در جستجوى استناد به حدیث غدیر در سخنان نورانى امیر مؤمنان(ع)
حجةالاسلام سید جواد حسینى
سرچشمه هستى جهان مست على بود
پیمانه عشق ازلى مست على بود
مىخواست نبى دست خدا را بفشارد
دستى که خدا داد به او دست على بود(1)
غدیر خم بالاترین عید امّت اسلامى است، که خداوند هیچ پیامبرى را نفرستاد مگر آن که این روز را عید گرفته و حرمت آن را نگهداشتهاند.(2)
عید غدیر «عید اللّه اکبر» است و از تمام روزها نزد خداوند برتر و افضل است.(3)
امام صادق (ع) فرمود: «روز قیامت چهار روز را مانند عروس به پیشگاه الهى مىبرند: عید فطر، عید قربان، روز جمعه، عید غدیر.» «روز غدیر خم» در مقابل عید قربان و فطر، مانند ماه بین ستارگان است خداوند تعالى موکّل مىکند بر غدیر، ملائکه مقرّبین را که رئیس آنها جبرئیل است و انبیاء را که در رأس آنها حضرت محمد (ص) قرار دارد، و اوصیاى منتخبین را که رئیسشان امیرالمؤمنین است و اولیاء خود را که در رأس آنها سلمان و اباذر و مقداد و عمّار هستند. همه این جمعیّت «غدیر» را همراهى مىکنند تا آن را وارد بهشت نمایند.(4)
امام رضا (ع) فرمود: خداوند در روز عید غدیر ولایت را بر اهل آسمانها عرضه کرد اهل آسمان هفتم در قبول ولایت از دیگران سبقت گرفتند. بهمین جهت خداوند آسمان هفتم را به عرش خود مزیّن ساخت.
سپس اهل آسمان چهارم بر دیگران سبقت گرفتند و خداوند آن را به بیت المعمور مزیّن نمود. آنگاه اهل آسمان اوّل ولایت را پذیرفتند و خداوند آن را با ستارگان زیبائى بخشید(5)و آن گاه از بقعههاى زمین مکّه در پذیرفتن ولایت پیشى گرفت، خداوند او را به کعبه «خانه خود» زینت بخشید. آن گاه مدینه زیر بار ولایت رفت، خداوند او را به وجود (نازنین) پیامبر اکرم (ص) مزیّن نمود و از بین کوهها سنگ عقیق و فیروزه و یاقوت بر دیگران سبقت گرفتند و به همین جهت بر سایر جواهرها فضیلت یافتند. و از معادن طلا و نقره در پذیرش ولایت سبقت گرفتند، لذا ارزش یافتند و همین طور هر آبى ولایت را پذیرفت گوارا و شیرین گردید و هر پرندهاى زیربار ولایت رفت داراى صداى زیبا و فصیح شدند.(6) و همان حضرت فرمود: روز غدیر نزد اهل آسمان مشهورتر از اهل زمین است. خداوند تعالى در بهشت قصرى خلق فرموده که بناى آن خشتى از نقره و خشتى از طلا است. در آن قصر صدهزار اتاق سرخ رنگ و صدهزار خیمه سبز رنگ وجود دارد و خاک آن از مشک و عنبر مىباشد، در آن چهار نهر جارى است، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از آب و نهرى از شیر و نهرى از عسل، در کنارههاى این نهرها درختانى از انواع میوه قرار دارد و بر آنها پرندگانى که بدنهاىشان از لؤلؤ و بالهایشان از یاقوت است و به انواع صداها مىخوانند.
روز عید غدیر که فرا مىرسد اهل آسمانها وارد این قصر مىشوند و تسبیح و تقدیس و تهلیل مىگویند...(7)
آن چه در پیش رو دارید، نگاهى است به استدلالها و استنادهاى امیرمؤمنان به نص پیامبر اکرم (ص) بر امامت و خلافت خویش، مخصوصاً حدیث گرانسنگ غدیر.
ضرورت این بحث
یکى از انتقادهایى که همیشه مطرح بوده و هست این است که چرا امیرمؤمنان(ع) به حدیث غدیر که فوق تواتر است در موارد لازم استدلال و احتجاج نکرده است، حتى در نهج البلاغه با آن عظمت چنین استدلالى وجود ندارد، و عدهاى از بزرگان نیز این مسأله را به عنوان انتقاد مطرح نمودهاند، و در حد نیاز به پاسخ آن پرداختهاند.(8) و امروزه در بین محصّلان و دانشجویان یکى از پرسشهایى که به صورت جدّى مطرح است همین مسأله است که چرا خود امیرمؤمنان به حدیث غدیر استناد نجسته است؟ و در بین علماى متعصب اهل سنت نیز همیشه این اشکال مطرح بوده است از جمله طبرى مىگوید: اگر آیه «انما ولیکم اللّه و رسوله...» مربوط به خلافت على بود، لااقل در یک مورد به آن تمسک مىکرد.(9)
در پاسخ باید گفت: على علیه السلام هم به صورت کلّى در موارد لازم به نصّ پیامبر(ص) بر خلافت خویش اشاره نموده و هم به صورت جزئى و موردى به حدیث غدیر تمسک و احتجاج نموده است، لذا بحث را در دو بخش پى مىگیریم:
الف: اشاره به نص و حدیث غدیر به صورت کلّى در کلمات مولى على (ع)
على (ع) در برخى سخنان خویش (مخصوصاً آن چه توسط مرحوم سید رضى در نهج البلاغه جمع آورى شده است) به سه اصل بر خلافت خویش استدلال مىنماید: وصیّت و نصّ رسول خدا (که مهمترین موردش حدیث غدیر است).دوّم شایستگى خود و این که جامه امامت و خلافت تنها بر اندام او درست مىآید، نه آنهایى که غصب کردند، سوّم: روابط نزدیک نسبى و روحى آن حضرت با رسول خدا(ص). در مورد استدلال به نصّ به این موارد در نهج البلاغه بر مىخوریم:
1- حقم را گرفتند:
درموارد عدیدهاى آن حضرت تصریح فرمودهاند، که خلافت حق او بوده است و این حق را از او گرفتند و این نشاندهنده آن است که على (ع) از طریق پیامبر (ص) و با نص او به خلافت برگزیده شده است و این امر براى او حق آورده است، در یکجا مىفرماید: «فَوَاللّهِ ما زِلتُ مَدفُوعاً عَن حَقّى مُستَأثِراً علىّ مُنذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِیّه حَتّى یَومِ النّاسِ هذا(10)» به خدا قسم از روزى که خداوند پیامبرش را (قبض روح) کرد تا به امروز از حق خویش محروم ماندم و تا به امروز حق مرا از من باز داشته و به دیگرى اختصاص دادند. شخصى (ابوعبیده جراح) در حضور جمعى به آن حضرت اعتراض کرد و گفت: اى پسر ابوطالب تو به امر خلافت حریصى؟ حضرت فرمود: «بَل اَنتُم وَاللّهِ لاَحرَصُ وَ اَبعَدُ و اَنَا اَخَصّ و اَقرَبُ اِنّما طَلِبتُ حَقّاً لى وَ اَنتُم تحولُون بَینى وَ بَینَهُ، و تَضرِبُونَ وَجهى دُونَه»(11) به خدا سوگند شما حریصتر و دور ترید(نسبت به پیامبر اکرم (ص)) و من شایستهتر و نزدیکترم، همانا من فقط حق خود را مطالبه مىکنم ولى شما بین من و آن (حق) حائل و مانع شدید، و دست رد بر سینهام زدید. (آیا آن کس که حق خویش را مطالبه مىکند حریصتر است یا آن که به حق دیگران چشم دوخته است)»
در جاى دیگر به عنوان شکوائیه در پیشگاه الهى عرضه مىدارد:«اَللّهُمَّ اِنّى اَستَعدیکَ عَلى قُریشٍ وَ مَن اَعانَهُم فَاِنَّهم قطعوا رحمى و صغروا عظیم منزلتى و اجمعوا على منازعتى اَمراً هُوَ لى»(12) بار خدایا از قریش و از تمامى آنها که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت مىکنم زیرا قریش پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا، کوچک شمردند و در غصب حق من، با یکدیگر هم داستان شدند.»
2- وصیّت و نص در مورد ما اهل بیت (ع) بوده است:
در برخى موارد به وصیّت و نص پیامبر اکرم(ص) درباره خویش و اهل بیت اشاره مىکند، از جمله مىفرماید:«لا یُقاسُ بِآل مُحمّد(ص) مِن هذِهِ الاُمّةِ اَحَدٌ...وَ لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلایَةِ و فِیهِمُ الوَصیَةُ وَ الوراثَةُ اَلآنَ اِذ رَجَعَ الحَق اِلى اَهلِهِ وَ نُقِلَ اِلى مُنتَقَلِه(13)؛کسى را با خاندان رسالت نمىشود مقایسه کرد...زیرا ویژگىهاى حقّ ولایت به آنها اختصاص دارد و وصیّت (نسبت به خلافت مسلمین) و میراث (رسالت) به آنها تعلق دارد. هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت، و دوباره به جایگاهى که از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.»
3- ارثم را به غارت بردند:
فرمود:«اَرى تُراثى نَهباً(14)؛ با دیدگان خود مىنگریستم که میراث مرا به غارت مىبرند بدیهى است که مقصود از وراثت، وراثت فامیلى و خویشاوندى نیست، مقصود وراثت معنوى و الهى است.
ب: استناد به خصوص حدیث غدیر در امر خلافت:
آن حضرت در موارد زیاد و مناسبتهاى مختلفى به حدیث غدیر بر امر خلافت خویش احتجاج و استدلال نموده است کسانى که انتقاد مىکنند که امیرمؤمنان به حدیث غدیر استناد نجسته از سر بىخبرى و بخاطر عدم احاطه علمى به کتب اسلامى اعم از حدیث و تاریخ و تفسیر، سخن به زبان راندهاند، چرا که اگر انسان مختصر نظرى به منابع غدیر از جمله «الغدیر» علامه امینى و برخى منابع اهل سنّت همچون «مناقب خوارزمى»، «فرائد السمطین حموینى»، «درالنظیم» و «دار قطنى» ابن عقده و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید و...بیافکند بخوبى این امر را تصدیق خواهد کرد. در این بخش به اهم موارد آن اشاره مىکنیم:
1- خطیب خوارزمى حنفى از «عامر بن واصله» چنین نقل مىکند:
در روز شورى با على (ع) بودم و شنیدم که با اعضاى شورى چنین مىفرمود: دلیل محکمى براى شما اقامه مىکنم که عرب و عجم توانایى تغییر آن را نداشته باشند: شما را بخدا سوگند آیا در میان شما کسى هست که قبل از من خدا را به یگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را بر شمرد تا رسید به این جا) شما را بخدا سوگند آیا در میان شما احدى جز من هست که پیامبر(ص) در حق او گفته باشد «مَن کُنتُ مُولاهُ فَعلىٌّ مولاه اَللهُمَّ و ال مَن والاهُ وَ انصُر مَن نَصَرهُ لِیَبلُغِ الشّاهِدُ اَلغائِب(15)؛کسى که من مولا(و رهبر) او هستم پس على(ع) مولا(پیشواى) اوست خدایا دوست بدار کسى را که او را دوست بدارد و یارى کن کسى را که او را یارى کند.
2- احتجاج على(ع) به حدیث غدیر در زمان عثمان:
حموینى در فرائد السمطین با سندش از سلیم بن قیس هلالى نقل مىکند که على (ع) را در زمان عثمان در مسجد پیامبر(ص) همراه جماعتى دیدم که مذاکره علمى داشتند، جماعت فضائل قریش و سخنان پیامبر(ص) را درباره قریش که فرموده بود «ائمه از قریش است» و... بر مىشمردند، مجموع جمعیّت دویست نفر بودند.(16) مذاکرات از صبح تا ظهر طول کشید همه سخن مىگفتند جز على(ع) که ساکت بود، جمعیّت عرض کردند اى اباالحسن چرا ساکتى؟ حضرت فرمود: این فضائلى را که براى قریش شمردید آیا به خود شما و عشیره و اهل بیت شما داده یا غیر شما؟ گفتند بلکه خدا ما را عطا فرمود و بوسیله محمد(ص) و عشیره او بر ما منّت گذاشت...حضرت فرمود راست گفتید اى گروه قریش و انصار بعد شروع کرد حضرت فضائل اهل بیت را شمردن تا رسید به این قسمت «قال اُنشِدکم اللّهَ اَتَعلَمُونَ حَیثُ نَزَلَت یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَسُول وَ اولى الاَمرِ مِنکم...فَاَمَرَ اللّه عَزَّ و جَلَّ نبِیّهُ (ص) اَن یُعلِمَهُم ولاةَ اَمرِهِم...وَ یَنصبِنى بَعدَ غَدیر خُمّ ثُمّ خَطَبَ وَ قالَ اَیُّها النّاسُ اِنَّ اللّه اَرسَلَنى بِرِسالَةٍ ضاقَ بِها صَدرى وَ ظَنَنتُ اَنَّ النّاسَ مُکذِّبى فَاَوعَدَنى لِاُ بَلّغَها اَو لَیَعذِّبَنى ثُمّ اَمَرَ فَنُودِى بِالصَّلاةِ جامِعَةً ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ: اَیُّهَا النّاسُ اَتَعلَمُونَ اَنَّ اللّه عَزّ و جَلَّ مَولاى وَ اَنَا مَولى المُؤمِنِینَ وَ اَنَا اَولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم قالوا بَلى یا رَسُولَ اللّه قالَ: قم یا عَلىُّ فَقُمتُ فَقالَ: مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاه...؛ فرمود: شما را به خدا قسم مىدهم آیا مىدانید زمانى که آیه «اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا را اطاعت کنید، و رسول خدا و صاحبان امر را اطاعت کنید...» نازل شد پس آنگاه امر فرمود به پیغمبرش که صاحبان امر را به مردم معرّفى نماید، و ولایت را تفسیر نماید... و مرا نصب نمود بعد از غدیر خم، پس خطبه خواند و فرمود: مردم بیدار باشید براستى خدا مرا فرستاد به رسالتى که سنگینى مىکرد بر من، و گمان بردم مردم مرا تکذیب مىکنند پس مرا تهدید کرد که باید آن رسالت (معرّفى ولایت على(ع)) را انجام دهى و اگر نه مرا عذاب مىکند، پس آن گاه نداى نماز جماعت داد و پس از آن خطبه خواند و فرمود: مردم آیا مىدانید که خداوند مولاى من (و صاحب اختیار من) است و من مولاى مؤمنان و برتر از خود آنها نسبت به جانهایشان مىباشم؟ (همه) گفتند: بلهاى رسول خدا، فرمود: على (جان) برخیز، پس من ایستادم (دست مرا گرفته) فرمود: هر کسى که من مولا( و صاحب اختیار) او مىباشم این على مولا(و صاحب اختیار) اوست. خدایا دوست بدار هر کس على را دوست بدارد و دشمن بدار آن که على را دشمن بداند، پس سلمان به پاخاست و گفت: اى رسول خدا ولایتى مانند ولایت چه کسى؟ پس حضرت فرمود: ولایتى (در حدّ) ولایت من که بر هر نفسى اولویت دارم پس آن گاه آیه اکمال نازل شد... پس ابابکر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسول خدا آیا آیات نازل شده مخصوص على است؟ حضرت فرمود: بله درباره على و جانشینان من تا روز قیامت مىباشد، گفتند: آنها (جانشینان) را براى ما بیان کنید حضرت فرمود: «على است برادر و یاور و جانشین و وارث من و خلیفه من در امّت من مىباشد و سرپرست هر مؤمنى بعد از من، آن گاه دو پسرانم حسن و حسین (ع) و پس از آن دو، نه نفر از فرزندان حسین یکى بعد از دیگرى، قرآن با آنها و آنها با قرآن مىباشند...» پس همه گفتند: بلى، شنیدیم (این سخنان را از رسول خدا) و شاهد بودیم چنان که شما فرمودى (یا على) برخىها گفتند: ما اکثر آنچه را گفتى حفظ نمودیم (و در ذهن داریم) نه همه آن را، آنهایى (که همه مطالب را حفظ نمودند و بذهن سپردهاند) برگزیدهها و بزرگان ما هستند. حضرت فرمود: «صَدَّقتُم لَیسَ کُلُّ النّاسِ یَستَوونَ فى الحِفظِ، انشِدَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَن حَفِظَ ذلِکَ مِن رَسُولِ اللّهِ(ص) لَمّا، قامَ فاَخبَر بِهِ، فَقامَ البُراءُ بن عازِب وَ سَلمان و ابوذر... فَقالُوا نَشهَدُ لَقَد حَفِظنا قَولَ رَسولِ اللّهِ وَ هُوَ قائِمٌ عَلَى المَنبرِ وَ اَنتَ اِلى جَنبِهِ وَ هُوَ یَقُولُ اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ اَن اَنصب لَکُم اِمامَکُم وَ القائِم فِیکُم بَعدِى وَ وَصیّى وَ خَلِیفتى...؛ راست گفتید همه در یادسپارى یکسان نمىباشند (ولى) به خدا سوگند مىدهم کسى که هنوز به یاد دارد سخنان رسول خدا را بلند شود و آن را خبر دهد پس آن گاه...، براء بن عازب، سلمان، ابوذر... به پاخاستند و گفتند: ما شهادت مىدهیم و براستى به یاد داریم سخنان رسول خدا (ص) را که بر منبر ایستاده بود و تو (اى على) در کنارش بودى، در حالى که مىفرمود: مردم بیدار باشید به راستى خداى عزّ و جلّ به من دستور داده که امام شما را و جانشین بعد از خود را در بین شما و وصىّ خود و خلیفه خود را (معرّفى) و نصب نمایم...(17)
3- احتجاج على(ع) به حدیث غدیر در کوفه سال 35 ه.ق:
وقتى خبر رسید به على(ع) که مردم به او تهمت مىزنند و سخنان او را درباره خلافتش از طرف رسول خدا نمىپذیرند، و با او نزاع مىکنند درباره خلافت. حضرت در جمع مردم کوفه در «رحبه» حاضر شد و به حدیث غدیر براى اثبات خود استدلال و احتجاج نمود و مردم را قسم داد که چنین سخنانى رسول خدا درباره او فرموده است، این جریان از طرق مختلفى نقل شده است تا آن جا که علاّمه امینى مىفرماید: بر چهار روایت از طریق اصحاب و چهارده روایت توسط تابعین درباره این قضیّه دست یافتهام(18)، که در این بخش به برخى از آنها اشاره مىشود:
ابن ابى الحدید با سند خود نقل نموده که «اِنَّ علیّاً(ع) نَشَدَ النّاسَ مَن سَمِعَ رَسُولَ اللّهِ یقُولُ مَن کُنتُ مَولاهُ فعلىٌّ مَولاهُ فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ(19)... ؛على (ع) مردم را قسم داد هر کس شنید از رسول خدا (ص) که فرمود: هر کس من مولاى او هستم پس این على مولاى اوست، پس گروهى به نفع على شهادت دادند.
مرحوم علّامه امینى در این زمینه هیجده روایت نقل نموده است(20)و تعداد افرادى که به نفع على(ع) شهادت دادند بین دوازده تا 24 نفر بودهاند، که اسامى آنها از این قرار است:
1- ابو زینب انصارى 2- ابوعمرة بن عمرو 3- ابوفضالة الانصارى که در جنگ صفین شهید شد 4- ابوقدامة انصارى که او نیز در جنگ صفین کشته شد 5 - ابولیلى انصارى که او نیز در جنگ صفین کشته شد 6- ابوهریره دوسى 7- ابو هیثم بدرى 8 - ثابت بن ودیعه انصارى خزرجى 9 - حبشى بن جناده سلولى 10- ابو ایوب خالد انصارى بدرى 11- خزیمة بن ثابت الانصارى ذوالشهادتین بدرى 12- ابو شریح 13- یزید بن شراحیل انصارى 14- سهل بن حنیف انصارى 15- ابوسعید سعد بن مالک خدرى 16- ابوالعباس سهل انصارى 17 - عامر بن لیلى غفارى 18- عبدالرحمان انصارى 19- عبداللّه بن ثابت 20- عبید بن عازب انصارى 21- ابو طریف عدى 22- عقبة بن عامر جهنى 23- ناجیة بن عمرو الخزاعى 24- نعمان بن عجلان انصارى(21)
4- استدلال به حدیث غدیر در جنگ جمل سال 36 ه.ق
در یکى از مواردى که امیرمؤمنان على(ع) به حدیث غدیر استدلال نمود در جریان جمل است، از جمله در روز جنگ جمل طلحة بن عبیداللّه تمیمى را احضار و فرمود: «اَنشَدتُکَ اللّهَ هَل سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ یَقُولُ مَن کنتُ مَولاه فعَلىّ مَولاهُ، اَللهُمَّ والِ مَن والاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ، وَ اَنصُر مَن نَصَرهُ؟ قال نَعم، فَقالَ فَلِمَ تُقاتِلُنِى؟ قالَ نَسِیتُ وَلَم اَذکُر قالَ: فَانصَرفَ طَلحَةُ وَ لَم یُرَدَّ جَواباً(22)؛ به خدا قسمت مىدهم آیا شنیدى از رسول خدا که فرمود: «کسى که من مولاى او هستم پس على مولاى اوست خدایا دوست بدار کسى را که او را دوست بدارد، و دشمن بدار کسى را که او را دشمن بدارد و خوار کن کسى را که او را خوار کند و یارى کن کسى را که او را یارى رساند»، طلحه گفت: بله حضرت فرمود: پس چرا با من مىجنگى؟ گفت: فراموشم شده بود و بیاد نیاوردم. راوى مىگوید، طلحه(از نزد على(ع)) برگشت و جوابى نداشت که بگوید.
5 - یادآورى حدیث غدیر یا حدیث الرکبان
در سال 36 - 37 ه.ق در کوفه عدهاى نزد على (ع) آمدند«فَقالوا اَلسَّلامَ عَلَیکَ یا مَولانا؟ قالَ: کَیفَ اَکُونُ مَولاکُم وَ اَنتُم عَرَبٌ؟ قالُوا سَمِعنا رَسول اللّهِ یَقُولُ یَومَ غَدیرِ خُمّ: مَن کُنتُ مَولاه فَعَلِىٌّ مَولاه، قالَ رِیاحُ: فَلَمّا مَضَوا تَبَعتُهم فَسَأَلتُ مَن هؤُلاءِ؟ قالُوا نَفَرٌ مِنَ الاَنصارِ فیهم: اَبُو اَیُّوبِ الاَنصارى(23)؛ پس عرض کردند: سلام بر شما اى مولاى ما؟ حضرت فرمود: چگونه من مولا(و سرپرست شما) هستم در حالى که شما عرب هستید؟ گفتند: ما از رسول خدا شنیدیم که در روز غدیر خم فرمود: کسى که من مولاى او هستم على مولاى اوست، ریاح مىگوید: پس هنگامى این جماعت رفتند من دنبال آنها رفتم و پرسیدم اینها کیستند؟ گفتند: گروهى از انصار که در بین آنها ابو ایوب انصارى نیز بود.
و برخى دیگر از افراد آن جمعیّت این اشخاص بودند: 1-ابوالهیثم بدرى 2- ابو ایّوب خالد بن زید انصارى 3- حبیب بن بدیل خزاعى 4- خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین 5 - عبداللّه بدیل که در صفین به شهادت رسید 6- عمّار بن یاسر شهید معروف صفین 7- قیس بن ثابت انصارى 8 - قیس بن سعد خزرجى 9- هاشم المرقال پرچم دار على و شهید صفین.(24)
6- تمسک به حدیث غدیر در جنگ صفین سال 37 ه.ق
مورد دیگرى که حضرت به حدیث غدیر تمسک و استدلال نموده است، جنگ صفّین است. ابوصادق سلیم بن قیس هلالى مىگوید: على بر منبر رفت (در صفین) در حالى که لشکریان او و جمعى از مهاجرین و انصار و نواحى دور آن حضرت جمع آمده بودند، حضرت حمد و ستایش خدا را انجام داده و فرمود: اى مردم مناقب و فضائل من بیش از آن است که شمرده شود بعد از آن که در قرآن و کلام رسول خدا مناقب من آمده است... فرمود: شما را به خدا قسم مىدهم درباره سخن خداوند که فرمود: «اى کسانى که ایمان آوردهاید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول (خدا) و صاحبان امر از خودتان را» و سخن خدا را که فرمود: «فقط ولى و سرپرست شما خدا و رسول خدا و کسانى است که ایمان آورده است... «فنصبنى بغدیر خمٍّ» سپس پیامبر اکرم(ص) (بعنوان صاحب امر و ولى معرّفى نمود و) نصب نمود و فرمود: (مردم) براستى خدا مرا به رسالتى برگزید که بر من سنگین آمد، و گمان بردم که مردم را تکذیب مىکنند سپس خداوند تهدید کرد مرا که باید اعلام کنم(ولایت على را) و اگر نه عذاب مىکند مرا، و آن گاه فرمود: على (جان) برخیز و آن گاه نداى نماز جماعت داد، و بعد از آن فرمود: «اِنَّ اللّه مولاى و انا مولى المؤمنین وَ اولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم، مَن کُنتُ مَولاهُ فَعلِىٌّ مَولاهُ...»براستى خدا مولاى من و من سرپرست مؤمنین هستم و برتر از آنها نسبت به جان هایشان مىباشم، کسى که من سرپرست او هستم پس على سرپرست اوست...(بعد از این که سخنان حضرت على تمام شد) «فَقامَ اِثنا عَشَرَ رَجُلاً مِنَ البَدرِیین فَقالُوا: نَشهَدُ اِنّا سَمِعنا ذلِکَ مِن رَسُول اللّهِ کَما قلتنا؛ پس دوازده نفر مرد از بدریین به پا خاستند پس گفتند ما شهادت مىدهیم که شنیدیم آن چنان که شما گفتى».(25)
ج: کسانى که بر اثر انکار حدیث غدیر با نفرین امیرمؤمنان(ع) گرفتار شدند.
امیر مؤمنان فقط به احتجاج و یا «مناشده» و شهادت خواستن از مردم در مورد حدیث غدیر اکتفا نکرده بلکه در مواردى در حق افرادى که آگاهانه حدیث غدیر را انکار و یا حاضر نشدهاند که شهادت دهند نفرین کرده است و بعنوان معجزه ولایت، نفرین حضرت به سرعت نتیجه داده است. در این بخش پایانى به برخى از موارد فوق اشاره مىشود.
1- مبتلا شدن انس بن مالک به برص:
ابو محمد بن قتیبه نقل نموده که صورت ابوحمزه انس بن مالک دچار برص (پیسى) شده بود و عدهاى گفتهاند (راز آن این است) که على(ع) از او سؤال کرد در مورد حدیث غدیر و «اللّهم و ال من والاه...» انس گفت: من پیر شدهام و حدیث غدیر را فراموش کردهام «فَقالَ عَلِىٌّ اِن کُنتَ کاذِباً فَضَرَبَکَ اللّهُ بَیضاءَ لاتُوارِیها العِمامَة(26)؛پس على فرمود: اگر دروغ مىگوئى خداوند تو را به سفیدى (و برص) گرفتار کند که عمامه آن را نپوشاند.
2- زیدبن ارقم نابینا شد:
در کوفه سال 35 ه.ق امیرمؤمنان عدهاى را قسم داد که درباره حدیث غدیر شهادت دهند «فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ وَ اَمسک زَیدُبن اَرقَم فَلَم یُشهِد وَ کانَ یَعلَمُها فَدَعا عَلِىٌ(ع) عَلَیهِ بِذَهابِ البَصَرِ فَعَمى فَکانَ یُحدِّثُ الناسَ بِالحَدیثِ بَعد ما کُفَّ بَصَرُهُ(27)؛پس عدهاى شهادت دادند و زیدبن ارقم خوددارى کرد و شهادت نداد در حالى که مىدانست، پس على(ع) علیه او نفرین کرد و او نابینا شد و بعد از آن مرتب حدیث غدیر را بازگو مىکرد.»
3- جریربن عبداللّه بجلّى متوفاى 51:
بر اثر انکار حدیث غدیر و عدم شهادت به آن، مورد نفرین امیرمؤمنان قرار گرفت و سرانجام از اسلام برگشت و با همان حال از دنیا رفت.(28)
4- براء بن عازب انصارى متوفاى 71:
نیز بر اثر نفرین حضرت به جهت انکار حدیث غدیر مبتلا به نابینائى شد.(29) و همچنین عبدالرحمان بن مدبح و یزیدبن ودیعه نیز بر اثر انکار جریان غدیر مورد نفرین حضرت قرار گرفتند.(30)
از آن چه بیان شد بخوبى استفاده مىشود که على(ع) در هرجا زمینه را فراهم مىدید، به حدیث غدیر و غیر آن بر امامت و خلافت خویش استدلال و احتجاج مىنمود و از دیگران نیز مىخواست که به آن شهادت دهند.
پىنوشتها:
1. اصول مدّاحى، ص 678.
2. عوالم، ج 15، ص 214.
3. همان،ص 213.
4. همان، ج 15، ص212.
5. عوالم، ج 15، ص 224.
6. عوالم، ج 15، ص 224.
7. همان، ص 221 و بحارالانوار ج 43، ص 109 و ج 37، ص163.
8. بعنوان نمونه استاد مطهرى مىگوید: «برخى مىپندارند که در نهج البلاغه به هیچوجه به مسأله نص (و وصیّت رسول خدا نسبت به خلافت) اشارهاى نشده است تنها به مسأله صلاحیّت و شایستگى اشاره شده است، این تصور صحیح نیست (سیرى در نهج البلاغه، ص 146 - 147) و در تفسیر نمونه مىخوانیم: «بعضى مىگویند: اگر حدیث غدیر با این عظمت وجود داشت، چرا خود على(ع) و اهلبیت او و یاران و علاقمندانش در موارد لازم به آن استدلال نکردند؟! آیا بهتر نبود که آنها به چنین مدرک مهمّى براى اثبات حقانیت على (ع) استناد بجویند (تفسیر نمونه، ج 5، ص 19) شبیه عبارت فوق در پرسشها و پاسخهاى آیة اللّه مکارم شیرازى و جعفر سبحانى نیز آمده است.
9. طبرى، تفسیر،ج 3، ص 418.
10. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 6، ص 52.
11. همان ،خطبه 172،ص 324.
12. همان،ص 326.
13. نهج البلاغه(همان)، خطبه 2، ص 44.
14. همان، خطبه 3، ص 44.
15. خطیب خوارزمى حنفى، مناقب، ص 217.
16. مانند سعدبن ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبیر، مقداد، هاشم، حسن و حسین...
17. علامه امینى، الغدیر(دارالکتاب العربى، چاپ پنجم، 1403 ه.ق 1983 م) ج 1، ص 163 - 166 و حموینى، فرائد السمطین، ص 123.
18. الغدیر، ج 1، ص 166.
19. همان، ص 167، و ابن ابى الحدید، ج 1، ص 362.
20. الغدیر، ج 1، ص 166 - 185.
21. الغدیر ج 1، ص 184 - 185.
22. همان، ص 187 و ابوعبداللّه حاکم، مستدرک، ج 3، ص 371، مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 11 و خوارزمى، المناقب ص 112و ابن عساکر، تاریخ شام، ج 7، ص 83، و ابن حجر، تهذیب، ج 1، ص 391.
23. الغدیر ج 1،ص 187، على کسائى، کتاب صفّین، ص 97 و کشف الغمّه، ص 93.
24. الغدیر، ص 191.
25. همان، ج 1، ص 195 - 196.
26. همان، ج 1، ص 192 و شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 488.
27. الغدیر ج1، ص 167.
28. همان، ص 193.
29. همان ص 193 و 194.
30. همان ص 192.