تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,076 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,024 |
خاطراتى سبز از یاد شهیدان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 287، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
نژاد محمد اصغر | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
شمعم، مىسوزم
برادر محمد حسین دهقانى تفتى در تاریخ 10/3/49 در قم متولد شد و در تاریخ 24/1/66 در شلمچه به سوى حق پرگشود. این شهید بزرگوار وصیتنامه عارفانهاى از خود به جاى گذاشته است. به فرازهایى از آن اشاره مىکنیم: خدایا، شمعم، مىسوزم تا راه را روشن کنم. از تو مىخواهم... اجازه دهى تا آخر بسوزم و خاکسترى از وجودم باقى بماند... با سوزندگى عشق روشنى بخشم... خدایا، من دلسوختهام، از همه چیز خود دست شسته و دیگر از کسى و چیزى بیمى ندارم... من مىسوزم تا راه حق را روشن کنم... خدایا، خسته ودل شکستهام... روح پژمرده خواهش پرواز دارد. مىخواهد از این غربت کده سیاه رداى خود را به وادى فنا بکشاند و از بار دنیا برمد و در دیار فنا با خداى خود به وحدت برسد. اى خداى بزرگ، تو را شکر مىکنم که راه شهادت را بر من گشودى...و لذت بخشترین امید حیات را در اختیارم گذاشتى... قبول شهادت، مرا آزاد کرده است. من آزادى خود را به هیچ چیز... نمىفروشم. خدایا، تو را شکر مىکنم که مرا در کوره غم گداختى و در دریاى درد آبدیده کردى... خدایا، مرا به سوى خود خواندى، من هم با همه وجودم به سوى تو آمدم. از هرچه داشتم، گذشتم... وجود خود را خالصانه در قربانگاه عشق، تسلیم خدا کردم. اما خدا نمىخواست مرا به شرف شهادت مفتخر کند، بلکه مرا مورد امتحانى سخت و دردناک قرار داد و بهترین برادران و جگرگوشههایم را در برابر دیدگانم، به رسم قربانى پذیرفت و مرا در حسرت شهادت، داغدار نگاه داشت تا شاید تار و پود وجود مرا با حزن و درد بگدازد. همه خواستهها و دوست داشتنها و آرزوهایم را بسوزاند و در من، معجونى از عشق و فقر و غم بسازد که دنیا را سه طلاقه، و آرزو کنم که آرزویى نکنم... اى حسین، در کربلا تو یکایک شهدا را در آغوش مىکشیدى، مىبوسیدى، وداع مىکردى، آیا ممکن است هنگامى که من نیز به خاک و خون خود مىغلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذارى و عطش عشق مرا به خودت و خدایت دوچندان کنى؟... این جهان جاى من نیست. آنچه دیگران را خوشحال مىکند، مرا سود نمىرساند... با قلب سوزان و غمگین به سوى خداى خود مىروم و از همه چیز چشم مىپوشم... اى نفس، مرا ضعیف و ذلیل مگذار، تا چند لحظه دیگر با قدرت و اراده، صبور و توانا باش، قول مىدهم پس از دقایقى همه شما(1) در استراحت ابدى و آرامش خود را براى همیشه بیابید. دیگر شما را زحمت نخواهم داد... لحظههاى حساس وداع من با زندگى دنیا، لحظههاى لقاء پروردگار و رقص من در برابر مرگ... باید زیبا باشد. خدایا، وجودم اشک شده است. همه وجودم از اشک مىجوشد و مىسوزد و خاکستر مىشود. به من اجازه بده تا قربانى شوم و بر خاک ریخته شوم و از وجودم غنچهاى بشکفد که نسیم بوى عرفان و فداکارى را از آن به ارمغان بگیرد.(2) نماز شب شهید فتاحى در خاطرهاى درباره شهید علیرضا فتاحى آمده است: دى ماه سال 62 بود. ما در اطلاعات و عملیات تیپ نبىاکرم(ص) بودیم. در یکى از آن ایام عزیزى از بسیج به نام علیرضا فتاحى به جمع ما پیوست. از همان روز اول نور بالا مىزد. بسیار عزیز و دوست داشتنى بود. تمام اوقات خود را با نوار مصیبت مىگذراند. شبها هم کم مىخوابید و در نماز شب گریه مىکرد. یکروز به شوخى به او گفتم: آنقدر با صداى بلند گریه مىکنى که شبها خواب نداریم. شب بعد دیگر صداى گریه او را نشنیدم. بعداً متوجه شدیم به میدان صبحگاه رفته و آنجا نماز شب خوانده است. آن شب هوا بسیار سرد و اندکى بارانى بود. و سرانجام در عملیات میمک به شهادت رسید.(3) در خاطره دیگرى برادر عباسى گوید:پادگان ابوذر بودیم. نیمههاى شب بود. به علت کسالت جسمى، از خواب بیدار شدم. صداى آهسته گریه کسى مرا به خود جلب کرد. دردم را فراموش کردم. در تاریکى دل شب متوجه شدم شهید علیرضا فتاحى در حال اقامه نماز شب است و در قنوت نماز به درگاه خداوند سبحان قطرات اشکش با نالهاى جانسوز و عاشقانه که حاکى از درد هجران و دورى و درخواست وصال دارد، جارى بود. آن نماز شب مرا منقلب کرد و روز بعد خود را بسیار ملامت مىکردم و غبطه مىخوردم.(4) آرزوهاى شهید پاینده برادر عباس پاینده در تاریخ 3/6/45 در قم به دنیا آمد و در تاریخ 4/10/65 در منطقه پاسگاه زید به شهادت رسید. بازگویى فرازهایى از وصیتنامه وى روح تازهاى به کالبد آدمى مىدمد. او مىگوید: «خدایا، احساس مىکنم که روحم عوض شده. مرا حالى دیگر دادهاى. نمىدانم چرا وقتى سر به سجده مىگذارم، بىاختیار گناهانم در خاطرم زنده مىشود و اشک، مهر نمازم را سیراب مىکند و در آن حال نمىدانم که چه هستم، کجا هستم . و وقتى به خود مىآیم و سر از سجده بر مىدارم، همرزمانم را مىبینم که با این کلام که «عباس نکند مىخواهى نزد عباس(ع) بروى» اندکى دلم را تصلى مىبخشند. خدایا، انگار مىخواهى مرا به میهمانى حضرت ابوالفضل(ع) دعوت نمایى، خدایا، من حقیر که هستم که براى رضاى تو فدا شوم؟ خدایا، من ذلیل کى مىتوانم با یاران تو در زمره شهیدان در راه تو باشم؟ اى کاش هزاران جان مىداشتم و در راه تو مىدادم... خدایا، دوست دارم که شهیدى گمنام باشم...، خدایا، هرگاه نامى از امام حسین(ع) مىآید، بى اختیار اشک در چشمانم جارى مىشود. خدایا دوست دارم به احترام امام حسین(ع) بدنم سه روز در دشتهاى جنوب کربلاى ایران بماند. خدایا، دوست دارم که همانند الگویم حسین(ع) سر در بدنم نباشد. خدایا، دوست دارم دستانم همانند دستان آقا ابوالفضل(ع) قطع گردد...پروردگارا، دوست دارم تا جگرم همانند جگر امام حسین(ع) با ترکش پاره پاره گردد و بالاخره دلم مىخواهد تا جسدم زیر چرخهاى تانک دشمن همانند اجساد مطهر شهیدان کربلا لگدکوب گردد.»(5) در آرزوى دیدار حق او هم مانند شیخ رجبعلى خیاط بود. حبیب اللّه زمانى در تاریخ 1/1/48 به دنیا آمد و در تاریخ 6/1/67 به شهادت رسید. وصیتنامهاى خواندنى و جالب دارد که به فرازهایى از آن مىپردازیم: «بارپروردگارا، از دورى تو سخت دلم گرفته و کسل هستم و آرزوى دیدار تو دنیا را سخت و تنگ و تار نموده و قدرت فکر کردن را از من گرفته است... بار الها، با هر که درد دل گفتم، نشنید. با هر کسى راز گفتم، نهان نداشت. به هر کس نگریستم، روى گردانید و به هر درى زدم، گشوده نشد. خدایا، تنها تو درد دلم را شنیدى و رازم را بر هیچکس آشکار نساختى. خدایا، تنها تو از من روى نگردانیدى و این تو بودى که وقتى در خانهات را زدم، با کمال خوشرویى و مهربانى به رویم در گشودى و از این بنده حقیر خود، استقبال کردى... خدایا، اگر مستم و اگر دیوانهام، از مقیمان این آستانم. با خود آشناییم ده که با کائنات بیگانهام... بار پروردگارا، محبت تو گلى است و بلا، خار آن، و آن کدام دل است که نیست گرفتار آن؟ خدایا، از هر دو جهان، محبت تو خریدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم. خدایا، چون در تو بنگرم، از جمله تاجدارانم و چون در خود بنگرم، از جمله خاکساران و تهى دستانم.»(6) به خاطر دیدن روى محبوب محمد رضا شریفى پور در شهر مقدس نجف به دنیا آمد و بعد از بیست سال و سه ماه در جزیره مجنون، مجنون حق شد. او در وصیت نامه عارفانهاش گوید: «اى خدا، حرف آخر را مىزنم، خداوند من، اى عشق من، اى دوست من، اى یاور من، در همه حال، اى معبود من، دلم از عشق به تو پر مىزند و هر لحظه امید و آرزوى رسیدن به تو در وجودم زبانه مىکشد. اى خالق من، دیدن تو را چگونه تحمل کنم و ندیدن تو را چگونه؟ اى خدا، اگر مردم مىدانستند که با تو بودن چه لذتى دارد، همه هستى خود را رها مىکردند و به سوى تو مىآمدند...اى خداى من، براى معامله نمىجنگم و براى بهشت کشته نمىشوم فقط دیدن روى محبوب است که مرا در جبهههاى نور کشانده است.(7) توفیق ده عبداللّه باشم برادر علیرضا صادق نیا کوچکده در تاریخ 1/1/46 در قم متولد شد و در تاریخ 1/11/65 در منطقه پاسگاه زیدیه به معبودش پیوست. او در وصیتنامه خویش گوید: «بارالها، چقدر دوست دارم آن سعادت و مرحمتى که در خواب دیدهام، در عالم حس نیز ببینم... اى کاش جاى خلوتى بود و تمام درد دلم را در آن خلوتگاه با تو مىگفتم و با سرازیر کردن قطرات اشک از این چشمان گنهکار و سرساییدن به آستان ربوبیت، با تو به نجوا و راز و نیاز مىنشستم...خدایا توفیق ده عبداللّه باشم عبداللّه!(8) تصویرى از لحظههاى پرشکوه شهادت برادر مهدى مقدس در نجف اشرف به دنیا آمد و در تاریخ 22/2/61 در بیمارستان ساسان تهران عروس شهادت را در آغوش مىکشید. وصیتنامه این عزیز حاوى بسیارى از نکات عارفانه و دلپذیر است که به جاست به فرازهایى از آن اشاره شود: « خدایا، با یاد تو شهادتنامهام را مىنویسم... خدایا، معشوق نازنینم مىپرستم... این عطشى است که خود در روح و جان من دواندهاى... آرى خداى من، محبوب من، من به تو همیشه نیاز داشته و دارم... خدایا، من عمرى این ذکر را تکرار مىکردم: یا لیتنى (کنت) معکم فافوز فوزاً عظیما و براى حسین مىگریستم. ولى امروز، تازه مىفهمم که حسین(ع) چه کسى بود و چه مىگفت... کم کم مىفهمم که امام چهارم (ع) در آن شبهاى تاریک با تو چه مىگفت... اکنون مىفهمم که على(ع)...در آن سیاهى شب... با بن چاه مرموز چه مىگفت و نیز مىفهمم که چرا امام هفتم(ع) زندان مخوف و هولناک هارون را در اعماق زمین بر آزاد شدن ترجیح مىداد... خدایا، امشب چه شب پرشکوهى است. انگار همه زندگى بیست و چند سالهام در همین چند لحظهاى خلاصه مىشود که تا صبح باقى مانده است. چه لحظه پرشکوه و زیبایى است... خدایا مىخواهم لحظات پرشکوه و زیباى یک شهید در آستانه شهادت را بازگو کنم. مىخواهم اندیشههاى ملکوتى یک شهید را که هنوز نمرده است، بیان کنم. هرگز نمىتوان چنین لحظههایى را براى کسى مجسم کرد، چون شهادت یک عشق ابدى و جاودانه است و یک شهید مىرود (تا) نسل تبهکار قابیل را رسوا کند.(9) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. منظور نفس و دیگر اعضا و جوارح اوست که به آن اشاره کرده است.2. معماى حضور، به کوشش طیبه فرد، ص 60 - 52.3. لالههاى زاگرسى، ص 65 و 66.4. ر.ک: همان مأخذ، ص 69.5. معماى حضور، ص 29 - 27.6. معماى حضور، ص 75 و 76.7. همان، ص 86.8. همان، ص 98 و 99.9. همان، ص 135 - 130. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 159 |