گفتهها و نوشتهها
روزه رمضان
على علیه السلام از پیامبر (ص) چنین روایت مىکند: هیچ مؤمنى نیست که ماه رمضان فقط براى خدا روزه بگیرد، مگر آن که خداى تبارک و تعالى هفت خصلت براى او واجب گرداند:
1. هرچه حرام در بدن اوست ذوب گرداند.
2. به رحمت خدا نزدیک شود.
3. خطاى پدرش آدم بپوشاند.
4. لحظات جان دادن بر او آسان کند.
5. از گرسنگى و تشنگى روز قیامت در امان باشد.
6. از خوراکىهاى لذیذ بهشت نصیب او کند.
7. برائت و بیزارى از آتش به او عطا فرماید.
(خصال شیخ صدوق،ص 386)
رمضان
رمضان، ماه خدا، ماه اسلام و تسلیم، ماه طهارت و پاکیزگى، ماه آزمایش و تصفیه ناخالخصها و ماه قیام براى خداست.
(امام خمینى)
با مادرت به خشونت سخن مگوى
ابراهیم بن مهزم مىگوید: شبى در محضر امام صادق علیه السلام بودم، چون از محضرش رفتم و به خانه رسیدم، با مادرم بحثى در گرفت و با او تندى کردم. فردا چون نماز صبح را خواندم، به حضور امام صادق علیه السلام رفتم، آن حضرت قبل از سخن من فرمود: اى ابا مهزم چرا دیشب با مادرت به خشونت سخن گفتى؟ آیا نمىدانى او تو را در شکم خویش پروراند و در دامن خویش نگهدارى کرد و از پستان خود تو را شیر داد. عرض کردم چرا؟ فرمود: پس دیگر بار با خشونت با او سخن مگوى وتندى منما.
(بحار الانوار، ج 74، ص 76)
اظهار دوستى با خدا و اهل بیت
اظهار دوستى با خدا باید همراه با تبعیّت و اطاعت باشد نه معصیت، چون حُبّ صادقانه به اطاعت محبّانه منجر مىشود. ادّعاى دوستى با اهل بیت، ولى اهل گناه و آلودگى بودن، نوعى تناقض است. حدیثى از امام رضا علیه السلام گویاى همین نکته است که نباید با اتّکاى دوستى اهل بیت عمل صالح را رها کرد: لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد فى العبادة اتّکالاً على حبّ آل محمّد و لا تدعوا حبّ آل محمّد والتسلیم لامرهم اتّکالاً على العبادة لا یقبل احدهما دون الآخر؛ نه عمل صالح و تلاش در عبادت را به اتّکاى محبت اهل بیت رها کنید و نه محبت و دوستى اهل بیت و تسلیم آنان بودن را به اتکاى عبادت، چرا که هیچ کدام بدون دیگرى پذیرفته نیست. (بحار الانوار، ج 78، ص 347).
خضوع نزد خدا
- خداوند به موسى خطاب کرد آیا مىدانى از چه رو ترا بین تمام مردم انتخاب کردم براى هم سخنى با خودم؟ اى موسى تمام مردم را توجه کردم در میان آنها کسى را نیافتم که در مقابل من مانند تو خوارى و کوچکى نماید. اى موسى هرگاه به نماز مىایستادى صورت خود را بر خاک مىنهادى. (اصول کافى ص 123)
بردبارى
- على علیه السلام فرمود: بردبارى در فقر توأم با عزت. بهتر از ثروت آمیخته بخوارى و ذلّت است. (غررالحکم، ص 89)
انسان حریص
- امام صادق علیه السلام فرموده: انسان حریص از دو خصلت محروم و ملازم دو خصلت است: چون قانع نیست از آسایش و راحت محروم است و چون به قضاء الهى راضى نیست فاقد یقین است. (سفینه، کلمه حرص ص 244)
مدرس و دعا به جان شاه
مرحوم مدرس خدا رحمتش کند، یک وقتى که رضاخان رفته بود در یک جایى، در یک سفرى و برگشته بود، به ایشان گفته بود که من به شما دعا کردم. تعجب کرده بود که ایشان دشمن سرسخت من است چطور به من دعا کرد؟! گفته بود، نکتهاش این است که تو اگر در این سفر از بین مىرفتى، پولهاى ما از بین مىرفت و ما براى حفظ پولهایمان به تو دعا کردم. (صحیفه نور،جلد 10 ص 42)
مردان خدا
چون عارف جلیل القدر حاج سید على شوشترى به مرض سختى دچار بود فرزندش به قصد اطلاع شیخ مرتضى انصارى عزم خروج از منزل کرد پدر متوجه شد و فرمود: الآن شیخ مرتضى خودش تشریف مىآورد. پس درب منزل کوبیده شد و شیخ آمد، به سید فرمود: مضطرب مباش انشاء اللّه خوب مىشوى من از خدا خواستهام که تو بعد از من باشى و بر من نماز گزارى و به اجابت رسیده پس قدرى سؤال و جواب و مطایبه کردند و شیخ رفت فرداى آن روز با جمعى از شاگردان به عیادت سید على شوشترى آمد. سید حالش خوب شد و زنده بود تا شیخ رحلت فرمود و او بر جنازهاش بنا به وصیّت شیخ نماز گزارد. (زندگى شیخ مرتضى انصارى،ص 94)
نمونهاى از بخل منصور دوانیقى
گفتهاند: منصور را حیوانى گزید. غلامى بنام اسلم افسونگر داشت به او گفت: افسون بخواند تا درد برطرف گردد. غلام افسون خواند منصور خوب شد. امر کرد یک گرده نان به او جایزه بدهند، اسلم گرده نان را سوراخ کرده بگردن آویخت. مىگفت: آقایم را افسون خواندم گرده نانى جایزهام داد. خبر به منصور رسید او را خواست و گفت: بنا نبود بدگوئى از ما بکنى. اسلم پاسخ داد بدگوئى نکردم فقط جایزه شما را به مردم خبر دادم. پس دستور داد او را تنبیه کنند. (سفینةالبحار، ص 61)
زیارت حضرت رضا علیه السلام:
امام رضا مىفرمایند: کسى که (دورى راه را تحمل نماید) و قبرم را با بعد مسافتى که دارد زیارت کند روز قیامت در چند جاى هولناک به بازدیدش مىآیم و او را نجات مىدهم: هنگامى که پروندهها به سوى افراد آورده مىشود، کنار پل صراط، هنگام بازرسى اعمال در دادگاه عدل الهى و کنار ترازوى سنجش اعمال.
(عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 255)
بشارت به ابراهیم
حضرت جبرئیل با جماعتى از فرشتگان به نزدیک ابراهیم علیه السلام آمد، گفت: مهمان خواهى؟ گفت: خواهم، در وقت گوسالهاى بکشت و در پیش ایشان برد. ایشان دست به طعام نکردند. پرسید چرا طعام نخورید! گفتند: عادت ما آن است که طعام آنگه خوریم که بهاى آن را داده باشیم. ابراهیم گفت: بهاى آن را بدهید. پرسیدند بهاى آن چیست؟ ابراهیم گفت: چون دست بطعام کنید بگوئید بسم اللّه و چون خورده باشید الحمد للّه. فرشتگان در هم نگریستند گفتند: پادشاه عالم جل جلاله ابراهیم را به غلط برنگزیده است؟ به دوستى خویش. پس جبرئیل گفت: اى ابراهیم بشارت باد تو را که تو خلیل اللهى و تقدیر او آنست که هجده هزار پیغمبر از نسل تو پدید آید و از جاى پریدند. (لطائف البساتین،ص404)
روزى یک گناه
مردى از بزرگان روزى نشسته بود، روى سوى شاگردان کرد و گفت: حساب با خویشتن کردم، شصت سال عمر من است که بیست و یک هزار و ششصد روز باشد. اگر زیاده ماند، هر روز یک گناه کرده باشم. حال من به قیامت چگونه خواهد بود و جواب چگونه خواهم داد؟ پس دست بر سر کرد و عمامه از سر بیانداخت و دست بر سر مىزد و مىگریست و واویلاه مىکرد چنان بگریست که از هوش بشد. (پند پیران، ص 34)
یعقوب و یوسف
- آوردهاند شیخ احمد غزالى مىگفت: وقتى یعقوب براى دیدار یوسف به مصر آمد مشتاقانه او را در آغوش گرفت و فریاد مىزد یوسف کجاست؟ گفتنش یوسف در بر توست تو در کنعان بوى پیراهن او را شنیدى اکنون که در آغوش توست فریاد مىزنى یوسف کجاست؟ یعقوب جواب داد: آن روز یعقوب بودم که بوى پیراهن یوسف را استشمام کردم و همه من، بودم اما امروز همه یوسفم و یوسفى دیگر نمىبینم. (الهى نامه، ص 280)
درهم حلال
- هشام بن عبدالملک از عمر بن عثمان مکى پرسید که: در این روزگار به چه نجات یابم؟
گفت: هر درمى که بستانى از جائى بستانى که حلال باشد، و به جائى دهى که حق بود.
گفت: این که تواند کرد؟ گفت: آن که از دوزخ گریزان بود و بهشت را جویان بود، و طالب رضاى رحمان بود.
(جواهر الاسرار،ج 1، ص 57)
رو به سلطان
- یکى از مردان خدا را که مشهور بود که هیچ گاه پشت به قبله نمىکند به دربار تیمور لنگ آورده و جاى او را به طورى تعیین نمودند که پشت به قبله بنشیند پس پادشاه به او گفت: امروز چگونه است که پشت به قبله نشستهاى؟ در جواب فرمود: هر که رو به شما کند بىشک پشت به قبله کرده است.«الدنیا جیفة و طالبها کلاب»
(روضاتالجنان، ج 2، ص 245)
طبیب مسیحى
- چون یکى از عارفان الهى مریض شد خلیفه طبیبى مسیحى و حاذق براى علاج او فرستاد. آن مرد خدا چون چشمش به زنّار طبیب مسیحى افتاد حالش دشوارتر شد و طبیب مسیحى پس از چند روز که از معالجت او درمانده بود به او گفت: چه کنم تا حال تو خوب شود؟ در جواب فرمود: زنّار باز کن طبیب زنّار بگسست و شهادتین گفت پس از آن عارف بهتر شد و برخاست و راست نشست خبر به خلیفه رسید. پس خلیفه گفت: ما پنداشتیم طبیب بر بیمار فرستادهایم و ندانستیم که بیمار بر طبیب فرستادهایم.
(منتخب بستان العارفین، ص 97)