیم... نماز, خلاصه اصول مکتب اسلام و روشنگر راه مسلمانى و نشان دهنده مسئولیت ها, تکلیف ها, راهها و نتیجه هاست...
آرى, نماز نردبان مومن است.
(مقام معظم رهبرى, از ژرفاى نماز, ص14 ـ 12)
خیمه ایمان
ندارد ملک بى دستور تمکین
زعیم و راهبر مى خواهد آیین
ولى, بر خیمه ایمان عمود است
ندارد بى ولایت بهره اى, دین
(امیرحسین غلامى)
گذشتن از جهان
همتى مردانه مى خواهد گذشتن از جهان
یوسفى باید که بازار زلیخا بشکند
(صائب تبریزى)
رسومات جاهلیت
هرگاه یک نفر اراده سفر داشت خود را کنار یکى از درخت هاى رتم مى رسانید شاخه اى از آن درخت را مى بست آن گاه از وطن خارج مى شد هنگام بازگشت مشاهده مى کرد شاخه اى را که بسته بود, اگر باز شده مى یافت مى گفت زنم به من خیانت کرده چنان چه به همان وضع اول بود خیانت نکرده مى دانست.
(مستطرف, ج2, ص91)
نکاح مقت نیز از سنن اعراب جاهلیت بود. هرگاه پدرى مى مرد پسر بزرگش در صورتى که به زن پدر خود علاقه داشت جامه ى خود را به روى او مى انداخت با همین عمل وارث زن پدر خود مى شد و نکاحش را به ارث مى برد.
(مستطرف, ج2, ص91)
نقل کرده اند که: بنى تمیم یک سال از دادن خراج امتناع ورزیدند. نعمان بن منذر برادر خود را با لشکرى براى گرفتن خراج بر سر آنها فرستاد. مواشى آنها را به غنیمت گرفتند و زن و فرزندانشان را به اسارت.
بنوتمیم به پوزش پیش نعمان رفتند و از او تقاضاى عفو کردند. نعمان اسیر شده ها را برگردانید و گفت هر دخترى که مایل است پیش پدر خود برگردد مختار است, و اگر هم مى خواهد همین جا زندگى کند مانعى ندارد.
تمام دخترها نزد پدرهایشان بازگشتند مگر دختر قیس بن عاصم. او همان جا ماند, قیس با خود پیمان بست که بعد از این هر دخترى که برایش متولد شد او را زنده دفن نماید و چنین هم کرد و مردم کم کم از او آموختند و این عمل زشت جزء سنن آنها شد.
(نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج3, ص356)
اجتماع بر شر
زید بن ارقم پیش معاویه رفت دید او و عمرو بن عاص بر روى تخت نشسته اند پیش آمد و بین آن دو نشست و میان آن ها فاصله انداخت. عمروعاص گفت جاى دیگرى پیدا نکردى که فاصله انداختى میان من و امیرالمومنین.
زید گفت: در یکى از غزوات پیغمبر حضور داشتم, شما دو نفر را دید با یکدیگر نشسته اید نگاهى تند به شما نمود. در روز دوم و سوم نیز همین طور چون دید شما دو نفر با یکدیگر صحبت مى کنید فرمود: هرگاه معاویه و عمروعاص را دیدید با هم نشسته اید بین آنها تفرقه بیاندازید فانهما لن یجتمعا على خیر این دو هرگز براى کار خیرى با هم جمع نخواهند شد.
(نقل از کتاب صفین ابن مزاحم ص113)
روش حکیم
ـ به گفته فرزند حکیم سبزوارى ـ حکیم هر روز صبح تا هنگام طلوع آفتاب دو پیاله چاى بسیار غلیظ و سیاه رنگ مى نوشید هرگاه علت این کار را مى پرسیدند جواب مى داد براى قوت بدن مى خورم بعد از انجام فریضه ظهر و عصر, ناهار خود را که کمى نان با دوغ بسیار کم مایه بود مى خورد خودش همیشه در وصف آن دوغ مى گفت از کمى ماست آن رنگش آسمان گونه است.
(مطلع الشمس, ج3, ص984)
کرامات حکیم
ـ مرحوم سید عبدالله سجادى که یکى از سادات محترم سبزوار بوده نقل کرده ـ ده ساله بودم که روزى پدرم اول صبح به من یک قران داد که دکان عطارى قند بگیرم در بین راه پول را گم کردم و شروع به گریه کردن نمودم در این هنگام حاج ملا هادى سبزوارى عبا به سر انداخته از گرمابه اى که نزدیک مدرسه فصیحیه بود خارج شد در حالى که راه منزل ایشان در طرف غرب حمام بود و من در طرف شرق بودم حکیم برخلاف راه منزلشان به طرف من آمد و بدون هیچ مقدمه اى یک قران در دست من گذاشت و رفت من با یک دنیا شعف و سرور با خریدن قند به منزل بازگشتم.
(شرح زندگانى حاج ملا هادى, اسرار, ص33)
کار مهم تر
حکیم سبزوارى از پذیرفتن هر گونه مقام و مسوولیتى دورى مى کرد. روزى یکى از شاگردان حکیم به طور کنایه سوال کرد که حکم آن عالمى که نه قضاوت مى کند و نه اقامه جماعت و نه به تشییع جنازه مى رود چیست؟
حاج ملاهادى در جواب فرمود: آن فرد من هستم درست است که اینها از امور مستحبه است ولى من به کار مهمترى مشغول هستم, آن فرد سوال کرد: ((آقا آخر مگر شب اول قبر, از فلسفه مى پرسند که شما پیرامون آن تحقیق مى کنید و زحمت مى کشید؟! حاج ملاهادى با مهربانى پاسخ داد: از فلسفه نخواهند پرسید, ولى از امورى خواهند پرسید که دانستن آن مبتنى بر دانستن فلسفه و حکمت است.
(شرح زندگانى حاج ملا هادى, اسرار, ص5)
امید
روزى حضرت عیسى در محلى نشسته بود, پیرمردى با کلنگ زمین را براى زراعت زیرورو مى کرد. آن جناب گفت: خدایا آرزو را از دل این مرد به کلى زائل کن, پیرمرد کلنگ خود را به یک طرف انداخت و روى زمین خوابید, عیسى از خداوند خواست که دو مرتبه آرزو را به او برگرداند. ناگاه مرد از جا حرکت کرد شروع به کار نمود. حضرت جلو رفت علت را پرسید. پیر گفت: در بین کار کردن با خودم گفتم تا کى باید زحمت بکشى با این اندیشه از کار دست کشیدم, هنگامى که دوباره به کار مشغول شدم گفتم: بالاخره فعلا که زنده هستى باید کار کنى و تهیه زاد و توشه نمایى این بود که باز کلنگ را برداشته و مشغول شدم.
(سفینه البحار, ج1, ص31)
گناه غیبت
خداوند به حضرت موسى وحى کرد که یا موسى هر کس توبه کند از غیبت و بمیرد, آخرین کسى است که داخل بهشت مى شود اگر بمیرد بدون توبه و اصرار به کار خود داشته باشد اولین کسى خواهد بود که داخل جهنم مى شود.
(ارشاد القلوب دیلمى, ص165)
سازمان اجتماعى زنبور عسل
اجتماع زنبوران عسل مرکب است از: یک ملکه و هزاران زنبور کارگر. وظیفه ملکه تخمگذارى است ولى خود قادر به نگهدارى از تخمهایش نمى باشد. پس همه تخم ها را ملکه به تنهایى تولید مى کند و روزانه بیش از 15000 تخم از ملکه به وجود مىآید یعنى در هر فصل, ملکه 250 هزار تخم مى گذارد.
در اجتماع زنبوران حدود چند هزار زنبور کارگر یافت مى شود. ولى چون سازمانشان به اوج تکامل برسد, تعداد کارگران به حدود 60 هزار هم بالغ مى شود. هر زنبور کارگرى با شناخت وظیفه محوله, کارش را به نحو احسن و بدون تنبلى و سستى انجام مى دهد. و بىآنکه تعلیم ببیند, طبق غریزه خدادادى, کارهایى که به حد کافى پیچیده و دشوار بوده و نیاز به مهارت دارند, به خوبى انجام مى دهد.
زنبور کارگر نخست باید تمیز کردن و نظافت کردن را بر عهده بگیرد و چون اندکى بزرگتر شود, پرستارى نوزادها به او محول مى شود و مسئول تغذیه شان نیز مى گردد.
در آخرین مرحله تکامل, زنبور کارگر از کندو بیرون مىآید و در دشت ها به پرواز درمىآید تا از میان گلها, گرده گل بیندوزد و با آن عسل بسازد.
پس بیایید با هم از این سازمان اجتماعى کارگرى زنبوران استفاده کنیم و با کمک هم, با تلاش و فعالیت و بدون سستى و تن پرورى, کشورمان را بسازیم تا به مرز خودکفایى برسیم و خودمان شهد پیروزى را بچشیم.
من که پادشاه نیستم!
روزى مردى بر پیامبر اکرم(ص) وارد شد. وى شروع به سخن گفتن کرد, ولى همانطور که با آن حضرت سخن مى گفت, مى لرزید.
رسول خدا به او فرمود: آرام باش! من که پادشاه نیستم! چرا مى لرزى؟
به وعده وفا کنید!
((محمد عاکف)) شاعر معروف ترکیه عقیده داشت که مسلمان معتقد و با ایمان همیشه به وعده هاى خود وفا مى کند. او مى گفت: وعده اى که داده شد بایستى وفا کرده شود, اگر به کسى در ساعت چهار وعده ملاقات داده اید, در چهار و ده دقیقه رفتن گناه است.
در سال هاى اولیه مشروطیت, در ترکیه روزى که برفى به قد انسان بر زمین نشسته بود و هیچ وسیله نقلیه اى کار نمى کرد, عاکف به هر وسیله اى اتفاقا از ((بیگاربگى)) به ((بشیکتاش)) عبور کرده از آنجا تا ((چاپا)) پیاده به خانه ((مدحت جمال)) رفت ; زیرا قبلا در آن روز به او وعده ملاقات داده بود, وقتى که به آن جا رسید, نیمى از بدنش در اثر برودت, یخ بسته بود! با وجود این به صاحبخانه گفت: براى نیامدن من, مانع برفى کافى نیست, بلکه مرگ لازم بود, زیرا گفته بودم که خواهم آمد.
این به آن در
زمانى که معاویه خواست عبدالله پسر عمرو عاص را به حکومت کوفه بگمارد, مغیره بن شعبه از این امر خیلى ناراحت شد و از باب خیرخواهى به معاویه گفت: اى پسر ابوسفیان, پدر را به حکومت مصر و پسر را به حکومت کوفه مى گمارى و خویشتن را در میان دو فک شیر درنده قرار مى دهى؟
معاویه از این سخن بیمناک شد و به جاى پسر عمروعاص, مغیره را به حکومت کوفه منصوب کرد.
مغیره امیدوار بود در دوران حکومت خویش در کوفه, پول فراوانى از بیت المال به جیب بزند اما عمروعاص هم بى کار ننشست و براى آنکه نیرنگ او را بدون جواب نگذارد, فورا به نزد معاویه رفت و از حرص و طمع مغیره سخن ها گفت و هشدار داد که چند ماهى نمى گذرد که خزانه خالى مى شود و از این گذشته او مالیاتها و خراج هاى بسیار از مردم مى ستاند و آنها را هم به اموال شخصى خود مى افزاید. معاویه از این سخنان بیمناک شد و به عمروعاص گفت: حال که من فرمان حکم او را صادر کرده ام, چه باید بکنم؟ عمروعاص پاسخ داد: خیلى آسان است! فرد دیگرى را عهده دار خزانه و امر خراج نمایید!
معاویه پند او را پذیرفت, و مغیره را فقط مسئول و متصدى کارجنگ و نماز کرد! پس از چندى بین عمروعاص و مغیره اتفاق ملاقات افتاد. عمروعاص نیشخندى زد و گفت ((هذه بتلک, یعنى این به آن در)) و از آن موقع, این جمله در میان عرب و عجم ضرب المثل گردیده است.
دعاى خیر
درویشى مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج بن یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعاى خیرى بر من کن!
گفت: خدایا جانش را بستان!
حجاج گفت: از بهر خداى این چه دعاست؟
درویش گفت: این دعاى خیر است تو را و جمله مسلمانان را.
اى زبردست زیر دست آزار
گرم تا کى بماند این بازار
به چه کار آیدت جهاندارى
مردنت به که مردم آزارى
در عشق اگر جان بدهى
در عشق اگر جان بدهى, جان این است
اى بى سر و سامان, سر و سامان این است
گر در او, دل تو دردى دارد
آن درد نگه دار که درمان این است
(عطار نیشابورى)
ور عشق نباشد
گر در ره دوست, پایدار آید دل
بر مرکب مقصود سوار آید دل
گر دل نبود, کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
(اوحدالدین کرمانى)
بى دیدن دوست
بى دیدن دوست, دیدگان را چه کنم؟
بى جان جهان, جان و جهان را چه کنم؟
جانم زبراى وصل او مى بایست
چون نیست, امید وصل جان را چه کنم؟
(جمال الدین اصفهانى)
سوداى تو
سوداى تو آتش دلم افزون کرد
نادیدن رویت, آب چشمم خون کرد
هر در که لبت در صدف گوشم ریخت
هجران توام ز دیدگان بیرون کرد
(مسعود سعد سلمان)