تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,081 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,026 |
لحظات واپسین زندگى شهید رنتیسى به روایت فرزندش محمد | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 270، اردیبهشت 1389 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
دکتر عبدالعزیز رنتیسى پس از یک روز پرکار و تلاشهاى مداوم در راه خدمت به جنبش حماس و مقاومت، ساعت سه بامداد شنبه 17 آوریل براى دیدار با برادرش صلاح که براى دیدن دکتر از خان یونس به غزه آمده بود، به منزل خود در محله شیخ رضوان بازگشت. محمد فرزند 25 ساله دکتر رنتیسى که آثار شجاعت و پایدارى بر چهرهاش نمایان است، مىگوید: «خواهرم ایناس خیلى دوست داشت پدر را ببیند، از همین رو از پدر خواستیم روز را با ما بماند و چند ساعتى را با ما سیر کند ؛ چرا که همیشه نیمه شب به منزل مراجعت مىکرد و پیش از آن که سپیده بزند، از منزل خارج مىشد و وقتى اصرار و پافشارى ما را دید یک نفر را فرستاد که خواهرمان اسماء را به منزل بیاورد تا جمع خانواده کامل باشد». محمد در ادامه گفتگوى خود اظهار مىدارد: «پدر آن شب را با خانواده گذراند؛ خانوادهاى که عشق عجیبى به او مىورزید، ولى پس از ترور نافرجام در سال 2003 و هم چنین ترور شیخ احمد یاسین، کمتر موفق به دیدن ایشان مىشد؛ چرا که همیشه تحت تعقیب نیروهاى صهیونیست بود». محمد کلام خود را این گونه ادامه مىدهد: «پدر آن شب درباره ازدواج احمد که سال پیش در جریان ترور نافرجامش زخمى شده بود، صحبت مىکرد. این در حالى بود که پس از دریافت حقوق باقى مانده خود از دانشگاه اسلامى شهر غزه، آن را به دو امر اختصاص داد و قرار شد قسمتى از آن را براى پرداخت بدهىها و قسمت دیگر را نیز براى مخارج ازدواج احمد (21 ساله) صرف کند». رنتیسى بامداد آن روز(روز شهادت) پس از غسل خود را معطر نمود. محمد درباره آن بامداد چنین مىگوید: «پدر آن روز صبح بر خلاف معمول شروع به زمزمه کردن قطعه شعرى با این مضمون کرد: «همه آرزویم بهشته خدایا» در این لحظه خطاب به مادر گفت: این شعر از زیباترین اشعارى است که در طول عمرم مىخوانم». اکرم منسى نصار، محافظ و همراه دکتر رنتیسى دو هفتهاى بود که با دکتر هیچگونه تماس و ارتباط تلفنى نداشت، بلکه تنظیم و هماهنگى کارها از طریق رمزهاى ویژهاى انجام مىپذیرفت. عصر روز شنبه (29/1/1383) اکرم منسى به منزل دکتر مىرود و پس از اندکى گفتگو، قرار بر آن مىشود که دکتر به همراه وى از منزل خارج شود. اندکى پیش از اذان مغرب دکتر رنتیسى به همراه فرزندش احمد که رانندگى خودروى سوبارو داراى شیشه مات را به عهده داشت با لباس مبدل از منزل خارج شد. پس از آن احمد پدرش را به مکان مشخصى در شهر غزه مىرساند و چند دقیقه بعد اکرم منسى نصار با خودرو سوباروى دیگرى که رانندگى آن را احمد الغره به عهده داشت به مکان از پیش تعیین شده آمد. به آرامى دکتر از خودروى خود پیاده و وارد خودروى دیگر شد. خودروى شماره دو در حالى که با سرعت هرچه تمامتر دکتر را به پناهگاهش مىرساند. هدف دو موشک بالگردهاى آپاچى رژیم صهیونیستى قرار گرفت و منهدم شد. محمد که از طرح انتقال پدرش با خبر بود، مىگوید: «پس از شنیدن صداى شلیک موشک و انفجار به سرعت با احمد تماس گرفتم تا در مورد انتقال پدر به مکان امن سؤال کنم، احمد با سخنان خود و گفتن این که پدر به سلامت به خودروى دیگر منتقل شده است مرا مطمئن کرد. ولى به نظر مىرسید احمد متوجّه قضیه شده بود و براى به دست آوردن اخبار دقیقى در این رابطه به محل انفجار رفت و وقتى مشاهده کرد که خودرو حامل پدر منهدم شده و آتش گرفته است کاملاً به مسأله پى برد». محمد در ادامه گفتگویش مىافزاید: «به محل انفجار رفتم و هنگامى که خودرو واژگون شده پدر را دیدم دیگر شک نکردم که پدر به قافله شهدا پیوسته است». همسر شهید رنتیسى (مادر محمد) که شاید از نظر فعالیتهاى اسلامى دست کمى از خود دکتر نداشته باشد، خیلى دلاورانه و شجاعانه با خبر شهادت همسر برخورد کرد. محمد در این رابطه خاطر نشان مىکند: «مادر بعد از شنیدن خبر شهادت پدر با واژه الحمد للّه رب العالمین با این خبر برخورد و شروع به تسبیح و ذکر خدا کرد. خواهرم بعد از شنیدن خبر خیلى گریه کرد ولى بقیه با رضایت به آن چه خدا مقدر کرده است با صبر و پایدارى در برابر تقدیر الهى سرتسیلم فرود آوردیم.» محمد مىگوید که جاى خالى پدر شدیداً در خانه احساس مىشود و در مورد پدرش چنین اظهار مىدارد: «شاید پدر در بیرون از خانه در نگاه مردم یک انقلابى نستوه و خشمگین به شمار مىرفت. ولى در خانه، پدرى مهربان و دلسوز با قلبى رئوف بود. اگر در خانه برادران و خواهرانم بر سرچیزى تأکید و اصرار مىورزیدند.، حتى اگر بر خلاف خواسته و میلش بود، به خواسته آنها عمل مىکرد. دیگر در خانه از آن احساسات انقلابى و خشونتى که در هنگام تهدید دشمن صهیونیست در بیرون از خانه داشت، خبرى نبود. پدر علاقه ویژهاى به نوههایش داشت. رنتیسى بر خلاف ادعاها و گزافه گویىهاى آمریکا و اروپا، نه قصرى داشت و نه شرکتى از خود به جا گذاشت و نه از سپردهگذارىهاى خارجى که آمریکا و دولتهاى اروپایى در صدد بلوکه کردن آن باشند، خبرى بود. محمد شیوه تربیت پدر را این گونه توصیف مىکند: «پدر از همان کوچکى به ما یاد داد که مرد باشیم و خوب به خاطر دارم، در هنگام بازگشت پدر و تبعید وى به مرج الزهور واقع در جنوب لبنان 11 ساله بودم. ایشان در حین بازداشت به وسیله نظامیان صهیونیست رو به من کردند و گفتند: بعد از من مرد خانه تو هستى و باید از مادر و خواهرانت مراقبت کنى.» رنتیسى در سال 1992 به همراه 417 تن از اعضاى جنبش حماس به مدت یک سال به مرج الزهور تبعید شد. این حادثه پس از ربوده شدن یک سرباز صهیونیست توسط گردانهاى قسام رخ داد. رنتیسى بلافاصله پس از بازگشت از تبعید، بازداشت و تا 1997 در زندانهاى صهیونیستى به سر برد. ضمناً پس از آزادى بارها به خاطر مواضع سیاسى سازشناپذیر خود توسط تشکیلات خودگردان بازداشت و اسیر شد. محمد درباره جنبش حماس مىگوید: «من نگران جنبش حماس نیستم، چرا که حماس یک جنبش الهى است. من مطمئن هستم شهادت پدرم هیچ زیانى را در پیکره این جنبش وارد نخواهد کرد، زیرا این جنبش مکتبى است که باز هم مىتواند رهبرانى هم چون پدر را تربیت کند و من به یقین مىدانم که مقاومت ادامه خواهد داشت». محمد این گونه سخنانش را به پایان مىرساند. «پدر از این که روزى شهید مىشود کاملاً مطلع و آگاه بود و با دلى آرام و مطمئن نسبت به آینده حماس، این جنبش را ترک کرد و به دیار باقى شتافت». پاورقی ها: | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 68 |