تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,101 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,035 |
تاریخچه پیدایش خوارج قسمت سوم | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 279، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
زاده آملى ولى الله عیسى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
اشاره در سلسله مقالات پیشین به زمان، خاستگاه وعوامل پیدایش خوارج اشاره شده بود که در ضمن آن با چگونگى شکلگیرى جنگ صفین آشنا شدیم، نبردى که بانیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآن کریم، تفرقهاى میان سپاهیان امام على (ع) افتاد وباعث پدیدار گشتن گروهى متعصب وجاهل درتاریخ اسلام شد؛ اینک وقت آن رسیده است تا با زمینه هاى پذیرش حکمیت، داستان لیلة الهریر و فریب خوردگان این میدان آشنا شویم. زمینههاى پذیرش حکمیت1. جنگ فرسایشى وافزایش آمار تلفاتبا طولانى شدن نبرد صفین و افزایش آمار تلفات، جوّ روانى خاصى بر سپاه حضرت على(ع) تحمیل شد؛ بنا به نقلى، در چهار ماه نبرد یکصدوده هزار نفر از طرفین به قتل رسیدند(1) که بیست وپنج نفر از آنها "بُدریون" و صحابه پیامبر(ص) بودند که در لشکر کوفه حضور داشتند. این آمار مربوط به تلفات شناسایى شده است در حالى که افرادى نیز مفقود شدند.(2) در چنین شرایطى، انگیزههاى نهفته بعضى از افرادِ دودل و کجاندیش بروز کرد؛ به طورى که برخى از شامیان نیز از ادامه جنگ به ستوه آمدند و در هر فرصتى فریاد صلح و ختم جنگ سردادند؛ چنان که اّحنف بن قیس تمیمى، (رهبر بنىتمیم از سپاه کوفه) فریاد زد: عرب هلاک شد!(3) همچنین روزى فردى از سپاه شام، در حالى که لباسى آهنین به تن داشت، به حضرت امیرمؤمنان(ع) در میدان جنگ خطاب کرد: "اى على! تو در اسلام، هجرت و جهاد پیشتاز بودى، چرا این خونها را مىریزى؟! بیا و این جنگ را رها کن و به عراق بازگرد؛ ما هم به شام برمىگردیم".(4) لشکریان حضرت امام على(ع) هم که به فاصله کمتر از شش ماه بعد از جنگ جمل در نبردى دیگر شرکت مىجستند ارادهاى متزلزلتر داشتند و در پى فرصتى بودند تا از این مهلکه نجات یابند. در چنین فضایى معاویه نیز جهت همراهى با این فریادها و سست کردن ارادهها، نامههایى مبنى بر افزایش تلفات و پشیمانى از گذشته و امید به آینده براى حضرت على(ع) فرستاد.(5) این موارد، گواه است که بیشتر سربازان از جنگ خسته بودند؛بنابراین، از درک منطق قوى و درست امام(ع) در زمینه ادامه نبرد ناتوان شدند و با کارهاى نامعقول، ایشان را آزردند. آثاراین آزردگى در خطبههاى شکایت آمیز امیرمؤمنان(ع) که پس از جنگ صفین ایراد شده به خوبى مشهود است.(6) 2. دست نیافتن به غنائم جنگى اعراب، به خصوص مردم عراق در جنگهاى گذشته غنیمتهاى فراوانى مىگرفتند، ولى در این جنگ طولانى، به سبب فقدان غنیمت، دلهایشان سست شد و به ادامه نبرد رغبتى نداشتند؛ حتى برخى از اصحاب امام(ع) درباره اندک غنیمتهایى که به دست مىآوردند، اختلاف مىکردند و کار به جایى مىکشید که با دخالت حضرت على(ع) میانشان صلح برقرار مىشد.(7) چنین افرادى که به متاع چند روزه دنیا دل بسته بودند، با اندک تطمیعى از طرف فرزند ابوسفیان، از یارى امام و مقتداى خویش نیز دست مىکشیدند. بنا بهگفته ابن اعثم : خالدبن مْعُمّر سدوسى، قهرمانى دلاور در سپاه امام على(ع) بود که توانست خود را به خیمه معاویه برساند، ولى با دریافت پیشنهاد فرماندارى خراسان از جنگ دست کشید.(8) این موارد گوشهاى از روحیه غنیمت طلبى سپاهیان امام(ع) است که آن را باید از عوامل مؤثر در خوددارى سربازان بر ادامه نبرد و در نتیجه پذیرش حکمیت دانست. 3. سرپیچى از دستورات از مهمترین اهرمهاى قدرت نمایى هر فرماندهى، داشتن سپاهیانى توانا و فرمانبر است تا به کمک آنها بتواند به مقصود خود برسد؛پر واضح است که لشکریان سرکش همواره مشکلات فراوانى مىآفرینند و این امر در سپاهیان حضرت امیر(ع) به خوبى مشهود بود و در پذیرش حکمیت از طرف امام(ع) اثرى بسزا داشت. لشکریان آن حضرت، هم از فرمان ایشانو هم از امر فرماندهشان سرپیچى مىکردند؛ در حالى که سپاهیان معاویه به این امر اهتمامى چشمگیر داشتند. امام(ع) از این واقعه با تأسف یاد کرد و فرمود: "دریغا! تودهاى که با من هستند از فرمانم سرپیچى مىکنند،ولى همراهان معاویه ازاو فرمان مىبرند و در برابرش گردنکشى نمىکنند".(9) آرى، سپاهیان تحت امر فرزند ابوسفیان، باوجود ناحق بودن او از وى فرمان مىبردند، ولى سربازان و گاه برخى از فرماندهان سپاه امام على(ع) با وجود حقانیت حضرت، از ایشان فرمان نمىبردند؛ براى نمونه، اشعث بن قیس که یکى از سرداران سپاه امیرمؤمنان(ع) بود و در طول جنگ با انگیزة حمّیت(10) و تعصب خاص قبیلهاى دلاورانه مىجنگید، ناگهان در اوج نبرد و پس از ملاقات با چند تن از یاران معاویه، چهره انسانى صلحطلب به خود گرفت و از دستورات امام واجب الإطاعه خویش سرپیچى نمود؛ در نتیجه، بیشتر سربازان تحت امر وى نیز از زیر بار مسئولیت شانه خالى کردند و از مبارزه دست کشیدند و عرصه را براى قدرت نمایى و تاخت و تاز شامیان آماده ساختند. سرپیچى از فرمانهاى امام(ع) بهاندازهاى بود که حضرت لب به شکایت گشود و در سخنانى دردناک آنان را چنین سخت مورد ملامت و عتاب قرار داد: لَقَدْ کُنْتُ أمْس أمیراً فَأصْبَحْتُ الیومَ مَأمُوراً وَ کُنْتُ أمْس نَاهِیا،ً فَأصْبَحْتُ الیَومَ مَنْهیّاً وَقَدْ أحْبَبْتُمُ البَقَاءَ وَ لَیْسَلی أنْ أحْمِلَکُم عَلی ماتَکْرَهونَ؛(11) من دیروز فرمانده و امیربودم، ولى امروز فرمانبر شدهام و دیروز نهى کننده بودم، ولى امروز بازداشته شدهام! شما زنده ماندن را دوست دارید و من نمىتوانم شما را به راهى که دوست ندارید مجبور سازم. آرى، در چنین لشکرى آمادگى پایان جنگ به خوبى حس مىشد و بسیار طبیعى بود که با نشان دادن کوچکترین چراغ سبزى از دشمن براى ختم پیکار، اینان مشتاقانه به آن روى آورند. داستان لیلة الهریر(12) و توطئه عمروعاص با پایان ماه محرم و فرارسیدن ایام صفر، جنگى سخت میان دو سپاه آغاز شد و در آغازین روزها بر شدت آن افزوده شد. پیکار تن به تن هر روز ادامه داشت و درنتیجه تلفات فراوانى به بار آمد؛ از این رو سپاهیان دو طرف به خستگى و درماندگى افتادند. سرانجام، شب جمعه دوازدهم صفر سال 37 (ه. ق) فرا رسید. در این شب، زخمىهاى دشمن از شدت جراحتها چنان مىنالیدند که گویى سگ زوزه مىکشد؛ بدین روى این شب را "لیلة الهریر" نامیدند. در این شب اشعث بن قیس در قبیله خود خطبهاى ایراد نمود و از اثرات نابود کنندة جنگ سخن به میان آورد و مردم را به پایان بخشیدن جنگ فراخواند؛ معاویه نیز با شنیدن خطبه اشعث، ضمن تأیید حرفهاى او خطر تهدید کشورهاى ایران و روم را گوشزد کرد.(13) یعقوبى در اینباره مىنویسد: "سخنان اشعث در گرما گرم نبرد، عوامل سستى را در سپاه "کِنده" تقویت کرد؛ حتّى به قبیلههاى دیگر نیز سرایت نمود؛ پس مىتوان نتیجه گرفت که وى با معاویه ارتباط مخفیانه داشت و قبل از این جریان، معاویه نظر او را به خود جلب کرده بود".(14) در مقابل، حضرت على(ع) از این شب به شبِ فیصله کار تعبیر کرد؛(15) زیرا شدت درگیرى، سپاهیان شام را زمینگیر و درمانده کرده بود. خبر درماندگى سپاه به معاویه رسید و وى بىدرنگ عمروعاص را فرا خواند و از او چارهاندیشى خواست. عمرو گفت: نه تو مثل على هستى و نه سپاهیانت همانند لشکریان على؛ پس بهتر است امرى را به آنان پیشنهاد کنى که اگر قبول کردند، میانشان اختلاف اندازد و اگر نپذیرفتند، باز هم اختلاف میان آنان حکمفرما شود؛ آنها را به حکمیت کتاب خدا فراخوان که این بهترین چاره است. معاویه ضمن تصدیق حرفهاى عمرو، دستور بالا بردن قرآنها را صادر نمود(16)؛ درحالى که قبل از این جریان وقتى با سفیران امام(ع) مواجه مىشد، حرف آخرش این بود که میان ما و شما فقط شمشیر حاکم است، ولى اکنون به ناگاه از تصمیم خود صرف نظرکرد و صلح و پایان جنگ را بر وفق مراد خود دید. دیرى نپایید که قرآنهاى زیادى بر بالاى نیزه قرار گرفت و در صبحدم، مقابل چشمان حیرت زده سپاهیان امام على(ع) خود نمایى کرد. تمیم بن حذیم، (از یاران حضرت على(ع) نقل مىکند: وقتى که ما در صبح "لیلة الهریر" نگاهى به لشکر دشمن افکندیم، در پیشاپیش آنان قرآن هایى از جمله قرآن بزرگ مسجد اعظم دمشق که آن را ده نفر حمل مىکردند، مشاهده کردیم.(17) به نظر مىرسد نیرنگ بالا بردن قرآنکریم را که عمروعاص در صفین به کار برد، از بهرههاى نبرد جمل بود؛ زیرا در جریان این جنگ، بنا به دستور حضرت على(ع) فردى به نام مسلم مجاشعى (عبدالقیس) همراه قرآنى در مقابل لشکر بصره قرار گرفت و آنها را به سوى قرآن فرا خواند و آیه «و إن طائفَتانِ منُ الْمؤمنینُ اقْتَتَلوا فَأصْلِحوا بَیْنَهْما(18) » را تلاوت کرد، ولى سپاهیان مقابل، او را با تیر زدند(19). اختلافى فراگیر در سپاه امیرالمومنین(ع) حیله فرزند عاص کارگر افتاد و دیرى نپایید که شکاف عمیقى در سپاهیان امام(ع) پدید آورد و اختلاف نظرى گسترده سراسر لشکر حضرت را فرا گرفت؛ عدهاى آواز جنگ سردادند و دستهاى نیز به داورى قرآن کریم تن داده، فریاد صلح برآوردند و در این میان، موافقان و مخالفان صلح با ایراد خطبهاى اهداف خویش را تشریح کردند. "یولیوس دو لهوزن" شرق شناس آلمانى بروز چنین اختلافى را طبیعى مىداند و مىگوید: "نیزهها همیشه به منزله علامت و نشانه به کارگرفته مىشد و قرآن هم که به مثابه پرچم اسلام بود؛ در نتیجه، این هشدارى بود به اهل عراق؛ به آنهایى که به جنگ با قومى پرداخته بودند که پرچمشان همانند پرچم آنها بود؛یعنى قرآن؛ لذا نیازى نبود که اذهان عراقىها آمادگى قبلى داشته باشد تا مطلب را بفهمند؛ بنابراین، جاى شگفتى نیست که این حیله در آنان مؤثر افتاد".(20) حضرت على(ع) که به خوبى از نیرنگ شامیان و ترفندهاى معاویه و عمروعاص آگاهى داشت، سپاهیان خود را از گرفتار شدن در این دام برحذر داشت و بر ادامه نبرد ترغیب کرد و فرمود: "به خدا قسم! اینان پیرو قرآن نیستند؛ اینها همه فریب و نیرنگ است"(21). قرآن کریم یعنى نفى ظلم، فریب و نفى معاویه، ولى اینان کتاب الهى را همین شکل ظاهرى آن مىپنداشتندو اهل قرآن را کسانى مىدانستند که آن را ببوسند و احترام کنند. جهل و تعصب کور، آنها را آلت دست دشمن قرار داد؛ حضرت هر چه کوشید تا با آیه، حدیث، استدلال و منطق به آنها بفهماند که این فریب است و معاویه اهل قرآن نیست، ولى گویا امام(ع) با مردگان سخن مىگفت؛ «فَإنَک َلاتُسًمِعْ الْمْوتی ولاتُسمِع الصُّم الُدعاءَ إذا وَلَوْا مُدْبِرِینُ»؛(22) پس تو اى رسول خدا! نمىتوانى صداى خود را به گوش مردگان و دعوت خویش را به گوش کران برسانى؛ هنگامى که روى برگردانند و دور شوند. ناگاه، جمعیتىنزدیک بیست هزار نفر زره پوش که شمشیرهایشان را بر شانه افکنده بودند و پیشانیشان بر اثر سجده پینه بسته بود و در پیشاپیش آنان مسعر بن فدکى، زید بن حصین و گروهى از قاریان در حرکت بودند، خدمت امام على(ع) رسیدند و در حالىکه امام(ع) را با نام و بدون ذکر کنیه و لقب صدامىزدند، از وى خواستند که به حکمیت قرآن تن دردهد؛ وگرنه همانگونه که عثمان را کشتند وى را نیز خواهند کشت.(23) برداشت نادرست آنها از دین، آنان را رو در روى على(ع) قرار داد و امام(ع) در تنگناى شدیدى قرار گرفت؛ به گونهاى که حضرت داد سخن برآورد و فرمود: "واى بر شما! من اوّلین فردى بودم که فرمان خدا را اجابت نمودم و نخستین کسى بودم که مردم را به کتاب الهى دعوت کردم. اینان عهدالهى را نقض و خداوند را عصیان کردند و اهل عمل به قرآن نیستند؛ من با آنها مىجنگم تا به حکم قرآن در آیند"(24). ولى خوارج خواستار بازگشت فورى مالک اشتر(25) از صحنه کارزار و دستور آتشبس بودند؛ درحالى که مالک اشتر سردار دلاور سپاه امام على(ع) در چند قدمى خیمه معاویه مشغول نبرد بود و تا پیروزى نهایى فاصله چندانى نداشت و اگر فرصت کوتاهى مىیافت، ریشه ظلم و فسادِ بنىامیه را مىخشکاند، امّا دریغا! امام در چنگال دردآور گروهى گرفتار آمد که حقایق را نمىفهمیدند و ناچار فرمان توقف نبرد را صادر نمود و دو مرتبه "یزیدبنهانى" را نزد مالک فرستاد و او را از ادامه نبرد برحذر داشت و به اردوى خود فراخواند. مالک چون جان امام خویش را در معرض خطر دید، از جنگ دست کشید و به خیمهگاه بازگشت و با خوارج مشغول بحث و استدلال گردید(26). بنا به نقلى، پس از مراجعت مالک، میان او و اشعث بن قیس مشاجرهاى در گرفت و نزدیک بود با هم بجنگند و امام(ع) چون ترسید که یارانش از او جدا شوند، پیشنهاد صلح و تعیین حّکم را پذیرفت.(27) پس آن حضرت چارهاى جز پذیرش پیشنهاد صلح نداشته، خلاف میل باطنى خویش به صلح تحمیلى تن در دادند.با پذیرش این پیشنهاد از سوى امام و بازگشت مالکاشتر به اردوگاه امام، آتشبس برقرار و آرامش نسبى بر اردوى دو طرف حکمفرما شد. بعد از این رویدادها، نامههایى میان امام على(ع) از یک سو و معاویه و عمروعاص از سوى دیگر رد و بدل شد که در آن همدیگر را به حکمیت قرآن کریم فراخواندند. متن این نامهها در کتابهاى تاریخى ثبت شده است.(28) نکته دیگر درباره پراکندگى سپاهیان کوفه این است که سه گرایش متفاوت درباره پذیرش صلح و عدم آن در لشکر امام(ع) وجود داشت. شاعرى شامى در سرودهاى، سه نفر را همراه با عقیدهشان چنین معرفى مىنماید: ثَلاثَةُ رَهطٍ هُم أهلُها وَ إنْ یَسکُتُوا تَخمَدُ الواقِدَةُ سعیدُبنقیس و کبشُ العراق وَ ذاک المُسوَّدُ مِن کِنده(29) یعنى سه جنگجو هستند که اگر خاموش بمانند، آتش جنگ به سردى مىگراید: سعیدبنقیس [که فردى میانهرو است] و سالار عراق [مالکاشتر که بر ادامه جنگ تأکید دارد] و سیه پوش کندى [اشعث بن قیس که طرفدار جدى صلح و آتشبس است]. از این شعر به خوبى مىتوان به پراکندگى فکرى و عقیدتى سپاهیان حضرت امیر(ع) پىبرد؛ چرا که عدهاى همچون مالکاشتر برادامه جنگ تا پیروزى نهایى اصرار مىورزیدند، ولى افراد دیگرى همانند اشعث بن قیس از ادامه جنگ بیزار و خواهان پایان نبرد بودند. از این رو،اشعث خدمت امام على(ع) رسید، در حالى که خواستار ملاقات و گفتوگو با معاویه بود و با اجازه حضرت با معاویه دیدار نمود و از او پرسید: براى چه قرآنها را بر سر نیزه زدهاید؟ معاویه گفت: براى اینکه ما و شما به حکم قرآن کریم گردن نهیم؛ پس شما داورى که به آن اعتقاد دارید بفرستید و ما هم فردى را مىفرستیم تا با عمل به قرآن، رأى نهایى را صادر کنند و ما هم پیرو نظرشان هستیم. اشعث با تأیید سخنان معاویه و با ارائه گزارشى از ملاقاتش با او، حضرت را در جریان کارها قرار داد و طرفین در حالى خود را براى معرفى دو داور جهت مذاکره آماده کردند که سپاهیان هم همین را مىخواستند. امیرمؤمنان(ع) تنى چند از قاریان کوفه را و معاویه هم چندین نفر از قاریان شام را به ملاقات یکدیگر گسیل داشتند و این دو گروه درحالى که به قرآن کریم مىنگریستند، پس از تبادل نظر، اتفاق کردند که هر چه را قرآن احیا کرده است، زنده نمایند و آنچه را میرانده است، بمیرانند؛ سپس هر گروه نزد اصحاب خویش برگشتند. پس از رفت وآمدها و مجادلات بسیار و زیر فشار خودىها و به دلیل پیشگیرى از خونریزى، هر یک از دو طرف به تعیین داور رضایت دادند؛ شامیان به حکمیت عمروعاص راضى شدند، ولى اشعث و قاریان سادهاندیش در سپاه عراق، ضمن تعیین قطعى ابوموسى اشعرى، پیشنهاد امام(ع) را درباره نمایندگى "ابن عباس" و "مالکاشتر" ردکردند(30) و بدین ترتیب، دو خواسته را بر امام تحمیل کردند: یکى اصل حکمیت و دیگرى شخص حکم. سرانجام، قرارداد صلح در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 (ه . ق) نوشته شد. در آغاز نگارش صلحنامه، معاویه با گذاشتن عنوان "امیرالمؤمنین" کنار اسم حضرت على(ع) مخالفت کرد و گفت: اگر على را امیرالمؤمنین مىدانستم با او نمىجنگیدم؛ ازاین رو با پیشنهاد عمروعاص لقب "امیرالمؤمنین" از کنار نام امام(ع) پاک، و اسم حضرت همراه نام پدرشان نوشته شد. امام(ع) این ماجرا را با وقایع صلح حدیبیه و حذف عنوان "رسول اللّه" از کنار اسم پیامبر(ع) قیاس کرده،(31) فرمودند: "امروز ما با فرزندان همان مشرکان رو به روییم". در نهایت، با امضاى قطعنامهاى که چند تن از اصحاب دو طرف به عنوان شاهد حاضر بودند، قرار شد دو داور تا ماه رمضان در مکانى بین شام و عراق با بررسى اوضاع سیاسى، جهت رفع اختلاف تلاش نمایند.(32) به این ترتیب، بحران صفین با انتخاب دو حکم از سوى طرفین و امضاى قرارداد صلح، به ظاهر پایان پذیرفت و همگان براى نهایى شدن صلحنامه به"دُومَةُ الجَنْدَل (33)" چشم دوختند، امّا زمزمههایى حاکى از تردید و اختلاف در زمینه پذیرش حکمیت از برخى سپاهیان امام(ع) به گوش مىرسید که آغاز فتنهاى دیگر بود. درمقاله بعدى ضمن بررسى چگونگى ظهور رسمى خوارج درصحنه سیاسى حکومت امیرالمومنین(ع)، با دست اندرکاران این توطئه بزرگ آشنا خواهیم شد؛ ان شاء الله. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. مروج الذهب،ج2،ص404؛ ولى به گفتهاى دیگر، هفتاد هزار نفر در این جنگ به قتل رسیدند(وقعة صفین، ص475). 2. مروج الذهب، ج2، ص405؛ التنبیه و الإشراف، ص 256. 3. وقعة صفین، ص387. 4. الأخبار الطوال، ص188. 5. همان، ص187. 6. ر.ک: نهج البلاغه، خطبههاى 34، 121، 127، 208و... . 7. وقعة صفین، ص179. 8. الفتوح، ج3، ص55؛ همچنینر.ک:بحار الأنوار، ج32، ص581 و 580. 9. وقعة صفین، ص 397. 10. امام(ع)، در جریان گشودن شریعه فرات،اشعث را تشویق کرد و فرمود: "هذا یَومٌ نَصَرتُم بالحَمیّة" ؛ این روزى است که شما به کمک تعصب قبیلگى پیروز شدید. این گواه بر عصبیت قبیلگى اوست ( همان، ص 167) . 11. نهج البلاغه، خطبه 208؛ با اندکى اختلاف: الإمامة و السیاسة، ج1، ص118. 12. هریر: زوزه سگ. در نبرد قادسیه بین لشکریان اسلام و ایران نیز شبى بدین نام وجود داشت (شرح نهج البلاغه ابنابىالحدید، ج 9، ص 98 ). 13. وقعة صفین، ص481. 14. تاریخ الیعقوبى، ج2، ص165. 15. وقعة صفین، ص476. 16. همان، ص 476 و 477؛ الکامل فى التاریخ، ج3، ص192. 17. وقعة صفین، ص 478. 18. سوره حجرات، آیه 9. 19. أنساب الأشراف، ج2، ص240؛ فضایل امیرالمؤمنین(ع) ص 180. 20. تاریخ سیاسى صدر اسلام، شیعه و خوارج، ص 28 و 29. 21. وقعة صفین، ص 489. 22. سوره روم، آیه 52؛ بدون حرف "فا" در "فَإنَّک": سوره نمل، آیه 80 . 23. البدایة والنهایة، ج 7، ص 303. 24. وقعة صفین، ص 489 و 490. 25. در مورد تیز بینى و باهوشى این سردار شجاع اسلام، امام على(ع) فرمودند: "اى کاش در میان شما دو تن یا حتى یک تن چون مالک وجود داشت؛ زیرا آنچه من در دشمنم مىدیدم، او نیز مىدید"(تاریخ الأمم و الملوک، ج 4، ص 43؛ همچنین ر.ک: نهج البلاغه، حکمت 443). 26. وقعة صفین، 491. 27. تاریخ الیعقوبى، ج2، ص165. 28. الأخبار الطوال، ص192 و 191. 29. وقعة صفین، ص484. 30. همان، ص499. 31. البدایة و النهایة ؛الأخبار الطوال، ص194؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج4، ص37؛ الکامل فى التاریخ، ج3، ص195. 32. وقعة صفین، ص510 و 511؛ تاریخالأمم و الملوک، ج4، ص38 و 39. 33. دُومَةُ الجندل؛ قلعه و قریه ای است میان شام و مدینه که در عراق واقع است و به دستور پیامبر ( به دست خالدبنولید، در سال نهم هجرى فتح شد (معجم البلدان، ج2، ص554). | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 68 |