یادها و خاطره ها
محمد حسن رحیمیان
O دیدار آیه الله شاهرودى
حضرت امام در تمام زمینه هاى فردى و اجتماعى به آداب و سنن اسلامى ملتزم بودند. براى اهل علم به خصوص مراجع و معمرین احترام زیادى قائل بودند و منطبق با شئون آنان به دید و بازدیدها به ویژه در مورد زائران خانه خدا مقید بودند.
مرحوم آیه الله شاهرودى از مراجع بزرگ در نجف از سفر حج بازگشته بودند به همین مناسبت بعد از نماز مغرب همراه حضرت امام به دیدار ایشان رفتیم. حضرت امام و آیه الله شاهرودى صمیمانه با هم معانقه کرده و در کنار هم نشستند. اتاق بیرونى نسبتا بزرگ بود و از جمعیت طلاب پر شده بود. آیه الله شاهرودى سر حال و بانشاط مى نمود و معمولا مجالس ایشان خالى از حداقل مزاح و انبساط وجه نبود. در این جلسه نیز حاضران منتظر بودند چهره جدى و با صلابت امام خندان شود.
آیه الله شاهرودى به تک تک حاضران ((مساکم الله بالخیر)) مى گفتند. از دست راست شروع کردند و با اشاره انگشت سبابه به چند نفرى که نزدیک بودند مساکم الله گفتند وقتى به تراکم جمعیت رسیدند با چرخاندن دست و انگشت سبابه به شکلى ملیح به چند نفر دیگر نیز مساکم الله گفتند اما هنگامى که احساس کردند تمام افرادى که پشت سر هم نشسته اند را نمى شود جدا, جدا مورد اشاره قرار دادو موجب معطلى امام نیز مى شود, سبک اشاره را عوض کردند و به جاى یک انگشت, با ده انگشت دو دست چند بار به جمعیت متراکم وسط اتاق اشاره و مساکم الله گفتند و در اینجا بود که خنده بى صداى حاضران در ازإ هر اشاره انفرادى به موج خنده با صدا تبدیل شد و امام نیز خندیدند و یکى از صحنه هاى نادر خنده امام, در جمع را مشاهده کردیم.
O تبسم و خنده امام
کسانى که با امام معاشرت داشتند همواره مى توانستند شاهد تبسم هاى ملیح و دلربا در چهره مهربان و نورانى حضرتش باشند اما خنده صدادار امام بسیار نادر بود. با توجه به همین ویژگى بود که در جلساتى که هر شب به مدت نیم ساعت در اتاق بیرونى منزلشان در نجف برقرار بود, تقریبا هیچ گاه صداى بلند خنده شنیده نمى شد و اصولا مطلبى که موجب چنین خنده هایى باشد مطرح نمى گردید. از جمله مواردى که شاهد خنده امام بودیم, در جلسه اى بود که مرحوم آیه الله شیخ مجتبى لنگرانى از علماى بزرگ و مورد احترام حوزه نجف, گویى تصمیم گرفته بود با تبحر فوق العاده اى که در شوخى و طنز داشت هر طور شده امام را بخنداند. در آن جلسه آقاى لنگرانى خنده دارترین داستانهایش را پى در پى با مهارت مخصوص به خود, بازگو کرد, اما نه آن که امام نخندید بلکه دیگران نیز تحت تإثیر هیبت مجلس امام, با تکلف و دشوارى سعى کردند بر خودشان مسلط باشند و نخندند, اما آقاى لنگرانى دست بردار نبود و آخرین تیرش را در کمان گذاشت و با نقل داستانى ازیکى از بزرگان که همیشه مثال ها را در جلسه درس روى خودش مى زد با لهجه مخصوص سرانجام موفق شد امام را بخنداند و با خنده امام, حاضران نیز خنده انباشته و نگهداشته شده در درونشان آزاد شد و جلسه را انفجار خنده فرا گرفت!
یکى دیگر از موارد که در جماران اتفاق افتاد این بود که آقاى حاج عیسى براى امام چاى مىآورد در محضر امام حالت عطسه بر او عارض و بى اختیار عطسه مى کند حضرت امام خطاب به حاج عیسى مى گوید ((یرحمکم الله)) حاج عیسى هر چه فکر مى کند جمله اى که در پاسخ گفته مى شود را به یاد نمىآورد و صرفا با تداعى برخى از کلمات بى اختیار مى گوید ((سمع الله لمن حمده)) و امام از این پاسخ به شدت مى خندند. حاج عیسى دست پاچه مى شود و مى گوید آقا حرف بدى زدم؟! و امام با مهربانى مى فرمایند نه زیاد هم بى تناسب نبود!
قضیه دیگرى را نیز مرحوم حاج احمد آقا برایم نقل کرد که یک روز آقاى ظهیرنژاد رئیس وقت ستادمشترک ارتش همراه با یکى از فرماندهان آمده بودند خدمت امام براى ارائه گزارش, فرمانده مزبور که مى خواست گزارش بدهد بعد از ((بسم الله)) بدون توجه به محدود بودن وقت و شرائط مخاطب انگار که مى خواهد سخنرانى کند, شروع کرد به خواندن خطبه و آیه ((و نرید ان نمن...)) آقاى ظهیرنژاد که با صراحت و بى ریائى اش مورد علاقه امام بود, میان حرف او پرید و با لهجه خاص خود, گفت: آهاى! اصل حرفت را بزن! خیال مى کنى امام, عوام است, و امام به شدت خنده اش گرفت.
O وسیله نقلیه امام؟!
حضرت امام در نجف اشرف به طور معمول روزانه حداقل چهار بار براى نمازجماعت ظهر در مسجد شیخ انصارى و نماز مغرب در مدرسه آیه الله بروجردى و شب ها براى تشرف به حرم حضرت امیرالمومنین (ع) و در ایام تحصیلى براى درس در مسجد شیخ انصارى از منزل بیرون مىآمدند و مجموعا هشت بار مسافت بین این اماکن و خانه را پیاده طى مى کردند و مسافت هاى دورتر را که گاهگاهى براى دید و بازدیدها رفت و آمد مى کردند در سال هاى اول از درشکه که ارزانترین وسیله نقلیه نجف بود استفاده مى کردند.
در آن زمان در نجف تاکسى به سبک رائج نبود ولى بنزهاى گازوئیلى کرایه به نام ((ابوخمسه)) وجود داشت که براى یک تا پنج نفر مسافر در داخل شهر ربع دینار ـ معادل 50 ریال در آن زمان ـ کرایه دریافت مى کردند که نسبت به کرایه درشکه گران بود و به همین جهت امام حاضر نبودند سوار این اتومبیل هاى کرایه اى شوند و حتى اصرار دیگران هم در این رابطه نتوانست روش امام را تغییر دهد اما وقتى این نکته مطرح گردید که با توجه به استفاده سایر مراجع از اتومبیل شخصى ممکن است درشکه سوار شدن امام باعث نوعى تعریض نسبت به آنان شود, از آن به بعد براى این نوع رفت و آمدها که به طور استثنایى پیش مىآمد از ماشین کرایه استفاده مى کردند لیکن رفت و آمدهاى روزانه را هم چنان تا آخر پیاده طى مى نمودند.
حضرت امام هم چنین براى مسافرت به کربلا که سالى چند بار به مناسبت هاى زیارت هاى مخصوصه امام حسین(ع) انجام مى گرفت از همان اتومبیل هاى کرایه ((ابوخمسه)) استفاده مى کردند. این در حالى بود که تلاش دوستان عاشق امام به خصوص از کویتى ها مى خواستند اتومبیل شخصى به ایشان اهدإ نمایند, هرگز مورد پذیرش امام قرار نگرفت.
O علامه امینى
منزل و کتابخانه بزرگ علامه امینى در نجف نزدیک خانه حضرت امام به طرف مسجد شیخ انصارى بود. کتابخانه ایشان با نام مکتبه الامام امیرالمومنین(ع) از بزرگترین و معتبرترین کتابخانه هاى عمومى حوزه علمیه نجف بود و حقیر بسیارى از اوقات مطالعاتم را در آن جا انجام مى دادم.
احساس اینجانب این بود که رابطه خاصى بین امام و علامه امینى وجود داشت اما این رابطه زیاد محسوس و آشکار نبود یک بار که متوجه حرکت امام براى رفتن به منزل علامه امینى شدیم و با علاقه تا در خانه ایشان همراه امام رفتیم, ولى امام با ورود به خانه علامه امینى در را از پشت سرشان بستند!
علامه امینى قبل از تبعید امام به نجف, در قم نیز با امام مرتبط بودند آقاى جعفرى گیلانى برایم نقل کرد که در اوائل سال 1342 با مرحوم شهید حیدرى در منزل امام واقع در یخچال قاضى شاهد جلسه اى بوده اند که علامه امینى به همراه مرحوم شیخ عباسعلى اسلامى و چند نفر دیگر از علما و وعاظ تهران در محضر امام بودند. در این جلسه بعد از صحبت هاى اسلامى, حضرت امام بر ضرورت تشکیل جلسات علما, عدم تعهد به ساواک, تکیه روى حادثه فیضیه حفظ وحدت و... تإکید کردند و فرمودند: در روز عاشورا هم نیز خودم با مردم صحبت خواهم کرد و... در مورد تعهد به ساواک براى صحبت نکردن راجع به شاه و امریکا و این که اسلام در خطر است فرمودند: هر کس این تعهد را به ساواک بدهد از ما نیست.
آقاى اسلامى به علامه امینى که با همه وجود به سخنان امام گوش سپرده بود گفت شما هم مطلبى بفرمائید علامه امینى فرمود: جایى که فرمانده کل قوا باشد به سربازان و پاسبان هاى سر چهار راه نوبت نمى رسد.
حضرت امام فرمودند: شما زبان اسلام و مدافع ولایت هستید, بفرمائید: علامه امینى با اشاره به خواست امام مشغول صحبت شد و ضمن بیان مطلبى گفت: آیت عظماى ما ایشان ـ امام ـ هستند. آن وقتى که کندى در ملاقات با شاه گفت امیدوارم اقلیت هاى مذهبى ـ در آن جا منظورش بهائیت بود ـ را به رسمیت بشناسید و در روزنامه چاپ شده چرا آیه الله بروجردى توى دهن این مردک نزد؟!
علامه امینى را براى اولین بار در زمان کودکى در روز جمعه 15 صفر 1376 قمرى ـ 1336 شمسى ـ که در اثنإ سفرشان به اصفهان به دعوت پدرم به دستگرد آمدند, زیارت کردم اما بهترین خاطراتم از زیارت ایشان در ساعاتى بود که به حرم حضرت امیر(ع) مشرف مى شدند. او در ازدحام جمعیت زوار در پشت سر حضرت على(ع) رو به قبله مى نشست و مى گریست گاهى مدت ها در انتظار مى ایستادم تا کنار او جایى براى نشستن خالى شود و زانو به زانوى او مى نشستم, تا شاید سخن دردآلود این شیفته على را بشنوم اما هرچه بیشتر به زمزمه آتشین او گوش سپردم کمتر سخنى را شنیدم.احساس مى کردم او در میان جمع بود و در عالم تنهایى خود, چشم دل به تنهایى تنهاترین مظلوم عالم دوخته بود و بر مظلومیت بى نظیر او هاىهاى مى گریست. آن چه با گوش مى شنیدم صداى گریه او بود و آن چه با چشم مى دیدم قطرات اشکى بود که پیوسته از زیر محاسن او بر دامانش مى چکید!
O داورى شهید بهشتى
در سال هاى آخر قبل از پیروزى انقلاب اسلامى دو نفر از دوستان که یکى از روحانیون معروف و دیگرى از بازاریان مبارز بود در یک کار اقتصادى با هم شریک شده بودند. در اثنإ, اختلاف حساب معتنابهى پیدا کردند و با هم درگیر شدند. حقیر تلاش زیادى براى اصلاح فیمابین آنان به عمل آوردم ولى توفیقى حاصل نشد, نهایتا توافق شد موضوع را نزد شهید آیه الله بهشتى مطرح کنند و قضاوت ایشان را بپذیرند عازم تهران شدیم و شب به منزل آقاى بهشتى رفتیم منزل ایشان در منطقه روبروى حسینیه ارشاد بود که در آن موقع هنوز بخش عمده آن زمین هاى بایر بود, این اولین بار بود که به خانه آقاى بهشتى در این منطقه مى رفتم, خانه اى نقلى, تمیز, مرتب و در عین حال ساده, فرش آن موکت بود اما از نظافت مى درخشید. زندگى و سر و وضع او مثل امام ساده, مرتب و نظیف بود او مصداقى از این آیه قرآنى بود که ((یحسبهم الجاهل اغنیإ من التعفف)) (بقره273/) نه مانند کسانى که دارایند, اما خود را فقیر و ژولیده مى نمایانند!
بعد از پذیرائى مختصر و احوالپرسى, موضوع دعوا به تفصیل بیان شد و شخص عالم که از دوستان صمیمى شهید بهشتى بود, مطمئن بود که ایشان به نفع او قضاوت خواهد کرد, اما شهید بزرگوار به جاى این وارد این معرکه شود, با آن بیان مخصوص به خود, داستانى را نقل کرد به این مضمون:
دوستانى که شرکت عمرانى را تإسیس کردند نزد من آمدند و گفتند مى خواهیم براى برکت این شرکت, شما هم سهامدار شوید گفتم ما طلبه هستیم و سرباز امام زمان(عج) مناسب نیست که در این مقولات وارد شویم رزاق, خداست و اگر براى او کار کنیم, روزى ما را خودش مى رساند.
آن گاه که دیدند اصرار آنها نتیجه نداد, تصور کردند انکار من ممکن است براى این باشد که سرمایه اى براى مشارکت ندارم لذا پیشنهاد کردند که شما لازم نیست سرمایه گذارى کنید. ما خودمان کلى سرمایه شرکت را تإمین مى کنیم فقط قبول کنید که درصدى از سهام به نام شما شود و سود آن را تقدیمتان کنیم باز هم به آنها جواب منفى دادم و استدلال کردم دلیل نپذیرفتن صرفا به خاطر داشتن یا نداشتن سرمایه نیست و اصولا قصد ندارم در این مسائل وارد شوم اما آن دوستان به اصرار خود ادامه دادند و این بار پیشنهاد کردند که شما شریک شوید و سود آن را نه براى خودتان که براى پیشبرد نهضت و ترویج اسلام صرف کنید, باز هم نپذیرفتم و نهایتا گفتند ما آماده هستیم بدون این که شما آورده اى در شرکت داشته باشید, بخشى از شرکت را به نام شما کنیم و صرفا سود آن براى مصارف عام المنفعه و نهضت در اختیار شما قرار گیرد اما سرانجام به هیچ نوع, وارد شدن در امور اقتصادى را به خاطر حفظ ذىطلبگى ام نپذیرفتم و...
با نقل این ماجرا و ملاحظه علو طبع آیه الله بهشتى, طرفین دعوا در خود فرو رفتند! واز مطرح کردن یک دعوا بر سر مسائل مادى در محضر ایشان منفعل شدند و مخصوصا آن که روحانى بود, پاسخى مضاعف را دریافت کرد.
O شیخ محمد عزیز ما
بعد از پیروزى انقلاب, در زمان دولت موقت, مرحوم شهید محمد منتظرى براى مدتى نسبت به مرحوم شهید بهشتى ذهنیتى منفى پیدا کرده بود اما وقتى در فرصتى مناسب این خاطره را براى او نقل کردم به شدت متعجب و متإثر گردید و تا حد زیادى آنچه در ذهنش شکل گرفته بود فروریخت و در همان ایام در مجلس شوراى اسلامى فعلى که آن زمان مجلس خبرگان اول در آن برقرار بود با هم از پله ها به طبقه بالا مى رفتیم که تصادفا آیه الله بهشتى هم از بالا به پایین مىآمد ایشان با آن که از موضع گیرىهاى آشکار شیخ محمد علیه خود کاملا آگاه بود به محض آن که از بالاى پله ها نگاهش به محمد افتاد به او سلام کرد و با تعبیر ((آشیخ محمد عزیز ما)) با او احوالپرسى کرد و از این که مدتى است او را از نزدیک ندیده است اظهار دل تنگى کرد و به محض این که در میانه پله ها به هم رسیدند او را در آغوش گرفت و بوسید و سرانجام هم خون این دو بنده مخلص خدا در هفتم تیر به هم آمیخت و روح پاکشان به سوى بهشت برین هم پرواز گردید.