تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,819 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,980 |
نقش اهل بیت پیامبرص در تبیین و پاسدارى از حریم عقاید اسلامى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 283، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
معروف علی احمدوند | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آخرین قسمت
اهل بیت(ع) و مسأله رؤیت
در علم کلام ثابت شده است که خداى تعالى جسم نیست و هیچ یک از ویژگیهاى جسم بودن را ندارد اما لازمه رؤیت هر چیز با چشم، جسمانیت آن چیز است. همه فرقههاى اسلامى بر این باور اعتقاد دارند که خداى سبحان را در دنیا با چشم ظاهرى نمىتوان دید. اما در مورد رؤیت خداوند در قیامت دو اعتقاد وجود دارد، گروهى مانند معتزله، امامیه، زندیه قائلند خداوند در قیامت نیز قابل رؤیت نیست اما اشاعره معتقدند که خداوند در آخرت تنها براى مؤمنان، در بهشت قابل رؤیت است. در کتاب شرح مقاصد مىنویسد: «عقیده اهل سنّت بر آن است که مؤمنان، خداوند متعال را در حالى که منزه از مقابله، جهت و مکان است مىبینند.»(1) اما از دیدگاه اهل بیت خداوند در آخرت نیز با چشم ظاهرى دیده نمىشود بلکه در دنیا و آخرت تنها با دیده قلب مؤمنان مشاهده مىشود. در این زمینه روایات فراوانى از اهل بیت (ع) رسیده است که بعضى از آنها را نقل مىکنیم. امام رضا(ع) به نقل از جدّ بزرگوارشان رسول خدا نقل مىکنند: «لمّا اسرى بى الى السماء بلغ بى جبرئیل مکاناً لم یطأه جبرئیل قطّ فکشف لى فارانى اللّه عزّ و جلّ من نور عظمته ما احب»(2) در هنگام سیر و عروج به آسمان به مکانى رسیدم که جبرئیل هرگز نمىتوانست به آنجا نزدیک شود پس از برطرف شدن پرده، خداوند بزرگ آنچه را از نور عظمتش دوست مىداشتم به من نشان داد. یعقوب بن اسحاق مىگوید: «از امام حسن عسکرى پرسیدم: چگونه خدایى را که ندیده عبادت مىکنید؟ فرمودند سید و مولا، و نعمت دهنده من و پدرانم بزرگتر از آن است که دیده شود سپس پرسیدم آیا رسول خدا(ص) پروردگارش را دیده است؟ به من نوشت: «انّ اللّه تبارک و تعالى ارى رسوله بقلبه من نور عظمته ما احبّ»(3) خداوند در قلب رسولش آنچه را از نور عظمت الهى را دوست داشت نشان داد. مردى از خوارج نزد امام باقر(ع) آمد و گفت چه چیزى را عبادت مىکنید؟ آیا خدا را دیدهاى؟ حضرت فرمود: «خدا با چشم سر دیده نمىشود بلکه دلها با حقایق ایمان او را مىبینند، او با قیاس و حواس شناخته نشده است، و درک نمىشود و شباهتى به مردم ندارد. پس آن مرد خارجى بیرون رفت در حالى که این جمله را مىگفت: « خدا داناتر است که رسالت را در کجا قرار دهد.»(4) ذعلب یمانى از على(ع) پرسید: «هل رأیت ربّک یا امیرالمؤمنین؟ فقال (ع) أفاعبد مالا ارى؟ فقال: و کیف تراه؟ فقال: لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان»(5) اى امیرمؤمنان آیا پروردگار خود را دیدهاى؟ فرمود: آیا چیزى را که نبینم مىپرستم؟ گفت: چگونه او را مىبینى؟ فرمود: دیدهها ا و را آشکار نتواند دید، اما دلها با ایمان درست بدو خواهند رسید. اهل بیت و عدل الهى عدل از واژه هایى است که هر مسلمانى با آن به خوبى آشنایى دارد، یکى از صفات ویژه خداى سبحان است که در آیات فراوانى از قرآن خداوند بعنوان کسى که به هیچ موجودى ظلم نمىکند معرفى شده است. تمام گروههاى اسلامى عادل بودن را به عنوان یکى از صفات خدا پذیرفتهاند. تنها اختلاف در تبیین و تفسیر آن است. اشاعره عدل را به گونهاى تفسیر کردهاند که از دیدگاه معتزله انکار عدل الهى است. اشاعره معتقدند هر کارى را که خدا انجام دهد، عین عدل است. زیرا درباره خداوند ظلم قابل تصور نیست. معتزله مىگویند بعضى کارها عادلانه است و برخى دیگر ظالمانه و مصداقى از ظلم است. وقتى گفته مىشود خداوند عادل است مقصود این است که همه کارها و افعال او نیک و پسندیده است و هرگز کارهایى که با واجب الوجود بودن او منافات داشته باشد انجام نمىدهد.(6) باید توجه داشت که ریشه این بحث برمىگردد به اینکه آیا عقل انسان نیکىها و زشتىها را درک مىکند یا نه؟ اشاعره معتقدند که عقل چنین قدرتى را ندارد و معتزله باور دارند که عقل ما زیبایى و زشتى خیلى از کارها را تشخیص مىدهد و عقل انجام کارهاى زشت را از ناحیه خداوند زشت و محال مىدانند. اما از آنجایى که اهل بیت پیامبر(ص) مفسر و بیان کننده عقاید راستین و صحیح مىباشند لازم است دیدگاه این انوار الهى را بدست آوریم تا اندیشههاى خویش را با معیار و ملاک سخنان آنان بسنجیم و سخن حق را از زبان آنان بشنویم. اهل بیت (ع) عقل انسان را پیامبر و راهنمایى درونى مىدانند و آنرا قادر به درک حسن و قبح دانسته آنچه را زشت تشخیص مىدهد خداوند منزه از آن است چون خداوند قوه عقل را براى درک و فهم امور در وجود انسان نهاده است. پس باید در امور عقلایى درک و فهم عقل حجت باشد. از امام على(ع) سؤال شد توحید و عدل چیست؟ فرمود: «التوحید ان لاتتوهّمه و العدل ان لاتتّهمه»(7) توحید آن است که خدا را در وهم نیارى و عدل آن است که او را متهم نسازى. ابن ابى الحدید در شرح این کلام مىگوید منظور از رکن دوم یعنى عدل این است که خداوند را متهم نکنى به این امور، اینکه انسان را مجبور کرده بر انجام کار زشت ولى او را عقاب کند، اینکه خداوند دروغگویان را تمکین دهد با معجزه تا مردم را گمراه کنند، اینکه مردم را مکلّف کند به امورى که طاقت ندارند، و امور دیگرى که به نحوى عدالت خداوند را خدشهدار مىکنند.(8) از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: «العدل فان لاتنسب الى خالقک مالامک علیه»(9) عدل این است که به خدا چیزى را نسبت ندهى که اگر خودت انجام دادى تو را بخاطر آن سرزنش کنند. امام على در جاى دیگرى مىفرماید: «خداوند کسى است که در وعدههایش راستگوست و از ستم کردن بر بندگانش منزه است، و در بین بندگانش دادگرى نموده و در داورىاش بر آنان عدالت ورزیده است.»(10) اهل بیت و اختیار انسان بحث از جبر و اختیار انسان در کارهایش یکى از مباحث بسیار مشکل و پرجنجال در میان مسلمانان بوده است. و دیدگاههاى متنوعى در این زمینه ارائه شده است. گروهى قائل به جبر شده معتقدند مؤثر و آفریننده اعمال انسان خداوند است. اشاعره معتقدند مؤثر و آفریننده اعمال خداست انسان فقط کسب کنندهاند، معتزله معتقدند انسان در کارها به خودش واگذاشته شده است و خداوند هیچ دخالتى در کارهاى انسان ندارد. اما امامیه با استناد به گفتار ائمه اهل بیت معتقدند انسان در کارهایش نه مجبور است و نه به خود واگذاشته است بلکه امرى است بین جبر و تفویض بگونهاى که «لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» یک اصل اعتقادى شیعه امامیه شده است. از امام صادق(ع) پرسیدند: «اى فرزند رسول خدا: آیا خداوند امور را به انسان واگذار کرده است؟ فرمود: خدا بزرگتر از این است که تدبیر امور را به بندگان واگذارد. سپس پرسید: آیا مجبور کرده است؟ امام فرمود: خداوند عادلتر از آن است که مجبور کند. و بعد آنان را عذاب کند.»(11) امام صادق(ع) در جاى دیگر مىفرماید: خداوند به بندگان خود مهربانتر است از آن که آنان را بر انجام گناه مجبور کند آنگاه عذاب نماید و خداوند تواناتر و عزیزتر از آن است که چیزى را اراده کند ولى تحقق نیابد، از آن حضرت سؤال شد که آیا بین «جبر» و «قدر» فاصلهاى وجود دارد؟ در پاسخ فرمود: آرى گستردهتر از آنچه میان آسمان و زمین است.»(12) مقصود از گستردگى در این روایت وسعت میدان اندیشه و اعتقاد در مورد افعال انسان و وابستگى آن به قدرت و اراده خدا و انسان مىباشد و آن تنگناى فکرى و اعتقادى که طرفداران «جبر» و «تفویض» پنداشتهاند وجود ندارد و این که گروهى اراده و قدرت انسان را نادیده گرفته و گروهى دیگر قدرت و اراده خدا را نفى کردهاند بى اساس است و مىتوان هم تأثیر اراده و قدرت انسان را پذیرفت و هم اراده و قدرت خدا را. امام صادق(ع) در حدیث دیگر فرمودند: «لاجبر و لاتفویض ولکن امر بین امرین»(13) درباره افعال انسان نه اندیشه جبر واقع بینانه است و نه اندیشه تفویض آنچه واقعیت دارد راهى میان این دو و به تعبیر دیگرامر بین امرین است. در توضیح این اصل از امام رضا(ع) سؤال شد. فرمودند: «وجود السبیل الى اتیان ما امروا به و ترک ما نهوا عنه»(14) امر بین امرین عبارت است از توانایى انسان بر انجام آنچه به آن مأمور گردیده و اجتناب از آنچه نهى گردیده است. در این حدیث امام تنها به اصل قدرت و توانایى انسان و حق انتخاب و تصمیمگیرى او اشاره نموده است. در جاى دیگر امام صادق(ع) این اصل را در قالب مثال بیان مىکند و مىگوید: «مانند این است که کسى را در حال انجام گناه مشاهده نمایى و او را از این عمل نهى نمایى ولى او اعتنایى ننماید و تو نیز او را به حال خود واگذارى تا آن گناه را انجام دهد در این صورت تو او را به گناه دستور ندادهاى.»(15) امام صادق(ع) در شرح این اصل اعتقادى فرمود: «انّ الناس فى القدر على ثلاثه اوجهٍ: رجلٌ یزعم انّ اللّه عزّ و جلّ اجبر الناس على المعاصى فهذا قد ظلّم اللّه فى حکمه فهو کافرٌ و رجلٌ یزعم انّ الامر مفوّضٌ الیهم فهذا قد اوهن اللّه فى سلطانه فهو کافرٌ و رجلٌ یزعم ان اللّه کلّف العباد ما یطیقون و لم یکلّفهم مالایطیقون و اذا احسن حمد اللّه و اذا اساء استغفر اللّه فهذا مسلمٌ بالغ»(16) مردم در جبر و اختیار سه گروه هستند، گروهى گمان دارند خداوند آنها را بر گناهان مجبور کرده است پس خداوند در حکمش ظلم کرده است اینها کافر هستند، گروهى گمان کردهاند که خداوند آنها را به خود واگذار کرده است اینها سلطنت و حکومت خدا را سست کردهاند و کافر هستند. و گروهى که معتقدند خداوند بندگان را به کارهایى که طاقت دارند تکلیف کرده است و به کارهایى که طاقت ندارند تکلیف نکرده است وقتى عمل خیرى انجام مىدهند خدا را سپاس مىکنند، وقتى معصیت مىکنند طلب بخشش مىکنند. اینها مسلمان رشید و کامل هستند. در توضیح و شرح این اصل متکلمین و محدثین سخنان فراوانى دارند که به برخى اشاره مىکنیم. علامه مجلسى در تقریر نظریه امر بین امرین مىگوید: از روایات استفاده مىشود که هدایتهاى ویژه و توفیقات خاص الهى در افعال انسان نقش مؤثرى دارد هرچند به مرحله «الجاء و اضطرار» نمىرسد پس نقش خداوند در افعال انسان توفیقات و هدایتهاى الهى است که شامل حال افراد مىشود براى انجام کار. اما این که چرا این توفیقات شامل برخى از افراد مىشود و بسیارى از آنان محروم و بىبهرهاند؟ آن به خاطر حسن اختیار و پاکدلى یا سوء اختیار و آلودگى نهاد آنان است بنابراین خدا گناهکاران را مجبور نساخته است تا مجازات آنان موجب نسبت ظلم به خدا گردد و نه انسان در کارهاى خود مستقل است تا با مالکیت و قدرت مطلقه الهى منافات داشته باشد و در نتیجه انسان شریک خدا در تدبیر عالم هستى گردد.(17) گروهى از متکلمین از این طریق که انسان فاعل قریب و خدا فاعل بعید است خواستهاند این اصل را تبیین نمایند. چون هستى انسان و قدرت و شعور و اراده او هر لحظه از جانب خداوند به وى افاضه و اعطاء مىشود بنابراین هستى فعل و کار انسان هم به خدا نسبت داده مىشود و هم به خدا شاید بهترین تفسیر این اصل کلام صدرالمتألهین باشد که مىگوید: پدیدههاى هستى با همه تفاوتهایى که از نظر ذات و صفات و افعال با یکدیگر دارند و نیز با همه اختلافاتى که از نظر قرب و بعد به مبدأ آفرینش دارند در یک چیز شریکند و آن این که یک حقیقت الهى همه آنها را برگرفته است، این حقیقت الهى در عین بساطت و وحدت، همه ابعاد عالم وجود را شامل است و هیچ ذرهاى در گستره حیات از سیطره و احاطه این حقیقت الهى و نورالانوار بیرون نمىباشد او با هر پدیدهاى همراه است اگر چه مقارن و در ردیف او نیست. غیر از هر موجودى است، هرچند جداى از آن نمىباشد. اوست که آفریدگار آسمان و زمین است. بنابراین همان گونه که در نظام آفرینش، شأن و هستى هر پدیدهاى شأن و هستى خدا است، فعل هر پدیدهاى نیز فعل خدا مىباشد. مقصود این نیست که مثلاً فعل زید از او صادر نشده است. بلکه مقصود این است که فعل او در عین این که حقیقتاً فعل او است حقیقتاً فعل خدا نیز هست.(18) پس همان گونه که هستى انسانها حقیقتاً منسوب به خدا است افعال آنها نیز منسوب به اوست. از طرف دیگر هستى انسان منسوب به خودش نیز مىباشد، مثلاً مىگوئیم زید موجود است پس کارهایش نیز منسوب به خودش مىباشد حقیقتاً. قضا و قدر از دیدگاه اهل بیت هنگامى که اراده پروردگار به خلق موجودى مادى تعلّق مىگیرد هفت مرحله سپرى مىشوند تا آن موجود تحقق یابد. این مراحل عبارتند از: مشیّت، اراده، قدر، قضا، اذن، کتاب و اجل»(19) یکى از این مراحل قدر و دیگرى قضا است. توضیح این دو مرحله این است که هر مخلوقى از آن رو که مخلوق است داراى حدودى ویژه است ولى تعیین میزان و چگونگى این حدود با پروردگار است علاوه بر آیات قرآن کریم روایاتى از اهل بیت بر این معنا دلالت دارند. على(ع) مىفرماید: «جعل لکلّ شىءٍ قدرا»(20) خداوند براى هر چیز اندازهاى قرا رداد. حال وقتى خداوند مىخواهد موجودى مثل انسان را بیافریند نخست حدود و اندازه ویژگیهاى وجودى اش را تعیین مىکند، از قبیل ویژگیهاى ظاهرى و زمان و مکان تولد و آن را در وجودى نورانى و ملکوتى متناسب با نحوه وجودى آن ثبت مىکند. که همان «لوح تقدیرات» است این مرحله همان قدر یا تقدیر است «قدر» همان هندسه وجودى شىء است. احادیث بزرگان معصوم(ع) بر این معناى قدر تصریح دارند. امام رضا(ع) مىفرماید: «القدر هى الهندسة و وضع الحدود من البقاء و الفناء»(21) قدر همان هندسه وجودى و قرار دادن اندازه بقاء و فناء شىء است. امام کاظم(ع) درباره معناى قدر مىفرماید: «تقدیر الشىء من طوله و عرضه»(22) قدر همان اندازهگیرى و تعیین طول و عرض چیزى است. پس از آن که خداوند اندازه اجلها و ویژگیهاى چیزى را تعیین و در لوح تقدیرات ثبت کرد براى پدید آوردن آن به مأموران و کارگزارانش در عالم خلقت که همان ملائکه و مدبران امور الهىاند فرمان مىدهد که بر اساس حدود و نقشه ثبت شده در لوح تقدیرات پیش روند و بیافرینند، این فرمان الهى براى آفرینش مخلوقات همان مرحله قضا است از آنجا که هیچ مانعى بر سر راه اجراى اوامر الهى وجود ندارد به دنبال حکم خداوند. امر مقدّر تحقق مىیابد. به همین جهت در برخى از روایات اسلامى «قضاء را به معناى حکم و فرمان الهى به ایجاد چیزى در خارج معنى کردهاند: از جمله امام رضا(ع) در تعریف قضا مىفرماید: «قضا همان محکم ساختن و برپا داشتن شىء است»(23) اما گاه پس از فرمان الهى و هنگامى که تحقق یک چیز در مراحل اولیه و مقدماتى است، عواملى به اذن خداوند مانع وقوع آن مىشوند. مانند رفع عذاب از قوم یونس(ع) بنابراین مرحله قضا همان فرمان الهى به تحقق یک امر است، اعم از این که آن امر در خارج هم تحقق پیدا کند و یا به اذن خدا و با فرمان و قضاى دیگرى، از وقوع آن جلوگیرى شود. پس اگر گاهى در قرآن و احادیث «قضا» به خلق و ایجاد چیزى در خارج معنا و تبیین شده است منظور قضاهایى است که تغییر نمىکند و تحقق خارجى مىیابد. به علاوه همین که در بسیارى از روایات بعد از مرحله قضا از برخى مراحل دیگر سخن رفته است. مانند مرحله «امضاء» و نیز این که قضا به دو نوع حتمى و غیر حتمى تقسیم شده است حاکى از این است که معناى اصطلاحى قضا همان مرحله فرمان الهى است و الا پس از تحقق شىء سخن گفتن از وجود مراحلى پس از آن و یا غیر حتمى بودن آن بى معنا است.(24) بر اساس آیات قرآن و روایات اهل بیت قضا و قدر الهى را مىتوان به دو نوع حتمى و غیر حتمى تقسیم کرد قضاء و قدر حتمى آن است که وقوعش قطعى است و تغییرناپذیر، در حالى که قضا و قدر غیر حتمى آن است که قطعى نیست و تغییرپذیر است. امام صادق(ع) مىفرماید: «برخى امور، حتمى اند و بىگمان تحقق مىیابند و برخى نزد خداوند مشروطند و خدا آن چه را بخواهد پیش مىاندازد و آن چه را بخواهد، محو مىکند و آنچه را بخواهد ثبت مىکند.»(25) بر خلاف آن چه برخى مىپندارند چنین نیست که چون خداوند چیزى را تقدیر مىکند و یا حتى به وقوعش فرمان مىدهد همواره پدید آید بلکه گاه به اذن خدا عواملى پیش مىآیند و آن را تغییر مىدهند. این تغییرات گاه در مرحله قدر است و گاه در مرحله قضا، بدین معنا که قدر و قضاى دیگرى جاى آنها را مىگیرد از این جاست که مفهومى با نام «بداء» در عقاید اسلامى رخ مىنماید. که در ادامه از آن بحث خواهیم نمود. عوامل تغییر دهنده تقدیرات در روایات اهل بیت عواملى بعنوان تغییر دهنده تقدیرات الهى بیان شده است. امام على(ع) مىفرماید: «صله رحم، عمرها را افزون مىکند و اموال را بسیار مىسازد»(26) صدقه، اعمال شایسته دعا و امور دیگرى تغییرات مثبت در تقدیرات الهى سبب مىشوند و از طرف دیگر، گناهان، قطع رحم و امور دیگر سبب تغییرات منفى و تغییر دهنده نعمت به عذاب شمرده شدهاند.(27) تقدیرات حتمى: امورى که اراده خداوند بر این تعلق گرفته که حتماً روى دهند، مثلاً زمان قیامت جزء مقدرات حتمى است. بیشتر مرگ انسانها جزء تقدیرات غیر حتمى است اما گاهى خداوند بنابر مصلحت مرگ کسى یا حادثهاى دیگر از زندگى را در شمار تقدیرات حتمى جاى مىدهد. على(ع) مىفرماید: «اذا کان القدر لایردّ فالاحتراس باطلٌ»(28) چون تقدیر تغییرناپذیر فرا رسد حفظ کردن خویش بىثمر است. اهل بیت و اعتقاد به بداء تغییر در قضا و قدر الهى همان است که در احادیث اهل بیت(ع) بداء نامیده شده است. در حقیقت بداء گونهاى نسخ تکوینى است، چنان که گاه خداوند در حوزه احکام تشریعى حکمى را تغییر مىدهد و حکم دیگرى را برجاى آن مىنهد که آن را نسخ تشریعى مىگویند، در قلمرو امور تکوینى نیز گاه پروردگار متعال تغییراتى پیش مىآورد و قضا و قدرى را بر مىدارد و قضا و قدر دیگرى را برجاى آن مىنشاند. در احادیث اهل بیت (ع) اعتقاد به بداء از مهمترین و والاترین مراتب خداشناسى و نیز شرط نبوت انبیاء شمرده شده و پاداش عظیمى برایش در نظر گرفته شده است. زراره از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) نقل مىکند که فرمود: «کسى خدا را به چیزى همچون بداء نپرستیده است» در روایت ابن عمیر از هشام بن سالم است که امام صادق(ع) فرمود: «خدا به چیزى چون بداء بزرگ شمرده نشده است.»(29) امام رضا(ع) مىفرماید: «هرگز خدا پیامبرى را بر نینگیخت مگر با حکم تحریم شراب و اقرار به بداء.»(30) و امام صادق(ع) مىفرماید: «اگر مردم مىدانستند چه پاداشى در اعتقاد به بداء هست از سخن گفتن دربارهاش سستى نمىورزیدند.»(31) شاید سرّ اهمیت اعتقاد به بداء در این است که گواه بر حرّیت و اختیار الهى است، بداء نشان دهنده این است که دست خدا در تغییر تقدیرات بسته نیست و در تقدیر مقدرات و تغییر آنها فعّال مایشاء است چون برخى گمان مىکنند که آن چه را خدا تقدیر کند. ضرورى و اجتنابناپذیر است ایمان به بداء درست در برابر این اندیشه است و نشان مىدهد که دست خداوند در تغییر تقدیرات باز است و به خودى خود، هیچ ضرورت و التزامى در تقدیرات و تحقق آنها نیست. قلمرو بداء امورى است که در عالم خارج هنوز تحقق نیافتهاند تا قبل از تحقق هیچ حتمیتى نسبت به آنها وجود ندارد، از امام صادق(ع) نقل شده است که: اجل محتوم تغییرناپذیر و اجل مسمى تغییرپذیر و قابل تقدیم و تأخیر است و همان است که بداء در آن صورت مىپذیرد»(32) اعتقاد به بداء از دیدگاه اهل بیت هیچ منافاتى با علم پیشین خدا ندارد و از مفاد پارهاى از احادیث استفاده مىشود که خدا دو نوع علم دارد و هیچ کس را بر یک قسم از این دو علم واقف و آگاه نمىکند و آن علم را «علم مخزون» نامیدهاند که موارد بدائى و همه محو و اثباتها و تقدیم و تأخیرها در آن است.(33) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. تفتازانى، مسعود بن عمربن عبداللّه، ج 4، ص 181، منشورات شریف رضى، قم 1409 ق. 2. توحید، صدوق، ص 108، ح 4. 3. همان، ح2. 4. همان، ح5. 5. نهج البلاغه، خطبه 174. 6. قاضى عبدالجبار، شرح اصول الخمسه، ص 133، تحقیق دکتر عبدالکریم عثمان، مکتبة وهبه، قاهره 1408 ق. 7. نهج البلاغه، حکمت 470. 8. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 227. 9. توحید، صدوق، ص 96. 10. نهج البلاغه، خطبه 185. 11. توحید، ص 361. 12. شیخ صدوق، التوحید، باب 59، حدیث 3. 13. همان، حدیث 8. 14. عیون اخبار الرضا، ج 1، باب 11، حدیث 17. 15. صدوق، توحید، باب 59، ح 8. 16. همان، ح 5. 17. بحارالانوار، ج 5، ص 83. 18. صدرالمتألهین شیرازى، اسفار، ج 6، ص 373، بیروت، 1410 ق. 19. اصول کافى، ج 1 باب «فى انّه لایکون شىءٌ فى السماء و الارض الا بسبعةٍ». 20. نهج البلاغه، خطبه 183. 21. اصول کافى، ج 1، باب جبر و قدر، ح 4. 22. همان، باب مشیت و اراده. 23. همان، باب جبر و قدر، ح 4. 24. برگرفته از دانش نامه امام على(ع)، زیر نظر على اکبر رشاد، ج 2، ص 266، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، تهران، 1380 ش. 25. عیاشى سمرقندى، تفسیر العیاشى، ج 2، ص 217، ح 65، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت 1411 ق. 26. غررالحکم، ج 1، ص 414، ح 37، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1407. 27. بحارالانوار، ج 77، ص 398، ح 21 و ج 73، ص 376، ح 14 و اصول کافى ج 2، ص 525، ح 12 و نهج البلاغه، خطبه 109. 28. شرح غررالحکم، جمال الدین خوانسارى، ج 3، ص 1207، ح 4071، انتشارات دانشگاه تهران، 1366 ش . 29. اصول کافى، ج 1، باب بداء، ح 1. 30. همان، ح 15. 31. همان، ح 12. 32. بحارالانوار، ج 4، ص 10. 33. همان، ج 4، ص 110 و 95 و 89 و 85. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 84 |