درسهایى از واپسین روزهاى عمر امیرمؤمنان (ع)
حجة الاسلام سید جواد حسینى
على (ع) امام معصوم و انسان کاملى است که تمام رفتار و سخنان و تأییدات او براى ما حجّت و اعتبار دارد او قرآن ناطق و امام مبینى است که به قول جورداق مسیحى: تنها نسخهاى است مطابق اصل خود یعنى پیامبر اکرم (ص) که مانند او در شرق و غرب عالم یافت نمىشود. بدان جهت تمام لحظات عمر او شنیدنى و درس است.
شاخ گلى زگلشن حسن نگار چیدنى است
بخواه وصل یار را، که آن جمال دیدنیست
لحظه به لحظه عمر او، روایتش شنیدنیست
ناز اگر کند على (ع)، ناز على خریدنیست
و دست تقدیر هم آن چنان دقیق طرح ریزى نمود که على (ع) قبله و الگو باشد، و در طول زمان در یادها بماند چرا که او را در درون کعبه، خانه خدا، قبله مسلمانان که در روز لااقل پنج نماز به سوى آن مىگذارند به دنیا آورد و از طرف دیگر، مسلمانان از مسجد و محراب جایگاه شهادت على (ع) رو به سوى کعبه و زادگاه او مىکنند تا بدانند که در تمام حالات الگو على (ع) است.
در مکتب لایموت دُردانه علیست
در کون و مکان شاهد فرزانه علیست
در کعبه ظهور کرد تا بر همه خلق
معلوم شود که صاحب خانه علیست
با این حال که تمام لحظات عمر او درسهاى شنیدنى دارد روزهاى آخر چنین انسانهایى باتوجه به ضیقى مقال و مجال از یک طرف و حرفها و سخنان فراوان نگفته و درسهاى بىپایان ارائه نشده از طرف دیگر مىطلبد که زیباترین و با ارزشمندترین کلمات و رفتارها ارائه شود.
آنچه در پیش رو دارید سیرى است در واپسین روزهاى زندگى امیر موحّدان و مؤمنان تا ره توشه باشد براى کسانى که همیشه دست نیاز به سوى قبله دلها، على(ع) دارند.
1 - رمضان آخر و سرکشى از فرزندان
غالب انسانهاى بزرگ بر اثر اشتغالات بیش از حد و گرفتارىها و مسئولیتهاى بزرگ کمتر مجال نشستن با اهل و عیال و فرزندان و شنیدن درد دلهاى آنها را دارند، همین امر گاهى باعث عقدهاى شدن و انحراف فرزندان آنها مىگردد، کم نیست بزرگان و علمایى که در جامعه و تحوّلات آن بیشترین نقشها را داشتهاند، ولى در رسیدگى به فرزندان و تربیّت آنها کمترین نقش را ایفا نمودهاند و در نتیجه فرزندان بر خلاف اهداف پدران، و سخنان آنها تربیت یافتهاند.
على (ع) با همه گرفتارىها، جنگ و جدالها، و مصائب جانکاه و کمرشکن، از تربیت فرزندان غافل نبوده بلکه بهترین و وارستهترین فرزندان را به جامعه تحویل داده است، با این حال در آخرین رمضان عمرش مىخواهد فرزندان را از مهر پدرى اشباع کند لذا هر شب را براى افطارى در منزل یکى از فرزندان سپرى مىکند، ابن حجر عسقلانى مىگوید: «فَلَمّا دَخَل شَهرُ رَمَضانَ اَلَّتى قُتِلَ فیهِ یَفطُرُ علىٌّ لیلَةً عِندَ الحَسَنِ وَ لَیلَةً عِندَ الحُسینِ وَلَیلَةً عِندَ عَبدُ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وَ لا یریدُ عَلى ثَلاثِ لُقَّمٍ، وَ یَقُولُ اُحِبُّ اَن اَلقىَ اللّهَ وَ انا خِمص(1)؛ آن گاه که رمضان (آخر عمر على (ع)) فرا رسید، همان رمضانى که مولا در آن کشته شد، هر شب در یک جا افطار مىکرد، شبى در منزل حسن (ع) و شبى در منزل حسین(ع) و شبى نزد (دخترش زینب منزل) عبداللّه جعفر و... و بیش از سه لقمه (غذا) میل نمىکرد و مىفرمود: دوست دارم خدایم را (با شکم) گرسنه ملاقات کنم.»
این رفتار على (ع) درسى است براى همه پدران که با تمام موقعیّتهاى بالاى اجتماعى از فرزندان خویش غافل نباشند و تا آخرین لحظه نیز محبت پدرى را از آنها دریغ نکنند.
2 - آخرین افطار در منزل دخترش امکلثوم
در فرهنگ ناب محمدى (ص) و سیرت خالص علوى دختر، رحمت الهى و پسر نعمت خداوندى است، لذا این هر دو با احترام خاصى که براى دختران خویش قائل شدهاند و ارجى که به آنها نهادهاند سخت با فرهنگ جاهلى آن زمان که براى دختر ارزش و جایگاهى قائل نبودند، و به راحتى آنها را زنده به گور مىکردند، مقابله نمودند پیامبر آن قدر از فاطمه (س) دخترش تعظیم مىنمود، که او را لقب «امّ ابیها، مادر پدرش» داد چنان که زینب (س)، «زین الاب» و زینت پدر گشت و آن مادر پدر، و این زینت پدرهم به شایستگى به محبّتهاى پدران پاسخ دادند، و به زیبائى تمام ارزشهاى انسانى یک زن را به مرحله ظهور و اثبات رساندند.(2)
برهمان اساس، و براى دلجویى بیشتر از دختر کوچک خویش، آخرین افطار خویش را (با توجّه به اطلاع قبلى از شهادت خویش) در منزل دخترش امکلثوم قرار مىدهد، بعد از نماز شب نوزدهم، سر سفره افطارى که غذاى موجود در آن دو قرص نان جو، مقدارى شیر و نمک است مىنشیند رو مىکند به دخترش امکلثوم تاکنون نشده پدرت با دو خورشت افطار کند، دخترم شیر را بردار، من با همان نان و نمک افطار مىکنم، بیش از سه لقمه میل نکرد، وقتى با پرسش دخترش روبرو مىشود، که پدر! مگر روزه دار نبودى؟ و چرا غذا کم میل فرمودى؟ پاسخ مىدهد که دوست دارم خدایم را با شکم گرسنه ملاقات کنم.
رفت آن شب چو به مهمانى ام کلثوم
دخترش را زغم خویش خبر کرد على(ع)
و این خود درس دیگرى است که در بین فرزندان به دختران، و در بین دختران به کم سنترین آنها بیشتر توجّه شود چرا که دختر عاطفه بیشترى دارد و از نظر روحى لطیفتر و دل نازکتر از دیگران است.
3 - احترام ویژه به فرزندان زهرا(س)
على (ع) با آن که به همه فرزندان خویش محبّت مىکرد و حق پدرى را ادا مىنمود بخاطر موقعیّت خاص و ویژه فاطمه زهرا (س) و فرزندانش، احترام ویژه و فوق العادهاى براى آنها قائل بود، و فرزندان دیگر را نیز به این امر واقف نموده بود.
شب نوزدهم بچّهها تا پاسى از شب در خدمت پدر بودند، آن گاه به منزل خویش رفتند حسن مجتبى (ع) هنوز صبح طلوع نکرده بود نزد بابا برگشت و مستقیم به مصلّاى پدر رفت على (ع) با احترام خاصى، از حسنش استقبال نمود، آن گاه فرمود: «مَلَکَتنى عَینى وَ اَنَا جالِسٌ فَسَنَحَ لِى رَسُول اللّه (ص) فَقُلتُ یا رَسُولَ اللّهِ ماذا لَقبتُ مِن اُمَتِکَ مِن الاَوَدِ وَ الّلدد فقال: اُدعُ عَلیهِمُ، فَقُلتُ اَبدِلینى اَللّهُ بِهِم خَیراً وَ اَبدِلهُم شَرّاً(3)؛ (پسرم) لحظهاى خواب به سراغ چشمانم آمد در حالى که نشسته بودم، ناگهان پیامبر اکرم (ص)را در (عالم رؤیا) دیدم عرض کردم یا رسول اللّه، من از دست امّت تو چه رنجها و خون دلها خوردم، پس حضرت فرمود: بر علیه آنها نفرین کن، پس (نفرین کردم و) گفتم (خدایا مرا از آنها بگیر و) بجاى آنها بهترى براى من قرار ده و بر آنان (نیز) بجاى من (آدم نالایق) شرى را مسلّط گردان.
الهى مردم از من سیر و من هم سیرم از مردم
نما راحت مرا اى خالق ارض و سما امشب
استاد مطهرى در این زمینه مىگوید: «على یک مصلّى داشت شبها نمىخوابید معمولاً وقتى از کارهاى خودش فارغ مىشد، کارهاى زندگى و اجتماعىاش، مىرفت در مصلّى و در خلوت راز با رب الارباب، امام حسن (ع) هنوز صبح طلوع نکرده بود آمد پیش پدر و رفت مستقیم به مصلاى پدر و امیرالمؤمنین براى فرزندانى که از اولاد زهرا (س) بودند احترام خاصى داشت. و احترام زهرا (س) را در اینها و احترام پیغمبر را درباره اینها حفظ مىکردند(4)...»
4 - عشق و نشاط على (ع) نسبت به شهادت
پیامبر اکرم (ص) در موارد مختلف خبر شهادت على (ع) را به او داده بود، و على از همان روز به عشق شهادت زنده بود و از یاد آن سرشار و از نشاط و شادى در جنگ احد 70 زخم بر بدن على (ع) وارد شد، حضرت با همان حال زخمى، در صورتى که بیش از 25 سال نداشت عرض کرد یا رسول اللّه (ص) حمزه، و دیگر یاران به شهادت رسیدند ولى شهادت قسمت من نگشت، پیامبر اکرم(ص) فرمود: على (جان) تو هم به شهادت مىرسى منتهى سؤالى دارم: «کَیفَ صَبرُک؟ چگونه در مقابل شهادت صبر خواهى کرد» عرض کرد: «یا رَسولُ اللّه لَیسَ هذا مِن مَواطِنِ الصَّبرِ بَل مِن مَواطِن الشُّکرِ؛ اى رسول خدا این (که انسان لیاقت شهادت پیدا کند) از موارد صبر نیست بلکه جاى شکر و سپاسگزارى است (و از من بپرس که چگونه خدا را در مقابل این نعمت سپاس گزارى خواهى کرد؟)»
در جنگ خندق، وقتى پیشانى على (ع) توسط عمروبن عبدود مجروح گشت، «فَجاءَ اِلى رَسُولِ اللّهِ فَشدَّه وَنَفَثَ فیهِ فَبَرءَ وَ قالَ اَینَ اکونُ اِذا خَضِبَ هذِهِ مِن هذِهِ، آمد نزد رسول خدا حضرت پیشانى او را بست (و بر آن دعاى) دمید پس بهبودى یافت آن گاه فرمود: کجا هستم آن زمانى که این (محاسن) بوسیله این (خون سر) خضاب مىشود.(5) در این جاهم به صورت غیر مستقیم خبر شهادت على (ع) را داد.
پرسید بهترین عمل در ماه رمضان چیست: «اَىّ الاَعمالِ اَفضَل» پیامبر(ص) فرمود: اَلوَرَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ ثُمّ بکى، فَقُلتُ ما یُبکِیکَ یا رَسُولَ اللّهِ فَقال: اَبکى لِما یُنحَلُّ مِنکَ فى هذا الشَّهرِ - کَاَنّى بِکَ وَ اَنتَ تُصَلّى لِرَبِّکَ وَ قَدِ انبَعَثَ اَشقى الاَوَّلینَ وَ الآخِرینَ شَقیقَ عاقِرِ ناقَةَ ثَمُودَ یَضرِبُکَ ضَربَةً على فَرقِک فَخَضَبَ مِنها لِحیتُکَ...؛ پرهیرکارى از حرامهاى خدا، سپس گریه نمود، عرض کردم چرا گریه مىکنى؟ پس فرمود: براى آنچه که در این ماه (رمضان) بر تو روا مىدارند گویا تو را مىبینم که در حال نماز براى پروردگارت هستى، که شقىترین انسان روزگار برانگیخته مىشود، (بسان) پى کننده ناقه صالح، ضربتى بر فرقت مىزند که از اثر (خون) آن ضربت محاسنت با خون سرت خضاب مىشود...»(6) آرى این خبرها عشق و نشاط عجیبى در على (ع) ایجاد کرده بود، بارها و بارها خبرهاى پیامبر را گوشزد مىفرمود، و عشق و نشاط خویش را به شهادت بدان وسیله ابراز مىنمود. ابن حجر مىگوید: على (ع) بالاى منبر در مسجد کوفه بود، شخصى از او پرسید، آیه «رجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللّه عَلَیه فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِر ؛ در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند، بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و شهید شدند) و بعضى دیگر در انتظارند»(7) درباره چه کسانى نازل شده است، حضرت فرمود:... هذِهِ الایَّهِ نُزِلَت فِىَّ وَ فِى حَمزَةَ وَ فِى اِبنِ عَمّى عُبَیدَةَ... فَامّا عُبَیدَةُ فقضى نَحبَهُ شَهیداً یَومَ بَدرٍ وَ حَمزَةُ قَضى نَحبَهُ شَهیداً یَومَ اُحُدٍ وَ اَمّا اَنَا فَانتَظِرُ اَشقاها یَخضِبُ هذِهِ مِن هذِهِ وَ اَشارَ بِیَدِهِ اِلى لِحیتِهِ وَ رَأسِهِ، عَهدٌ عَهِدَه اِلىَّ حَبیبى اَبُوالقاسِم»(8)
این آیه درباره من و حمزه و پسرعمویم عبیده نازل شد، امّا عبیده پس پیمان خود را با شهادت در جنگ بدر به آخر رساند و حمزه پیمان خودرا با شهادت در روز (جنگ) احد به آخر برد و امّا من منتظر (و چشم براه شهادتم که) شقىترین (انسانها) این (محاسن را) از این (خون پیشانى) خضاب کند و با دستش به ریش (مبارک) و سرخویش اشاره نمود(آرى این) عهدى است که حبیبم ابوالقاسم (رسول خدا) با من بسته است (و تخلف بردار نیست)»
هرچه شب نوزدهم نزدیکتر مىشد عشق و اشتیاق مولا به شهادت شعلهورتر مىشد، روز سیزدهم ماه مبارک رمضان در مسجد کوفه برفراز منبر رو کرد به حسنش آنگاه فرمود: «یا اَبامُحَمَّد کَم مَضى مِن شَهرنا هذا؟ قالَ ثَلاثَ عَشرةٍ یا اَمیرَالمُؤمِنین ثُمَّ اُلتَفَتَ اَلَى الحُسَینِ (ع) فَقالَ یا اباعَبدِاللّهِ کَم بَقِىَ مِن شَهرِنا یَعنى رَمَضانُ الَّذى هُم فیهِ؟ فَقالَ الحُسینُ (ع) سَبعَ عَشرةَ یا اَمیرَالمُؤمِنین، فَضَرَبَ بِیَدِهِ اِلى لِحیَتهِ وَ هِىَ یُومَئذٍ بَیضاء فَقال: اَللّهُ اَکبرُ، لَیَخضِبَنَّها لِدَمِها اِذ انبَعَثَ اَشقاها(9)؛اى ابا محمد(پسرم حسن) چند روز از این ماه (رمضان) گذشته؟ گفت سیزده روز اى امیرمؤمنان، آن گاه رو کرد به سوى حسین (ع) سپس فرمود: اى اباعبداللّه، چند روز از ماه (رمضان) که مردم در آن قرار دارند باقى مانده؟ حسین (ع) عرض کرد: هفده روز اى امیرمؤمنان سپس دستى به محاسنش کشید در حالى که در آن روز (کاملاً) سفید شده بود. آن گاه فرمود: خدابزرگتر است. (به زودىاین) محاسن را با خونش خضاب مىکند آن گاه که شقىترین آنها برانگیخته شود.»
امّا در شب نوزدهم حال عجیب و غیر قابل توصیفى داشت، آرام و قرار نداشت، هرلحظه بیرون مىرفت به آسمان نگاه مىکرد و مىگفت به من دروغ گفته نشده و من نیز دروغ نمىگویم این شب همان شب وصال است، این همان شبى است که حبیبم رسول خدا(ص) به من وعده داده است. چنان که ابن حجر مىگوید: «فَلَمّا کانَت اللَّیلَةَ الَّتى قتل فى صَبیحَتِها علِى بنِ اَبِى طالبٍ اَکثَرُ الخُرُوجَ وَ اَنظَرُ اِلى السَّماءِ فَقالَ ما کَذِبتُ وَ لا کَذِبتُ وَ انّها هِى اللَّیلَةُ اَلَّتى وُعِدتُ» و گاهى مىفرمود: «اللّهُمَّ بارِک فِى اَلمَوتِ اِنّا لِلِّه وَ اِنّا اَلیهِ راجِعُون لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ اَلعَلّىِ العَظیم(10)؛ خدایا مرگ را مبارک گردان، ما از خداییم و به سوى او مىرویم هیچ یارى و قدرتى نیست مگر از طریق خداى بلند مرتبه با عظمت». لحظه به لحظه بر اشتیاق مولا افزوده مىشد و عرضه مىداشت «خدایا بین مردم آنچنان رفتار کردم که پیغمبرت دستور داد ولى آنها در حقّ من ستم کردند....
اَللّهُمَّ قَد وَعَدَنى نَبِیُّکَ اَن تَتَوفانى اِلَیکَ اِذاً سَئَلتُکَ اَللّهُمَّ وَ قَد رَغِبتُ اِلَیکَ فى ذلک؛ خدایا پیامبرت به من وعده داد (که من به شهادت مىرسم و) به سوى خودت مرا (فراخوانده) دریافت مىکنى. خدایا در این لحظه درخواست مىکنم که من مشتاق آمدن به سوى تو هستم». هیجان و اشتیاق به شهادت، و ملاقات الهى حضرت آن قدر زیاد بود که خود مىگوید هر کارى کردم راز مطلب را نفهمیدم «ما زِلتُ اَفحَصُ عَن مَکنُونِ هذا اَلاَمرِ وَ اَبى اللّهُ اِلاّ اَخفاهُ؛ خیلى تلاش کردم که سرّ و باطن این امر را (بدست بیاورم)ولى خدا ابا کرد جز این که این را پنهان کرد(11)» نزدیک اذان صبح شد وقت رفتن به مسجد، مرغابىها سر راه مولا را گرفته صدا مىکردند حضرت فرمود: «دعو هنّ فانّهنّ صوانح تتبعها نوائح؛ آنها را بحال خود واگذارید زیرا آنها صیحه مىزنند(طولى نمىکشد) که بدنبال آن نوحهگرى (انسان) بلند مىشود. نالههاى مرغان کمند و مانع على نگشت، براه خویش ادامه داد، آن گاه کمربند حضرت به قلاب درگیر کرده و باز شد، گویا با زبان بى زبانى مىخواست مولا را از تصمیم رفتن به سوى دوست باز دارد، امّا برعکس، فریاد آن عاشق خداوند بلند شد:
اُشدُّد حَیا زیمَک لِلمَوتِ
فَاِنَّ المَوتَ لا قِیکا
وَ لا تَجزَع عَن المَوت یُنادیکا
وَلا تَغتَرَّ بِالدَّهرِ وَ اِن کانَ یُوافِیکا
کَما اَضحَککَ الدَّهرُ کَذاکَ الدَّهرُ یُبکیکا(12)
(اى على) کمربندت را براى مرگ (و شهادت) محکم ببند، زیرا مرگ (وشهادت حتمى است به زودى) تو را ملاقات مىکند. و از مرگ هنگامى که مىآید جزع و ناله مکن. و به دنیا (نیز) مغرور نباش هرچند با تو همراهى مىکند (زیرا) روزگار همچنان که تو را بخنده مىآورد، همین طور مىگریاند».
لحظه به لحظه بر سوز آتش عشق مولا افزوده مىشد، آرام آرام به سوى مسجد روان گشت، حالت عجیبى داشت، این روحیه شهادتطلبى درسى است اساسى براى جامعه ما چرا که شهادتطلبى و عشق به آن نیاز همیشگى جامعه علوى است. و سربلندى شیعیان در طول تاریخ مدیون شهادتها و شهادتطلبىها بوده است و خواهد بود و از طرفى زنده بودن روحیه شهادتطلبى عاملى است براى جلوگیرى از انحراف جوانان و راهى است براى هدایت به سوى کوى جانان.
آرى على در آن شب حال عجیبى داشت.
آن شب على در سینه سودایى دگر داشت
تنها خدا از سوز و حال او خبرداشت
گام زمان آهسته برروى زمین بود
قلب زمین در اضطرابى آتشین بود
آن شب على را حال و روز دیگرى بود
در جان مولا ساز و سوز دیگرى بود
آن شب على عزم سفر کردن به سر داشت
زهرا سرشک غم به چشمان زین سفر داشت
آن شب محمّد سخت دلتنگ على بود
مشتاق دیدار دل آراى على بود
آن شب حسن را سینه اقیانوس غم بود
جان حسین آن شب پر از درد و الم بود
چشم على چشم انتظار اختران بود
جان على مشتاق رضوان و جنان بود
روى سوى مسجد برد حیدر عاشقانه
جان جهانى در پىاش گشتى روانه(13)
لحظه مولا را نگه مىداریم تا آخرین اذانش را سر دهد، و با سپیده سحر خداحافظى کند، و افتخارات خویش را بیان دارد.
5 - بزرگترین افتخار على این است که یک بنده موحّد و رزمنده است
على (ع) تمام افتخارش این بود که بنده سرتا پا تسلیم الهى است و هرچه هم افتخار یافت از همین بندگى بود، چنان که خود عرضه مىدارد:
کفى بى عِزّاً ان اکون لک عَبداً وکفى بى فخراً اَن تکونَ لى ربّاً(14) در عزّت من همین بس که بنده توباشم و این افتخار مرا کافى است که تو پروردگار من باشى از روز اوّل تا آخرین لحظه براین خط با رفتار و عمل و با گفتار و مناجات باقى ماند، و این درسى است فراموش نشدنى براى همه شیعیان راستین او، بدانجهت وقتى رهسپار مسجد شد رفت بالاى مأذنه که اذان بگوید اول با سپیده سحر خداحافظى کرد اى طلوع فجر! از روزى که على بدنیا آمده نشده تو بیدار باشى و چشمان على در خواب، امّا این شب، آخرین شبى است که چشم على را بیدار مىیابى، آرى
«فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار على خفته نیافت»
آنگاه شروع کرد به گفتن آخرین اذان
«برخاست تابانگ اذان از کوى جانان
آمد خطاب "ارجعى" از سوى جانان
تکبیر گفت آن شیر روز و عابد شب
بگشود برحمد خداوندى على شب(15)»
وقتى از بام مسجد پایین مىآمد افتخار همیشگى خویش را به زبان جارى ساخت و فرمود: «خَلُّوا سَبِیلَ المُؤمِنِ المُجاهِدِ فِى اللّهِ لایَعبُدُ غَیرَ الواحِدِ؛ باز کنید راه مؤمن رزمنده در راه خدا را که (افتخار همیشگىاش آن است که) جز خداى واحد را نپرستیده است(16)» این همان درس عبودیت و بندگى است که على (ع) تا آخرین لحظه به همه مخصوصاً شیعیانش تعلیم نمود.
6 - رستگارى از دیدگاه على(ع)
آن گاه که وارد مسجد شد و خفتگان همیشه در خواب را براى نماز بیدار نمود، نماز را بست، سر بر سجده گذاشت:
«در سجده بانگ یا على جان زود بشتاب
گویى خدا در انتظارش بود بى تاب
نامردى از کین تیغ بر فرق على زد
تیغ ستم برفرق انوار جلى زد
آه از نهاد خاک تا عرش خدا رفت
سوز دل افلاک تا عرش خدا رفت
پاى زمان روى زمین خشکیده بر جاى
گویا قیامت ناگهان گردید بر پاى
دیگر على بود و خداوند جلى بود
«فزت و ربّ الکعبة» فریاد على بود
بشکست پشت دین حق یکباره بشکست
ابر عزا بر چهره خورشید بنشست
دیگر على تنهاترین مرد زمین نیست
اى واى بىحیدر چگونه مىتوان زیست»(17)
هنوز سر از سجده بر نداشته بود که شمشیر ابن ملجم مرادى بر فرق مولى نشست «فَوَقَعَت الضَّربَةُ عَلى رأسِهِ وَ هُوَ ساجدٌ»(18)؛ در آن لحظه حساس دو صدا به گوش رسید، یکى بین زمین و آسمان، جبرئیل امین ندا داد: «تَهَدَّمَت وَاللّهِ اَرکانُ الهُدى وَ انطَمَسَت اَعلامُ التُّقى وَ انفَصَمَت العُروَةُ الوُثقى قُتِلَ ابن عَمِّ المُصطَفى قُتِلَ الوَصِىُّ المُجتَبى قُتِلَ عَلِىٌ المُرتَضى قَتَلَهُ اَشقَى الاَشقِیاءُ(19)؛ بخدا قسم ارکان هدایت فرو ریخت، و نشانهها و علمهاى پرهیزکارى سرنگون گشت، ریسمان محکم الهى از هم گسست، پسر عموى مصطفى کشته شد، وصى برگزیده به قتل رسید، على مرتضى کشته شد، توسط شقىترین افراد به قتل (شهادت) رسید» و صدایى هم از خود على (ع) به گوش رسید: « بِسمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِفُزتُ وَ رَبِّ الکَعبَةِ هذا ما وَعَدنا اللّه وَ رَسُولُهُ ؛ بنام خدا و بیارى خدا و بردین رسول خدا (از دنیا مىروم) رستگار شدم، قسم به پروردگار کعبه این (شهادت) چیزى بود که خدا و رسولش وعده داده بودند». آرى از دیدگاه على (ع) رستگارى ابدى، آن است که انسان در راه خدا و براى خدا به شهادت برسد، على آن روز که جاى پیامبر خوابید نگفت رستگار شدم، آن روز که همسر زهراى مرضیه گشت این جمله را به زبان نیاورد، آن روز که در بدر و احد و خیبر و خندق فتحهاى عظیم آفرید نگفت که به رستگارى ابدى رسیدم و آن روز که در غدیرخم دستش به عنوان امیرمؤمنان و ولىّ و امام مسلمانان بالا رفت نگفت به فیض عظیمى رسیدم... تنها آن زمانى که شمشیر شهادت بر فرقش اصابت نمود نداى «فزت و ربّ الکعبة» سر داد، و آن اشتیاق چندین ساله و انتظار طولانى خویش را آن گونه به تصویر کشید.
«اى تیغ زهر آلوده مجنون تو هستم
چشم انتظارت هر شب این جا مىنشستم
اى تیغ من لب تشنه دیدار بودم
شبها براى دیدنت بیدار بودم
عمرى به راهت چشم حسرت دوختم من
با آتش دل ساختم من سوختم من
هر نیمه شب من گفتگو با ماه کردم
فریادهاى سینه را در چاه کردم
اى تیغ زهرآگین مرا دل گیر کردى
چون دیر کردى تو على را پیر کردى...»
7 - على در بستر شهادت، درس عبرت براى دیگران
راستى از مرگ و شهادت نمىتوان فرار کرد، توانمند باشى یا ناتوان، فقیر باشى یا ثروتمند، ارباب باشى یا رعیّت، امام معصوم باشى یا غیر معصوم.... مرگ به سراغت خواهد آمد، على در بستر شهادت با پیشانى خون چکان، این هشدار را به اطرافیان داد که براى مرگ آماده باشید آن جا که فرمود: «اَنا فِى الاَمس صاحِبُکُم وَ فِى الیَومِ عِبرَةٌ لَکُم وَ فى الغَدِ مُفارِقُکُم(20)؛ من دیروز رفیق و همراه شما بودم (مانند شما راه مىرفتم، از غذا استفاده مىکردم...) و امروز (که در بستر شهادت افتادهام) درس عبرتى هستم براى شما (که سرانجام مرگ به سراغ من على قهرمان نیز آمد) و فردا (بامرگ) از شما جدا مىشوم.
8 - باز هم عشق به شهادت
آتش عشق امام به شهادت با سوزش زخم شمشیر زهرآلود هرگز فروکش نکرد که شعله ورتر نیز شد، لذا به اطرافیان رو کرد و فرمود: «...وَ ما کُنتُ اِلاّ کقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبِ وَجَد(21)... ؛ به خدا سوگند همراه مرگ (و شهادت) چیزى به من روى نیاورده که از آن خشنود نباشم، و نشانههاى آن را زشت بدانم. بلکه من چونان جوینده آب (در شب) که ناگهان آن را بیابد، یا کسى که گمشده خود را پیدا کند، از مرگ (و شهادت) خرسندم با این جملات حقیقتاً عشق عمیق خویش را به شهادت که از روز اوّل داشت ثابت کرد، اگر در اوائل زندگى مىفرمود: «اِنَّکُم اِن لاتَقتُلُوا تَمُوتُوا وَالّذى نَفسُ عَلىٍّ بَیدِهِ لاَلفُ ضَربَةٍ بالسَّیفِ عَلَى الرَّأسِ اَیسَرُ مِن مَوتٍ عَلى فَراشٍ(22)؛ بحقیقت اگر شما کشته نشوید(و به شهادت نرسید) خواهید مرد، قسم به کسى که جان على (ع) در دست اوست، هزار ضربت با شمشیر بر سر من (در مسیر شهادت) آسانتر از (تحمّل مرگى است که) در بستر باشد» و در لحظات پایانى عمر نیز با چهره خون آلود، و سمّى که به مغز و خون او اثر گذاشته مىگوید، شهادت برایم چون آب زلالى است که سالها به دنبال آن بودهام. این حالت درس بزرگى است براى جامعه ما و جوانان عاشق شهادت که در هیچ حال، سختىها، گرفتارىها، رفاهها و رسیدن به مقامها... شهادت، و شهیدان را از یاد نبرند و براى همیشه و در تمام حالات این روحیه را شاداب و با نشاط نگهدارند.
9 - قاتلم را فراموش نکنید
راستى:
«به جز على که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا»
معجزههاى انسانى على (ع) در اینجا ظاهر مىشود، براى حضرت شیر آوردند، مقدارى از شیر مىنوشد آن گاه به یاد قاتل مىافتد و شیر را براى او مىفرستد و به فرزندان خویش سفارش مىکند که با اسیرتان خوشرفتارى و مدارا کنید، وصیّت مىکند اى اولاد عبدالمطلب پس از وفات من میان مردم نیفتید از این و آن انتقام بگیرید و به فرزندش امام فرمود: فرزندم، ابن ملجم به من یک ضربت بیشتر نزده است بعد از من اختیار با خودت اگر مىخواهى آزادش و یا قصاص بگیر منتهى فقط یک ضربت به او بزنید(23).
10 - پاسخ مثبت به یک ارادت
على (ع) که با قاتل خویش آن چنان رفتار مىکند. با ارادتمندان و شیعیان خویش چگونه رفتار خواهد کرد؟ براى ما قابل تصوّر و توصیف نیست، تنها حرفى که مىتوانیم بگوییم این است، که معاذاللّه وحاشا به کرمت که دوستان و محبّان را از خود برانى و دست آنها را نگیرى.
اصبغ بن نباته از دوستان واقعى على(ع) است، او مىگوید: براى ملاقات على (ع) رفتم، دیدم عدّهاى به دور خانه او حلقه ماتم بر پا نمودهاند:
« مردم به کنار خانه او
ایستاده نشسته دسته دسته
یک عدّه نهاده سر به دیوار
گریان نگران غمین و خسته
گاهى زسکوت مرگبارى
یکسر لب کائنات بسته
در بستر احتضار حیدر
از غصّه روزگار رسته
از رنگ رخ على است پیدا
کزجان عزیز دست شسته...(24)»
من نیز به آنها ملحق شدم و در انتظار ملاقات مولا نشستم، ناگهان در باز شد امام حسن مجتبى (ع) رو به جمعیّت فرمود: حضرت در حالى نیست که با او ملاقات کنید، لذا این جا را ترک کنید، اصبغ مىگوید همه رفتند ولى من دیدم دلم این جا است مولایم را ندیدهام، پاها حرکت نمىکند، لذا ماندم، با خود آرام آرام گریه مىکردم که ناگهان صداى گریه از درون خانه برخاست، من هم صدا را به گریه بلند کردم از صداى گریه من امام حسن (ع) مجدداً بیرون آمد. فرمود: مگر نگفتم همه بروید عرض کردم: چرا فرمودید، ولى «وَاَللّهِ یا ابنَ رَسُولِ اللّه ماتَتَا بَعَنى...؛ قسم بخدا نمىتوانم بروم، قلبم این جا است. امام حسن (ع) اصرار اصبغ را به مولا امیرالمؤمنین (ع) منتقل نمود، حضرت اجازه ملاقات داد، اصبغ مىگوید: وارد خانه شدم دیدم على (ع) یک پارچه زردى را به سرمبارکشان بستهاند، و خون هم مرتب از سر مولا ریخته و رخسار شریفشان زرد شده است به گونهاى که من بین پارچه و صورت تشخیص ندادم، آن گاه فریاد کشیدم و خود را به دامن حضرت انداختم و او را مىبوسیدم و اشک مىریختم.
«آن شب به داغ مولا مهتاب گریه مىکرد
تصویر ماه در آب بىتاب گریه مىکرد
شد چهره عدالت گلگون زتیغ فتنه
پیش نگاه مسجد محراب گریه مىکرد
همچون برادرانش زینب به چشم خون داشت
آن آیه ى صبورى بىتاب گریه مىکرد...»
حضرت فرمود: «لاتَبکِ یا اَصَبغُ فَانَّها وَاللّهِ الجَنةُ ؛ گریه نکن براستى و قسم بخداوند این (حالتى که مىبینى مرا در شرف ورود به) بهشت(قرار داده) است (25)»، این جریان نشان مىدهد که ارادت اگر واقعاً در دل جان گرفت و برقلب و اعضا مسلّط گشت در بسته هم به روى انسان باز مىشود.
و به دخترش امکلثوم نیز که به شدت گریه مىکرد فرمود: «اگر مىدیدى آنچه را که من مىبینم گریه نمىکردى عرض کرد شما چه مىبینى؟ فرمود: « مىبینم که ملائکه و انبیاء عظام صف کشیدهاند همه منتظرند که من بروم لذا گریه ندارد...»(26) ارادت و اظهار محبّت اصبغ به این جا ختم نمىشود، آن گاه که کنار قبر مولا آمد، با جملات بسیار زیبایى ارادت قلبى خود را اظهار نمود در حالى که یک دست بر قلب داشت و با دست دیگر خاک بر سر پاشید و گفت: « مرگ گوارایت باد! که تولدت پاک و شکیبایىات نیرومند و جهادت بزرگ بود. براندیشهات دست یافتى و تجارتت سودمند گشت بر آفرینندهات وارد گشتى و او تو را با خوشى پذیرفت و ملائکش به گِردَت جمع شدند، در همسایگى پیغمبر جاىگزین گشتى و خداوند تو را در قرب خویش جاى داد و به درجه برادرت مصطفى رسیدى و از کاسه لبریزش آشامیدى. از خدا مىخواهیم که از تو پیروى کنیم و به روشهایت عمل کنیم، دوستانت را دوست بداریم و دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه دوستانت محشور گردیم... به خدا سوگند که زندگىات کلید خیر و قفل شر بود و مرگت کلید هر شرى و قفل هر خیرى است. اگر مردم از تو پذیرفته بودند، از آسمان و زمین نعمتها برایشان مىبارید...»(27)
11 - کودکان یتیم هم جبران مىکنند
راستى احسان و نیکى در همین دنیا نیز بىجواب نیست، هر چند کوفیان در بیوفایى گوى سبقت را بردهاند، آن همه زحماتى که على (ع) براى یتیمان کوفیان تحمل کرد، آن روز که یتیمان على (ع) و اهل بیت (ع) را وارد کوفه کردند، بنحوى آن گذشتهها را جبران کردند و با اسراى آل محمّد به خوبى رفتار مىکردند، اما برعکس با خاک و خاکروبه استقبال کردند.
«چو درب شهر بر ما باز کردند
سخن با ناسزا آغاز کردند
به دل بغض على را کشته بودند
تمام کینهها ابراز کردند»
یا این حال یتیمان کوفه خدمات مولا و پدر مهربان خویش را بىجواب نگذاشتند. آن گاه که خبردار شدند مولاى شان مجروح در بستر افتاده و پزشک معالج تنها غذایى را که براى او تجویز کرده است شیر است همه با ظرفهاى پر از شیر در خانه مولا صف کشیدند، یکباره صداى درب خانه به گوش رسید، گویا امام حسن (ع) در را باز کرد دید یتیمان ظرفها را پر از شیر کرده براى مولا و پدرشان على آوردهاند.
جالب این است که امام حسن ظرفى (از همان) شیر نزد پدر برد، حضرت مقدارى از آن خورد، فرمود: بقیه را براى اسیرتان (ابن ملجم) ببرید و به حسن فرمود: به آن حقى که برگردن تو دارم، در لباس و غذا، آنچه مىپوشید و مىخورید به ابن ملجم نیز بپوشانید و بخورانید.(28)
12 - سفارشهاى مولا یا درسهاى فراموش نشدنى
راستى لحظات آخر عمر مردان بزرگ، لحظات حساس و پربهایى است که در آن هنگام سخنان برآمده از دهان و زبان آنها گرانبهاترین گوهرهاى داشتنى و به کار بستنى است، و از طرف دیگر نشان گر اصلىترین دغدغه و نگرانىهاى آنان نیز مىباشد، على در آن لحظههاى پایانى سفارشهاى گران سنگى دارد که گوشههاى آن را بى هیچ شرحى فرا روى مشتاقان کلام شیرین مولا قرار مىدهیم:
«اُوصِیکُما بِتَقوَى اللّهِ وَ اَلاّ تَبغِیَا الدُّنیا وَ اِن بَغتکُما، وَ لا تَأسَفا عَلى شَىءٍ مِنها زُویى عَنکما. وَ قُولا بِالُحَقِّ وَ اعمَلا لِلآخِرَةٍ وَ کُونا لِلظّالِم خَصماً وَ لِلمَظلَوِم عَوناً اُوصیکُما وَ جَمیع وُلدِى وَ اَهلِى وَ مَن بَلغَهُ کِتابى بِتَقوَى اللّهِ و نظم اَمرِکُم، وَ صَلاحِ ذاتِ بَینِکُم، فَاِنّى سَمِعتُ جَدَّکُما(ص) یَقُولُ «صَلاحُ ذاتِ البَینِ اَفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ وَ الصِّیامِ» اَللّهَ اَللّهَ فى الاَیتامِ فَلا تَغبوا اَفواهَهُم وَ لایَضِیعُوا بِحَضرَتِکُم وَ اَللّهَ اَللّهَ فى جیرانِکم فَاِنَّهُم وَصِّیةُ نَبِیِّکُم مازالَ یُوصى بِهِم حَتّى ظَننت اَنّه سَیُورِّثُهُم وَ اَللّهَ اَللّهَ لایَسبِقَنَکُم بِالعَمَلِ بِهِ غَیرُکُم وَ اَللّهَ اَللّهَ فى الصَّلاةِ فَاِنَّها عَمُودُ دینِکُم وَ اَللّهَ اَللّهَ فى الجِهادِ بِاَموالِکُم وَ اَنفُسِکُم وَ اَلسِنَتِکُم فى سبیلِ اللّهِ وَ عَلیکُم بِالتَّواصُلِ وَ التَّباذُلِ، وَ اِیّاکُم وَ اَلتَّدابُرَ وَالتَّقاطُعَ لاتَترُکُوا الاَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهىِ عَنِ المُنکَرِ فَیُوَلّى عَلَیکُم شِرارُکُم ثُمَّ تَدعُونَ فَلا یُستَجابُ لَکُم...»(29)
پس از ضربت ابن ملجم در ماه رمضان 40 هجرى در شهر کوفه، حسنین و شیعیان را این گونه وصیّت و سفارش نمود:
1- شما را به ترس از خدا (و پروا پیشگى) سفارش مىکنم.
2- به دنیا پرستى روى نیاورید، گرچه به سراغ شما آید.
3- و بر آن چه از دنیا از دست مىدهید اندوهناک نباشید.
4- حق را بگویید.
5 - و براى (پاداش الهى و) آخرت عمل کنید.
6 - شما را و تمام فرزندان و خاندانم را، و کسانى که این وصیّت به آنها مىرسد، به ترس از خدا و نظم در امور زندگى سفارش مىکنم.
7 - و ایجاد صلح و آشتى در میانتان سفارش مىکنم، زیرا من از جدّ شما پیامبر اکرم (ص) شنیدم که فرمود: «اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزه یکسال برتر است».
8 - خدا را خدا را درباره یتیمان (در نظر بگیرید) نکند آنان گاهى سیر و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضایع گردد.
9 - خدا را! خدا را! درباره همسایگان (مد نظر داشته باشید و) حقوقشان را رعایت کنید که وصیّت پیامبر (ص) شماست، همواره به خوشرفتارى با همسایگان سفارش مىکرد تا آن جا که گمان بردیم براى آنان ارثى معیّن خواهد کرد.
10 - خدا را خدا را درباره قرآن (ملاحظه کنید) مبادا دیگران در عمل کردن به دستورانش از شما پیشى گیرند.
11 - خدا را خدا را درباره نماز (و حفظ آن در نظر بگیرید) چرا که ستون دین شماست.
12 - خدا را خدا را! درباره جهاد با اموال و جانها و زبانهاى خویش در راه خدا (مراعات کنید).
13 - بر شما پیوستن با یکدیگر و بخشش همدیگر، مبادا از هم روى گردانید، و پیوند دوستى را از بین ببرید.
14 - امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که بدهاى شما بر شما مسلّط مىگردند، آن گاه هرچه خدا را بخوانید جواب ندهد.
پىنوشتها: -
1. ابن حجر عسقلانى، صواعق، ص 80 و ر.ک شیخ عباس قمى، انوار البهیّه (کتابفروشى اسلامیه، چاپ افست)ص 31.
2. پاى تا سر عصمت و تقوا تویى
آن که زن با او شود معنا تویى
3. نهج البلاغه صبحى صالح ،ص 99.
4. مرتضى مطهرى، انسان کامل (کتابخانه عمومى امام امیرالمؤمنان اصفهان) ص 45.
5. استاد مرتضى مطهرى، انسان کامل (همان) ص 46.
6. عیون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 230، و اربعین شیخ بهایى، ص162.
7. سوره احزاب آیه 23.
8. صواعق المحرقه ، ص 80.
9. رسولى محلّاتى، زندگانى امیرمؤمنان (ع)، ج 2، ص 335.
10. شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، کتابفروشى اسلامیة، چاپ افست، ج 1، ص 125.
11. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 7.
12. منتهى الآمال ، ج 1، ص 126.
13. منصور کریمیان روزنامه رسالت 18 رمضان، 1414، ص 2.
14. میزان الحکمه، محمّدى رى شهرى، ص 346، روایت 4228.
15. ادامه شعر منصور کریمیان.
16. زندگانى امیرالمؤمنین، ص 321.
17. ادامه شعر کریمیان.
18. رسولى محلّاتى، ج 1، ص 321.
19. منتهى الآمال، ج 1، ص 127.
20. بحارالانوار، ج 42، ص 206.
21. نهج البلاغه محمد دشتى، نامه 23، ص 502.
22. منتخب میزان الحکمه، ص 281، روایت 3381.
23. انسان کامل، ص 69 - 70 و ر ک نهج البلاغه محمد دشتى، نامه 47، ص 560 و ر - ک بحار، ج 42، ص 289.
24. دیوان حسان، ص 40.
25. اقتباس از آیة اللّه جوادى آملى، اسرار عبادات، ص 265.
26. انوار البهیه، ص 31 و ر - ک خصال شیخ صدوق، ج 1، ص 268.
27. بحارالانوار، ج 42، ص 295 - 296.
28. بحارالانوار، ج 42، ص 289 و ر - ک سوگنامه آل محمد، محمد استهاردى، ص 47.
29. نهج البلاغه، محمد دشتى نامه 47، ص 558.