سال هاى دشوار و راه هاى ناهموار بازخوانى رفتار سیاسى امام حسین(ع) در عصر معاویه حجه الاسلام محمد باقر پورامینىO مدخلامام حسین (ع) در سال 41 هجرى و پس از شهادت برادر ارشدش امام حسن مجتبى (ع), منصب الهى امامت را عهده دار شد. ده سال نخست امامت امام, با زمامدارى معاویه تلاقى داشت. در این مقطع, معاویه که از شهادت امام مجتبى(ع) بسیار خرسند بود,(1) در تثبیت سلطه امویان کوشید, و دایره اهل بیت ستیزى را گسترش داد, او حتى فدک را در سه قسم میان مروان حکم, عمرو بن عثمان و یزید تقسیم کرد.(2) او در همین دوره ازخلافت خود دوستداران امیرمومنان(ع) را به جرم پیروى از حضرتش به شهادت رساند و آنگاه زمینه ولایت عهدى یزید را فراهم آورد. این مقطع از دوره امامت حسین بن على (ع) را مى توان مقطع ((سال هاى دشوار و راه هاى ناهموار)) نامید, از این رو بازخوانى این دوران مدخلى براى شناخت رفتار سیاسى آن حضرت است. O دفاع از امیرمومنان (ع) از اهداف اصلى معاویه, اعتبار بخشى به همه صحابه پیامبر و کاهش دادن جایگاه و فضیلت هاى اهل بیت بود و در این راستا دشنام امیرمومنان(ع), محورىترین ساز و کار او و کارگزارانش تلقى شد, به گونه اى که وقتى فردى چون مغیره در سال 41 به عنوان والى کوفى منصوب شد, معاویه به او تإکید کرد که ((دشنام به على و مذمت او را از یاد مبر, از یاران او عیبجویى کن, حرف آنان را گوش نکن و ایشان را تبعید کن))(3) مروان حکم نیز در این مقطع که اداره شهر مدینه را در دست داشت, گستاخى و جسارت به امیرمومنان(ع) را به اوج رساند و با هر بهانه اى به على(ع) دشنام مى داد.(4) معاویه در پى آن بود که ((کودکانى بر بدگویى ها و لعن ها بر امام على(ع) تربیت شوند و قامت کشند و بزرگان پیر شوند و دیگر یاد کننده اى باقى نماند که یاد او و فضیلت هاى او را بداند و زنده نگاه دارد!))(5) در برابر چنین اندیشه باطلى, امام حسین(ع) با بهره گیرى از هر فرصتى, نام و یاد امیرمومنان(ع) را زنده نگه داشت; امام حتى در نام گذارى فرزندانش نیز همگان را على نامید; از جمله مروان حکم چون از نام امام سجاد(ع) و برادرش جویا شد و شنید که آن دو على اند, خشمگین گشت و فریاد زد: ((على, على! پدر تو نمى خواهد فرزندان خود را جز على بنامد.)) امام در واکنش به این سخن مروان فرمود: ((لو ولد لى مائه لاحببت ان لا اسمى احدا منهم الا علیا; اگر صد فرزندم آید دوست دارم هیچ یک را جز على ننامم!))(6) امام حسین(ع) در تبیین جایگاه الهى و رفیع امیرمومنان(ع) بسیار کوشید تا از تإثیر حملات تبلیغى معاویه بکاهد, حضرت در حضور معاویه و در یک مجلس رسمى, لب به سخن گشود و فرمود: ((من فرزند کسى هستم که در بزرگوارى برجسته, در شرافت والا, در نیکنامى دیرین خانوادگى بر همه اهل دنیا سرور است, من فرزند کسى هستم که خشنودى او خشنودى خداى رحمان و خشم او خشم خداى رحمان است)). آن گاه رو به معاویه کرد و فرمود: ((آیا پدر تو همچون پدر من است؟ آیا پیشینه تو هم چون پیشینه من است؟ اگر بگویى نه, شکست خورده اى, و اگر بگویى آرى, دروغ گفته اى.))(7) یک سال قبل از مرگ معاویه, در سال 59 امام حسین(ع) پیش از عزیمت به حج از همه بنى هاشم و دوستداران, پیروان و نخبگان دعوت کردند که به حج آیند و در منى در جمع 700 نفر که 200 نفر آنان از صحابه رسول خدا(ص) بودند, به ایراد سخن پرداختند.(8) حضرت با بیان این جمله که ((دیدید و شاهد بودید که این شخص طغیانگر (معاویه) درباره ما و شیعیان ما چه اعمالى روا داشت!)) از عملکرد معاویه در تثبیت قدرت در خاندان اموى انتقاد کرد و همگان را بر ثبت و انتشار واقعیت حاکمیت دینى و محوریت آن در امیرمومنان(ع) فراخواند و با سوگند دادن صحابه و تابعین, به هفده مورد از فضیلت هاى انحصارى امیرمومنان(ع) و شإنیت او براى خلافت پیامبر(ص) اشاره کرد, امام حسین(ع) هیچ مطلبى را که خدا در قرآن در شإن على بن ابى طالب و خاندانش نازل کرده یا بر زبان پیامبرش جارى ساخته بود, نگذاشت مگر که آنان را پیرامون آن قسم داد, از جمله فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم, آیا مى دانید که: على بن ابى طالب برادر رسول خدا(ص) بود, هنگامى که پیامبر(ص) بین اصحابش برادرى پدید آورد, بین او و خودش برادرى برقرار کرد و فرمود: تو برادر منى و من برادر تو هستم, در دنیا و آخرت! رسول خدا (ص) روز غدیر خم على(ع) را به ولایت نصب کرد و فرمود: باید حاضران به غایبان برسانند؟ پیامبر در جنگ تبوک به على(ع) فرمود: تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسایى و تو پس از من زمامدار هر مومنى. رسول خدا(ص) هنگامى که نصاراى نجران را براى مباهله فراخواند جز على (ع) و همسرش (فاطمه ((ع))) و دو فرزند او (حسن و حسین ((ع))) را نیاورد. پیامبر هیچ سختى و گرفتارى پیش نمىآمد مگر که على(ع) را پى آن مى فرستاد به خاطر اطمینانى که به او داشت او هیچ گاه او را به اسمش صدا نمى زد مگر که مى گفت: اى برادرم! و (یا) برادرم را فرا خوانید! او هر روز با رسول خدا(ص) خلوتى داشت و هر شب بر منزل پیامبر(ص) داخل مى شد, هرگاه مى پرسید, پیامبر(ص) پاسخش مى گفت و هر گاه سکوت مى کرد, پیامبر(ص) خود آغاز سخن مى کرد.)) هنگامى که امام این ویژگى ها را بیان داشت, همگان سخنان حضرت را تصدیق کردند, آنگاه امام تإکید نمود که: ((سخن مرا بشوید و گفتارم را بنویسید, سپس به شهرها و قبایل خود برگردید و هر کس را که به او اطمینان دارید به آنچه درباره ما و حق ما مى دانید دعوت کنید, چون من بیم دارم این امر کهنه شود و حق از بین رفته مغلوب گردد. خداوند نور خود را به اتمام مى رساند اگر چه کافران را خوش نیاید.))(9) O نقد عملکرد معاویه امام حسین(ع) هرچند که بر پیمان صلحى که برادر امضإ کرده بود وفادار ماند,(10) اما این به معناى سکوت در برابر رفتارهاى زشت معاویه نبود. وقتى معاویه در نامه اى به امام, به دروغ از تلاش حضرت براى نقض صلح سخن راند, امام حسین(ع) در پاسخ چنین ادعایى را رد کرد و فرمود: ((گمان ندارم که براى پیکار نکردن با تو نزد خدا بهانه اى داشته باشم! و من براى این امت هیچ فتنه اى را بزرگتر از زمامدارى تو سراغ ندارم.))(11) به گفته مورخان, امام به معاویه نامه اى نوشت که در آن با او به تندى سخن راند و او را بر کارهایش ملامت کرد,(12) این رفتار سیاسى امام تا پایان دوره خلافت معاویه ادامه داشت و حضرت هرگز از نقد عملکرد معاویه خوددارى نکرد, امام به او فرمود: ((من تو را نمى بینم جز این که خود را هلاکت و دینت را نابود و زیر دستان خود را تباه ساخته اى.))(13) O واکنش در برابر حذف هاى خونینمعاویه همپاى حذف نام و یاد على(ع), به تصفیه خونین یاران و دوستداران امیرمومنان(ع) پرداخت و چهره هاى شاخص و نامدارى چون حجر بن عدى را که در على دوستى و ترویج فرهنگ على شهره بودند, و با ستمگرى و بدعت هاى او مخالف بودند, از دم تیغ گذرانید, حجر یکى از مدافعان سرسخت امیرمومنان(ع) بود و در مقابل بى حرمتى و جسارت هاى بنى امیه نسبت به امام ایستاد, زیاد بن ابیه, حجر را دستگیر کرد و او و یارانش را به زنجیر کشید و به شام فرستاد. او در نامه اش به معاویه, حجر را رإس طاغوت هاى طرفدار ابوتراب على(ع) دانسته که معاویه را قبول ندارد, او در نامه شهادت برخى از بزرگان شهر را نیز براى معاویه یادآور شد.(14) امام در شهادت دوستان امیرمومنان(ع), همچون عمروبن حمق, حضرمى و حجربن عدى که تنها به این بهانه که آنان پیرو دین على بودند, واکنش نشان داد و به معاویه تإکید کرد که ((از بدگویى تو به على(ع) و تلاش تو در کینه توزى ما و عیبجویى از بنى هاشم آگاهم))(15) , آن گاه در نامه اى فرمود: ((آیا تو نبودى که حجر و یاران او را که عبادت گر و خاشع در برابر خداوند بودند کشتى؟ کسانى که بدعت ها را وحشتناک مى شمردند و امر به معروف و نهى از منکر مى کردند. آیا تو نبودى که عمرو بن حمق را به شهادت رساندى؟ او که پرستش خدا چهره اش را فرسوده بود. آیا تو نبودى که حضرمى را کشتى؟ کسى که زیاد بن ابیه به تو نوشت او بر دین على(ع) است, دین على(ع) همان دین پسر عم او رسول خدا(ص) است که تو را در این مسند نشانده است و اگر دین اسلام نبود برترین شرافت تو و پدرانت همان کوچیدن پردرد سر زمستان و تابستان بود, خدا به برکت ما منت بر شما نهاد و آن را از شما برداشت.))(16) سالار شهیدان در نامه اى دیگر به معاویه چنین فرمود: ((معاویه! جز در کمان خود زه مبند و جز به مقصد خود تیر میفکن و ما را از جایى نزدیک هدف مگیر, به خدا سوگند در ارتباط با ما از کسى پیروى مى کنى که در اسلام سابقه اى دارد و نفاق او تازه نیست.))(17) O مخالفت با ولایت عهدى یزیدمعاویه در یک تلاشى استثنایى ولایت عهدى پسرش یزید را بر زبان ها جارى ساخت, مسإله اى که در اسلام بى سابقه بود!,(18) معاویه در سال 56 انجام این کار را از شام آغاز کرد و از بزرگان مدینه نیز خواست تا تن به این ولایت عهدى دهند, واکنش امام حسین(ع) و سایر اصحاب نامور منفى بود. میان معاویه و امام در این مدت مکاتباتى صورت پذیرفت, در نامه اى امام به معاویه هشدار داد و او را به خداترسى رهنمون کرد و تإکید فرمود که ((خداوند فرمانروا کردن وبیعت ستاندن تو فرزند جوانت را که شراب مى نوشد و سگ بازى مى کند از یاد نخواهد برد.))(19) حضرت در مرقومه اى دیگر, به تندى با معاویه سخن راند و او را بر کارهایش ملامت کرد و فرمود: ((فرزند خود را که نوجوانى شرابخوار و سگ باز است جانشین خود ساختى, پس در امانت خود خیانت روا داشتى و زیردستان خود را به تباهى کشاندى و سفارش پروردگارت را به جا نیاوردى, چگونه کسى را بر مسلمانان مى گمارى که شراب مى نوشد؟ ! با این که شرابخوار از فاسقان و تبهکاران است و شرابخوار بر یک درهم نیز امین نیست, چگونه بر امتى امین باشد؟ به زودى آن گاه که نامه هاى استغفار و توبه پیچیده شود, نتایج شوم عمل خود را دریابى!))(20) معاویه براى تثبیت موقعیت یزید به مدینه و آن گاه به مکه آمد و ابن عباس و امام حسین(ع) را خواست و حضرت در سخنانى بر این گفته معاویه که ((یزید خود به حد کمال رسیده و مى تواند امت محمد را اداره کند!)) اشاره کرد و فرمود: ((گویا شخص پوشیده و ناشناخته اى را توصیف مى کنى, یا از کسى که آگاهى ویژه درباره او دارى خبر مى دهى؟! یزید خود با رفتار و کردارش به جایگاه اندیشه اش رهنمون مى شود. براى یزید از همان گونه که خود به آن پرداخته ـ همچون پى سگ هاى برانگیخته افتادن و کبوترهاى پیش افتاده و زنان نغمه سرا در تار و تنبور را سرگرم شدن ـ که او را یاور سخنانت خواهى یافت, و دست از این تلاش ها بردار. ))(21) معاویه چون از فضیلت و قرآن خوانى یزید! و برترى اش بر حسین بن على(ع) گفت, امام از این سخن باطل و دروغ معاویه تعجب نمود و در پاسخ فرمود: ((یزید خمار, فاسق و فاجر را بهتر از من مى گویى!))(22) معاویه از کیفیت برخورد امام ناراضى بود و به ابن عباس گفت: از حسین(ع) رنجیده ام که با پسر من بیعت نمى کند و او را به اهانت ها منسوب مى دارد.(23) گرچه در محفلى بزرگ سران سپاه شام شمشیر کشیدند و امام حسین(ع) و سه نفر دیگر را تهدید کردند که در صورت عدم بیعت با یزید آنها را خواهند کشت و مردم نیز گمان کردند که ایشان بیعت نموده اند, امام حسین(ع) فرمود: ((والله که ما یزید را در مخفى و آشکار بیعت نکرده ایم)).(24) معاویه در آخرین لحظات به یزید, درباره شیوه رفتار با امام حسین(ع) چنین توصیه کرد که ((او را مرنجان لکن گاهگاهى تهدیدى کن, زینهار در روى او شمشیر نکشى و به طعن و ضرب البته با او دیدار نیابى)).(25) روشنگرى و هدایت نخبگانامام حسین(ع) در خطبه اى ـ که گویا در منى ایراد شده است ـ(26) نخبگان و عالمان برجسته جامعه را مورد خطاب سخنان خویش قرار داد; آنان که ((نامور به نکویى, معروف به خیرخواهى, و به لطف خدا در دل مردم شکوهمند)) بودند, کسانى که ((شرافتمند و دولتیار)) از ایشان پروا داشته, ((ناتوان)) گرامیشان داشته, ((و هرگاه حاجتمندان از رسیدن به نیاز خود محروم مانند)) ایشان را ((واسطه)) آرند و ((به شکوهى چون شوکت شهر یاران و بزرگوارى بزرگان)) در راه گام بر مى دارند. امام, نخبگان را به درنگ در این پرسش واداشت که ((آیا این همه از آن رو نیست که شما به پایگاهى رسیده اید که مردم از شما امید دارند تا به حق خدا قیام کنید و اگر از قیام به بیشتر حقوق الهى کوتاهى ورزید حق امامان را خوار شمرده اید.)) امام با بیان این مهم که ((شما را به خاطر خدا در میان مردم ارجى است)) رمز ارجمندى و برترى نخبگان را مرهون کرامت الهى دانست و سستى ایشان در برابر دفاع از دین خدا را این گونه مورد نقد قرار داد ((نه مالى پراکندید و جانى را در راه جان آفرین به خاطر افکندید و نه براى خدا با گروهى در افتادید.)) آن حضرت با آسیب شناسى جدى کار کرد و واکنش نخبگان و عالمان, آنان را به تإمل واداشت و فرمود: ((به چشم مى بینید که پیمان هاى الهى شکسته شده ولى نمى هراسید, و در حالى که عهد (و ولایت) پیامبر خدا(ص) خوار شمرده شده است و کوران و لالان و زمین گیران در همه شهرهاى (جهان اسلام) وانهاده مانده اند و بر آنها ترحمى نمى شود, شما به اندازه شإن و پایگاهى که از آن برخوردارید کارى نمى کنید و نه بدان کس که (در آن جهت) کار مى کند مددى مى رسانید و با چرب زبانى و سازش پیش ستمکاران خود را آسوده مى سازید!)) در نگاه حسین بن على(ع), ((گردش امور و اجراى احکام به دست عالمان به خداوند است که بر حلال و حرامش امینند)) و سستى چهره هاى نامى اسلام و کوتاهى آنان در ((نگهداشت پایگاه علما)), سبب شد تا این پایگاه از ایشان گرفته شود. امام علت این خلع ید از عالمان را ((پراکندگى و جدایى از حق و اختلاف در سنت پیامبر بعد از دلیل روشن)) دانست و ثمره چنین عملکردى آن شد که آنان خود ستمکاران را در پایگاه خویش جاى دادند و زمام امور حکومت خدایى را به دست پلیدترین افراد سپردند, آنانکه ((به هر شهرى سخنرانى زبان بار و نعره پرداز بر منبر دارند و تمام سرزمین اسلام, بى دفاع زیر پایشان افتاده, و دستشان در آن همه جا باز است و مردم برده وار در اختیار آنانند.)) ((لو صبرتم على الاذى و تحملتم المئونه فى ذات الله کانت إمور الله علیکم ترد و عنکم تصدر و الیکم ترجع ولکنکم مکنتم الظلمه من منزلتکم و استسلمتم امور الله فى ایدیهم یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات; اگر بر آزار شکیبا بودند ودر راه خدا تحمل به خرج مى دادید امور خدا با شما, به دست شما در مىآمد واحکام او از (جانب) شما صادر مى شد و مرجع همگان قرار مى گرفتید, ولى شما خود ستمکاران را در پایگاه خویش جاى دادید و زمام امور (حکومت) خدایى را به دست آنان سپردید تا به شبهه کارها کنند و به راه شهوت ها روند.))(27) سالار شهیدان آنگاه با اظهار شگفتى از حاکمیت امویان چنین فرمود: ((چرا در شگفت نباشم که زمین از آن ستمگرى دغل پیشه و باجگیرى ظالم و حاکمى (شرور) است که بر مومنان رحم نیاورد, پس خدا در کشاکشى که ما داریم, حاکم و به حکم خود در مشاجره اى که میان ماست داور باد. بارالها! تو خود مى دانى آنچه از ما بر آمده از سر رقابت در سلطنت و میل به افزودن کالاى دنیا نبوده است بلکه از آن روست که پرچم دین تو را افراشته بینیم و اصلاح را در کشورت آشکار کنیم و بندگان ستمدیده ات را امانى دهیم تا به فرایض و سنت ها و حکم ات عمل شود.)) امام حسین(ع) سخن خویش را به این جمله پایان برد که: ((اگر شما ما را یارى نکنید و به ما حق ندهید, قدرت ستمگران همچنان بر سر شماست وآنان به خاموش کردن نور پیامبرتان مى پردازند.))(28) سخنان حضرت سیدالشهدإ وجدان گروه اندکى از چهره هاى نامور را متحول ساخت و آنان را به دگرگون شدن ترغیب نمود, هرچند که کلام نورانى امام براى بسیارى از آنان کارگر نیفتاد. پى نوشت ها:1. اعیان الشیعه, محسن امین عاملى, ج1, ص576. 2. مقدمه مرآه العقول, ج1, ص167. 3. تاریخ طبرى, ج4, ص187. 4. ترجمه الامام الحسین(ع), تاریخ ابن عساکر, ص145. 5. شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, ج4, ص56. 6. الکافى, کلینى, ج6, ص19. 7. احقاق الحق, سید نورالدین تسترى, ج11, ص595. 8. الغدیر, عبدالحسین امینى, ج1, ص399. 9. کتاب سلیم بن قیس, ص206. 10. انساب الاشراف, بلاذرى, ج3, ص151. 11. ترجمه الامام الحسین علیه السلام, تاریخ ابن عساکر, ص197. 12. دعائم الاسلام, نعمان بن محمد تمیمى, ج2, ص133. 13. بحارالانوار, محمد باقر مجلسى, ج44, ص212. 14. الاغانى, ابوالفرج اصفهانى, ج17, ص153. 15. کشف الغمه, اربلى, ج2, ص30. 16. الامامه و السیاسه, ابن قتیبه دینورى, ج1, ص180. 17. کشف الغمه, ج2, ص30. 18. تاریخ الخلفا, سیوطى, ص232. 19. معادن الحکمه, محمد بن محسن کاشانى, ج1, ص582. 20. دعائم الاسلام, ج2, ص133. 21. الامامه والسیاسه, ج1, ص;186 تاریخ یعقوبى, ج2, ص228. 22. الفتوح, ابن اعثم, ترجمه مستوفى هروى, ص802. 23. همان, ص804. 24. همان, ص807. 25. همان, ص814 ـ 816. 26. ولایت فقیه, امام خمینى, ص125. 27. تحف العقول, ابن شعبه حرانى, ترجمه پرویز اتابکى, ص238. 28. همان, ص327 ـ 329.
|