تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,047 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,992 |
مبانى حق و تکلیف | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 287، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
آملى عبدالله جوادى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
##تهیه و تدوین: حجةالاسلام و المسلمین محمد رضا مصطفى پور## موضوع حق و تکلیف از موضوعاتى است که مبانى خاص خود را خواهد داشت که با بیان آن مبانى و رابطه آنها با حق و تکلیف مىتوان تبیین کرد حقوق واقعى انسان و تکلیف حقیقى او چه مىباشد و آدمى در حیات اجتماعى و فردى خود از چه حقوق و تکالیفى برخوردار است، اساسىترین مبانى حق و تکلیف. معرفتشناسى و هستىشناسى و انسانشناسى و دینشناسى است از این رو در این مقاله به این امور چهارگانه و رابطه آنها با حقوق و تکالیف انسان مىپردازیم. 1- معرفتشناسى و رابطه آن با حقوق در معرفتشناسى دو دیدگاه کلى وجود دارد. الف: دیدگاهى که معیار معرفت و فهم بشرى را در حسّ و تجربه منحصر و محدود مىداند و ابزار دیگرى را براى شناخت و معرفت نمىپذیرد. بر مبناى این دیدگاه، هستى به وجود مادى خلاصه مىشود و وجود ماوراء ماده انکار مىگردد. ب: دیدگاهى که معتقد است معارف نازله و ابتدایى به واسطه حس و تجربه حاصل مىشود اما فراتر از حس و تجربه معارفى هستند که شالوده و اساس علم ریاضیات را تشکیل مىدهند، مفاهیم ریاضى، هرچند متعلق به ماده نیستند لیکن خود آنها صورت مادى و خارجى ندارند. بالاتر از معرفت ریاضى، معرفتى است که علم کلام و حکمت عهده خلافت، امامت و اسماى الهى که از مفاهیم تحریرى محض هستند، به وسیله عقل آدمیان ادراک مىشوند. برتر از معرفتهاى کلامى و فلسفى، که به وسیله عقل ادراک مىشوند، معارفى است که عرفان نظرى آن را تبیین مىکند معارفى چون هویت مطلقه و توحید واقعى و موحد حقیقى که از مباحث شهودى است در این معرفت مورد بررسى قرار مىگیرد. سلطان همه معارف و علوم، معارف و علوم انبیاء و اولیاء است که آن را کشف و شهود و وحى معصومانه خلیفة اللهى گویند. اگر انسانى با حس و تجربه به کسب معرفت نایل آید به طور طبیعى حق و تکلیف را در آن محدوده مىبیند. از این رو حقوق معنوى براى او مصداقى نخواهد داشت و تکالیف امورى هستند که براى تنظیم رفتارهاى اجتماعى آنها ضرورت پیدا مىکند اما اگر ابزار معرفت شهود و وحى و همچنین عقل باشد حقوق و تکالیف محدود به حقوق مادى و اجتماعى بوده بلکه علاوه بر آنها حقوق معنوى مربوط به رابطه انسان با ماوراء ماده است مصداق پیدا مىکند و آن حقوق معنوى حقوق مادى و اجتماعى او را نیز تحت تأثیر قرار مىدهد. 2- هستىشناسى و رابطه آن با حق و تکلیف در هستىشناسى نیز دو دیدگاه کلى وجود دارد. دیدگاهى که هستى را محدود به ماده مىداند و منکر وجود، موجودات غیر مادى است. این دیدگاه، دیدگاهى الحادى است که اصالت را به ماده مىدهد. در برابر این دیدگاه، نظریه الهى است که علاوه بر ماده به موجودات ماوراء ماده نیز باور دارد و به عبارت دیگر: آنها هستى را به دو قسم مجرد و مادى تقسیم مىکنند. اساس اندیشه الهى بر این است که موجودات جهان هستى از یک جهت به چهار قسم، تقسیم مىشوند. 1- موجود مادى: موجوداتى که داراى حجم و وزن هستند و قابل تقسیم مانند همه موجودات مادى. 2- موجود مستکفى: موجوداتى که هرچند ماده ندارند ولى از لوازم مادى مانند شکل برخور دارند. نظیر آن چه که انسان در عالم رؤیا مىبیند از نگاهى دیگر به آنها موجود مثالى یا برزخى مىگویند. 3- موجود تام: موجوداتى که مانند فرشتگان و حاملان عرش، لوح و قلم و کرسى داراى تجرّد عقلى هستند. 4- موجود فوق تمام: وجود و هستى که فوق همه این هاست، موجودى که خالق تمام موجودات و برخوردار از همه کمالها و تأمین کننده نیاز و کمال دیگر پدیدههاست. باتوجه به این دو دیدگاه، اگر وجودى واجد همه کمالها متعلق باور انسان باشد مىدانند که او با توجه به علم نامتناهى، تعیین کننده حقوق و تکالیف آدمیان است، زیرا او منشأ هستى و مدبّر و ربّ کل نظام تکوین و از جمله انسان است و به عبارت دیگر: او با ربوبیت بر نظام تکوین، هدایت نظام هستى از جمله انسان را به عهده گرفته است. از این رو انسان هم در برابر خدا و هم در برابر موجودات دیگر حقوقى دارد که باید آنها را ایفا نماید. اما اگر هستى منحصر در ماده و امور مادى باشد، آدمیان همه حرکات و رفتارها و اعمال خویش را با امور طبیعى و مادى مرتبط مىکند و حقوق او هم در همان محدوده جلوه مىنماید. 3- انسانشناسى و رابطه آن با حق و تکلیف از جمله مبادى و مبانى حق و تکلیف، انسانشناسى است. در رابطه با انسانشناسى سه عنصر محورى باید مورد توجه قرار گیرد. الف: هویت شناسى یعنى حقیقت و هویت انسان چیست؟ آدمیان به لحاظ هویت مرکب از روح و جسم است که اصالت وجود او را روح او تشکیل مىدهد گرچه ابعاد دیگرى دارد که به جسم او ارتباط پیدا مىکند. از این رو گفتهاند: هویت حقیقى انسان داراى ابعاد و لایههاى سه گانه است و توجه به او بدون لحاظ همه این ابعاد، نقص در شخصیّت او به شمار مىآید و این ابعاد سه گانه عبارتند از: اول: بعد حیوانى انسان در بعد حیوانى در شهوت و غضب و برخى آرزوها و امیال نفسانى خلاصه مىشود. دوم: بعد انسانى انسان در این بعد صاحب مقام تفکر و تعقّل و عزم و اراده است که با تفکر و تعقل مىشناسد و با عزم و اراده و تصمیم، کارى که مىخواهد انجام مىدهد. سوم: بعد الهى این بعد بعدى است که به صاحب اصلى خالق او مربوط است و انسان متعارف نسبت به آن امانت دار الهى است. ب: جایگاه انسان در نظام هستى انسان در نظام هستى از چه جایگاهى برخوردار است. آیا موجودى است مثل دیگر موجودات و در عرض آنها و تنها تفاوتش در داشتن عقل و اراده است یا موجودى برتر است که او خلیفة اللّه و امانت دار الهى و داراى کرامت ذاتى و... است که از نظر دینى این انسان خلیفه خدا، برخوردار از روح الهى، امانت دار خدا و داراى کرامت ذاتى و...است. ج: شناخت تعامل انسان با هستى یکى از مباحث محورى در شناخت انسان، شناخت چگونگى تعامل او با جهان هستى است. انسان در خلأ زندگى نمىکند. بلکه در نظامى ادامه حیات مىدهد که اجزایى محیط اطراف او را فرا گرفته و او همیشه با آن در ارتباط است. از این رو یکى از شئون بشر تعامل و برخورد او با نظام طبیعت است، این تعامل مىتواند سازنده و منطقى باشد یا سودجویانه و مخرّب، چگونگى برخورد انسان با طبیعت متوقف بر شناخت چگونگى رابطه او با طبیعت و تعامل او با طبیعت است. اگر او جهان را مخلوق خداى جهان آفرین بداند و همه انسانها را صاحب حق در قبال طبیعت به گونهاى با آن تعامل پیدا مىکند و اگر او خود را مستقل از هر چیزى و همه چیز را در رابطه با خود ببیند، نتیجه او با طبیعت سودجویانه و محروم کردن دیگرى در استفاده از طبیعت است و اگر خود را مخلوق خدا و انسانهاى دیگر را صاحب حق از طبیعت، رابطه سازنده و منطقى با طبیعت برقرار مىکند. 4- دینشناسى و حقوق انسان از جمله مباحثى که در رابطه با تبیین حقوق انسانى باید مورد توجه قرار گیرد شناخت دین است. دین مجموعه مقررات و قوانین و برنامهها است که جهان آفرین و انسان آفرین با توجه به آگاهى از حقیقت و هویت انسان و جایگاه او در نظام هستى و چگونگى رابطه با جهان هستى و آگاهى از مصالح و منافع او براى او تنظیم کرده است که آدمیان در پرتو آن مىتوانند حقوق و منافع و مصالح خود را تأمین کنند. بخش عمدهاى که مجموعهاى از باید و نباید هاست. براى تأمین و حفظ حقوق انسانى است. بایدها طریق تأمین حقوق فردى و اجتماعى است و نبایدها نشان دهنده موانع و آفات تأمین حقوق هستند. به گفته مرحوم علامه طباطبائى (ره) انبیاء آمدهاند تا به مردم عقاید و اعمالى را بیاموزند که در پرتو آن سعادت واقعى خویش را تأمین کنند، انسان باید پایه زندگى خویش را بر روى اعتقادات دینى بنا کند و به وظایفى که در پیشگاه الهى و جامعه بشرى دارد، عمل نماید تا به کمال خویش دست یابد.(1) با توجه به مبانى چهارگانه در معرفتشناسى و هستىشناسى و انسانشناسى و دینشناسى. آدمیان باید حقوق خود را به گونهاى تنظیم کنند که با شناخت واقعى از انسان و هویت او و چگونگى تعامل او با هستى و جایگاه او در نظام تکوینى و هستى، هماهنگ بوده و همه مصالح و منافع واقعى و نیازهاى حقیقى او را تأمین نماید این حقوق با این ویژگىها فقط بوسیله ادیان الهى و توحیدى تنظیم مىشود. ادله تکلیف مدارى دین اما در برابر این دیدگاه گفته مىشود که دین فقط تکلیف محور است و هیچ توجهى به حقوق انسان ندارد و براى آن ادلهاى نیز اقامه کردهاند که به آن ادله و پاسخ آنها پرداخته مىشود. 1- نسبت باید و نبایدهاى دینى و حقمدارى واژه به کار گرفته در ادبیات دینى به نظامهاى تکلیف محور اختصاص دارد نه حق محور، زیرا باید و نباید با الزام و اکراه و اجبار و امر و نهى بیشتر سنخیت دارد. در حالى که شاخصه حق، اختیار و آزادى است. از این رو مکتبى که شالوده آن باید و نباید است نمىتواند حق مدار باشد بلکه تکلیف مدار است. پاسخ تنافى تکلیف با حق در پاسخ سخن فوق گفته مىشود: گرچه در تعالیم دینى باید و نباید هایى وجود دارد که بار تکلیفى دارند. اما باید توجه داشت که این تکلیف «براى انسان» است نه «بر انسان» و آن تکلیفى با حق انسان منافات دارد که «بر انسان» باشد نه براى انسان. و تکالیف دینى از نوع تکلیف براى انسان است توضیح آن که: اگر به مفهوم حق و تکلیف دقت شود و مناسبات میان آن دو مورد باز کاوى قرار گیرد. روشن خواهد شد که رابطه میان آن دو به دو شکل قابل تصور است. 1- گاهى حق براى شخص معینى است و تکلیفى بر دیگران و گاهى حقى براى دیگران و تکلیفى بر فرد، در این قسم حق براى یک طرف مطرح است و تکلیف براى طرف مقابل، حق این فرد تکلیف مقابل است که حاصل آن نفع این فرد و بار دیگرى است و حق طرف مقابل، تکلیف این فرد که در نتیجه نفع آن براى دیگرى است و بار آن براى این فرد. از باب مثال: تکلیف پدر تربیت صحیح فرزند است، در این صورت حق فرزند بر پدر تربیت صحیح اوست که به ظاهر این وظیفه بار پدر و به نفع فرزند و در نتیجه حق اوست و یا حق نفقه براى خانواده تکلیفى بر عهده شوهر است که در این صورت نفع آن مال خانواده است و تکلیف آن بر شوهر. 2- قسم دیگرى از مناسبات میان حق و تکلیف وجود دارد که حق و تکلیف هر دو در یک طرف قرار دارند. هم حق براى آن فرد است و هم تکلیف بر او، در این قسم تردیدى وجود ندارد که تکالیف به حقوق بازگشت مىکنند و در حقیقت راه تحقق و احیاى حقاند. و الزام در برخى امور از آن روست که تنها راه تحقق یافتن حق است و بدون استیفاى آنها، استیفاى حقوق ممکن نیست. از باب مثال: در نظام آموزش و پرورش، تکالیفى را براى دانشآموزان در نظر مىگیرند. اما وقتى این تکالیف تحلیل شود، همه آنها به حقوق دانشآموز برمىگردد و او بار خود را حمل مىکند نه این که بار مدرسه و محیط آموزشى را تحمل کند. زیرا حق مسلم این دانشآموز فراگیرى علم و یادگیرى دانش است. اما چون از این حق غافل است و به ظاهر آن را حق خود نمىداند و مىخواهد به بازى و سرگرمى وقت بگذراند، آن را بر خود تکلیف مىپندارد و حال آن که در واقع حق است و به طور خلاصه، همه برنامههاى محیط علمى از منظر آموزش تکلیف محسوب مىشود اما از منظر پرورش حق است. در حقوق و تکلیفهاى دینى نیز از همین قبیل است. یعنى اگر خداوند در آموزههاى دینى آدمیان را به نماز، روزه، حج و زکات و سایر وظائف تکلیف کرده به حقوق انسان برمىگردد زیرا حق تکامل، فهمیدن، رشد کردن، هم جوارى با ملائکه، دورى از خوى حیوانى و حق برترى از جماد و نبات، حق مسلم اوست و تنها راه تحصیل این امور، اجراى تکالیف و احکام دینى است. و به عبارت دیگر: به لحاظ این که «قرب الهى» وصول به سعادت و جانشینى خدا در زمین حق انسان است که از راه اقامه نماز، واداى روزه و پرداخت زکات، و تحقق عدالت امکانپذیر نیست پس باید براى رسیدن به آن حقوق این تکالیف را انجام داد. 2- رابطه عبودیت و بندگى خدا در تضاد با حقوق انسان آموزههاى دینى به گونهاى تنظیم شده است که عبد محور و تکلیف مدار است. مردم در چنین نظامى همگان بنده و عبد اند که فقط باید مطیع اوامر مولا بوده و خواستهها و انتظارات او را برآورده سازند در حالى که اگر دین بر مبناى حق تنظیم مىشد. انسان مىبایست مخدوم باشد نه خادم. و به عبارت خلاصهتر: نظام بندگى و عبودیت براى خداوند با حقوق انسان در تضاد است. زیرا انسانها پیوسته باید در برابر خدا تسلیم باشند. پاسخ تضاد عبودیت با حق انسان اشکال تضاد بین عبودیت خدا و حق انسان از این جا نشئت گرفته است که تصور مىشد رابطه عبد و مولا در دین مشابه عبد و مولا در نظام برده دارى است و این اشکال از ادبیات و تعابیرى است که به کار رفته است. در حالى که اگر تأمّل شود بین آنها تفاوتهاى فراوانى است و آنها عبارتند از: 1- مراد بردگى در نظام انسانى، بردگى مادى است در حالى که مراد از بندگى الهى، بندگى ملکوتى و عبودیت معنوى است و اصلاً نمىتوان بین نظام تشریعى الهى و نظام مادى بردهدارى قیاس کرد. 2- در نظام برده دارى فردى تحت سیطره فردى همانند خود قرار مىگیرد و در نتیجه در همه امور خدمت گزار مولاى خود قرار مىگیرد و انتظارات او را برآورده مىسازد. اما در نظام عبودیت و بندگى الهى نه انسان تحت سلطه فردى که هم سطح و هم نوع اوست قرار مىگیرد و نه انسان خدمتگزار خداوند است بلکه اولاً مولاى او کسى است که به وى وجود و هستى عطا کرده و او را از کتم عدم به حیطه وجود آورده و همه حاجات و شئون او را برآورده ساخته است و ثانیاً در نظام الهى و دینى، انسان خادم خداى سبحان نیست که به سود او کار کند بلکه خادم خویش است که نتیجه تلاشهاى او به خود او برمىگردد. انتظار خدا از بشر آن نیست که به او و آن چه متعلق به اوست سود رسانى و خدمت شود بلکه براى این است که بشر به خود خدمت کند. در واقع خداى متعال خود منشأ نفع و منبع سود و سرچشمه بخشش وجود است «اللّه یبسط الرزق لمن یشاء»(2) خدا روزى را به هر که بخواهد توسعه مىدهد براى همین است که انبیاء و اولیاء الهى براى او از هیچ ایثار و نثارى دریغ نمىکنند و فردى چون على(ع) مىفرماید: «در عزت من همین بس که بنده تو هستم: «کفى بى عزاً ان اکون لک عبداً و کفى بى فخراً ان تکون لى ربّاً، انت کما احبّ فاجعلنى کما تحبّ»(3) این عزت براى من بس است که عبد تو باشم و افتخارم همین بس که تو پروردگار منى، تو آن چنانى که من دوست دارم مرا آن چنان نما که خود مىپسندى و دوست دارى. بنابراین در نظام بندگى ملکوتى و عبودیت دینى نه تنها با حقوق بشر منافات نداشته و با آن در تضاد نیست بلکه با آن موافق مىباشد. بلکه تنها طریق تحقق حقوق انسانى بندگى براى اوست که از مسیر نظام دینى آن را تشریع کرده است و بلکه بالاتر در پرتو عبودیت الهى و ملکوتى، آدمیان هویت واقعى خود را مىیابند و از عنوان «ان هم الا کالانعام بل هم اضلّ»(4) آنها در حقیقت مانند چارپا یانند بلکه گمراهتر، خارج مىشوند و در ابعاد گوناگون علمى و عملى از طرف خدا به آباد کردن زمین مىپردازند: «هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها»(5) خداى سبحان شما را از زمین پدید آورد و براى معمور ساختن زمین مأمور ساخت. 3- نسبت مجازاتهاى دینى با تکلیفمحورى از جمله مطالبى که در تکلیف دین مطرح مىشود، طرح مجازات و کیفر در دین است، کیفر داشتن از آثار تکلیف است نه از لوازم حق، و اختیار فعل و ترک از آثار حق است. از این رو به لحاظ اشتمال دین بر مجازاتهاى دنیوى و اخروى فقط تکلیف مدار است و تکلیف هم با اکراه و اجبار همراه است اما حق با اختیار و آزادى قرین است. کسى که صاحب حق است و خود را محق مىداند و نه مکلف، ثبوت و سقوط حق در اختیار اوست و مختار است که آن را استیفا یا از آن صرفنظر نماید در صورت عدم استیفاى حق خود، کسى براى او کیفر در نظر نمىگیرد و مجازاتى را بر او تحمیل نمىکند یعنى عدم طلب حق، مانند ترک تکلیف نیست که عقاب و عذابى در بر داشته باشد. از باب مثال، هر انسانى حق بهره از محیط سالم و غذاى سالم را دارد. حال اگر کسى نخواست این حقوق را استفاده کند، احدى نمىتواند او را به سبب ترک حقوقش تنبیه و عقاب نماید در حالى که دین تکالیفى بر عهده انسان مىگذارد و اگر فرد آن تکالیف را انجام ندهد، تحت تعقیب قرار مىگیرد و سپس مجازاتى را نسبت به او اعمال مىکنند. پاسخ نسبت مجازاتها با تکلیف محورى دین براى پاسخ به این اشکال لازم است معناى عذاب و اقسام آن مورد تحلیل قرار گیرد. از نظر تعالیم دینى مجازاتهاى الهى نتیجه طبیعى عمل است نه این که امرى اعتبارى باشد. توضیح مسئله آن که: حقوق انسان بر دو قسم است: 1- حقوق اولى و اساسى که به حیات و موجودیت انسان برمىگردد مانند حق سلامتى، حق غذا و هواى سالم و مانند آن. 2- حقوق ثانوى که حیات انسان به آن بستگى ندارد، هرچند وجود آن در تکامل زندگى انسان مؤثر است، مانند: حق تفریح، مسافرت و ورزش و مانند آن، گرچه بسیارى حقوق وجود دارد که اگر انسانى آن را ترک کند مجازاتى براى او در نظر گرفته نشده است. اما این طور نیست که استیفا نکردن آن حقوق پى آمدهاى منفى در تکوین نداشته باشد. زیرا ماهیت حقوق آن است که براى مستحق فایدهاى داشته باشد و در تکامل او تأثیر کند و اگر نباشد در تعالى و رشد صاحب حق اختلالى به وجود بیاید. سلامتى یک نوع حق است ولى عدم استیفاى آن، تدریجاً حیات شخص را به خطر مىاندازد، تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس، حق مسلم روح ملکوتى انسان است و سهل انگارى در آن بیمارى دل را بهمراه دارد و درمان بیمارى قلب حق مسلم جان الهى بشر است و غفلت از آن افزایش مرض را به دنبال دارد و به عبارت دیگر: براى تأمین سلامتى جسم و جان باید تلاش کرد و از هواى سالم، تفریح سالم، غذاى سالم و از تعلیم و تربیت و دیگر عوامل بهره گرفت، این امور حق محسوب مىشوند و ترک استیفاى این حقوق، سلامت، نشاط و شادابى روانى و جسمانى و بالأخره تمدن فرد و جامعه را که در تدیّن او نهادینه شده، تهدید مىکند و باید براى حفظ سلامت روانى همانند سلامت جسمانى اهتمام ورزید زیرا ترک آن حقوق پى آمدهاى سوئى براى انسان خواهد داشت. حقوق و تکلیفهاى دینى هم از این قبیلاند و مجازاتهاى ترک تکالیف و اعمال دینى مجازاتهاى اعتبارى نیستند بلکه ره طبیعى عمل فرد هستند. براى توضیح باید بدانیم مجازاتها اقسامى دارد که برخى از آن براى خدا روا نیست: اول: مجازات براى تشفى: اگر مظلوم از ظالمى انتقام مىگیرد براى تشفى خاطر خود و براى آرام شدن دلش آن مجازات را اعمال مىکند یا درخواست مجازات مىکند. مجازات الهى از این قبیل نیست. دوم: مجازات براى برقرارى نظم و امنیت و عبرت دیگران: گاهى نیروى انتظامى و قوه قضائیه مجرمان را تحت تعقیب قرار مىدهد تا نظم و امنیت در جامعه برقرار شود و دیگران عبرت بگیرند که این کارها را انجام ندهند. اما باید توجه داشت که مجازات الهى از این نوع نیز نیست، زیرا قیامت، سراى امن است از این رو مجازات براى امنیت معنا ندارد. علاوه چون قیامت دار عمل نیست عبرت گرفتن دیگران از آن جایگاهى ندارد. سوم: عذاب و مجازات و انتقام طبیبانه: اگر بیمارى به طبیب مراجعه کرد و طبیب براى درمان بیمار نسخهاى براى او نوشته باشد و فرد بیمار به نسخه طبیب حاذق بىاعتنایى کند، بیمارى او تشدید مىشود، افزایش مرض و تهدید به زوال سلامت، انتقام طبیبانه است. پزشک، بیمار را مجازات نمىکند بلکه به او مىآموزد که چون به دستور پزشکى عمل نکردى به فلان درد مبتلا شدى، انتقام پزشک تشدید بیمارى و تهدید سلامتى بیمار است. انتقام خداوند براى اوساط مردم در همین قابل توجیه است. چهارم: انتقام و مجازات پدر از فرزند بازیگوش: سرپرست کودک از او مىخواهد به آتش و شعلههاى آن نزدیک نشود، اما کودک بى اعتنا به تذکر سرپرست به شعله آتش دست مىزند و مىسوزد. مجازات الهى مىتواند از این قسم باشد. درست که تکالیف به حقوق برمىگردند اما ترک تکالیفى که راه رسیدن به حقوق هستند، نتیجه و اثرى جز عذاب و کیفر ندارد. عذابها هر چند در آخرت ادراک مىشوند، اما همان لحظه که گناه صورت مىگیرد فرد تبهکار عذاب مىشود: «ان الذین یأکلون اموال الیتامى ظلماً انما یأکلون فى بطونهم ناراً و سیصلون سعیراً»(6)همانا کسانى که اموال یتیمان را مىخورند جز این نیست که در شکمهایشان آتش فرو مىخورند و در آینده به آتش افروخته دوزخ درآیند. اصل آتش نقد کوتاه مدت، هم اکنون نیز موجود است. لیکن چون تبهکار، مست دنیاست سوختن را احساس نمىکند باطن گناه در همین دنیا عذاب دوزخ است و آن چه در آخرت مطرح مىشود تجسم آن است. معناى مجازات الهى آن نیست که خداى سبحان بگوید: چون شما حقوقتان را که به صورت تکالیف بیان شده است استیفا نکردید، من مجازات اضافهاى براى شما قرار مىدهم، بلکه عذابى که از ناحیه ترک تکلیف به انسانى مىرسد، اثر طبیعى استیفا نکردن حقوق است. مجازات دنیوى گناه نیز از همین قبیل است، حدود و آیات براى حفظ امنیت جامعه و تنبیه و بیدار کردن جانى و دیگران است. خداوند درباره حکمت ارسال رسولان مىفرماید: آنان را فرستادیم تا در قیامت کسى نگوید: خدایا چرا کسى را نفرستادى تا ما را از گمراهى باز دارد، پیش از آن که به خوارى و رسوایى مبتلا شویم: «ربّنا لو لا ارسلت الینا رسولاً فنتبع آیاتک من قبل ان نذل و نخزى»(7) فرستادن رسولان و نازل کردن کتابهاى آسمانى حق مسلّم جامعه بشرى است که خداى متعال به وسیله پیکهاى خاص مردم را آگاه و آنان را به عواقب گناه و گمراهى بیم داده و باز مىدارد. به گونهاى که مىتوان گفت: ارسال منذران آسمانى جزو مطالبات بشر است و بشر حق دارد از راهنمایان دلسوز برخوردار باشد تا دفینهها و گنجینههاى عقلى آنان را شکوفا کرده و حجت را بر آنان تمام نماید. بنابراین اولاً مجازات تضییع حق بشر نیست بلکه اثر تکوینى رفتار و عمل کرد خود انسان است. ثانیاً دریافت پیام خداوند به وسیله سفیران الهى حق مسلم جامعه انسانى و از مطالبات حتمى وى محسوب مىشود. و در واقع در نظر گرفتن مجازات براى جرم نجات مجرم است و نجات یافتن حق هر انسانى است چنان که وقتى على(ع) درباره سارقى، حد سرقت را جارى کرد و دستش را قطع کرد، جوان فریاد کشید و از حضرت به عظمت یاد کرد و گفت: على(ع) مرا نجات داد.(8) 4- ناکافى بودن دین براى تبیین همه حقوق بشر توقعات انسان از دین براى برآورده ساختن همه حقوق و نیازهایش انتظار ناصوابى است، زیرا دین همانند دارویى براى درمان بیمارى خاص است نه درمان همه بیمارىها. در پاسخ مىگوییم: با توجه به این که اصل دین مجموعه منظمى است که همه معارف آن وحیانى است و چون علم الهى به همه اشیاء احاطه دارد، قوانینى را تنظیم کرده است که اصول و کلیات آن ثابت و جزئیات و فروع آن متغییر است و آن اصول و فروع بیان کننده و برآورنده همه نیازها و حقوق انسانهاست. دین در واقع اصل دارو است و احکام معین آن به مثابه داروهاى معین مىباشد. یعنى همان طور که اصل کلى و جامع عنوان دارو براى درمان همه بیمارىهاست و داروى خاص براى علاج بیمارى معین است، اصل کلى و جامع دین براى برآوردن همه نیازهاى فردى و جمعى است و هر حکمى از احکام دین براى رفع نیاز مخصوص است: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین»(9) قرآن را نازل کردیم که شفا و رحمت براى مؤمنان است علاوه چون دین محدودبه نقل و کتاب و سنت نیست بلکه عقل در کنار نقل دو شاخص اصلى شریعت الهىاند، پس مىتواند درمان همه دردها بوده و براى همه عصرها و مصرها و نسلها سودمند باشد. نتیجه گیرى از مجموعه مباحث این مقال به دست مىآید که: اولاً: بحث حق و تکلیف ارتباط ناگسستنى با مبانى معرفت شناختى و هستى شناختى و انسان شناختى دارد به گونهاى که تا مبناى فکرى و عقیدتى درباره آن تبیین نگردد نتایج مطلوبى بر این بحث مترتب نمىگردد. ثانیاً: مبانى فکرى باید به منبعى مرتبط باشد که مطمئن و مصون از خطا و اشتباه باشد و آن این که باید براى معرفت مطمئن حقایق به عقل برهانى اعتنا و منبع وحیانى اهتمام ورزید. ثالثاً: حق و تکلیف در اسلام بر مبنا و عقیدهاى بنا شده که هیچگونه ناهماهنگى بین آنها وجود ندارد بلکه همه تکالیف به حقوق بر مىگردند تکلیف محورى در فرهنگ آسمانى اسلام به معناى بندگى خدا و رهایى از وساوس و دسایس شیطانى است که این خود بزرگترین مقام براى انسان است و بندگى و سرسپردگى انسان در مقابل خداى متعالى، تنها طریق وصول به جایگاه رفیع و مقام منیع انسان است. در قاموس دین مفهوم عبودیت و بندگى، حریت و آزادگى در سایه حق محورى دینى است. کیست مولا آن که آزادت کند بند رقّیّت زپایت واکند چون به آزادى نبوت هادى است مؤمنان را از انبیا آزادى است پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. المیزان، ج 2، ص 149.2. سوره رعد، آیه 26.3. بحارالانوار، ج 4، ص 402.4. سوره فرقان، آیه 44.5. سوره هود، آیه 60.6. سوره نساء، آیه 10.7. سوره طه، آیه 134.8. بحارالانوار، ج 41، ص 210.9. سوره اسراء، آیه 82. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 90 |