
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,276 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,546 |
دین و مدیریت کارآمد | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 269، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
آملى عبدالله جوادى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
##نگارش و تدوین: حجة الاسلام والمسلمین محمد رضا مصطفى پور##
با ظهور انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى (ره) و برقرارى نظام جمهورى اسلامى با محوریت ولایت فقیه، رهبران تفکّر جدایى دین از سیاست در آغاز با طرح مسئله تخصّص و تعهّد و این که آیا تخصّص مقدّم است یا تعهّد، به این مسئله دامن زدهاند که مدیریت علمى براى اداره کشور ضرورت دارد نه مدیریت فقهى. بلکه بالاتر از آن گفتهاند: به لحاظ این که فقه مجموعه باید و نبایدهاى کلى و احکام و مسائل فردى و مبیّن حلال و حرام و طهارت و نجاست است، اصلاً فقه مدیریت ندارد و آن چه که جامعه را سامان مىدهد و سازمانها را کار آمد نشان مىدهد علوم و فنون بشرى است که از جمله آن علوم و فنون، علم مدیریت است. اساس اداره امور اقتصادى و سیاسى و بین المللى به مدیریت علمى نیاز دارد و از جمله اصول مدیریت برنامه ریزى است در حالى که فقه فاقد برنامهریزى است و چون چنین است پس باید سیاست و اداره امور سازمانهاى صنعتى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى و... به مدیران علمى سپرده شود و با این مقدمه نتیجهگیرى کرده و گفتند: وقتى فقه مدیریت نداشته باشد، از ولایت فقه سخن به میان نخواهد آمد، چه رسد به ولایت فقیه. به عبارت دیگر: این دسته مىگویند: دین مجموعهاى از عقاید و احکام و اخلاق و حقوق است که مربوط به مسایل فردى است و ربطى به مدیریت ندارد. چون عقاید یعنى اعتقاد به توحید و نبوّت و معاد و امامت و...، احکام یعنى دانستن حلال و حرام، طهارت و نجاست و... و عمل به آنها؛ اخلاق یعنى عادل بودن و ظالم نبودن، راستگو بودن و دروغگو نبودن، رؤوف و مهربان و خلق نیکو داشتن و متواضع بودن، حسود و طمّاع و کینهتوز و عبوس نبودن و...، حقوق یعنى رعایت حق مردم و حرمت تجاوز به مال و جان و عرض آنان و...به علاوه یک سلسله احکام قضایى که براى تنبیه متجاوز در صورت تعدّى از این حقوق وضع شده است. همه این امور چهارگانه بیان رابطه فرد با خدا و خود و مردم است و کارى به چگونگى اداره کشور ندارد. کشور با چندین وزارت خانه اداره مىشود که هیچ یک از آیین نامهها و مصوّبات آنها را فقه تنظیم نمىکند. چگونگى حل مشکلات اقتصادى کشور، حل مشکل تورّم، حل مسئله اشتغال و مسکن و ازدواج که مورد نیاز زندگى روزانه مردم است، راه صحیح بهرهبردارى از معادن و... در صورت سوق دادن اقتصاد کشور به سوى صنعتى شدن ؛ چگونگى مهار آبها و سدسازى و... در صورت سوق دادن اقتصاد کشور به سمت کشاورزى و...، اینها نیازمند کارشناسى و مهارتهاى ویژهاى است و فقه توان ارائه راه کارهایى در این زمینه را ندارد. بنابراین مدیریت کشور باید به دست متخصصان علوم و فنون سپرده شود، چون کشور با مدیریت صاحبان فنون اداره مىشود، نه با احکام فقهى. و حتى از این مقدّمات نتیجهگیرى کردند که رهبران دینى و روحانى باید از پذیرفتن مناصب سیاسى کنارهگیرى کنند و در چگونگى اداره امور مملکت دخالت ننمایند. پاسخ به شبهه ناکارآمدى حکومت دینى سرچشمه ناکارآمدى حکومت دینى محدود کردن دین در نقل و خارج ساختن عقل از صحنه شریعت است. اگر دین را به ظاهر آیات و روایات محدود کنیم و هرچه خارج از این دو باشد را غیر دینى بدانیم، توهّم ناکارآمدى دین در اداره امور جامعه پدید مىآید. لکن دین در نقل (کتاب و سنت) خلاصه نمىشود منبع دین حکم خدا و اراده ذات اقدس الهى است و کاشف از این اراده دلیل دینى است و دلیل دینى مجموعه عقل و نقل است. برهان عقلى مانند دلیل نقلى جهت شرعى است. یعنى همان گونه که با ادله نقلى (آیه و روایت) مسئله فقهى مثل وجوب نماز، وجوب قرائت یا اصولى مثل استصحاب ثابت مىشود، محتواى دلیل عقلى مانند قبح عقاب بلا بیان نیز اصولى مانند برائت و... کاشف یا ناقل بودن اجازه و ربیع فضولى مسئلهاى فقهى را اثبات مىکند و...و در این جهت تفاوتى میان دلیل عقلى و نقلى نیست. همچنین در مورد احکام تعبّدى و توصّلى نیز میان دلیل عقلى و نقلى تفاوتى نیست. همانگونه که محتواى دلیل نقلى گاهى حکم تعبّدى است که نیاز به قصد قربت دارد و گاهى توصّلى است که قصد قربت در آن معتبر نیست، مگر این که تحصیل ثواب داشته باشد، محتواى دلیل عقلى نیز اینگونه است. گاهى تعبّدى است و گاهى توصّلى. پس حجّیت شرعى در امور چهارگانه مشترک میان دلیل عقلى و نقلى است. گفتنى است: قداست وحى بحث دیگرى است. حکمت و کلام و فقه و اصول یا هر علم دیگرى با وحى قابل مقایسه نیست، حکیم و متکلّم و اصولى و فقیه یا هر عالم دیگرى نیز با انبیاء و ائمه علیهم السلام قابل قیاس نیستند، «لایقاس بآل محمد(ص) من هذه الامّة أحد»(1). نکره در سیاق نفى در روایت مفید عموم است و غیر از جن و انس فرشتگان را نیز شامل مىشود. پس نه چیزى باوحى (کلام اللّه) قابل سنجش است، نه کسى با خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) قابل مقایسه است. چون وحى فیض مستقیم خداست که از کانال عصمت عبور مىکند، «بأیدى سفره* کرام بررة»(2). از این جهت میان عقل و نقل تفاوت بسیارى است. برهان عقلى را با وحى نباید سنجید. چون آنچه حکیم و متکّلم و یا فقیه و اصولى مىگویند، مفاهیمى است که منشأ ذهنى دارند، و از واقع حکایت مىکنند نه واقع را به انسان نشان دهند. زیرا مفاهیم محصول علم حصولىاند، نه معلوم علم حضورى و برهان عقلى با استنباطهاى فقیه از ظاهر آیه و روایت سنجیده مىشود. به خلاف وحى که با متن واقع تماس دارد. پس حجّیت شرعى حکم عقل مطلبى جدا از قداست وحى و دریافت کنندگان مستقیم آن (معصومین(ع)) است. کوتاه سخن این که اشکال متفکران اندیشه سکولاریزم مبنى بر ناکارآمدى مدیریت فقهى از این جا سرچشمه مىگیرند که آنها دین را در فقه خلاصه مىکنند و فقه را به متون نقلى اختصاص مىدهند و چون از حکومت و مدیریت سخن مىگویند، موضوع صنعت را مطرح مىکنند و مىگویند: کشور بدون صنعت اداره نمىشود و صنعت هم دینى و فقهى نیست. پس فقه نمىتواند کشور را اداره کند چون فارغ از مدیریت علمى است. غافل از این که اولاً: دین اعم از فقه و فقه جزئى از علم دین است و ثانیاً: هر دلیل قطعآور یا اطمینان بخش در هر رشته علمى حجة اللّه است و باید بر طبق آن عمل کرد. براى پاسخ تفصیلى به شبهه کارآمدى حکومت دینى، لازم است به بیان مدیریت در آموزههاى اسلامى و مزایاى آن اشاره شود. گرچه علم مدیریت، علمى جدید و مربوط به جهان مدرن است و پیدایش آن را با نظریه مدیریت علمى توسط چارلز تیلور همراه مىدانند و به دنبال آن به نظریه مدیریت اصول گرایان و نظریه بوروکراسى و مکتب روابط انسانى و مدیریت اقتضایى مىپردازند. اما بررسى تاریخى نشان مىدهد که اصل مدیریت در واحدهاى، اجتماعى، ادارى، بازرگانى و تجارت و امثال آن در گذشته نیز وجود داشته و افراد با بینشها و اصولى آن واحدها را اداره مىکردند. علاوه آدمیان همواره به صورت جمعى زندگى کرده و حکومتى براى انتظام بخشیدن به امور آنان وجود داشته است. زیرا زندگى جمعى بدون حکومت و مدیریت مناسب با زمان ممکن نیست و به عبارت دیگر: گرچه علم مدیریت در قرون اخیر تدوین شده است ولى اصل مدیریت همواره وجود داشته است. از آنجایى که دین به نیاز آدمیان توجّه مىکند باید به این نیاز نیز توجّه داشته باشد و معارف و حقایقى را در این رابطه بیان کرده باشد. که متخصصان دین شناس با مراجعه به منابع دین یعنى کتاب و سنت و اجماع و عقل، مناسب با نیاز زمان و روشمندانه مدیریت اسلامى را استخراج و استنباط و تدوین و تنظیم کرده تا مدیران در سطوح گوناگون مدیریتى بر آن اساس به وظایف خودشان عمل کنند و به عبارت دیگر: بر آگاهان به اسلام و مجتهدان واجد شرایط آگاه به زمان لازم است، با مراجعه به منابع دین، نظام مدیریتى اسلام را ضابطهمند استخراج و تدوین و تنظیم نمایند تا مدیران با استفاده از عقلانیت، اعمال و وظائف خود را در آن چارچوب در جهت رسیدن به اهداف سازمانى، شکل بدهند البته دین اسلام از جهات گوناگون در عرصه مدیریت و دانش آن نقش ایفا مىکند. الف: از جهت تأثیر گذارى جهان بینى اسلامى و جهانشناسى و انسانشناسى آن بر مدیریت. به لحاظ این که نوع جهان بینى و انسانشناسى هر مکتب در چگونگى تدوین مدیریت و عمل مدیران نقش اساسى ایفاء مىکند. جهان بینى اسلامى و انسانشناسى آن نیز همان نقش را ایفاء مىکند. زیرا انسانى که خداباور است و انسان را خلیفة اللّه و داراى کرامت مىداند و براى آدمى ابدیت قائل است به گونهاى علم مدیریت را تدوین و وظائف مدیران را تنظیم مىکند که این اصول و مبانى به روشنى در چگونگى اعمال مدیریت خودش را نشان مىدهد. ب: از جهت اهدافى که دین بیان مىکند، مدیریت از آن تأثیر مىپذیرد زیرا هدف مدیران باید در چارچوب اهداف کلى دین تبیین شود از باب مثال اگر هدف دین نورانى شدن و اقامه قسط عدل است. در مدیریت باید به گونهاى برنامه ریزى شود که این هدف را محقق سازد. ج: از جهت تأثیرگذارى نظام ارزشى و نظام اخلاقى اسلام بر اعمال و رفتار مدیر و چگونگى تنظیم روابط او با افراد ما فوق و افراد تحت مدیریت و ارباب رجوعى که به وى مراجعه مىکنند. د: از جهت تعالیم و آموزههاى اسلامى در بیان شرائط مدیر و وظائف مدیر و اصول مدیریت، آفات مدیریت و مانند آن. با توجّه به مطالب پیش گفته به برخى از مباحث عرصه مدیریت با استفاده از اصول و مبانى و آموزههاى اسلامى اشاره مىشود ولى پیشاپیش لازم است به تعریف مدیریت با استفاده از تعالیم اسلام بپردازیم. تعریف مدیریت اسلامى مدیریتى که زمینه رشد انسان را فراهم کرده و مطابق کتاب و سنت و سیره و روش پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و امامان معصوم (علیهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى و عقلانیت آدمیان در جهت رسیدن به اهداف نظام و سازمان در ابعاد مختلف همانند یک محور و مدار و قطب عمل کند، مدیریت اسلامى گویند. نکاتى درباره این تعریف 1- در این تعریف هدف اصلى مدیریت را رشد انسان مىداند زیرا در پرتو این هدف است که انسانیت جایگاه ویژه والا در نظام هستى و اجتماعى بشر مىیابد نه این که آدمى ابزارى در خدمت سازمان یا نظام باشد بگونهاى که هویت او در هویت سازمان یا نظام مختل شود و هویت مستقل و واقعى خود را از دست بدهد. با مدیریت اسلامى مىتوان هدف خود را با هدف سازمان به گونهاى تلفیق کرد که سازمان در خدمت انسان قرار گیرد و زمینه ساز تحقق اهداف واقعى انسان یعنى نورانى شدن وى گردد. 2- بر اساس تعریف فوق روش مدیریت، مدیریت علمى، متمرکز، مشاوره جویانه باز و آزاد است. زیرا از علوم و فنون و تجارب بشرى و آموزههاى دین که بر اساس مشارکت و مشاوره جویانه است استفاده مىکند. 3- منابع مدیریت در این تعریف قرآن و سنت و سیره پیامبر اکرم(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و معصومین (علیهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى است. بنابراین مدیریت دینى، تنها از قرآن و سنت و سیره استفاده نمىکند بلکه از علوم و فنون و تجارب بشرى که با عقلانیت هماهنگ است نیز بهره مىگیرد. ویژگىهاى مدیریت در تعالیم اسلام 1- از دیدگاه اسلام مدیریت و مسئولیت امانتى است که به مدیران سپرده مىشود تا به عنوان امانت دار در آن جایگاه انجام وظیفه کند و چون مدیریت امانت است باید به اهلش سپرده شود تا امور به درستى به گردش درآید و سلامت کارها تأمین گردد. حضرت امیر (علیه السلام) در نامهاى به یکى از کارگزاران خویش، امانت بودن مسئولیت و مدیریت را گوشزد کرده و فرمودند:«و انّ عملک لیس لک بطعمة و لکنّه فى عنقک امانة؛(3) کار و مسئولیت تو براى تو طعمه نیست بلکه امانتى است بر گردن تو.» و در قرآن فرمود: «انّ اللّه یأمرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها(4)؛ خدا به شما امر مىکند که امانتها را به اهل او باز دهید.» در قرآن کریم آنجا که سخن از حضرت یوسف و چگونگى به کار گرفتن آن حضرت در مدیریت به میان مىآید از این که او امانت دار است او را شایسته بدست گرفتن مسئولیت مىکند: «انّک الیوم لدینا مکینٌ امین(5)؛ کسانى که بدون توجه به اصل امانت بودن مدیریت و بدون برخوردارى از شایستگىها و توانایىهاى لازم، مدیریت و مسئولیتى را مىپذیرند مرتکب خیانت مىشوند. از این رو پیامبر اسلام(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: «من استعمل عاملاً من المسلمین و هو یعلم انّ فیهم اولى بذلک منه و اعلم بکتاب اللّه و سنة نبیّه فقد خان اللّه و رسوله و جمیع المسلمین(6) ؛ کسى که کارگزارى از مسلمانان را به کارگزارد در حالى که مىداند در بین آنان فردى شایستهتر از او وجود دارد و مىداند که آن فرد شایستهتر به کتاب خدا و سنت پیامبر آگاهتر است، در حقیقت به خدا و پیامبرش و همه مسلمانان خیانت کرده است.» در حدیث دیگرى آمده است که ابوذر غفارى از پیامبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) خواست که او را به کارى بگمارد. امّا حضرت به او فرمود: تو ناتوانى و مسئولیت، امانت است و امانت در روز قیامت، خوارى و پشیمانى در پى دارد. مگر آن کسى که آن را به حق دریافت کند و حق آن را ادا نماید.«یا اباذر انّک ضعیف و انها امانة و انّها یوم القیامه خزى و ندامة الامن اخذها بحقّها و ادّى الذى علیه فیها».(7) حضرت امیر(علیه السلام) در نامهاى به رفاعه در اهواز نوشت:« اعلم یا رفاعه، انّ هذه الامارة امانة فمن جعلها خیانة فعلیه لعنة اللّه الى یوم القیامة و من استعمل خائنا فان محمداً(ص) برئت منه فى الدنیا و الآخرة.»(8)؛ امارت و مسئولیت امانت است کسى که در آن خیانت کند و آن را خیانت قرار دهد. تا روز قیامت نفرین خدا بر او باشد و کسى که خائنى را به کار گمارد، پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم) در دنیا و آخرت از او برائت مىجوید. 2- در آموزههاى اسلام مدیر در یک جامعه یا سازمان و تشکیلات بمانند قطب و محور عمل مىکند حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: «و مکان القیم بالامر بمکان النظام من الخرز یجمعه و یضمّه فان انقطع النظام تفرّق الخرز و ذهب ثم لم یجتمع بحذافیره»(9) ؛ موقعیّت رهبر و سرپرست همانند موضع و نقش نخ تسبیح است که دانهها را به هم پیوند مىدهد. وقتى رشته پاره شد، دانهها پراکنده مىشوند و بدون نتیجه خواهند ماند و هیچگاه در کنار یکدیگر جمع نخواهند شد. و چون مدیر به مانند قطب و محور عمل مىکند باید از توان فکرى و جسمى بالایى برخوردار باشد تا تشکیلات را به سمت کمال پیش برد. در غیر این صورت جامعه و تشکیلات به جاى پیشرفت دچار سیر قهقرایى و یا رکود مىگردد. بر این اساس است که حضرت امیر در بیان جایگاه خودش در مدیریت جامعه اسلامى فرمود:«انّ محلّى منها محلّ القطب من الرحى» (10)؛ موقعیّت من براى حکومت، همانند محور وسط آسیاب است. 3- علم و آگاهى و توان جسمانى یکى از ویژگىهاى مدیر از اسلام دانستن توان مدیریتى از جهت تفحص و آگاهى داشتن و تجربه است. از این رو در آموزههاى اسلامى در موارد فراوانى بر این ویژگى تأکید کرده است. از جمله آن موارد، آن که خداى سبحان در پاسخ اعتراض به رهبرى و مدیریت طالوت مبنى بر این که وى ثروت و سرمایهاى ندارد تا شایستگى بدست گرفتن زمامدارى را داشته باشد، فرمود: «ان اللّه اصطفاه وزاده بسطة فى العلم و الجسم(11)»؛ خدا او را برگزیده و علم و قدرت جسمانى او را وسعت بخشیده است. یعنى برگزیدن خدا به دلیل برخوردارى طالوت از علم و دانش و نیروى جسمانى است، زیرا با علم و دانش مصلحت جامعه و سازمانى را که در رأس آن قرار دارد، تشخیص مىدهد و با قدرت و توان جسمانى آن را به اجرا در مىآورد. حضرت یوسف (علیه السلام) هنگامى که به دلیل مکانت و امانت با پیشنهاد پذیرش مسئولیتى از ناحیه عزیز مصر مواجه شد فرمود: «اجعلنى على خزائن الارض انى حفیظ علیم»(12) مرا سرپرست خزائن سرزمین مصر قرار ده که نگهدارنده آگاهم. این جمله نشان مىدهد که علاوه بر پاکى و امانت براى پذیرش مسئولیت دانستن آگاهى و تخصص نیز براى مدیر لازم و ضرورى است. دلیل آن روشن است. و آن این که مدیر قوى کسى است که در عین امین و درستکار بودن از آگاهى و تخصص لازم برخوردار باشد. زیرا چنین مدیرى اولاً حوزه مأموریت خود را به خوبى مىشناسد و در برنامهریزىها از تسلّط و ابتکار لازم و کافى برخوردار است و ثانیاً: در تنظیم امور با مهارت امکانات و نیروها را بسیج و سازماندهى مىکند و ثالثاً: تصمیمگیرىهاى مناسب دارد و به طور خلاصه منطق اسلام این است که هر کار باید در دست افراد آگاه و نیرومند و توانا و امین باشد تا نظام جامعه سامان پیدا کند. پس از تعریف مدیریت اسلامى و بیان برخى مزایاى آن به مبانى مدیریت اسلامى و دینى پرداخته مىشود. مبانى مدیریت دینى از آنجا که علم مدیریت از شاخههاى علوم انسانى است و انسان در فرهنگ قرآن «حى متألّه مائت» است. پس بدون انسانشناسى و شناخت روح که هویت اصلى انسان را تشکیل مىدهد. انسانشناسى نیز در پرتو جهان بینى توحیدى و شناخت رابطه انسان با مبدأ میسّر مىشود. بنابراین مدیریت صحیح دینى برپایه دو اصل جهانبینى توحیدى و انسانشناسى شکل مىگیرد. بر اساس مبانى توحیدى عالم و آدم را خدا آفرید و انسان را در میان همه موجودات آفرینش مورد تکریم خاص خود قرار داد. «و لقد کرمنا بنى ادم»(13) و کرامت انسان رهن مقام خلیفة اللهى اوست و چون خلیفه باید حرف مستخلفعنه را بزند و کار او بکند، پس انسان آزاد نیست هرگونه که بخواهد، عمل کند، بلکه آزادى او در گرو عبودیت حق است. مدیریت دینى آن است که برپایه این مبانى شکل بگیرد. داستانهاى پیامبران(علیهم السلام) در قرآن راه مدیریت صحیح دینى را به آدمى مىآموزد. مدیریتى که از مبانى یاد شده نشأت گرفته است. اداره امور جامعه در حال عادى، برخورد نخستین آنها با ستمگران، برخورد ثانوى و ستم ستیزى آنها با ظالمان و چگونگى جنگ و صلح، پیروزى و اداره امت پس از آن، چگونگى تقسیم فىء و غنایم و.. نمونههاى روشنى از مدیریت دینى است که انبیاء (علیهم السلام) به اجرا گذاشتهاند. تبیین این معارف و عمل به آنها توسط اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) در طول دو قرن و نیم، حجت را بر همگان تمام کرده است و اگر در بخشهاى دیگر سؤالى باقى مانده باشد، درباره مدیریت جاى هیچ گونه پرسشى نیست. چون ائمه (علیهم السلام) هم سخن قرآن را، هم حرف انبیا را جمله به جمله به صورت شفاف براى مردم تبیین کردهاند. به گونهاى که اگر بعد از آن اگر کسى بىراهه برود در روز روشن بىراه رفته است و اگر نجات یافت. روز روشن نجات یافته است؛ «لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیى من حىّ عن بیّنة»(14). بنابراین تبیین معارف قرآن انجام پذیرفت، تا کسى نگوید: قرآن کلام خداست و هر کسى به میزان فهم خود آن را مىفهمد. این سخن صحیح نیست. خداوند چهارده انسان پاک را مأموریّت داد تا معارف کتابش را براى مردم تبیین کنند. آنان نیز یکى پس از دیگرى این رسالت بزرگ الهى را به انجام رساندند. علامه طباطبایى درباره چگونگى تبیین آیات توسط رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) مىفرماید: خداوند این آیات را به پیامبرش نازل کرد و فرمود: نخست آن را براى مردم تلاوت کن، سپس آنها را تعلیم کتاب و حکمت ده و تزکیهشان نما، آنجا که جاى تبلیغ است، تبلیغ و آنجا که جاى تبیین است، تبیین کن. چون تبیین غیر از تبلیغ و تعلیم و تحلیل و دفاع و حمایت و جانب دارى است؛ «و أنزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل إلیهم»؛(15) از این رو وقتى آیهاى نازل مىشد، پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) آن را در مسجد بر مردم تلاوت مىکرد و مردم نیز آن را حفظ مىکردند، آنگاه معناى آن را تشریح مىفرمود، سپس رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و مسلمانان به مفاد آیه شریفه عمل مىکردند. خصوصاً اگر آیه شریفه مربوط به جنگ بود و چون از جنگ به مسجد (16) باز مىگشتند، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) دگر بار همان آیه شریفهاى را که در جنگ بدان عمل کرده بودند، تلاوت و معنا مىفرمود: آنگاه سرّ موفقیّت یا ناکامى در جنگ را برابر آیه شریفه تبیین مىکرد، سپس این تعالیم را در جبهه دیگر مورد عمل قرار مىدادند. بنابراین رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) با آزمون و تمرین عملى، آیات قرآن کریم را براى مردم تبیین مىفرمود.(17) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. نهجالبلاغه، خطبه 2. 2. عبس، 15 - 16. 3. نهج البلاغه، نامه 5. 4. سوره نساء، آیه 58. 5. سوره یوسف، آیه 11. 6. سنن بیهقى، کتاب آداب امقاضى، ج 10 ،ص 118. 7. صحیح مسلم، ج 3، 1457 کتاب الاماره باب کراهة الامارة بغیر ضرور تا حدیث 1825. 8. عالم الاسلام، ج 2، ص 531. 9. نهجالبلاغه ، خطبه 146. 10. نهج البلاغه، خطبه 3. 11. سوره بقره، آیه 247. 12. سوره یوسف، آیه 55. 13. سوره اسراء، آیه 70. 14. سوره انفال، آیه 42. 15. سوره نحل، آیه 44. 16. چون مسجد مرکز همه کارهاى اجتماعى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) بود؛ تلاوت و تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه مردم، اطاق جنگ و... | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 113 |