تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,818 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,980 |
اسوه پایمردى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 277، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
منش ابوالفضل هادى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
اشاره:
شجره پاک انقلاب شکوهمند اسلامى، ریشه در رشادتها و پایمردىهاى بزرگ مردانى دارد که با هدیه کردن خون پاک خود، ضامن تداوم حرکت و حیات آن شدند. بررسى ابعاد مختلف زندگانى این شخصیتهاى بزرگ و تاریخ ساز انقلاب، علاوه بر ارج نهادن بر مقام شامخ و مساعى آنان، سبب تداوم خط سرخ شهادت و مشى اندیشههاى ناب آنان است. چرا که دمیدن روح حماسه و شهادتطلبى، رمز سربلندى جامعه اسلامى و نشاط و بالندگى در دستیابى به اهداف و آرمانهاى بلند معمار سترگ انقلاب حضرت امام خمینى (ره) خواهد بود. این نوشتار بر آن است تا با پرداختن به ابعاد گسترده زندگانى مجاهد نستوه «حضرت آیت اللّه شهید شیخ حسین غفارى» گامى هر چند اندک در راستاى ارج نهادن به تلاشها و مجاهدتهاى این سرباز فداکار اسلام و یار وفادار حضرت امام(ره) بردارد. تولد و کودکى در تابستان سال 1293 هجرى شمسى،(1) مطابق با عید قربان 1335 هجرى قمرى،(2) شهر «دهخوارقان»(3) تبریز(آذرشهر کنونى)، شاهد شکفتن غنچهاى در بوستان دانش و اندیشه، بر دامان فرزانه پرور خود بود. شهرى که یاد و خاطره دانشمندان فرزانهاى چون «شیخ حسن مامقانى»، «شیخ عبداللّه مامقانى»(صاحب اثر ارجمند تفقیح المقال)، آیت اللّه حاج مقدس تبریزى، و شهید محراب «آیت اللّه مدنى» را هم چنان بر لوح سینه داشت. شهرى که بیش از دو قرن مهد پرورش عارفان و دانشوران فرهیختهاى چون: ملایوسف دهخوارقانى، شیخ رضا دهخوارقانى، ضیاء العلماء دهخوارقانى، شمس العلماء دهخوارقانى، آیة اللّه شیخ على توتونچیان، شیخ ابوالقاسم دهخوارقانى، آیة اللّه سید جلال الدین دهخوارقانى، شیخ محمد حسن منطقى، آیةاللّه عظیمى و...(4) و دهها اسطوره دانش و استوانه عرفان و پارسایى، قرار گرفته بود. و اکنون مىرفت تا نام اسوهاى دیگر در دانش و پارسایى و استقامت را در خاطره خویش حک کند. پدرش «حاج عباس غفارى» به پاس بزرگداشت و ارادتى که به ساحت مقدس بزرگ مرد عاشورا، حضرت سید الشهداء(علیه السلام) داشت، نام فرزند خویش را «حسین» نهاد و از ابتدا جریده زندگانى و آینده روشن او را در طالع خون و شهادت پیشگى پیچید. خاستگاه تربیتى حسین، خانهاى کوچک و ساده بود در میان سایر خانههاى شهر، اما شمیم دلنواز دوستى وارادت به ساحت تابناک خاندان وحى، فضاى آن را آکنده بود. او در دامان پدر و مادرى پرورش یافت که الفباى زندگى ساده و بىپیرایه آنان را دلدادگى به اهل بیت(ع) تلاش در پارسایى، کوشش در تربیت سالم فرزندان و سعى در بدست آوردن روزى حلال، تشکیل مىداد و در روزگار تاریک سرسپردگى به اجانب، که فساد و تباهى و ستم، سایهاى سنگین بر جامعه انداخته بود، تمام هم و غم والدین حسین به تربیت فرزندى صالح در فضاى معنوى خانواده معطوف شده بود. از تبار شهیدان در نیاکان حسین، شهیدان سربلندى بودند که نگارینه سرخ شهادت، نامى آشنا از آنان به یاد دارد که هر یک از آنان افتخار بزرگى براى تبار او و پیشینه ظلم ستیز دیارش به حساب مىآمدند. حسین یک سال و نیم نداشت که پدرش به شهادت رسید. پدر او در غیرت دینى و ظلم ستیزى زبانزد مردم آب و خاکش بود. وى در برابر زورگویى عوامل مزدور رضاخان که دست چپاول به سوى اموال و دسترنج کشاورزان دراز کرده بودند. قد علم کرد و درخون خود غلطید.(5) نیاکان حسین، آشناى شهادت بودند. «حاج ملامحسن» جدّ حسین نیز که از علماى نجف اشرف به شمار مىرفت، شخصیت برجستهاى در منطقه و روحانىاى بلند مرتبه بود. او نیز در مبارزه با استبداد رضاخانى و ستم پیشگى استعمار گرانى که جان و مال و ناموس و اعتقاد مردم را دستخوش تعرّض خویش قرار داده بودند، سرش بریده شد و بر افتخار شیعه و عاشورا سیرتان افزود.(6) نگاشتهاند هفت نفر از اجداد مادرى حسین در مبارزه با اجانب و بیدادگران زمانه به شهادت رسیدند و آیت اللّه حاج ملااحمد امین العلماء نیز که از دیگر نیاکان او بود شربت شهادت نوشید.(7) حسین با توشهاى پربار از تجربه شهادت، بزرگ مىشد و کم کم وارد اجتماع مىگردید. آغاز دوران تحصیل وجود فقدان پدر و مشکلات کمرشکن اقتصادى، هرگز آتش دانش دوستى را در حسین سرد نگردانید. تربیت سالم و علاقه شدید به تحصیل او را در شش سالگى به مکتب درس کشانید. وى در ضمن کار و تلاش براى امرار معاش خانواده، به تحصیل علوم مقدماتى حوزه نزد «حاج شیخ على» و «میرزا محمد حسن منطقى» در زادگاهش پرداخت و خود را براى کسب سطوح عالىتر علمى آماده نمود. پس از چندى به تبریز رفت و در مدرسه علمیه «طالبیه» مشغول به ادامه تحصیل شد. او در آنجا نیز ضمن درس خواندن، به شدت کار مىکرد اما فقر و تنگدستى خانواده فراتر از آن بود که به او رخصت ماندن در تبریز بدهد. از این رو به زادگاهش بازگشت و مصممتر به کار کشاورزى پرداخت و در کنار آن درسهایش را نزد دایىاش آیة اللّه «حاج سید محسن میرغفارى» ادامه داد.(8) هجرت به قم عطش و علاقه وافر شیخ حسین نسبت به علوم دینى اشباعناپذیر بود به گونهاى که در اثناى کار کشاورزى نیز هرگاه که کشاورزان براى تجدید قوا و یا صرف چاى و غذا، اندکى به استراحت مىپرداختند، کتابش را باز مىکرد و به مطالعه مىپرداخت و اغلب تا نیمه شب درس مىخواند و مطالعه مىکرد.(9) بهبودى نسبى وضعیت اقتصادى خانواده به او فرصتى داد تا در مورد وضعیت درس خود تجدید نظرى نماید. او در سن سىسالگى، در سالهاى 1324 یا 1325 شمسى، آن گاه که قم، رفته رفته به مرکزى مهم در علوم اسلامى بدل مىشد، بار سفر بست و به شوق ادامه تحصیل به قم مهاجرت نمود و از محضر اساتید و بزرگانى چون: حضرت امام خمینى (ره) آیت اللّه العظمى بروجردى (ره)، آیت اللّه فیض قمى (ره)، آیت اللّه سید احمد خوانسارى(ره)، آیتاللّه محمد تقى خوانسارى(ره) و آیت اللّه حجت کوه کمرهاى (ره) ، کسب دانش و بینش نمود. او نسبت به اساتید خود به ویژه حضرت امام خمینى (ره) و مرحوم آیت اللّه حجت کوهکمرهاى (ره) و دیگر اساتیدش ارادت ویژهاى نشان مىداد و همواره نام آن بزرگواران را با بزرگداشت و احترام بر زبان جارى مىنمودند.(10) فرزندشان حجتالاسلام «هادى غفارى» مىنویسد: «ایشان ارادت خاصى به مرحوم آیت اللّه کوه کمرهاى داشتند. خیلى با احترام از ایشان یاد مىکردند یک عکس از ایشان موجود است که پشت آن قبل از نام مرحوم آیت اللّه کمرهاى(ره) ده - دوازده لقب که حاکى از ارادت ایشان به مرحوم کوه کمرهاى است، ذکر شده است. همچنین نسبت به مرحوم آیت اللّه فیض قمى (ره) ارادت داشتند و هر وقت به قم مىرفتیم ایشان با اصرار سر قبر مرحوم فیض(ره) رفته، مىگفتند: شما نمىدانید که اینجا چه کسى خفته است. نسبت به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حایرى یزدى، بنیانگذار حوزه علمیه قم ارادت داشتند و همچنین نسبت به آیت اللّه صدر بزرگ و آیت اللّه محمد تقى خوانسارى که نماز معروف باران را خواندهاند ارادت داشتند و از ایشان به نیکى یاد مىکردند. ایشان درس مکاسب حضرت امام(ره) حاضر شده و علاقمندى و دلبستگى خاصى به حضرت امام (ره) داشتند.»(11) موقعیت برجسته علمى جدیت در تحصیل و عطش سیرىناپذیر علم. از شیخ حسین، چهرهاى استوار از یک دین پژوه واقعى ساخته بود و سبب برانگیخته شدن تحسین و تشویق اساتید و هم درسان ایشان شده بود و استادان او امید بسیارى به آینده روشن علمىاش بسته بودند به گونهاى که موقعیت وارسته علمى و جدیت در تحصیل به صورت ویژگىاى بارز در شخصیت او گردید و زمینههاى توجه بیشتر اساتید به خود را فراهم نمود، آن سان که نگاشتهاند همین موضوع عاملى بود تا استاد گرانقدر «حضرت آیت اللّه حاج میرزا على مقدس تبریزى»(12) صبیه خود را با نهایت افتخار به عقد شیخ حسین درآورد. او از همان ابتداى طلبگى به تدریس علوم حوزوى نیز مشغول گردید و در موطن خود به تربیت شاگردان علوم دینى پرداخت. وى به تدریس ابواب الجنان، جامع عباسى و دیگر کتب فقهى، اخلاقى و قرآنى پرداخت و نیز جزوهاى را در همان دوران در علوم قرآنى تدوین و محور تدریس خود قرار داد(13) و جمع زیادى از علاقمندان را گرد شمع وجود خویش فراهم آورد. او پس از یازده سال سکونت در قم به تهران عزیمت کرد و در آنجا نیز خط سیر تدریس را ادامه داد و درگذر این سالها توشه غنى و پربارى را که مهیا کرده بود، در اختیار جوانان عاشق و متعهد قرار داد و رفته رفته به موقعیت علمى فراترى دست مىیافت. او دیگر ستارهاى درخشان در جمع عالمان شده بود و آثار ارزشمندى را از خود به جاى گذاشت که از آن جمله به حاشیه مفصّلى که بر «عروةالوثقى» نوشت مىتوان اشاره کرد. اما کوران سالهاى درگیرى و ستمگرى رژیم پهلوى مانع قلم زدن و انتشار آثار او مىشد. بسیارى از دست نوشتههاى او در هجوم شب پرستان کوردل رژیم به دست شعلههاى آتش ظلم آنان از بین رفت(14) و خاکسترش به دست بادهاى پائیزى فراموشى سپرده شد اما این موضوع هرگز خدشهاى به درخشندگى علمى او وارد نساخت. اگرچه آثار علمى هر فرد برترین سند ترسیم جایگاه علمى اوست اما تاریخ قصه پیشرفتهاى علمى او را به همراه جدیت وافرش از خاطر نخواهد برد. چرا که وى در نخستین سالهاى ورود به قم موفق به دریافت اجازه اجتهاد از اساتید خود شده بود که گویاترین سند در تبیین مقام علمى ایشان است.(15) ویژگیهاى برجسته اخلاقى و رفتارى1- عبادت و نماز شبعبادت و شب زنده دارى، رمز جاودانگى مردان خداست. عشق به خلوت با معبود از جلوههاى زیباى اخلاقى آیت اللّه غفارى به شمار مىرود هم او که در سنین نوجوانى، امامت جماعت مسجد محراب (قاضى) را در زادگاه خود به عهده مىگیرد و بار سفر دراز خویش را در مسیر دانش و مبارزه، با نماز مىبندد. در شبهاى سرد و سخت زندان، با بدنى مجروح و شکنجه دیده وضو مىسازد و به راز و نیاز با معبود خویش مىایستد و شبهاى دراز و تاریک زندان را با نجواى عاشقانه به صبح سپرى مىنماید و حتى شبهایى که بسیار شلاق خورده بود نماز شبش را ترک نمىکرد.(16) 2- تلاش و سخت کوشى از کودکى به دلیل فقر و تنگدستى و عدم وجود پدر در خانواده، بار مسئولیت رابه دوش گرفت و در کنار درس به کار توان فرساى کشاورزى مشغول شد. خود در یادداشتهاى شخصىاش مىنویسد: «در تمام مدت به علت نداشتن پول کافى در بساط و نبودن پدر و نیز دنیا دوستى برادرم، زیر طعنههاى برادر و زیر فشار کار مجبور بودم که درس را اکثراً در مغازه، زمین باغ، مدرسه و در منزل در خلال کار و ساعات استراحت و خواب بخوانم.»(17) دوستانش همواره در ملاقات با او خستگى را از چهرهاش مىخواندند. یکى از دوستانش مىگوید: «هر وقت او را مىدیدیم چهرهاش خسته به نظر مىآمد بعد که جویا مىشدیم مىدیدیم که او شب را مطلقا نخوابیده یا در اندک فرصتى که به دست آمده بر روى کتابش خوابش برده است. بارها دیده بودیم که او روى نهج البلاغه یا اصول کافى خوابش برده است. همین که مىخواستیم روى او پتویى بیندازیم از خواب مىپرید و دوباره به خواندن کتاب مشغول مىشد تا اینکه دوباره خوابش مىبرد.»(18) 3- ساده زیستى آیت اللّه غفارى زندگى خویش را از پائینترین سطوح فقر و تنگدستى آغاز نمود و روحیه زهد پیشگى و ساده زیستى ایشان. براى لحظهاى ایشان را به سوى دنیا نکشاند. حتى تشکیل خانواده و زندگى مشترک نیز نتوانست او را به سوى دنیا سوق دهد. اگرچه همسر او نیز، دخترى فهمیده و تربیت یافته در بیت عالمى وارسته بود، اما سخنان آیت اللّه غفارى در حضور پدر دختر و دیگران، خبر از سلوکى دیگر گونه و علىوار مىداد. او رو به همسر آیندهاش نمود و گفت: «همسر آینده من باید بداند که با کسى زندگى خواهد کرد که جز فقر و مبارزه هیچ در بساط ندارد. خانهاى هم ندارد. اکنون که همسرش را به قم مىبرد باید حجرهاش را رها کرده و اتاقى اجاره نماید. پولى براى گذران زندگى ندارم. و این لباسى که در تن من است باید آنقدر کار کند تا دیگر قابل استفاده نباشد. تنها امید ما این است که آینده و عاقبتى خوب داشته باشیم و براى اسلام کارى بتوانیم انجام دهیم.» دختر نیز در پاسخ گفت:«من به آنچه شما راضى باشید رضایت دارم و اگر حس کنم به خاطر ادامه کار و درستان بیشتر باید تحمل کرد به کمتر از این هم قانعم و حاضر به فداکارى هستم. قطعاً مسئله ما مسئله نان نیست.»(19) بیشتر اوقات غذاى او را آش، بادمجان، و یا مقدارى پیاز سرخ شده و در اصطلاح خودش «کباب بى دود» بود. در مواقعى که مهمانى به خانهاش مىآمد با زحمت بسیار مقدارى برنج معمولى تهیه مىکرد و فقط جلوى مهمان برنج خالى مىگذاشت. فرزندش مىگوید: «در خاطرم نیست که پدرم براى من کت و شلوار خریده باشد. هر موقع لباسهاى پدرم کهنه مىشد مادرم آنها را مىشکافت و پشت و رو مىکرد و براى من لباس مىدوخت.»(20) در سالهاى ازدواج، آیت اللّه غفارى صاحب پنج فرزند مىشوند که سه فرزند ایشان به دلیل فقر و بیمارى از دنیا مىروند. پسرش مىگوید:«پدرم پولى براى تهیه شیرخشک نداشت، نان سنگگ شب مانده را داخل سینى مقابل آفتاب مىگذاشت و آن را خشک مىکرد، بعد آن را مىکوبید و نرم مىنمود و آن را با آب جوش و قند مخلوط مىنمود و غذاى نوزاد تهیه مىکرد.»(21) او زیرزمین خانهاى در فقیر نشینترین محلههاى قم (باغ پنبه) را ماهى بیست تومان اجاره مىکند و تا هشت سال به شهادتش فرشى در خانه نداشت و این در حالى بود که گلیم زیرپاىاش از وسط پاره شده و چیزى از آن باقى نمانده بود.(22) 4- خوش رفتارى با خانواده او با همه خوش رفتار بود و اساساً نام هیچ کس حتى بچهاى را بدون پیشوند آقا و خانم صدا نمىزد و به همه سلام مىکرد(23) اما در محیط خانواده به دلیل وجود فشارهاى اقتصادى که افراد خانواده تحمل مىکردند، بیشتر خوش رفتارى نشان مىداد. در کارهاى خانه کمک مىکرد، ظرف مىشست، غذا درست مىکرد و حتى لباس مىشست و کودکان خود را نظافت مىنمود.(24) و اجازه نمىداد تا علاوه بر فشارهاى مالى، فشار عاطفى بر همسر و فرزندانش، زندگى را دشوارتر نماید. 5 - تلاش در تربیت فرزند صالح آیت اللّه غفارى تلاش فراوانى مىنمود تا در دوران فساد و تباهى پهلوى، فرزندانش را از گزند آسیبهاى تربیتى دور دارد. از این رو نام فرزندش را در مدارسى که دختر و پسر مختلط بودند نمىنوشت و پسر او مجبور بود، هر روز راه طولانى را بپیماید و به مدرسهاى برود که همگى پسر بودند. آیتاللّه غفارى روزى متوجه مىشود که معلّمى براى تدریس موسیقى به مدرسه پسرش مىرود. بلافاصله به آنجا رفته و به ناظم مدرسه مىگوید:«آقا! من نمىخواهم پسرم موسیقى یاد بگیرد. اصلاً به او صفر بدهید. او را تجدید کنید. فکر کنید که او در این درس نمره نیاورده است. مسئولین مدرسه نیز با دیدن جدیت ایشان مىپذیرند که پسر او این کلاس را شرکت نکند.(25) 6 - امر به معروف و نهى از منکر آیت اللّه غفارى با بینش ژرفى که از شرایط حاکم بر اجتماع داشت همواره براى جلوگیرى از فساد در جامعه، دختران و پسران را امر به ازدواج مىنمود(26) تا معروف جاى فساد را در جامعه بگیرد. از سوى دیگر با منکرات جامعه برخوردى سازشکارانه نداشت و هر منکرى مىدید به شدت بر خورد مىکرد. روزى یکى از معلّمان مدرسه سر کلاس شیشهاى آبجو را از جیبش در مىآورد و مىخورد. آیت اللّه غفارى از مسئله آگاه مىشود و خود را به مدرسه مىرساند و در حضور دیگر معلمان و کادر مدرسه با معلم مشروب خوار درگیر مىشود، معلمان مدرسه درگیرى را خاتمه داده و آن دو را از هم جدا مىنمایند. او سر معلم فریاد مىکشد: «آخر مرد حسابى، اگر مىخواهى این زهرمارى را بخورى توى خانهات بخور! آدم حسابى که شیشه مشروب توى جیبش نمىگذارد و بیاورد داخل مدرسه و جلوى بچههاى مدرسه آبجو بخورد».برخورد شدید اللحن ایشان سبب مىشود تا او هرگز این کار را تکرار ننماید.(27) 7- شجاعت وصفناشدنى شاید بارزترین صفتى که در ایشان تحسین هر شنوندهاى را بر مىانگیخت شجاعت او در احیاى حق و ایستادگىاش در برابر ظلم بود. از هیچ تهدیدى نمىترسید و براى ریشه کن کردن فساد و ویران کردن لانه تباهى، از جان مایه مىگذاشت. نگاشتهاند در شب جمعهاى که ایشان به همراه مردم مشغول خواندن دعاى کمیل در مسجد خود بودند، به ناگاه صداى آواز و موسیقى به گوش ایشان مىرسد پس از پایان دعا رو به مردم نموده و مىگوید: «امشب باید درب این باغ را ببندیم حتى به قیمت کشته شدن و زندان رفتن.» سپس به همراه مردم داخل باغ ریختند و عناصر فساد را بیرون رانده، درب باغ را هم بستند. از آن پس دیگر درب آن باغ باز نشد. وقتى ایشان را به کلانترى احضار کردند با قاطعیت فریاد زد:«ما مسلمانیم، در کشورى که اکثریت مردم آن مسلمان و شیعه و متدین هستند جایى براى چنین مراکز فسادى وجود ندارد.»(28) ایشان هرگاه که براى سخنرانى بالاى منبر مىرفت، از گفتن هیچ حقیقتى که چهره کریه و اسلام ستیز شاه را نمایان کند، فرو گذار نمىکرد و با صراحت و شجاعت پرده از چهره پلیدشاه بر مىداشت. پیش از 15 خرداد 1342، در یکى از شبها که ایشان مشغول سخنرانى و آگاه کردن مردم بودند، یک سرهنگ شهربانى، خشمگین و عصبانى وارد مسجد مىشود و در انتهاى جمعیت، دست به کمر زده و مىایستد تا شاید ایشان متوجه حضور چکمه پوشان دست نشانده و مزدور رژیم شده و صحبت خود را قطع نمایند، اما در این هنگام، آیت اللّه غفارى فریاد مىزند: «جناب سرهنگ! شما هم مثل بقیه بنشینید و گوش دهید، چرا این گونه ایستادهاید؟! مىخواهید مردم را بترسانید؟». در اکثر گزارشهاى ساواک که در پرونده او موجود بود بیشتر نام ایشان به عنوان یک روحانى بىپروا و جسور و مخالف رژیم آمده است(29) که حاکى از روح شجاع و آزاد اندیش ایشان دارد که دشمن را به تنگ آورده بود. 8 - عشق آتشین به ولایت شهید غفارى درس آموخته مکتب عاشورا بود و ولایت پذیرى شمشیر برنده مبارزات او بود. او عشق و ارادت بسیارى به حضرت امام(ره) داشت و هر لحظه، با اوجگیرى مبارزات، آتش عشق او به حضرت امام (ره) بیشتر مىشد. جمله معروف و تاریخى «دشمن خمینى (ره) کافر است»(30) از بیانات توفنده این بزرگ مرد قهرمان است. او خط اندیشه خود را با قلم عشق به حضرت امام(ره) ترسیم کرده بود و لحظهاى از امام(ره) و اندیشه سبز او دست برنمىداشت. در بازجویىها، شجاعانه از امام(ره) و بیکران عشق به او دم مىزد و فشارهاى رژیم هرگز توان ساکت کردن او را نداشت. او از ابتدا گوش به فرامین امام(ره) سپرده بود و با دستور ایشان در سال 1335 به تهران آمده بود.(31) و در مبارزات همگام با مقتداى خویش پیش رفته و هرگاه دستگیر و یا زندانى مىشد و از او بازجویى مىشد، نام امام را با احترام مىبرد و بیشتر شکنجه مىشد ولى دست بر نمىداشت و مى فرمود: «فکر مىکنم تنها کسى که مىتواند ایران را نجات بدهد حضرت امام خمینى (ره) است»(32) وى در محکوم کردن توهین ساواک به امام، در بالاى منبر فریاد برمىآورد: «هرکس به امام خمینى توهین کند بت پرست محض است».(33) 9- شهادت طلبى اساس شجاعت، عشق به شهادت است و شجاعت راستین آن هنگام معنا مىیابد که طومار آن با شهادت پیچیده شود. شجره پاک شهادت در تبار شهید غفارى ریشه دوانده بود و این واژه پرمعنا، از کودکى براى حسین، نامى آشنا بود و این عشق به شهادت بود که تأثیر کلامش را دوچندان نموده و پایمردى و استقامتش را فزونى مىبخشید. او مىگفت: «شهادت تحفهاى است از جانب خداوند متعال که به بندگانش هدیه مىشود»(34) و این آرزوى بزرگ او بود تا در خون خویش بغلطد. از این رو هرگز از شکنجههاى رژیم خم به ابرو نمىآورد و ذرهاى ترس به دل راه نمىداد و در پاسخگویى به بازجویان ساواک علناً مىفرمود: «من عالماً و عامداً به این راه آمدهام. من براى دفاع از مشى حسین بن على(ع) به این راه آمدهام.»(35) مبارزات و فعالیتهاى فرهنگى و سیاسى 1- مبارزات و فعالیتهاى سیاسى پیش از 15 خرداد 42 براى یک انقلابى سترگ، هرگز نمىتوان تاریخى براى شروع مبارزات او معرفى کرد. چرا که انقلابى راستین، همواره حقیقت جو است و حقیقت نیز همواره در ستیز با باطل و باطل پرستان است. شهید آیت اللّه غفارى، پیش از سالهاى 1340، آنجا که زمزمههاى نارضایتى مردم و روحانیت از بیدادگرى و فساد کم کم اوج مىگرفت، موضعگیرى هوشمندانه و اعتراضآمیز خود را آغاز نمود. حیات مشحون از مجاهدت و پایمردى ایشان در راه مبارزه با ظلم و اعتلاى کلمه اللّه، تجلى مبارزهاى آگاهانه و بىپایان بود. تحلیلهاى عمیق ایشان از جریانات پشت پرده رژیم، حاکى از تیزبینى و هوشیارى این انقلابى سترگ بود. ایشان در این سالها با بیدار کردن مردم در قالب تبلیغ و ارشاد دینى در ایام تبلیغ ماه مبارک رمضان و محرم، مبارزه علنى را با رژیم آغاز کرد اما پس از سال 1340، فعالیتهاى سیاسى ایشان، جلوهاى تازه یافت. با تصویب لایحه استعمارى انجمنهاى ایالتى و ولایتى در مهرماه سال 1341، روند افشاگرى و مبارزهایشان افزایش یافت و در سال 1342 به اوج خود رسید. ایشان در 15 خرداد آن سال دستگیر و روانه زندان شد و پس از تحمّل 40 روز شکنجه از زندان آزاد گردید. زندانى شدن و شکنجه، نه تنها اثرى منفى در روحیه انقلابى ایشان نگذاشت بلکه وى را راسختر نیز نمود. او پس از آزادى از زندان گفت: «اگر چیزى به نام زندان و شکنجه ممکن بود مرا از ادامه راه باز دارد(از این به بعد) دیگر هیچ اثرى نخواهد داشت.»(36) چرا که زندان و شکنجه کوچکترین خدشهاى نمىتوانست در روحیه او وارد سازد. پس از تبعید امام در پى مخالفت با لایحه کاپیتالاسیون به ترکیه و عراق، نقش مبارزات شهید آیت اللّه غفارى پررنگتر شد و دوباره دستگیر و روانه زندان گردید و دو سال و نیم در حبس ماند. اما به محض آزادى از زندان اولین کارى که انجام داد، در تاریخ 15/1/1344 تلگراف تبریکى براى امام به مناسبت ورودشان به نجف فرستاده، مىنگارد: «حضرت آیت اللّه العظمى آقاى حاج روح اللّه خمینى، مقدم مبارک را به عالم روحانیت و اسلام (نجف) تبریک عرض مىنماییم».(37) 2- مبارزات و فعالیتهاى سیاسى پس از سال 42 همان گونه که گذشت روند جدید مبارزات این مجاهد نستوه، پس از آزادى از زندان در سال 42 آغاز گردید. اولین تنشى که پس از این آزادى در این سالها صورت گرفت، ماجراى ترور ناموفق شاه بدست «رضا شمس آبادى» در کاخ مرمر بود که از سوى رژیم به مردم و ائمه جماعات مساجد ابلاغ شد تا در مراسمى همزمان، جان سالم بدر بردن شاه را جشن گرفته و در مساجد و تکایا مراسم شکرگزارى برپا دارند. شهید غفارى با زیرکى، به بهانه فرستادن فرش مسجد براى شستشو، مانع برپایى این محفل گردید.(38) بین سالهاى 1346 تا 1350 مبارزات ایشان به صورت برگزارى جلسات و محافلى براى روشنگرى و آگاهسازى جوانان ادامه یافت. اما سالهاى 1350 به بعد از حساسیت ویژهاى برخوردار بود و فضاى سیاسى خاصى حاکم شد. این ویژگى برخاسته از معرفى محمد رضا شاه به عنوان شخصیت برتر و مقتدر منطقه بود که او را بیشتر به سوى سرکوب مخالفان و ریشه کن کردن آشوبهاى داخلى در راستاى حفظ چهره مقتدر خود در منطقه وا مىداشت. در چنین شرایطى، شهید غفارى هم چنان به روشنگرى خود ادامه داد تا اینکه در اردیبهشت سال 1351 از سوى رئیس ساواک تهران، مورد احضار و تهدید قرار گرفت.(39) اما وى در هدفى که برگزیده بود استوارتر از آن مىنمود که با تهدیدى میدان را خالى کند. او در یک سنگر به تقویت اعتقادى پایگاههاى مردمى مىپرداخت و در سنگر دیگر با عناصر التقاطى و چپزده در پوشش مجاهدین خلق که در ارتباط با مارکسیستها بودند، دست و پنجه نرم مىنمود و با آنان به مناظره مىپرداخت. او در بحثها و گفتگوهایى که بین آنها در مىگرفت مىگفت: «ما به همان اندازه که با شاه مخالفیم با شما (مارکسیستها) هم مخالفیم...چون شما براى مارکس مبارزه مىکنید و ما براى خدا، راه ما و شما دو مسیر جداگانه است. هم رژیم شاه و هم شما با ما دشمن هستید و روزى از پشت به ما خنجر خواهید زد و اگر دستتان برسد ما را تکه تکه مىکنید.»(40) بازجویىها و دادگاه در تاریخ پنجم آبان ماه 1353 به دلایل فوق ایشان دادگاهى و محکوم به زندان شدند. در بازجویى از ایشان پرسیدند، چرا به زندان آورده شدید؟ پاسخ داد نمىدانم. پرسیدند: چندبار به زندان آمدهاید؟ پاسخ داد: نیامدهام، آوردهاند. پرسیدند:نظر شما راجع به شاهنشاه آریامهر چیست؟ پاسخ داد: ایشان با کودتاى پدرشان سرکار آمدهاند و غاصب اند. دوباره پرسیدند: نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست؟ گفت: این حزب را شاه ساخته است به مردم هیچ ربطى ندارد. پرسیدند: نظر شما نسبت به خمینى(ره) چیست؟ شهید غفارى برآشفت و نام مراد خویش را با کلمه «آقا» همراه ساخت اما مورد ضرب و شتم قرار گرفت.(41) او با شجاعت تمام در دادگاه نیز براى حکم نهایى حاضر مىشود و بدون هیچ ترسى، آنگاه که متن دادخواست را با نام شاه شروع مىکنند و متهم را روحانى افراطى معرفى مىنمایند فریاد مىزند: «ساکت شو مرد!» رئیس دادگاه مىگوید: «زندانى ساکت باش!» شهید غفارى پاسخ مىدهد: «اگر مىخواستم ساکت باشم اینجا چکار مىکردم؟» سپس اجازات خود را از آیات عظام حجت و حکیم بیرون آورد و گفت: آقایان حجت و حکیم به اندازه این مردک هم نمىفهمند که به من گفتهاند: یحرم علیک التّقلید؛ تقلید بر تو حرام است(تو مجتهدى) حالا این مرد باید حرف خودش را پس بگیرد(در مورد عنوان متهم) تا من بقیه سؤالها را پاسخ دهم و الّا هیچ یک را جواب نمىدهم. این آقا باید مثل آدم صحبت کند، حق ندارد توهین بکند. مطابق قانون اساسى شاه هم موظف به احترام به مجتهدین است. شاه هم باید به من احترام بگذارد چه رسد به نوکر شاه!» شهید غفارى به گونهاى آنان را زیر سؤال مىبرد که گویا نمىدانست با مشتى خونخوار روبروست و بدون ترس حرف خود را زده و آنان را وادار به اطاعت از خود مىکرد. وکیل شهید غفارى براى بازگرداندن آرامش به دادگاه مىگوید: «موکّل من پیر است هیچ غرض و مرضى ندارد. او به سنى رسیده که نیاز به کمک دادگاه دارد». اما شهید غفارى دوباره با شجاعتى بیشتر مىگوید: «آقاى وکیل بنشین، چرا یاوه مىگویى؟ پیرمرد خودت هستى که عقل از سرت گذشته است. درست است که شصت سال دارم اما دهتاى تو را حریفم. ساکت باش. مگر من چه کردهام که باید بگویم: ببخشید؟ من هیچ اشتباهى نکردهام و راهم را درست آمدهام. من مخالف نوکرى بیگانه هستم. من مخالف آزادى زنانى هستم که شاه مدعى آن است. شاه توسط حکومت انگلیسىها روى کار آمده است و او مىخواهد روحانیت را به زانو درآورد». او همچنان سخن مىگفت و به پرسشها، پاسخى دندان شکن مىداد مأمورین دادگاه او را روى صندلى نشاندند و دادگاه او را به هشت ماه زندان محکوم نمود.»(42) زندان؛ سنگر دیگرى براى مبارزه شهید غفارى روانه زندان قصر شد و هر روز مورد شکنجه و آزار جسمى و روحى قرار مىگرفت اما روحیه شجاع و نترس او شکنجه گران را به شدت عصبى مىکرد وقتى او را به بند 1 زندان مىبردند، «سرهنگ محررى» رئیس زندان به او مىگوید: «شیخ! به خمینى فحش بده تا بگویم ریشهایت را نزنند» شهید غفارى پاسخ مىدهد: «مسئلهاى نیست من دشنام مىدهم اما به رضاخان پالانى! و محمد رضا!» سرهنگ محررى محکم به صورت او زد و دستور داد تا محاسنش را بتراشند.(43) روحیه قوى او همواره سبب خرد شدن و تخریب روحیه شکنجهگران مىشد. آنان هرگاه از سرسختى او به تنگ مىآمدند از او مىپرسیدند: «چرا این قدر به شاه اهانت مىکنید مگر شما ادب ندارید؟» با ریشخندى هیبت پوشالى آنان را به بازیچه مىگرفت و مىگفت: «آخر ما توى روستا بزرگ شدهایم به ما از این آداب یاد ندادهاند».(44) روحیه قوى او در زندان، هم شکست بزرگى براى دشمن و هم قوت قلبى براى زندانیان در بند بود. او بیشتر از همه شکنجه مىشد اما علیرغم سن زیادى که داشت بیشتر از همه هم کار مىکرد و به دیگران خدمت مىنمود. همین موضوع سبب تغییر رویه بسیارى از زندانیان فریب خورده از اندیشههاى منحرف و بیدارى آنان مىشد و سبب محبوبیت او نزد زندانیان مىگردید. در یکى از روزهاى سرد زمستان، مسئولین زندان براى آزار زندانیان به آنان فقط یک پتو مىدهند به گونهاى که هیچ کس از سرما خوابش نمىبرد. در فضایى که هیچ کس جرأت اعتراض نداشت. شهید محکم به درب زندان مىکوبد. وقتى زندانبانان مىآیند، مىگوید: «این آقایان (مارکسیستها) سردشان است، پتوى آقایان را بدهید». مسئول زندان مىگوید: «آشیخ! شما دیگر چرا از منافقین و مارکسیستها دفاع مىکنید! وى پاسخ مىدهد: هرچه هستند کمونیست یا مسلمان فرق نمىکند، یا ببرید آنها را بکشید یا اگر قرار است زنده بمانند پتو به آنها بدهید...» مسئول زندان به خیال اینکه بهانهاى براى التیام زخمهایى که از زبان برنده و سرنترس شهید غفارى خورده بودند مىگوید: «آشیخ! بگو پتوى من را بدهید تا فقط به تو یک نفر پتو بدهم». شهید غفارى پاسخ داد: «ما اگر مىخواستیم «من» باشیم اینجا نمىآمدیم، اینجا که آمدیم براى آن است که «ما» هستیم. حالا هم من سردم نیست بدنم سالم است و قوى. آقایان سردشان است. اگر پتوها را ندهید همگى اعتراض مىکنند و جنجال به راه خواهیم انداخت. سپس همگى شروع مىکنیم به نماز خواندن و آقایان مارکسیست هم نشان مىدهند که نماز خواهند خواند. حالا پتوها را مىدهید یا زندان را به هم بریزیم و درها را بشکنیم؟» مسئول زندان گفت: «آشیخ! اگر جنجال راه بیندازى کتک مفصلى مىخورى». کم کم صداى زندانیان درآمد و صداها اوج گرفت و آنان مجبور شدند به خواسته شهید غفارى تن در دهند. وقتى پتوها را آوردند طنین «صلوات» که شعار بچههاى مسلمان بود از همگى برخاست و سپس مارکسیستها نزد آقاى غفارى آمدند تا نماز بخوانند و نماز جماعت برپاشد.(45) روحیه بذله گو و قوى و پرنشاط شهید غفارى بسیارى از مارکسیستها را به راه درست بازگرداند. در یکى از روزها پس از بحث با یکى از سران آنان به شوخى به او فرمود: «بلند شو نمازت را بخوان!» او گفت: من مارکسیستم. شهید غفارى اصرار ورزید تا جایى که او در پاسخ گفت: «به خدا قسم که م ن مارکسیستم». شیخ فرمود: «تو غلط کردهاى! اگر واقعاً مارکسیست هستى چرا به مارکس قسم نمىخورى؟ همین قسم خوردنت ثابت مىکند که به خدا اعتقاد دارى» به تدریج روحیات آن فرد عوض شده و از اندیشههاى پیشین خود فاصله گرفت و مسلمان واقعى شد.(46) شهید غفارى حتى جلوى صف زندانیان براى ورزش مىدوید و «اللّه اکبر» مىگفت و آنها نیز پاسخ مىدادند. برخى از سران آنها که سرسختتر بودند مىگفتند: «این آقا را از کجا آوردهاند که همه مفاهیم و آراء ما را باطل کرده او یک نفرى با کار کردنش همه تبلیغات ما را از بین برده است.»(47) پرواز به سوى دوست رژیم به خوبى دریافته بود که چارهاى جز از میان برداشتن شهید غفارى ندارد چرا که او زندان را نیز به سنگرى دیگر براى مبارزه با رژیم تبدیل کرده بود. پسرش که با او در زندان به سر مىبرد، در بیان عشق او به شهادت مىنویسد: «در زندان شبى نبود که دعاى افتتاح را نخواند و در پایان جمله «خدایا، شهادت رانصیبم کن» را نخواند. به او مىگفتم مگر دعاى افتتاح چه دارد؟ مىگفت: دعاى افتتاح در تکه آخرش شهادت مىخواهد و معمولاً حتى در شبهایى که شلاق سخت خورده بود، نماز شب را رها نمىکرد».(48) او را به شدت مضروب ساخته بودند و تصمیم به قتل او داشتند. در واپسین ملاقات با خانوادهاش، به سختى با اعضاى خونین و استخوانهاى خرد شده به پسرش مىگوید: بالاخره دیدید که راه همین است؟ این راه را رها نکنید... پسرم روحانیت را رها نکن! من راضى نخواهم بود که شغل دیگرى انتخاب کنى... مبادا که از این راه برگردى، سپس رو به همسرش مىکند و مىگوید: «کتک خوردن ارثیهاى بود که ما از موسى بن جعفر(ع) به ارث بردیم. این ارثیه را حفظ کنید».(49) فردا با خانواده او تماس مىگیرند که براى تحویل گرفتن جنازه پدرتان به دادستانى ارتش مراجعه کنید. فردا بدنش را در تابوتى که کف آن پر از خون بود تحویل گرفتند. بدنى که سراسر آن جاى کبودى،شکستگى، سوختگى و حفرهاى در جمجمه بود که با پنبه پرشده بود.(50) صبح روز هفتم دیماه سال 1353 بدنش بین ازدحام دستهاى عاشقان راه خمینى (ره) و در قبرستان دارالسلام قم به خاک سپرده شد.(51) نامش بلند و یادش گرامى. در بین دست نوشتههاى دوران زندانش به این غزل بر مىخوریم که سخن را با آن به پایان برده و کتاب خاطراتش را مىبندیم: عاشق چو رو به کعبه صدق و صفا کند احرام خود زکسوت صبر و رضا کند در پیش راه بادیه گیر، غریبوار ترک عشیره و بلد و اقربا کند از صدق چون قدم بنهد در فناى عشق اول به پاى دوست سر و جان فدا کند آنجا که موقف عرفات محبت است برجاى سنگریزه سرازکف رها کند آن گاه دست و روى بشوید زخون خویش برخیزد و نماز شهادت اداکند(52) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. جمعى از نویسندگان گلشن ابرار، قم نشر معروف، چاپ اول، 1379ه.ش، ج 2، ص 757. 2. گروهى از نویسندگان، ستارگان حرم، قم انتشارات زائر آستانه مقدسه قم، چاپ اول، 1377 ه.ش ج 3، ص 41. 3. دهخوارقان از توابع آذربایجان شرقى و در 54 کیلومترى تبریز است. در سال 1316 ه.ش بنابه پیشنهاد فرهنگستان ایراننامش به آذرشهر تغییر یافت. (پاسدار اسلام، ش 261، ص 35). 4. گلشن ابرار، ج 2، ص 757. 5. ابوالفضل چیت ساز، مسافر ملکوت، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1382 ه.ش ص 12. 6. گلشن ابرار، ج 2،ص 758. 7. همان مدرک. 8. ستارگان حرم، ج 3، ص 42. 9. هادى غفارى، خاطرات هادى غفارى، تهران، حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 1374 ه.ش، ص 23. 10. جمعى از نویسندگان، شهید آیت اللّه حسین غفارى، تهران، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1381 ه.ش، ص 12. 11. خاطرات هادى غفارى، ص 23. 12. آیت اللّه حاج میرزا على مقدس تبریزى از علماى طراز اول آذربایجان در دوران حکومت رضاخان بود. او فقیهى دانشمند و روشنفکر بود و تألیفات بسیارى داشت. از جمله تألیفات او کتاب «اسلام در خطر است و ما بى خبر»، «فلسفه آفرینش»، و چاپ نشریه «الدین و الحیوة» پیرامون ایدئولوژى و نقش آن در زندگى است. که در آن دوران خفقان دست به تألیف و نشر آن زد. رژیم دوبار ایشان را دستگیر و حتى تا پاى چوبه اعدام برد که هر دو بار به دلیل ترس دستگاه از محبوبیت ایشان بین مردم، موفق به چنین جنایتى نشد.(برگرفته از خاطرات هادى غفارى، ص 19 - 20. 13. گلشن ابرار، ج 2، ص 759 - 760. 14. همان مدرک، ص 763. 15. ستارگان حرم، ج 3، ص 43. 16. گلشن ابرار، ج 2، ص 762؛ خاطرههاى غفارى، ص 19. 17. على ربانى خلخالى، شهداى روحانیت شیعه، ناشر بىجا، چاپ اول، 1402 ه.ق، ج 1، ص 245. 18. همان مدرک. 19. ستارگان حرم، ج 3، ص 43؛ شهید آیت اللّه عفارى، ص 13. 20. خاطرات هادى غفارى، ص 33؛ ستارگان حرم، ج 3، 51. 21. شهداى روحانیت، ج1، ص 245. 22. على دوانى،نهضت روحانیون ایران ،تهران ،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى ،چاپ دوم ،1377 ه ش،ج 6،ص 423. 23. ستارگان حرم،ج 3،ص 51. 24. شهداى روحانیت،ج 1،ص247. 25. خاطرات هادى غفارى،ص 33. 26. ستارگان حرم،ج 3،ص51. 27. خاطرات هادى غفارى،ص 34. 28. مسافر ملکوت،ص22. 29. همان مدرک،ص24 - 25. 30. گلشن ابرار،ج 2،ص 762. 31. مسافر ملکوت،ص 21. 32. همان مدرک،ص28،گلشن ابرار،ج 2، ص 761،شهداى روحانیت شیعه،ج1، ص 249. 33. آیة اللّه غفارى، ص17. 34. ستارگان حرم،ج3،ص50. 35. آیة اللّه غفارى،ص17. 36. مسافر ملکوت،ص26. 37. آیة اللّه غفارى،ص17. 38. همان . 39. همان . 40. ستارگان حرم،ج3،ص 45 -46. 41. جمعى از نویسندگان،رویدادها،دبیرخانه مرکزى ائمه جمعه،چاپ اول،1370 ه ش ،ج 1،ص 271. 42. ستارگان حرم، ج 3، ص 50. 43. نهضت روحانیون ایران،ج 6، ص 426. 44. همان مدرک،ص 425 و 427. 45. ستارگان حرم،ج 3،ص 48 - 47، خاطرات هادى غفارى، ص 112. 46. مسافرملکوت، ص 31،خاطرات هادى غفارى،ص 111. 47. ستارگان حرم،ج 3،ص 46. 48. آیة اللّه غفارى،ص 19. 49. خاطرات هادى غفارى، ص 130 - 131. 50. نهضت روحانیون ایران، ج 6، ص 428. 51. خاطرات هادى غفارى، ص 136. 52. گلشن ابرار،ج 2،ص 763. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 79 |