سجاده خونین
اشاره
پرداختن به ابعاد مختلف زندگى شخصیتهاى بزرگ تاریخ اسلام و انقلاب اسلامى، ضمن تجلیل از ایشان و ارج نهادن بر تلاشها و مجاهدتهایشان، گرفتن ره توشهاى از فضیلتهاى بى مثال آنهاست، پیروى از الگوهاى برجستهاى که عمر شریف خود را در راه رسیدن به مقامات علمى و معنوى صرف نمودهاند، جزء برنامههاى تربیتى آیین آسمانى اسلام به شمار مىرود. تاریخ اسلام نمونههاى فراوانى از این شخصیتهاى نامى را در خود جاى داده است، باید ضمن معرفى این ذخایر گرانبها، نسل امروز و فرداى میهن اسلامى را با یادگارى به جا مانده از این فرزانگان آشنا سازیم. شهید مدنى یکى از هزاران ستاره درخشان آسمان هدایت است که زوایاى زندگى او سرشار از درسهاى آموزنده است، قدمى برنداشت جز براى رضاى خدا، عاشق پاکباخته ولایت بود و صاحب اخلاق پسندیده، او که عمرى را در تهذیب نفس و خدمت به اسلام و تربیت فرزندان اسلام گذراند، سرانجام با رجعتى سرخ، کسوت زیباى شهادت را در محراب عشق بر تن کرده و مانند جد بزرگوارش نداى «فزت و ربّ الکعبه» سر داد. و این همه ما را بر آن داشت، تا برگى از دفتر زندگى سراسر افتخار این اسوه اخلاص را جهت عرضه به جوانان الگو خواه و نمونه طلب تقدیم برنامه سازان نماییم، امید که مثل همیشه حرمتشان را پاس داشته و در ترویج اهداف مقدسشان کوشا باشیم.
پاسدار اسلام
سلام بر او، روزى که زاده شد و روزى که جامه سرخ شهادت بر تن نمود و روزى که با افتخار در پیشگاه عدل الهى حاضر خواهد شد. قلم را یاراى توصیف آن بزرگ مرد نیست اما بر حسب تکلیف و وظیفه، زندگى سراسر افتخار این الگوى عشق و ایثار را در شش محور زیر پى مىگیریم.
محور اول: دوران کودکى و ابعاد علمى شهید مدنى
ولادت و دوران کودکى
در یکى از روزهاى به یادماندنى در سال 1293 شمسى (1333.ق) در شهرستان آذرشهر(1)یکى از شهرهاى آذربایجان شرقى در کانون با صفاى خانوادهاى نجیب، فرزندى پا به عرصه وجود گذاشت که بعدها خدمات ارزشمندى از خویش به یادگار گذاشت. پدرش به واسطه عشق و ارادت فراوانش به امیرمؤمنان على(ع) یکى از القاب آن حضرت یعنى اسد اللّه را براى او انتخاب کرد. سید اسد اللّه در 4 سالگى مادر خود و در 16 سالگى پدرش را از دست داد و از آن سنین نوجوانى به ناچار مسئولیت سنگین اداره زندگى نامادرى و سه کودک یتیم را بر عهده گرفت.
تحصیلات
از همان دوران کودکى، آثار نبوغ و استعداد در ایشان نمایان بود و زودتر از همسالان خود به فراگیرى علم علاقه نشان داده و پیشرفت چشمگیرى نمود. هرچند در زمان حیات پدر، خواندن و نوشتن را در حد ابتدایى در مدرسه طالبیّه فرا گرفت، اما مرگ پدر، او را از ادامه راه باز نداشت و علوم مقدماتى را نزد علماى آذرشهر، از استادانى چون: میرزا محمد حسن منطقى و میرزا محسن میر غفارى آموخته و سپس براى ادامه تحصیلات عازم حوزه علمیه قم شد.
هجرت به قم
هجرت ایشان به قم در حالى صورت گرفت که اسلام و روحانیت از یکسو، باخودکامگى و استبداد رضاخان و از سوى دیگر با ظهور روشنفکران غربزده مواجه بود؛ به نحوى که عرصه تلاش براى تبلیغ اسلام تنگ شده بود. در چنین شرایطى سید اسداللّه حجره بزازى پدرى را در «راسته بازار» ترک کرده و مشکلات هجرت را به جان خرید. او در پاسخ به اعتراض دوستانش که باو گفتند: اکنون وقت این سفر نیست چرا که رضاخان فعالیت علماى اسلام را محدود ساخته و اجازه تبلیغ نمىدهد، مىگفت: «حداقل براى خودم که ملا و واعظ مىشوم.»(2)
از همان اوایل ورود به حوزه، رفتار و کردار و تقوا و فضیلت ایشان بسیار مورد نظر علما و بزرگان واقع شد؛ بنحوى که آیت اللّه مشکینى مدظله در این مورد مىفرماید: تقوا و علم ایشان سخت مرا تحت تأثیر قرار داده بود. مدنى سخت کوش در این شهر پرآوازه، در پاى درس آیت اللّه حجت کوه کمرى(ره) و آیت اللّه سید محمد تقى خوانسارى(ره) حاضر و به اندوختههاى علمى خود مىافزود و از هیچ کوششى در راه کسب فیض فروگذار نبود. او مدت چهار سال از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق امام خمینى(ره) نیز بهرهمند گردید.(3)
هجرت به نجف اشرف
شهید مدنى از همان دوران جوانى مبارزات سیاسى خود را براى سرنگونى رژیم حاکم آغاز کردند به علت مبارزه با فرقه گمراه بهائیت از قم به همدان و سپس به آذرشهر تبعید شدند. پس از اتمام دوره تبعید در سال 1363ق (چهل سالگى) به زیارت خانه خدا رفت و پس از انجام مراسم حج، براى ادامه تحصیل، به سوى نجف اشرف رهسپار گردید و از محضر اساتید بلند پایهاى همچون آیت اللّه العظمى حکیم و آیتالعظمى شیرازى و سپس از محضر امام امت(ره) بهرههاى فراوانى بردند.
در کرسى استادى
شهید مدنى در زمانى کوتاه، توجه اساتید بزرگ حوزه نجف را به خود جلب کرد و در چندین رشته درسى از جمله کفایه، رسایل، مکاسب،درایه، به دستور مراجع بزرگوار کلاس درس برپا نمود. حضرت آیت اللّهراستى کاشانى در مقام توصیف مقام علمى ایشان مىگوید: در آن ایّام که ما در خدمتشان بودیم مراحل اجتهاد را طىّ کرده و مشغول تدریس دروس مختلف بودند و از درس ایشان محصلین زیادى استفاده مىنمودند، به گونهاى که در نجف درس ایشان، از همه درسها، پرجمعیتتر بود و شاگردانشان بایک عشق و علاقه خاصى در درس ایشان شرکت مىجستند. ایشان روزانه 7 الى 8 درس برگزار مىکردند.(4)
خود ایشان مىگوید: وقتى در نجف بودم عدهاى از من خواستند رساله (توضیح المسائل) بنویسم که مخالفت کردم، براى این که مراجعى چون حضرت آیت اللّه خمینى وجود داشت که باید همه از ایشان تقلید مىکردیم.(5)
محور دوم: امام و شهید مدنى
آیت اللّه مدنى، اطاعت از اوامر امام خمینى(ره) را همیشه براى خود و دیگران واجب و لازم مىدانستند و علاقه خاصى به امام داشتند؛ امام امت نیز متقابلاً به ایشان علاقه ویژهاى داشتند؛ تا جایى که در جریانات همدان، حضرت امام به ایشان مىنویسند: «شما سید العلماء الاعلامید» او را دست راست خود به حساب مىآورند که، کنایه از شرافت و اهمیت ایشان است. یکى از شخصیتهاى آذربایجان به امام امت عرض مىکنند: آیت اللّه مدنى با توجه به کسالتى که دارند، ملاحظه حال خود را نمىکنند و در بیست و چهار ساعت، فقط سه ساعت استراحت مىکنند. امام فرمودند: اگر ما و مدنى استراحت کنیم چه کسى کارها را انجام مىدهد؟ مدنى دست راست من است.(6) سخنان امام همیشه معیار دقیق و روشنى براى شناخت اشخاص و ویژگىهاى آنهاست. امام درباره خصوصیات ایشان فرمودند: شهید مدنى از چهرههاى کم نظیرى بود که به حد وافر از علم و عمل و تقوى و تعهد و زهد و خودسازى برخوردار بود.
اطاعت بى چون و چرا از رهبر
آیت اللّه راستى کاشانى مىفرماید:
مىتوان تعبیر کرد که شهید آیت اللّه مدنى، فدایى و فانى در امام بود. از سویى دیگر، ایشان بسیار مورد اعتماد امام بودند و امور حساسى که پیش مىآمد، امام به ایشان واگذار مىکرد.(7)
از نقطه نظر حجة الاسلام بروجردى (داماد شهید محراب): شهید مدنى با این جلالت علمى و کفایت و لیاقت شخصى، در مقابل امام راحل، کاملاً مطیع و دربست در اختیار ایشان بود. بلکه مىتوان گفت فانى در امام عزیز بود و بىنهایت به او عشق مىورزید، یکى از اقوام نقل مىکرد، یک روز نشسته بودیم، شهید مدنى تلویزیون را روشن کردند؛ به محض اینکه تصویر حضرت امام(ره) در صفحه تلویزیون ظاهر شد، بى اختیار خم شدند و تصویر مبارک امام را بوسیدند.(8) آیت اللّه ملکوتى نیز مىگویند: دید شهید مدنى نسبت به امام در یک کلمه خلاصه مىشود و آن اینکه او به تمام معنى فانى در امام بود؛ به نحوى که هیچگاه نظر خودش را مقدم بر نظر امام نمىدید و در تمام مراحل امام را در نظر داشت. شهید مدنى بارها فرمود: دینم به من مىگوید باید امروز خودت را فراموش کنى و خود را زیرپاى این مرد (امام خمینى) بگذارى تا یک قدم بالا بیاید و به دنبال ایشان حرکت کنى.
همچنین مىفرمود: امام هر زمانى فرمانى بدهد باید بدون چون و چرا آن را اطاعت کنیم، حتى اگر به ضرر جانمان هم باشد و بارها دیده مىشد به محض اینکه پیام امام به دست ایشان مىرسید تمام کارها را تعطیل مىکرد و دنبال آن چیزى که امام مىفرمود حرکت مىکرد به طورى که اطاعت از اوامر امام را واجب و لازم مىدانستند و این خود نشانگر تواضع عمیق و ایمان راسخ ایشان بوده پس از به شهادت رسیدن آیت اللّه شهید قاضى طباطبایى توسط گروهک فرقان، امام خمینى(ره) باصدور فرمانى ، شهید مدنى را به عنوان نماینده تام الاختیار خود و امام جمعه تبریز منصوب مىنمایند. نزدیکان شهید مدنى نقل مىکنند: زمانى که به ایشان اطلاع دادند حضرت امام فرمانى به این مضمون صادر کردهاند که به تبریز بروید، ایشان شبانه عازم حرکت شدند و هرچه به ایشان اصرار کردیم که حداقل صبح حرکت نمایید، خطاب به ما فرمودند: اگر تا صبح زنده نمانم جواب خدا را در فرداى قیامت چه بدهم؟».(9)
استفاده از درس اخلاق استاد
شهید مدنى از کلاس اخلاق علمى و عملى امام بهره فراوان برد و همین درس نیز باعث شد تا امام را در مقام عمل بالاتر و برتر از مرز علم بیابد و عشقش نسبت به ایشان فزونى یابد. او با داشتن چنین معلم اخلاقى، بیش از هرچیز به طهارت نفس و تقوا اهمیت مىداد. و حتى پیروزى بر دشمنان و طاغوتیها را زمانى مفید و مؤثر مىدانست که همراه با تقوا و اصلاح نفس باشد و با بیان گیرا و شیرین خود مىگفت:
ما باید بدانیم وقتى مىتوانیم از این پیروزى استفاده ببریم که، اول نفسمان را اصلاح کرده باشیم، به این معنا که، اگر نفسمان اصلاح نشده باشد پیروزى به هر حدى برسد چاره دردهاى ما نخواهد بود. همه طاغوتها را سرکوب کردن، وقتى به دردمان مىخورد که در مملکت بدن خودمان حکومت الله مستقر شده و حکومت طاغوت ریشه کن شود.(10)
و این مرید و مراد به واقع در مملکت وجود خویش حکومت الله را مستقر کرده و عمرى را در تهذیب نفس گذرانده بودند. آنچه مىگفتند و به دیگران تعلیم مىدادند، خود در صف مقدم عاملین آن بودند. و گرنه چگونه مىتوانستند در مقام معلم و مربى و اسوه براى دیگران، قرار گیرند و قلوب آنها را مالامال از محبت خود ساخته و به تسخیر خود در آورند. آنها مردان عمل بودند و تمام رفتار و کردار و گفتارشان حساب شده و دقیق بود و خداى را ناظر اعمال خود مىدانستند. شهید مدنى مىفرمود: «وقتى من مردم را به کار یا تظاهرات دعوت مىکنم؛ باید اول خودم اقدام کنم و در پیشاپیش مردم باشم، تا اگر صدمهاى وارد شود، ابتدا متوجه خودم باشد». آنها بواسطه اطاعت و عبودیت محض، قلوبشان حرم امن الهى گشته و سخنانشان رنگ خدایى گرفته و تا اعماق روح انسان نفوذ مىکرد و آدمى را منقلب مىساخت. فضایل اخلاقى در وجودشان ریشه دوانده و تا پایان عمر آنها را همراهى مىکرد و مراحل تثبیت خلق نیک و زدودن اخلاق زشت را پشت سر گذاشته بودند و با محاسبه مداوم نفس و مراقبت از خود، تا بدانجا رسیدند که تمام اعمال و رفتار و حرکات و سکناتشان در مدار رضایت الهى قرار گرفت. ما از آن زندگى سراسر آموزنده، نکاتى را انتخاب کردهایم تا ببینیم که این «از خود رستگان و به خدا رسیدگان» چگونه فرمایش مولاى متقیان على(ع) «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم ؛ مردم را نه با گفتار بلکه با عملتان هدایت کنید» را جامه عمل پوشاندند و به بالاترین مدارج انسانى رسیدند.
محور سوم: جلوههاى رفتارى شهید مدنى
احتیاط در بیت المال
در رویه عملى علماى بزرگ - با وجود اینکه مبالغ زیادى از وجوه شرعى پیش آنهاست - مىبینیم که سعى دارند که زندگى خود را هم سطح زندگى مردم ضعیف قرار دهند؛ چرا که دستور اخلاقى خود را از مولاى متقیان على(ع) گرفتهاند که فرمود:
«اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلى اَئِمَةِ العدل اَن یَقدِرُوا اَنفُسَهُم بِضَعَةِ النّاسِ(11)؛
خداوند بر رهبران عدالت واجب کرده است که خود را هم سطح مردم ضعیف قرار دهند».
هرچند اموال زیادى در اختیار شهید مدنى بود اما ساده زیستى در سراسر زندگى او مشهود بود، چنانچه گفتهاند پس از شهادت ایشان، مبلغ 9360 تومان اموال شخصى از او در تبریز باقى ماند و بقیه حدود 14 میلیون تومان از وجوه شرعى بود که در اختیار نماینده امام حضرت آیت اللّه مشکینى مدظلّهالعالى قرار گرفت. شدت احتیاطشان به حدى بود که دوست و آشنا و غریبه برایش تفاوتى نداشت.
اهمیت دادن به جوانان
آیت اللّهمدنى به جوانان عشق مىورزیدند و توجه خاصى به این قشر پرجنب و جوش جامعه داشت. وقت معینى از روز را به جوانان اختصاص مىداد و ساعتها سئوالات گوناگون آنها را پاسخ مىگفت. در پاسخ به سؤال یکى از نزدیکانش که پرسیده بود، حاج آقا! چرا این قدر وقت خود را به این بچهها اختصاص مىدهید، در حالى که از وضعیت جسمانى خوبى برخوردار نیستند؟گفته بودند «اگر من آغوشم را براى بچهها و جوانان باز نکنم، آغوشهاى باز شده نگران کنندهاى هست که اینها را در مىیابد.»(12)
لازم به ذکر است که شهید بزرگوار زین الدین نیز در خرم آباد با شهید مدنى آشنا شد. و برخورد ایشان چنان تأثیرى در وجود این جوان برجا گذاشت که بعدها توانست با جذب و اداره جوانان قمى خدمات ارزندهاى در پیشبرد جنگ تحمیلى از خود نشان دهد و سرانجام مانند استاد اخلاق خود جامه سرخ شهادت را بر تن نماید.
مناجاتهاى نیمه شب
یکى از خصایص علماء توجه زیاد به عبادت است، بزرگان حتىالامکان نوافل راترک نمىکنند و تقوا تنها لقلقه زبانشان نیست، بلکه سیر و سلوک در زندگیشان، همواره جایگاه ویژهاى دارد. آنها لحظهاى از ذکر و نام خدا غافل نیستند. مرحوم آقا میرزا جواد ملکى در کتاب اسرار الصلاة درباره آنها مىگوید:
این روایات را انکار نکن؛ خدا را شاهد مىگیرم که من از متهجّدین و شب زنده داران کسى را مىشناسم که به هنگام سحر صداى فرشتهاى او را بیدار مىکند و او را به لفظ آقا خطاب مىکند و آن شخص به این خطاب بیدار مىشود و به نماز شب مىایستد.(13)
از بین نمونههاى فراوان، مىتوان به امام خمینى و شهید محراب اشاره کرد.
خواب امام در ساعت معینى شروع مىشد و رأس ساعت 2 نیمه شب جهت اقامه نماز شب از خواب بر مىخاستند و تا 4 صبح به راز و نیاز با محبوب و شب زنده دارى مشغول بودند. برخى مواقع که ما شبها بالاى سر امام بودیم مىخواستیم، ایشان را براى نماز شب بیدار کنیم، همین که موقع نماز شبشان فرا مىرسید خودشان به حالت عجیبى از خواب بیدار مىشدند که گویى کسى ایشان را صدا کرده باشد.(14)
شهید مدنى نیز هر شب، نماز شب را اقامه مىنمودند و گفتار و کردار و سکنات و در یک کلام زندگیش با خدا در آمیخته بود. اطرافیانش مىگویند وقتى ما حالات ایشان را مىدیدیم خیال مىکردیم روح در قالب او نیست. آقاى بهاءالدینى (داماد ایشان) در خاطراتش مىگوید: ما حالات نورانى و با صفاى ایشان را در مناجاتهاى نیمه شبشان، نظاره گر بودیم. در نیمه شب یک روز تابستانى در محلى نزدیک همدان، من دیدم از میان درختان باغ صداى ناله مىآید، از رختخواب که بلند شدم دیدم آقا (آیت اللّه مدنى) نیست و رفته در میان درختان گریه مىکنند و مىگوید: خدایا من آمدم، اگر تو به من جواب ندهى و رهایم سازى، کیست که مرا دریابد! اینها را مىگفت و اشک مىریخت.(15)
عشق به ائمه اطهار(ع)
شیفتگان مکتب آل محمد(ص) از کمال عشق و تعبد نسبت به اهل بیت برخوردارند. این روحیه به شدت در شهید محراب به چشم مىخورد. خود ایشان در اینباره مىگوید: «وقتى به مشهد آمدم حاجتى داشتم و آن را به امام رضا(ع) عرض کردم، اما تا 12 روز اثرى ندیدم، روز دوازدهم به امام عرض کردم: اى امام! من از افرادى نیستم که زود دست بردارم، تا وقتى حاجتم را برآورده نکنى از در خانه ات نمىروم، فرداى آن روز در مسجد نماز مىخواندم، پس از نماز مردى که با امام(ع) ارتباط قلبى داشت ؛ دستش را روى شانه من گذاشت و فرمود: سید حاجتت برآورده شد! و همین طور نیز شد و به آنچه مىخواستم رسیدم.»(16)در نجف اشرف هم که بودند، سالى چند بار با پاى پیاده به کربلا مىرفتند ایشان در این سفرها، قافله سالار بودند و در بین راه با ابراز احساسات پاک به ائمه(ع) دوستانش رامنقلب مىساخت. در ایام محرم نیز در پیشاپیش دستههاى سینه زنى به راه مىافتاد و به سر و سینه خویش مىزد، به محض شنیدن نام امام حسین(ع) چهره مبارکش مملوّ از اشک مىشد. در ایام شهادت ائمه در منزلشان مجالس عزادارى ترتیب مىدادند. آرى این بزرگان دریافتهاند که عشق به ائمه یعنى عشق به خدا عشق به خدا یعنى رستگارى؛ و دورى از این خاندان، دورى از انسانیت و طریق انحطاط است.
نماز
کمتر مسلمانى یافت مىشود که به اهمیت نماز واقف نباشد. در مکتب وحى بهترین نمازگزاران معصومین(ع) بودند. حضرت على(ع) مىفرماید: «رسول خدا(ص) هیچ چیز را بر نماز مقدم نمىداشت و آنگاه که وقت نماز مىشد گویى،هیچ دوست و آشنایى ندارد.»(17)
خود امیرالمؤمنین(ع) در بحبوحه جنگ صفین با نگاه کردن به خورشید فرمود: منتظر ظهر هستم تا نماز بخوانیم. گفتند: اینک در حال نبردیم چه وقت نماز است؟ فرمود ما براى اقامه نماز با اینها مىجنگیم.(18)
ره پویان راستینى همچون شهید مدنى نیز با تأسى از رهبران الهى، مقید به نماز اول وقت بودند و هیچ کارى در موقع نماز براى ایشان به اندازه نماز اهمیت نداشت و دیگران را نیز تشویق به برگزارى نماز اوّل وقت مىکردند. شهید مدنى، هنگامى که به نماز مىایستاد، سراپا مجذوب جمال الهى مىشد و عاشقانه با محبوب سخن مىگفت.
آیت اللّه راستى کاشانى در خصوص عبادتهاى شهید بزرگوار آیت اللّه مدنى مىگویند:
ایشان در عبادتهایشان یک حالت خاصى داشتند، کسانى که حالت عبادت ایشان را مىدیدند، لذت مىبردند. در خصوص تشویق دیگران به نماز اول وقت آمده: به شهید مدنى اطلاع دادند،طلبهاى صبحها دیر از خواب بر مىخیزد! او چهل روز، صبحها به دیدار او مىرود! او را از خواب بیدار مىکند، با او نماز مىخواند، قرآن مىخواند، صبحانه میل مىفرماید، تا آن عادت ناپسند را، از او بگیرد و موفق هم مىشود.(19)و این همه تلاش و کوشش به خاطر درک و رسیدن دیگران به ثواب نماز اوّل وقت است.
تواضع
از عالىترین فضایل اخلاقى هر انسان صاحب کمالى تواضع اوست. شهید مدنى بسیار متواضع بود، ایشان آن قدر متواضع بود که در سلام کردن بر دیگران پیشى مىگرفت؛ حتى اگر با بچهها روبرو مىشدند به آنها نیز سلام مىکردند.
شهید بزرگوار چنان در برخوردهایش با تواضع عمل مىکرد که گاهى دوستانش را به تعجب وا مىداشت در این باره آیت اللّه بنى فضل مىگوید:
در احترام و تواضع به دیگران حتى به کوچکتر از خودش از لحاظ علمى و موقعیت اجتماعى، به گونهاى برخورد مىکرد که من فکر مىکردم خداوند متعال در او نفس اماره نگذاشته است.
جاذبه و دافعه
خصوصیت دیگر ایشان جاذبه و دافعه عجیبى بود که داشتند، آن چنان جاذبهاى داشتند که بچههاى خودمانى، وقتى به او مىرسیدند، خیال مىکردند با پدرشان یا محرم اسرارشان روبرو شدهاند و آنچنان دافعه داشت که اگر دشمن ایشان را از دور مىدید برخود مىلرزید، این مشخصه یک انسان کامل است.
صفات متقین
در موقع حرف زدن، همیشه چشم را به پائین مىدوخت و هیچگاه چشم به صورت آدم نمىانداخت و این شاید نشانهاى از خصوصیات اولیاء الله باشد که در خطبه متقین (همام) نهج البلاغه با جمله «وَ غَضّوا بِاَبصارِهِم» به این خصوصیت اشاره شده است.
شجاعت
شجاعت آیت اللّه مدنى، ریشه در ایمان راستینش داشت او همواره در راه احقاق حقوق مردم، فریاد بر مىآورد و از در افتادن با حکومت هم هیچ وحشتى نداشت. آیتاللّه بین فضل مىگویند:
من از نزدیک با آیت اللّه مدنى معاشرت داشتم، ایشان را انسانى غیور و جسور مىدیدم، غیرت دینى و انقلابى داشت. در گنبد کاووس تبعید بودند، رئیس ساواک گنبد به صورت یک فرد ناشناس به ایشان تلفن زده و در مسئله تقلید از او سؤال مىکند که به نظر شما امروز از چه کسى باید تقلید کرد؟
وى با صراحت و بىپروا مىگوید: با وجود آیت اللّه خمینى ؛ معلوم است که باید از ایشان تقلید کرد. رئیس ساواک یکّه خورده بود، بعداً به ایشان پیغام فرستاد که آقاى مدنى کمى ملاحظه کنید ایشان در پاسخ مىگوید: «من آنچه عقیدهام هست مىگویم و از کسى هم باکى ندارم.»(20)
قناعت
قناعت و صرفه جویى در امور زندگى از اوصاف پسندیده است، این خصلت در لابهلاى زندگى بزرگانى همچون امام راحل و شهید مدنى آشکار است.
شهید مدنى صرفه جویى را در همه ابعاد زندگى خود جارى مىساخت و در این جهت به مردم پیرامون خود توجه خاصى داشت. در اوایل جنگ وقتى دید مردم با کمبود نفت مواجه شدهاند از آن استفاده نکرد و در سرماى سوزان تبریز با پوشیدن پوستین، زندگیش را گذراند، زمانى که همه نمىتوانستند گوشت بخرند او گوشت نمىخورد و حتى در جزئىترین امور چنان دقت مىکرد که تعجب اطرافیانش را برمىانگیخت.
وقتى به مجلس عروسى دعوت مىشد، اگر پذیرایى، بیشتر از یک رقم میوه بود یا مهریه قدرى گران و بالا بود ایشان آنجا را ترک مىکرد و بیرون مىآمد.
خدمت به محرومین
آیت اللّه مدنى خانهاش قبله آمال محرومان بود.
آقاى بهاءالدینى (داماد ایشان) مىگوید: یادم هست یک موقع پیرمردى رسید و ما به جهتى او را توى خانه راه ندادیم تا این که از فرصت استفاده کرد و دوید؛ خودش را به آقا رساند و نیازش را به ایشان گفت. ایشان بر سر ما فریاد زد که آقا من جواب خدا را چه بدهم این مرد کار داشت و شما راهش ندادید؟ آیت اللّه مدنى در همدان مؤسسهاى براى کمک به محرومان داشتند، هرکس هرچه مىتوانست از وسایلى که مورد احتیاج خانوادههاى مستمند بود مىآورد و شبها آن وسایل را با همکارى افرادى مىبردند و تحویل خانوادههاى بىسرپرست مىدادند و از آنها دلجویى مىکردند.
شهید گرانقدر خود را وقف خدمت به مردم و جامعه کرده بودند و از هیچ خدمتى در این راه دریغ نمىفرمودند. در همدان، خرم آباد و تبریز و حتى در اماکن تبعیدشان و یا محلهایى که به طور موقت، مانند اطراف قزوین رفته بودند آثارى از خود بجا گذاردهاند. مثلاً در همدان مهدیه و بیمارستان و صندوق قرض الحسنه و مساجد و حسینیه ومؤسسات تعاونى امور مستمندان برپا نمودند، این صندوق به کسانى که نیاز به ادامه تحصیل داشتند یا وسایل خیاطى و گلدوزى و سایر هنرهاى دستى را درخواست مىکردند، کمک مىکرد. همچنین در فراهم نمودن جهیزیه براى نوعروسان نیز نقش فعالى داشت.
خدمات اجتماعى
آیت اللّه مدنى در روزهاى سخت زندگى خود که در تبعید به سر مىبرد، همچنان در خدمت مردم بود. او به هر شهر و روستا که مىرفت به رفع نیازهاى فردى و اجتماعى مردم اقدام مىکرد و افراد نیکوکار را در این مسیر هدایت مىنمود.
نمونه هایى از خدمات اجتماعى شهید مدنى در جهت رفع محرومیت زدایى به شرح زیر است:
1- احداث مهدیهاى باشکوه در همدان
2- راه اندازى صندوق قرض الحسنه در همدان
3- احداث درمانگاه مهدیه همدان
4- ساختن حمام در دره مراد بیک
5 - بناى حسینیهاى در دره مراد بیک و ساختن پنج اتاق در جوار آن، براى طلبه هایى که از حوزه علمیه قم براى تبلیغ به آنجا مىرفتند.
6- احداث مسجد و مدرسه دره مراد بیک
7- تشکیل و تجهیز کتابخانه دره مرادبیک
8 - راه اندازى صندوق قرض الحسنه در دره مراد بیک
9 - راه اندازى صندوق قرض الحسنه در قصر شیرین
10- هیجده دستگاه خانه در یکى از روستاهاى بویین زهرا به هزینه اهالى همدان
11- ساختن مسجد بزرگى در نورآباد ممسنى که خود ایشان طرح و نقشه آن را داد.(21)
و خدمات ارزنده او پس از پیروزى انقلاب بر کسى پوشیده نیست.
محور چهارم: دوران مبارزات
آیت اللّه مدنى از دورانى که هنوز جوانى بیش نبود به اهداف بلندى مىاندیشید و همان گونه که در بعد علمى نردبان ترقى و کمال را پیمود و به اجتهاد نایل آمد. در سختترین شرایط نیز در کنار مردم قرار مىگرفت. ایشان پیش از نهضت سال 1342 ه.ش در ایران با فرقههاى گمراه در ستیز بود و پس از پیروزى انقلاب نیز همگام با امام خمینى، همواره در دلش آتش تلاش و مجاهده شعله ور بود.
ستیز با بهائیت
بذر بد فرجام بهائیت در کشورهاى اسلامى به وسیله استعمار انگلیس پاشیده شد، و نهال آن در دامن کج اندیشان پرورش یافت. دستهاى پنهان آن را در ممالک اسلامى بویژه، شیعه نشین رواج دادند و با ورود فرهنگ بیگانه و بازگشت روشنفکران غربزده از پرورشگاه خود، این کیش ضد مذهب به اوج خود رسید.
رضاخان و عاملان دیگر غرب در ایران، براى کوبیدن اسلام خصوصاً مکتب حیات بخش تشیّع، به ترویج کنندگان مرام بهاییگرى میدان دادند، به طورى که در اندک زمانى، سرمایه داران بهایى در آذربایجان بویژه مناطق اطراف تبریز، بر صنایع عظیم استان از جمله کارخانجات برق مسلط شدند و این قبضه کردن شریانهاى اقتصادى، روز به روز کارگران شیعه شاغل در این مرکز را با شبهات فکرى و عقیدتى مواجه مىساخت. آیت اللّه مدنى که در این ایّام در حوزه علمیه قم مشغول درس و بحث علمى بود؛ این آشفتگى اوضاع منطقه را تاب نیاورد و بىدرنگ روانه زادگاه خود شد و با عشق و ایمان و مکتب و قلبى آکنده از خشم به دشمن، مبارزهاش را بر ضد بهائیت آغاز کرد.
آقاى بروجردى مىگوید:
ایشان احساس مىکند که زادگاه اصلى شان (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادى فرقه ضاله بهائیت این مسلک و مرام استعمارى - صهیونیستى قرار گرفته، مراکز حساس شهر مانند کارخانه تولید برق و غیره به دست آنهاست. با بیانات آتشین خود مردم را علیه آنان بسیج مىکند، تا آنجا که مصرف برق آنها را تحریم مىکند، و مردم از چراغهاى نفتى استفاده مىکنند. از این بالاتر، آذرشهر که نزدیک به تبریز واقع شده و در آن زمان مقدار زیادى از نان تبریز را تأمین مىکرد، به دستور آن بزرگوار، مردم از فروش نان و مایحتاج زندگى به این فرقه گمراه خوددارى مىکنند و آنان مجبور مىشوند از این شهر مذهبى و اسلامى کوچ کنند و بدین ترتیب، تب مبارزات ضد بهایى بالا گرفته و کم کم به مبارزهاى خونین تبدیل مىشود. تمام این حوادث از طرف شهربانى وقت پیگیرى شده و شهید مدنى تنها عامل همه تحریکات ضدبهایى شناخته مىشود. در نتیجه او را به همدان تبعید مىکنند. ولى قیام معظم له به ثمر مىرسد، مردم دست از ادامه مبارزه برنداشته و بالاخره این شهر مذهبى را از لوث این فرقه استعمارى صهیونیستى نجات مىدهند.
نهضت سال 42
جرقه انقلاب اسلامى ایران در سال 1342 ه.ش زده شد. دشمن، امام خمینى را دستگیر و مدتها او را دور از شهر قم، تحت نظر قرار داد. آنها توطئه غیر مذهبى جلوه دادن قیام و اعدام حضرت امام(ره) را در سر مىپرورانیدند. در این روزها آیت اللّه مدنى از اساتید حوزه علمیه نجف اشرف به شمار مىرفت که از دستگیرى امام اطلاع پیدا کرد و به عمق فاجعه و توطئه دشمنان پىبرد، کلاسهاى درس و بحث خود را تعطیل و به سوگ شهداى نهضت ایران نشست، و با ترتیب دادن مجالس متعدد، چهره کریه حکومت ایران را در حد توان شناساند، توطئه دشمن را در انحراف اذهان عمومى از اسلامى بودن انقلاب ناکام گذاشت.
وقتى که در سال 1342 حرکت عظیم مردم مسلمان ایران به رهبرى حضرت امام خمینى در جبهه سرنگونى رژیم طاغوت آغاز گردید، آیت اللّه مدنى نخستین کسى بود که در نجف به نداى «هل من ناصر ینصرنى» امام لبیک گفته و با تعطیل کردن کلاسهاى خود در نجف و تشکیل مجالس سخنرانى، در جهت افشاى چهره پلید رژیم مزدور پهلوى گام برداشت. وى در این زمان در نجف، سردمدار جریان دفاع و پشتیبانى از نهضت امام به شمار مىآمد و وقایع ایران را براى طلاب بیان مىکرد.
از آن شهید بزرگوار چنین نقل است: من علما را در مسجد هندى جمع کردم. صحبت کردم که به داد اسلام برسید. از آقایان علما تقاضا کردم، من در آنجا گریه کردم و علما هم گریه کردند. همچنین گفتم: شنیدیم امام را گرفتهاند، سپس با یک عدّه از طلاب براى دیدن مرحوم آیت اللّه حکیم رضوان اللّه علیه رفتم، ایشان، در نجف نبودند، رفتم کربلا خدمت ایشان دستشان را بوسیدم و گفتم آقا، امروز آقاى خمینى، مظهر اسلام است. گفتند: باشد هرچه بگویى مىکنم. گفتم: اقدام کنید. ایشان بلافاصله تلگراف زدند به شاه.(22)در روزهاى سخت در پشتیبانى از امام، مخصوصاً پس از سخنرانى مهم و افشاگرانه در رد کاپیتولاسیون توسط امام خمینى(ره)، شهید آیت اللّه مدنى از جمله کسانى بود که لحظهاى از پشتیبانى رهبر و مراد خود عقب نمىنشست.
ارتباط با آیت اللّه کاشانى
مرحوم آیت اللّه مدنى از دوران جوانى وارد مبارزات سیاسى و اجتماعى شد و در زمان آیت اللّه کاشانى با ایشان ارتباط داشت، این رابطه به حدى بود که وقتى آیت اللّه مدنى خواست به تبریز مسافرت کند، مرحوم آیت اللّه کاشانى طى تلگرافى به آیت اللّه سید مهدى انگجى دستور مىدهد که هنگام ورود ایشان به تبریز، از وى تجلیل به عمل آید.(23)
مبارزه در هجرت
زمانى که بعثىها در عراق بسر کردگى عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف انقلاب کردند، ابتدا نسبت به روحانیت اظهار ارادت مىکردند، مثلاً موقعى که مرحوم آیت اللّه حکیم در بغداد بسترى بودند، عبدالکریم قاسم به خدمت ایشان رفت. آنها ابتدا به خاطر پیش برد مقاصد شومشان نسبت به روحانیت، ارادت نشان مىدادند و بعد بنا را بر مخالفت با آیت اللّه حکیم گذاشتند به این دلیل که مرحوم آیت اللّه حکیم علیه کمونیستهاى آنجا فتوا داده بود.(24) در این موقع شهید مدنى شروع به فعالیت نمود و یک طایفه از محصلین امور دینى را در مسجد کوفه گرد هم آورد و بر علیه بعثىها سخنرانى نمود. در نتیجه این فعالیت، همه عشایر مسلمان عراق براى اظهار پشتیبانى از روحانیت و اسلام و مرحوم آیت اللّه حکیم از دهات و روستاها و شهرستانها به کوفه آمدند و دست به راهپیمایى زدند.(25) شهید مدنى هم ابتکار عمل به خرج داده، طلاب را جمع کرد، کفن پوشیدند و به منزل آیت اللّه حکیم رفتند و از ایشان خواستند که دستور جهاد بدهد.
در کنار نواب صفوى (دیانت و سیاست)
آیت اللّه سید اسدالله مدنى على رغم تحصیل و تدریس و فعالیتهاى اجتماعى فشرده در نجف اشرف هرگز با مسایل سیاسى بخصوص با مسایل ایران بیگانه نبودند، از جمله مبارزات ایشان در آن ایام مبارزه با خطوط انحرافى کسروى و القائات سوء آن حرکت ناصواب بود. شهید مدنى بر حسب تکلیف اسباب حرکت شهید نواب صفوى را به ایران فراهم مىکند و مقدارى از کتابهایش را فروخته و پولش را در اختیار وى قرار مىدهد تا با تهیه سلاح به ایران آمده و جلو کارهاى نابخردانه کسروى خائن را بگیرد، شهید نواب صفوى پیوسته خود را از شاگردان و دست پروردگان آیت اللّه مدنى معرفى نموده و از دیدگاههاى اجتماعى و سیاسى آیت اللّه مدنى تبعیت مىکند.(26) شهید نواب صفوى عنصر فاسدى چون کسروى را که دل به افسونهاى غرب و شرق سپرده و ارزشهاى اسلامى را به تمسخر و هتاکى گرفته و بر ضد تشیع علوى سخن مىگفت را از میان برداشت.
پایان دوران تبعید
بعد از هجرت امام از نجف به پاریس، در سال 1357 ه.ش تبعید ایشان نیز پایان یافت. آیت اللّه مدنى از کردستان راهى همدان شدند و مورد استقبال با شکوه و بى نظیر مردم مبارز آن خطه قرار گرفتند. مرد و زن و پیر و جوان آمده بودند تا با مبارز نستوهى که غبار سالیان دراز تبعید و رنج را بر پیشانى دارد تجدید بیعت نمایند، او مسلم بن عقیل زمان و حامل پیامهاى آتشین پیشواى بزرگوارش به مردم ایران بود بعد از اینهم لحظهاى آرام و قرار نداشت و از جمله کارهاى مهم ایشان جلوگیرى از اعزام یگان تانک تیپ همدان جهت سرکوب مردم تهران در آستانه پیروزى انقلاب بود.
شهید مدنى در سالهاى بعد از انقلاب
همزمان با فجر انقلاب که فریادگران دیروز اکنون پرچم پیروزى را بر دوش مىکشیدند. آیت الله مدنى نیز در کنار شهید آیت الله بهشتى و صدها مبارز دیگر در صف مقدم مبارزه با ایادى استکبار و عناصر سرسپرده آنها قرار گرفت.
آیت الله مدنى در جریان تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسى از سوى مردم مسلمان همدان به مجلس خبرگان راه یافت او در این مجلس نیز در نقش یک مجتهد جامع الشرایط، جهت تدوین اصول قانون اساسى جمهورى اسلامى بر مبناى آیات قرآن و دستورات خداوند، لحظهاى از پا ننشست تا اینکه جریان شهادت آیت الله قاضى طباطبائى اولین امام جمعه تبریز به دست گروه تروریستى فرقان اتفاق افتاد. ایشان به دستور خمینى(ره) به عنوان امام جمعه تبریز و نماینده امام در آذربایجان، رهسپار تبریز شدند و زحمات و رنجهاى فراوانى در آن روزهاى بحرانى و پرآشوب در تبریز متحمل گشته و ضمن رسیدگى به اوضاع آذربایجان شرقى و غربى از وضع همدان و زنجان نیز غافل نبودند.
غائله خلق مسلمان
در آن روزهاى حساس که مزدوران مسلح، قسمتى از غرب کشور را با خطر مواجه ساخته بودند؛ حزب خلق مسلمان، تبریز و شهرهاى اطراف آن را ناامن ساخته و بسیارى از مراکز انتظامى و امنیتى را در اختیار خود در آورده بود.
آقاى بهاءالدینى (داماد ایشان) که در این روزها، در کنار ایشان بود مىگویند: از 34 کمیته، 30 عدد از آن در اختیار و خدمت حزب خلق مسلمان بود. یک روز نزدیک غروب بود که خلق مسلمانىها کمیته بازرسى را گرفته بودند و به طرف خانه ایشان هم تیراندازى مىشد، نزدیک اذان بود، بچهها رفتند و ایشان گفتند به مسجد نروید، اتفاقاً زودتر رفتند، من جلو رفتم و عرض کردم: حاج آقا نروید تیراندازى است اینها آمدهاند براى کشتن شما، از این طرف و آن طرف هم تلفن مىزنند که حاج آقا را نگذارید بروند بیرون، ایشان به من گفتند: «از تو توقع نداشتم، اگر من به مسجد نروم تضعیف روحیه مسلمانان کردهام ؛ و من پیش خدا جواب ندارم. چه جوابى به خداى خودم بدهم؟ اگر به مسجد نرفتم به خاطر جانم بود. مىگوید اسلام و انقلاب از تو عزیزتر بود.» و ایشان به مسجد رفتند و نماز جماعت را اقامه کردند.(27)
بنابراین سختترین روزهاى زندگى ایشان در آشوب تبریز بوده است که شجاعانه و دلیرانه با تلاش و کوشش خود نفشههاى تفرقهآفرین ضد انقلاب را در هم کوبید. در این مسیر دردها و رنجهاى بىشمارى را به جان خریدند. روزى عناصر خلق مسلمان به نام هئیت قمه زنى به خانهاش مىریزند و روزى محراب عبادتش را به آتش مىکشند، روز دیگر قصد جان او را مىکنند ودر یکى از خیابانهاى تبریز آب دهان به صورتش مىاندازند، اما او در هر حادثه، ناگوار استوار و ثابت قدم ایستاد و با الهام از کلام خدا«فاستقم کما امرت» مىگوید «من تا زندهام نماینده امام هستم و نماز جمعه مىخوانم».(28)
آقاى بهاءالدینى مىگوید: ایشان در هجوم هیئت قمه زنى به منزلشان کوچکترین خوفى به دلش راه نداد، به کنار پنجره آمد و چنین گفت:
برادران خداى ما یکى است، پیامبر ما، دین ما یکى است، ما همگى یک کتاب داریم بگویید که چه مىخواهید؟!
در این هنگام، یک لحظه سرها پایین دوخته مىشود، آنها این مرد را نشناخته بودند و به حقیقت ایمانش پى نبرده بودند، پس از روشن شدن این امر، آنانى که قصد جانش را داشتند او را به آغوش مىگیرند.(29)
و اینگونه بود که این سید والامقام در مقابل سختیها و دشواریها مردانه ایستاد، و با تمام توان و با توکل و استقامت نقشههاى توطئه گران را خنثى نمود.
در کنار رزمندگان
قبل از هر چیز مناسب است خاطرهاى از آقاى بهاءالدینى در این زمنیه نقل شود: «عدهاى مىخواستند به جبهه بروند، بچهها که رفتند، دیدیم حاج آقا آمدند خانه و سخت ناراحت هستند، اشک در چشمانشان حلقه زده است. گفتیم حاج آقا، چرا ناراحتید؟گفتند: «تلفن بزنید به دفتر امام و اجازه بگیرید که من هم با این بچهها به جبهه بروم». پرسیدیم: «چرا حاج آقا؟» گفتند:«آخر من نمىتوانم ببینم این بچهها مىروند جبهه، آنجا مىجنگند و من نروم بجنگم، خوب من پیرشدهام: اگر من گذشت این بچهها را نداشته باشم، ایثار این بچهها را نداشته باشم، واى به حال من!» اما خوب معلوم بود که حضرت امام هیچ وقت اجازه نمىدادند ایشان سنگر تبریز را رها کنند و به جبهه بروند. البته این حرکت ایشان هم نشانه عشق ایشان بود به شهادت و انقطاع ایشان از دنیا.»
نزدیک به یک سال بود که درهاى شهادت و رستگارى و جهاد در راه خدا به روى بندگان صالحش گشوده شده بود و شهید مدنى با بىتابى، نظاره گر صحنههاى جنگ و شهادت و ایثار بود، گاهى براى تقویت روحیه رزمندگان راهى جبهههاى نبرد مىشد و هفتهها در کنار بسیجیان مخلص مىماند. نقل مىکنند: وقتى یکى از جوانان تبریزى از ارتش اسلام با مسلسل هواپیماى دشمن را سرنگون کرد، در انظار مردم، بازوى این جوان را بوسید و فرمود: شما که با این دستتان از اسلام و میهن دفاع کرده و هواپیماى کفر را سرنگون ساختهاید، من به عنوان نماینده امام خمینى این دستتان را مىبوسم.(30)
در قضیه محاصره سوسنگرد از سوى دشمن، شهید مدنى پس از برقرارى ارتباط با رزمندگان اسلام متوجه شدند که دشمن حلقه محاصره سوسنگرد را تنگتر کرده اما نیروهاى تحت فرماندهى بنى صدر خیانت پیشه کارى را انجام نمىدهند، بىدرنگ نزد امام شتافته و چاره جویى نمود، امام هم بلافاصله با قاطعیت دستور شکسته شدن محاصره سوسنگرد را صادر کردند. بعدها شهید مدنى در خصوص تمرد بنى صدر خاین جمله زیبایى فرمودند:«این مرد به جهت مخالفت با امام زمانش سرنگون مىشود.»(31)
محور پنجم: در سنگر نماز جمعه
یکى از دستاوردهاى انقلاب اسلامى احیاى سنت مهم آیین عبادى، سیاسى، نماز جمعه و اقامه آن مىباشد آیین ارزشمندى که مسلمانان با اعتقاد قلبى و به عنوان فریضه در آن شرکت مىکنند و دشمن را از طرحهاى خائنانه خود مأیوس مىسازند.
شهید مدنى از شب جمعه با دعاى کمیل و نماز شب و راز و نیاز با معبود، خود را براى فردا مهیا مىساخت غسل جمعه این مستحب مؤکد را فراموش نمىکرد. و با فکرى آرام به تهیه و تنظیم خطبهها مىنشستند.
نماز جمعه ایشان همیشه با شور و حال همراه بود، گریه بود و ناله و دعوت به تقوا و انسانیت، همواره سعى در متعالى کردن اندیشهها و سوق دادن آنها به سوى ایزد یکتا داشت.در نماز چنان با حرارت سخن مىگفت که گویا جدش على ابن ابیطالب(ع) سخن مىگوید. همه حرکت هایش خدایى بود. حتى سلاح بر دست گرفتنش. این خطبهها برخاسته از دل سوخته عارفى مهربان و واصل است که پیام زندهاى را به نسلهاى آینده نیز در بردارد.
نماز آخر
اینک فرازهایى از آن حدیث جاودانه را پى مىگیریم:
سفارش به تقوا
شما و خودم را به تقواى خدا سفارش مىکنم زیرا راه نجاتى جز تقوا نداریم روز جمعه روزى است که باید دردهایمان را دوا کنیم و درد هر انسانى خود انسان است. چون هر اندازه انسان به کمال برسد اگر روح او مریض باشد کمال برایش فایدهاى ندارد.
مواظبت بر اعمال
ما معتقدیم هر کلمهاى که از زبان انسان درآید نوشته خواهد شد و فردا باید حسابش را بازپس دهد، پس هر حرفى که مىزنیم باید به نفع اسلام و انقلاب باشد. نصیحتى باشد براى مسلمین یا حداقل سخنى در جهت کسب حلال(32) نکند حرف ما باعث ریختن خون مسلمانى شود، مواظب باشید گفتارتان، گفتار خوبى باشد.
تواضع و فروتنى
اخلاق حسنه رسول خدا(ص) سبب شد تا اسلام عالمگیر شود و با این که در زمان ائمه اطهار سلام الله علیهم حکومت در دستشان نبود، با این همه توانستند با اخلاقشان افراد کثیرى از ملل مختلف را جذب اسلام کنند.
تکبر و خودبینى
همان خودبینى است که انسان با وجود یقینى که دارد باز عمل نمىکند و زیربار نمىرود. منیّت و خودبینى و علوطلبى است که باعث مىشود انسان، انسانیت خود را زیر پا بگذارد. و نتیجه منیّت بدبختى است، هلاکت و افتادن بر سرسفره بیگانگان است همانطورى که محمد رضاى خائن، بنى صدر و رجوى خائن عاقبت به صهیونیست و حامیان آنها پناهنده شدند.
نتیجه اخلاق اسلامى
در مقابل این منیّت، و خودبینیها، متخلقین به اخلاق اسلامى را مىبینیم که چگونه با این که عظمت اسلام را در برابر بیگانگان حفظ مىکنند، اما در میان مسلمانان، متواضع اند، رهبر عظیم الشأن انقلاب نماینده آمریکا را قبول نکرد و قبلاً اخطار کرد که وارد ایران نشود و در عین حال مىفرماید من خدمتگزار ملت هستم. یا مىفرماید: رهبر من نوجوان 13 سالهاى است که نارنجک به کمر مىبندد. در اعلامیهاش به شهداى 17 شهریور مىفرماید: کاش من در بین شما بودم، و کشته مىشدم.
تربیت شده و دست پرورده او شهید رجایى هم درخواست ملاقات کارتر را رد کرد اما در یک مسجد محقر که متعلق به سیاهپوستان بود در صف آنها به نماز ایستاد.
در آرزوى وصال
آیت الله مدنى در هر حالى چشم به درگاه فیض الهى داشت و همواره در قنوت نمازهایش با سوز و گداز با خدا به نجوا مىایستاد و از او شهادت در راه اسلام و انقلاب را طلب مىنمود.
چون در عالم رؤیا جام شهادت را از مولایش حسین(ع) گرفته بود؛ بىصبرانه در انتظار آن روز بود. خود مىگفت: «من در دو موضوع نسبت به خودم شک کردم. یکى اینکه به من مىگویید(سید اسدالله) آیا واقعاً من از اولاد پیامبر هستم؟ و دیگر این که آیا من لیاقت آن را دارم که در راه خدا شهید بشوم یا نه؟» روزى به حرم امام حسین(ع) رفتم و در آن جا با ناله و زارى از امام خواستم که جوابم را بدهد. پس از مدتى یک شب، امام حسین(ع) را در خواب دیدم که بالاى سرم آمد و دستى به سرم کشید و این جمله را فرمود: «یا بنىّ انت مقتول» یعنى فرزندم، کشته مىشوى که جواب دو سؤال من، در آن بود. امام فرمود: فرزندم! یعنى من سید هستم، و دیگر به من «بشارت داد که من شهید مىشوم» و بدین جهت بود که آیتاللّه مدنى همواره چون پروانه بى قرار در آتش عشق به شهادت مىسوخت.(33) ایشان در سال 1359(ه.ش) در مشهد مقدس به همراه شهید دستغیب، شهید صدوقى، شهید هاشمى نژاد، چهارتایى پس از شستشوى ضریح مطهر، هر کدام دو رکعت نماز مىخوانند و از آقا على ابن موسى الرضا(ع) مىخواهند که از خدا بخواهد شهادت را نصیبشان کند.(34) و بدین گونه دعایشان برکرسى اجابت نشست.
سجاده خونین
جمعه روز 20 شهریور 1360 روز دیگرى بود. نبض پرتلاطم زمان، از حادثه شوم و وحشتناکى خبر مىداد. خطبههاى این روز نیز حال و هوایى دیگر داشت، مردم مشتاقانه چشم به دهان این اسوه تقوا دوخته بودند. و کلمات او را با گوش جان مىشنیدند. اما کسى نمىدانست که روح خستگىناپذیر این مجاهد نستوه تا دقایقى دیگر به سوى کوى دوست به پرواز در مىآید.
هر لحظه که مىگذشت؛ رخسار این مسافر بهشتى، بشاشتر مىشد و نور شهادت بر پیشانى اش مىدرخشید و سکوت حاکم بر زمان آرامشى قبل از طوفان و براى مردم به آرامشى ابدى را براى این فریادگر رقم مىزد، تاریخ خود را براى ثبت حادثهاى بزرگ و ناگوار آماده مىکرد. خطیب جمعه، نماز جمعه را هم به پایان برد و مثل همیشه در بین نماز جمعه و عصر به عبادت مشغول شد. در این هنگام از صف سوم نماز منافقى از نسل خوارج برخاست و به سوى ایشان هجوم برد و آنگاه... پس از لحظهاى کوتاه، مرغ روحش به سوى ملکوت اعلا اوج گرفت و امام جمعه بر سجاده خونین غلطید و محاسن سفیدش به خون سرخش خضاب شد؛ با حالتى رفت که محراب به فریاد آمد و فرشتگان الهى نیز به همراه روح ناآرام شهید محراب زمزمه سر دادند که...
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بى خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روى من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کام روا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند(35)
و پیکر مطهر این شهید بزرگوار در میان باران اشک مردم تبریز، در حالى که قلبشان مالامال از غم و اندوه بود، تشییع و به سوى شهر مقدس قم به حرکت درآمد و در کنار بارگاه ملکوتى حضرت فاطمه معصومه(س) پس از اقامه نماز به امامت حضرت آیت الله العظمى گلپایگانى(ره) به آغوش خاک سپرده شد. و قلب امت را مالامال از غم و اندوه نمود.
پىنوشتها:
1. آذر شهر یا دهخوارقان سابق یکى از شهرهاى آذربایجان شرقى و از توابع تبریز است که در 54 کیلومترى آن قرار گرفته است. در سال 1316 به پیشنهاد فرهنگستان ایران نامش به آذرشهر تغییر یافت.
2. یادواره شهید محراب آیت اللّه مدنى، ص 32.
3. دیدار با ابرار، ص 22.
4. یادوراه شهید محراب آیت اللّه مدنى، ص 176.
5. مجله عروة الوثقى، شماره 82.
6. هفته نامه شما، 20/6/76.
7. مصاحبه با حضرت آیة اللّه راستى کاشانى.
8. خاطراتى از حجة الاسلام بروجردى، یادواره شهید محراب، ص 182 و 183.
9. هفته نامه شما، 20/6/76.
10. هفته نامه شما، 20/6/76.
11. نهج البلاغه، عبده، خطبه 209.
12. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ؛ به نقل از خاطرات آقاى بهاءالدینى (داماد ایشان).
*. بالام، کلمه ترکى است یعنى فرزندم.
13. اسرار الصلاة، ص 219.
14. حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى، روزنامه رسالت، 9/3/72.
15. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ویژه نامه شهید مدنى.
16. یادواره شهید محراب آیت اللّه مدنى، ص 51.
17. مجموعه ورام، ص 323.
18. وسایل الشیعه،ج 3، ص 179.
19. یاد ایام، به نقل از داستانهایى از زندگى علما، محمد تقى صرفى.
20. به نقل از استاد جواد محدثى، دیدار با ابرار، ص 29.
21. این مسجد همان مسجدى بود که در کنار تشکیلات بهایىها در نور آباد ساخته شد. آیت اللّه مدنى با این کار مبارزه سختى را با فرقه بهایى نورآباد آغاز کرد. عاقبت هم صداى اذان این مسجد آنها را نابود ساخت. (خاطره آقاى حاج احمدرضازاده از یاران آیت اللّه مدنى در تبعید).
22. مصاحبه با آقاى بهاءالدینى، داماد شهید مدنى، تاریخ 27/6/61.
23. یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب چهارم، زندگى نامه، ص 12.
24. در زمان عبدالسلام عارف که برادر عبدالرحمان عارف بود چنین فتوایى بر علیه کفر و الحاد داشتند که از طرف بعثیین و کمونیستهایى که در حکومت عراق نفوذ کرده بودند اهانتهایى به ایشان شد.
25. گفتارى از آیت اللّه ملکوتى به نقل از یادواره شهید محراب آیت اللّه مدنى، ص 80.
26. نامداران راحل، ص 310.
27. جمهورى اسلامى، 18/6/61 ویژه نامه شهید محراب.
28. عروة الوثقى، ش 82.
29. گفتگو با آقاى بهاءالدینى به نقل از دیدار با ابرار، ص 66.
30. مجله اعتصام، ش 5، سال 61.
31. عروة الوثقى، ش 82.
32. ما یلفِظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَیهِ رَقیبٌ عَتیدٌ. سوره ق، آیه 18.
33. کیهان، 2/6/68 - مجله عروة الوثقى، ش 82 - دیدار با ابرار، ص 66.
34. حجة الاسلام بهاءالدینى (داماد ایشان).
35. حافظ شیرازى .