تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,075 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,024 |
پى آمدهاى رعایت حق و تکلیف | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 289، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
آملى عبدالله جوادى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
##تهیه و تدوین: حجةالاسلام و المسلمین محمد رضا مصطفى پور##
در مقاله پیشین تحت عنوان آثار و اهداف حق و تکلیف از هدف خلقت و برخى آثار و اهداف آن همانند: تحصیل معرفت و تعالى به حقایق و آرامش روحى و اطمینان درونى و امنیت فردى و اجتماعى سخن به میان آمد. در ادامه مباحث در آغاز ویژگىهاى اصناف چهارگانه مردم در جامعه اسلامى را، با تکیه بر سخنان حضرت امیرالمؤمنین(ع) بیان مىکند و پس از آن در ادامه به پىآمدهاى رعایت حق و تکلیف از جهت فردى و اجتماعى مىپردازد و امورى مانند: تعدیل قواى انسانى و اقسام قسط و عدالت اجتماعى و نجات از خواهشهاى نفسانى و دورى از رذایل اخلاقى و مفاسد اجتماعى و اصلاح و آبادانى دنیا و آخرت و آزادى انسانها از اسارتها و کمالات معنوى، توضیح مىدهد. اصناف چهارگانه مردم در جامعه اسلامى آنان که با خدا عهد و پیمان بستند تا تعالیم او را در زندگى فردى و اجتماعى پیاده کنند و خود را مکلف به اجراى تکالیف الهى دانستهاند، همیشه به دنبال زندگى اجتماعى سالم بوده و طالب سلم و صفا و آرامشاند، چنان که صفاى باطن مؤمنان، صلح ظاهرى با دیگران را به همراه دارد. اما آنان که در میان اجتماع به دنبال ایجاد موج و ظلم و فساد و ناامنى اند تا به نفع شخصى و خیالى خود برسند، هرچند به ظاهر ادعاى مسلمانى داشته باشند، ولى طعم اسلام و دین را نچشیدهاند. امیر بیان امام على(ع) در خطبهاى بسیار زیبا مردم را در جامعه اسلامى به چهار صنف تقسیم کرده و علل ناامنى را با این دسته بندى تعیین مىکند، هرچند این بیان، ترسیمى از اجتماع مسلمین بعد از رحلت پیامبر(ص) است، ولى در بسیارى از ملل قابل تعمیم است. آن امام بزرگوار که درود خدا بر او باد، درباره گروههاى چهارگانه مىفرماید: «أیّها النّاس انّا قد أصبحنا فى دهرٍ عنودٍ و زمنٍ کنودٍ یعدّ فیه المحسن مسیئاً و یزداد الظالم فیه عتوّاً، لاتنتفع بما علمنا و لانسأل عمّا جهلنا و لانتخوّف قارعةً حتّى تحلّ بنا و النّاس على أربعة اصنافٍ؛(1) اى مردم همانا ما صبح کردیم در روزگارى که کینه توز و ناسپاس است، روزگارى که نیکوکار، گنهکار به شمار مىآید و ظالم بر تعدّى خود مىافزاید، نه از آنچه بدان علم داریم بهره مىگیریم و نه از آنچه نمىدانیم مىپرسیم و نه از حادثه مهمى که تا بر ما فرود نیاید مىترسیم. در این زمان مردم چهار دستهاند.» 1. کسانى که در زمین دست به فساد نمىزنند، زیرا روحشان ناتوان و شمشیرشان کند است و از تمکّن مادى بىبهره هستند. 2. آنان که شمشیر کشیده و شرّشان را آشکار نمودهاند و لشکر سواره و پیاده را براى کشتار آماده کردهاند. دین را براى تحصیل اموال بىارزش دنیا تباه نموده براى اینکه یا ریاست گروهى را به عهده گیرند یا براى کسب شهرت بر منبرى بالا روند و خطبه بخوانند. چه تجارت بدى که دنیا را بهاى جان خود بدانى و با آنچه نزد خداست معاوضه کنى. 3. گروهى با عمل آخرت دنیا را مىطلبند و با اعمال دنیوى مقامات اخروى را طلب نمىکنند سعى دارند که خود را فروتن و متواضع جلوه دهند، گامها را کوتاه برمىدارند، دامن خود را جمع مىکنند، خود را همانند مؤمنان مىآرایند و پوشش الهى را ابزارى براى نفاق و دنیاطلبى خود قرار مىدهند. 4. گروهى دیگر با پستى و خوارى و نداشتن امکانات از کسب قدرت محروم ماندهاند و خویشتن را به زیور قناعت آراسته و لباس زاهدان را پوشیدهاند. ایشان هرگز از زاهدان نبودهاند.(2) این طوایف چهارگانهاى که بیان شد، مردمى نیستند که خواهان امنیت اجتماعى در جامعه باشند، چون در نهاد و نهان خود امنیتى احساس نمىکنند. آنان که درون خود را پر از آشوب و اضطراب مىبینند برایشان چندان خوشایند نیست که دیگران در آرامش باشند، ولى جز آنان گروه اندکى هستند که یاد قیامت چشمانشان را بر همه چیز فروبسته و ترس قیامت اشکهایشان را جارى ساخته است. این گروه مردم را به سوى خدا دعوت مىکنند،... آن قدر نصیحت کردند که خسته شدندو...(3) در دین دارى و تکلیف مدارى نیرومند، افرادى نرمخو و دوراندیش، در عبادت الهى متواضع، در سختیها بردبار، داراى نفسى قانع، شهوتشان در حرام مرده، مردم به خیرشان امیدوار و از اذیت و آزارشان در امان هستند.(4) این گروه در همه اعصار و امصار بسیار اندک و نادراند و قلّت ایشان سبب فقدان امنیت اجتماعى و جهانى است و اگر روزى این قلت تبدیل به کثرت گردد و اکثر افراد جامعه دست از خواهشها و تمایلات نفسانى خویش بردارند و خود را با تعالیم و اوامر الهى هماهنگ سازند، به جاى تسلیم پذیرى در مقابل هواهاى نفسانى، خود را مکلف به تکالیف الهى بدانند آن گاه جامعه بشرى به حقوق حقّه خود رسیده و صلح و امنیت در میان آنها نهادینه خواهد شد، وگرنه تا زمانى که کبر و غرور و خودخواهى حاکمان غیر دینى به جاى تعالیم انسان ساز اسلام حاکم باشد، ناامنى همواره در دنیا حاکم است. استاد بزرگوار علّامه طباطبایى (ره) فرمودند: دین کارى مىکند که فرد در همه اعمال فردى و اجتماعى، خود را در مقابل خالق مسؤول بداند و این نوع تفکر در اندیشه فرد غیر دینى وجود ندارد، پس اگر سود قانون یک واحد فرض شود، سود دین بیش از هزارهاست و کسانى که در نابودى دین مىکوشند و چشم به قانون مىدوزند به کسى مىمانند که پاى درست خود را با دست خود بریده، پاى چوبین به جاى آن بگذارند. خلاصه دین بهترین و عالىترین روشى است که مىتواند اجتماع بشر را منظم ساخته و بیش از هر روش دیگر مردم را به رعایت قوانین اجتماعى وادار نماید.(5) 1. تعدیل قواى انسانى انسان موجودى مرکب از جسم و روح یا نفس و بدن و داراى دو جنبه فطرى و طبیعى است که هر یک از دو جنبه او قوایى دارد؛ قواى فطرى انسان، او را به گرایشهاى معنوى سوق مىدهد و قواى طبیعى، او را به سمت امور مادى متمایل مىسازد، همانگونه که براى انسان عقل نظرى است و عقل عملى، کار عقل نظرى ادراک است و کار عقل عملى اعمال معقول.در بعد نظر داراى قواى متعددى، چون حس، خیال، وهم و عقل نظرى و در بعد عمل داراى نیروى متعددى، مانند غضب، شهوت و عقل عملى است. انسان در نشئه طبیعت ملازم با این قواست و کمال هر قوه در نفس، صورت هم سنخ خود را شکل مىدهد و هر کس بر اساس همان هندسه عمل مىکند: «قل کلّ یعمل على شاکلته».(6) کمال قوّه واهمه را شیطنت، قوه غضبیه را سبعیت و کمال قوه شهویه را بهیمیّت گویند، اگر همه همّت و تلاش انسان در خوردن و خوابیدن و لذت مادى خلاصه شود، وى جزء بهائم و چهارپایان است و اگر افزون بر این خصایص سعى در اذیت و آزار دیگران هم داشته باشد، در ردیف سباع و درندگان است و اگر با داشتن این خصلتهاى مذموم حیله و مکر و سایر رذائل اخلاقى را نیز به کار گیرد، جزء شیاطین است، اما اگر در پى تلاش، براى تحقق قوه عاقله باشد و آن را در مسیر ادراک حقایق عوالم وجود سیر دهد، انسان است. کمال وجودى انسان بر سایر موجودات به جهت برخوردارى از قواى مختلف است که به مقتضاى آن قابلیت پذیرش صورتهاى مختلف را داراست، هر یک از قوا وقتى به حدّ کمال خود رسید، در عالم آخرت به صورت هم سنخ خویش ظاهر مىشود، زیرا صورت اخروى تابع ملکات نفسانى است که آدمى در همین دنیا براى خود تحصیل کرده است. اگر انسان در صراط زندگى به واسطه قوه عاقله تعادل سایر قوا را حفظ کرده باشد، در طریق انسانیت است و با همین صورت در آخرت ظاهر مىگردد و اگر قوه عقل وى تحت رهبرى قواى دیگر قرار گیرد، باطن و صورت حقیقى او تابع همان قوّه قرار مىگیرد. این مطلبى است که در حکمت متعالیه به اثبات رسیده است. حکیم متألّه ملاصدرا در همین زمینه چنین آورده است: هر نفس که امروز خود را بدین تمتعات حیوانى و مستلذّات جسمانى و طیّبات دنیا که خبیثات آخرتاند عادت داد و متخلق به صفات بهیمى و سبعى شد، در روز قیامت و به روز نشئه آخرت با بهائم و حشرات محشور مىگردد، و هر که عقل را مطیع و فرمان بردار و حکمپذیر نفس اماره ساخت و در خدمت قواى بدنى کمر بندگى بر میان جان بست و ملک را خادم شیطان هوا گردانید و جنود ابلیس پرتلبیس را بر سلیمان عقل فرشته نهاد سرورى داد، لاجرم مالک دوزخ وى را سرنگون در سجّین جحیم اندازد.(7) امام خمینى (ره) در آثار فلسفى، عرفانى و اخلاقى خود نظیر شرح اسفار ملاصدرا، شرح جنود عقل و جهل، شرح چهل حدیث و برخى آثار دیگر در مقام اثبات موضوع برآمده و چنین آوردهاند: صورت انسانى در عالم آخرت که یوم بروز صور غیبیّه و ملکات نفسانیه است، به طور کلى از هشت صورت خارج نیست، پس معلوم مىشود که صورت انسانیه یکى از این هشت صورت است و بقیّه صورت غیر انسان است.(8) ایشان معتقد است که مشرکان و ملحدان و همه آنان که در مقابل تعالیم انبیاء ایستادهاند و با آنان مبارزه کردهاند، چون داراى اعمال پلیدى هستند، به صورت انسان محشور نخواهند شد، مىفرماید: مشرک چون قلبش از فطرت الهیه خارج و از نقطه مرکزى کمال، متمایل و از بحبوبه نور و جمال منحرف است و به انیّت خود و دنیا و زخارف آن مصروف است، از این جهت با سیرت و صورت انسانیّه محشور نگردد و به صورت یکى از حیوانات منکوس الرأس محشور شود.(9) در شرح دعاى سحر مىفرماید: از اهل نظرى شنیدم که مىگفت مقتضاى تجسم و ظهور ملکات در جهان آخرت، این است که برخى با داشتن صورتهاى متعدد محشور شوند و در آن واحد به صورت خوک و موش و سگ و غیره باشند.(10) امام صادق(ع) مىفرماید: «انّ المتکبّرین یجعلون فى صور الذّر؛(11) اهل تکبّر در روز قیامت به صورتهاى مورچه محشور مىشوند.» نیز روایت است که «یحشر بعض الناس على صورٍ تحسن عندها القردة و الخنازیر؛(12) بعضى از مردم در روز قیامت با چهرههایى محشور مىشوند که میمونها و خوکها از آنان زیباترند.» توضیح مطلب آن که انسان موجودى تک بعدى همانند فرشته یا حیوان نیست که عقل یا شهوت محض باشد، بلکه معجونى از عقل و شهوت است که باید شهوت و غضب را تحت حاکمیت عقل تعدیل کرد یکى از مهمترین آثار تعالیم وحیانى و فواید احکام الهى و نتایج تکلیف محورى دینى، تعدیل قواى انسانى و تثبیت جایگاه واقعى مقام خلیفة اللهى اوست. خداوند انبیاء و احکام را فرستاد و انسانها را مکلّف به رعایت احکام کرد تا بوسیله آن تعادل قوا را حفظ کرد تا با حفظ آن از جاده انسانیت خارج نشود، بلکه صورت و سیرتى انسانى به خود بگیرد، ظاهر و باطن او هماهنگ و یکسان باشد. بنابراین، نتیجه شیرین تکلیف، تعدیل قوا و ثمر تلخ روى گردانى از آن ناهماهنگى و ناموزونى در شاکله وجودى انسان است. 2. اقامه قسط و عدالت اجتماعى یکى دیگر از آثار تکلیف اقامه عدل است. این موضوع همیشه مورد بحث بوده و امروز نیز یکى از مباحث مهم مجامع علمى است. عنوان مزبور که بعد از تعدیل قواى انسانى قرار گرفته، روى عنایت و توجه خاصى بوده است، بدان جهت که اعتقاد ما بر این است که نتیجه تعدیل قواى انسانى تنظیم امور در نظام اجتماعى است، یعنى تا انسان قدرت نیابد که در میان قواى درونى خود تعادلى ایجاد کند براى وى اقامه عدل و قیام به قسط ممکن نخواهد بود، زیرا تحقق اجتماع به فرد است و تا در فرد اصلاح و تعادل ایجاد نشود جامعه اصلاح نخواهد شد. اگر افراد موجود در اجتماع انسانى در اداى حق نفس و خالق خویش ناتوان باشند، چگونه در احقاق حقوق یکدیگر توانمند خواهند بود. در فلسفه اسلامى قاعدهاى است که مىگوید: «فاقد شىء نمىتواند معطى شىء باشد» به بیان دیگر، معطى شىء فاقد آن نیست. بهره بردارى از اصل مزبور در موضوع مورد بحث به این معناست که جامعه و امور اجتماعى پدید آمده از افراد و از اعمال آنهاست. افرادى که جامعهاى را شکل مىدهند اگر از عدالت محروم باشند، آن جامعه نمىتواند جامعهاى عادل باشد، پس نباید انکار کرد که قدرت قیام به قسط و اعمال عدالت و اجتماع عدل پیشه، متفرع بر وجود افراد متعادل در جامعه است، چنان که در معنا و مفهوم عدل گفته شده که: «یضع الامور مواضعها؛(13) عدل یعنى قراردادن هر چیزى در موضع و محل خویش». حال اگر کسى قادر نبود، قواى انسانى را در نهاد خویش متعادل سازد و از هر قوهاى در محل خود استفاده کند و اگر کسى همه افراط و تفریطها را در امور نفسانى و اعتقادى اعمال مىکند آیا مىتواند اقامه کننده عدالت و قسط در میان خانواده و جامعه باشد؟ هرگز! زیرا هر اثرى مناسب مؤثر است و هر کارى مشابه کارگر، اگر مؤثر نامتعادل بود و کارگر ناموزون و مبدأ اثر در هرج و مرج: «فهم فى أمرٍ مریج».(14) چگونه اثر معتدل، کار معتدل و موزون و هماهنگ از او پدید مىآید؟ پس تعادل قوا فقط در پرتو ایمان به خداست، چون آن کس که تسلیم حق نیست، اسیر نفس است و آن کس که در اسارت نفس به سر برد، در قیام به عدل دستى نخواهد داشت. نفس مسوّله و امّاره همه لذات و منافع را براى خود و آلام و مضار را براى دیگران مىخواهد و این عمل نفس، مجالى براى تحقق عدل باقى نمىگذارد، بلکه اساس عدل را ویران مىسازد و قلمرو ظلم را گسترش مىدهد. سرّ اینکه متدیّن راستین عادل است و مؤمن واقعى دادگر، آن است که عدل جزئى از دین و شعبهاى از مکتب اسلام است و مؤمنان مطابق دستور اسلام موظف به اقامه عدل شدهاند: «انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان»(15) و رسول خدا(ص) یکى از مسؤلیتها و تکالیف اصلى خود را از جانب خداوند قیام به عدل دانسته و فرمود: «و امرت لأعدل بینکم».(16) بسط عدل از مهمترین اهداف رسالت (17) و بهترین دلیل لزوم دین دارى و خدامحورى در حیات انسانى(18) به شمار آمده است. امیرمؤمنان على(ع) برقرارى عدل و برپایى قسط را لازم انجام تکالیف، اداى حقوق متقابل و مسئولیت پذیرى افراد دانسته و فرمود: «فاذا ادّت الرعیة الى الوالى حقّه و أدّى الوالى الیها حقّها عزّ الحقّ بینهم و قامت منهاج الدین و اعتدلت معالم العدل»(19) زمانى که مردم حق رهبرى را ادا کنند و رهبر حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزیز مىشود و راههاى دین استوار و نشانههاى عدالت برقرار مىگردد. عدالت متاعى نیست که رایگان یا با بهاى اندک به دست آید، شعار عدالت سردادن چون هزینهاى در بر ندارد بسیار آسان است، چنان که دشمنان انبیاء و ائمّه و مخالفان دین، شعارشان عدالت خواهى، بلکه عدالت گسترى بود. امروزه نیز همه سردمداران ظالم و مستکبران عالم این شعار را بسیار رساتر از متدیّنان سر مىدهند، امّا عمل به عدالت و عادل حقیقى بودن نیاز به ارکانى دارد که بدون آن پایهها، خیمه عدل برپا نمىشود. حضرت على(ع) براى استقرار بناى عدل چهار پایه و اساس را برشمرده است: «العدل على أربع شعبٍ: على غائص الفهم و غور العلم، و زهرة الحکم و رساخة الحلم، فمن فهم علم غور العلم، و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحکم، و من حلم لم یفرّط فى أمرة و عاش فى الناس حمیداً؛(20) عدل بر چهارپایه استوار است: فکرى عمیق، دانشى به حقیقت رسیده، داورى نیکو و بردبارى و حلمى استوار و مقاوم، پس کسى که درست تأمل کرد به حقیقت علم رسید و آن که به حقیقت دانش رسید، از چشمه زلال شریعت سیراب گردید و کسى که حلیم و شکیبا شد، در کارش زیاده روى نکرد و با مردم حیات و زندگى پسندیدهاى داشت». بنابراین، یکى از آثار و فواید دین دارى و تکلیف مدارى، عدالت گسترى و قسط محورى در زندگى فردى و اجتماعى است. اگر کسى مسؤولیت دینى را پذیرفت در پرتو آن عادل بودن را پذیرفته است و اگر کسى خود را در مقابل تعالیم دین آزاد به حساب آورد و گردن به هیچ تکلیفى ننهاد، هر چند شعار عدالت بدهد یا به ظاهر خود را عامل عادل بداند نه عادل واقعى است و نه اعمال و رفتار او عادلانه است. مىتوان گفت یکى از اهداف شارع در وضع تکالیف، نجات فرد و جامعه از ظلم و استقرار عدل در شخصیت وجودى فرد و اجتماع است. بسیارى از مسائل حقوقى و تکلیفى محدود به عدالت است و حقیقت عدالت را باید از وحى الهى با کمک عقل برهانى که آن نیز حجت شرعى است، تلقى کرد و در پرتو تکالیفى دینى آن را در جامعه محقق ساخت. 3. نجات از خواهشهاى نفسانى نفس داراى معانى متعددى است که یکى از آنها نیروى جامع صفات مذمومه است که اوصافى چون خشم و غضب، شهوت، بخل و حسد از آن سرچشمه مىگیرند. این همان معنایى است که انبیا و اولیاى الهى از آن اجتناب مىکردند، چنان که حضرت یوسف(ع) فرمود: «و ما أبرّئ نفسى انّ النفس لأمّارة بالسوء الّا ما رحم ربّى؛(21) و من نفس خودم را تبرئه نمىکنم، زیرا نفس قطعاً به بدى امر مىکند مگر کسى را که خدا رحم کند.» رسول خدا(ص) نیز درباره آن فرمود: «أعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک؛(22) پلیدترین دشمن تو، نفس تو است که در دو طرف تو قرار دارد.» و حضرت امیر مؤمنان(ع) فرمود: «نفسک أقرب أعدائک الیک؛(23) نزدیکترین دشمن به تو هواى نفس تو است.» دشمن تو نفس کافر کیش تواست و آن هواى طبع بداندیش تواست دشمن تو خود تویى اى تیره رو دیگران را بىسبب دشمن مگو در جان آدمى نفس و عقل به هم آمیخته شدهاند، آن کس که عقل را کنار زد و تابع نفس نکوهیده و مذموم شد به چاه گمراهى افتاد: «افرأیت من اتّخذ الهه هواه و أضلّه اللّه على علمٍ و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوةً؛(24) پس آیا دیدى کسى را که هواى خویش را معبود خود قرار داده و خداوند او را دانسته گمراه گردانید و بر گوش و دلش مهر زد و بر دیدهاش پرده نهاد.» در قرآن کریم مخالفت با هواى نفس موجب سعادت و ورود به نور است: «و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى فانّ الجنة هى المأوى؛(25) و امّا کسى که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید و خویشتن را از هوا و هوس بازداشت، پس همانا جایگاه او بهشت است. متابعت از هواى نفس باعث شقاوت و دخول نار است: «و لو شئنا لرفعناه بها و لکنّه أخلد الى الأرض و اتّبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث؛(26) اگر مىخواستیم منزلت او را به واسطه آیاتى که به او عطا نمودیم بالا مىبردیم، امّا او به زمین گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد، پس مثل او همانند سگى است که اگر بر آن حملهور شوى زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى باز زبان از کام برآورد.» همه رذایل اخلاقى نتیجه پیروى از نفس امّاره است، صفت بخل، چاپلوسى و سالوسى، حسد، شماتت، خبث، اسراف، ریا، شرّ، شرک، حرص، تهتک، فساد و صدها رذیلت دیگر اوصافى هستند که منشأ و سرچشمه آن هواى نفس و حب دنیاست.(27) در حدیث آمده است که یکى از انبیاء ابلیس را پرسید با چه چیزى فرزندان آدم را فریب مىدهى؟ گفت: با خشم و هوا، در واقع رذایل اخلاقى زمینه هبوط انسان را از مقام انسانیت فراهم مىکند به همین جهت در جوامع روایى بسیار تأکید شده است که براى وصول به درجات رفیع، باطن خویش را از پلیدیهاى نفس پاک سازید: «طهّروا أنفسکم من دنس الشهوات، تدرکوا رفیع الدرجات».(28) پىآمدهاى هواپرستى الف: کسى که در اسارت شهوت قرار گیرد، عقل و دین خود را از دست مىدهد: «طاعة الشهوة تفسد الدین و العقل»(29) و غرض شارع حفظ سلامت عقل و دین است. ب: شهوت رانى و هواپرستى از دامهاى شیطانى است: «الشهوات مصائد الشیطان»(30) و بندگى شهوت اسارتى ابدى مىآورد که آزادى در آن راه ندارد: «عبد الشهوة أسیرٌ لاینفک اسره».(31) خواسته دین آن است که انسان آزادگى و حریت خویش را حفظ کند و در دام شیطان یا اسارت سلطان نفس نباشد. ج: تعالیم الهى به منزله آب گوارا و زلالى است که از هر تشنهاى رفع عطش مىکند، امّا دستورهاى هواى نفسانى به ظاهر عطش را کاهش مىدهند، اما در واقع سم کشندهاى هستند که شخص هوا مدار را به هلاکت مىرسانند: «الشهوات سمومٌ قاتلات»(32). د: نازلترین مرحله جهالت، جهل در بندگى هواى نفس است. ابتناى شرع بر معرفت بخشى و ارتقاى علمى است، نه استقرار در جهل و نادانى. شالوده تعالیم اسلام در راستاى ارتقاى معرفت و اعتلاى اندیشه و انگیزه پایهگذارى شده است. آن که در مرداب جهالت هواى نفس گرفتار است، قدرت و توان تحصیل معرفت و وصول به منزلت را ندارد، پس اساس شریعت بر مبناى معرفت است و جست و جوى در معرفت و عمل به تکلیف با خواهشهاى نفسانى سازگار نیست. ه: شهوت رانى با حکمت اندوزى در انسان قابل جمع نیست، دلى که با خواستههاى نفسانى رام باشد، نسبت به حکمت ورزى خام است، چنان که در حدیث آمده است: «لاتسکن الحکمة قلباً مع شهوةٍ»(33) نیز در کلام امیر بیان حضرت على (ع) وارد شده است که انتفاع حکمت بر عقلى که دستانش با زنجیر شهوت بسته شده حرام است: «حرام على کلّ عقلٍ مغلولٍ بالشهوة ان ینتفع بالحکمة»(34) یکى از اهداف مهم تکالیف دینى، حکیمپرورى است و لازم حکمت، عقل و قلب سلیم است، نه شهوت. آن کس که با شهوت عملى خو کرده از تکالیف دینى روى گردانده است و براى او حظى از حکمت نخواهد بود. ح: آن کس که در مقابل حق تسلیم است و سر به آستان ربوبى فرود مىآورد خواهشهاى نفسانى را در درون خود خوار و ذلیل ساخته و مىتواند جوانمردى و مروّت خویش را حفظ کند، امّا آن که حاضر نیست در مقابل حق تسلیم باشد و خواهش هواى نفس را بر خواسته حق ترجیح مىدهد، خود را از جوانمردى ساقط کرده است: «من زادت شهوته قلّت مروّته»(35). ناگفته نماند هدف شارع و مقصود شریعت تعدیل غرایز و تمایلات نفسانى است، نه تعطیل آنها، یعنى هرچه هواى مسموم نام دارد و هوس منحوس محسوب مىشود نکوهیده است و هرچه مقتضاى غریزه و طبیعت است باید هدایت شده، آنگاه حمایت شود. 5. دورى از رذایل اخلاقى و مفاسد اجتماعى بزهکارى کودکان و نوجوانان، جنایت برخى از جوانان و خیانت خائنان در جامعه، غالباً به جهت عدم آگاهى آنان از تعالیم و تکالیف دینى است. احکام و تکالیف دین تنظیم شده تا انسانها از ابتداى بلوغ عقلى با آشنایى و عمل به آن بتوانند شخصیت اصیل خویش را بشناسند و آن را حفظ کنند. از این رو پاىبندى به تکالیف دینى موجب اجتناب از رذایل اخلاقى است. تجربه عملى ثابت کرده است که غالب جانیان از خانوادههایى هستند که پاىبندى به مذهب ندارند. براى برخى از غربیها نیز این مطلب ثابت شده که مفاسد اخلاقى در میان خانوادههایى که به کلیسا نمىروند بیشتر به چشم مىخورد، در متون دینى آیات و روایات بسیارى وارد شده که دینداران را مقیّد به اجتناب از رذایل اخلاقى کرده است، غرور، کبر،حسد،کذب،غیبت که منشأ بسیارى از رذایل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است در دین به شدّت از آنها نهى شده و شخص دیندار مکلّف به ترک آنهاست. از توجه به زندگى و حیات انبیاء در قرآن کریم به دست مىآید که مهمترین وظیفه و رسالتى که از ناحیه خدا بر عهده آنان نهاده شده مبارزه با رذایل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است. خداوند وقتى صالح پیامبر را براى قوم ثمود فرستاد توصیههایى درباره تکالیف الهى فرمود. سپس آنان را مخاطب قرار داد که: «ولاتعثوا فى الأرض مفسدین؛(36) و در زمین به فساد و تبهکارى برنخیزید». و چون مردم آن منطقه اهل اسراف و تبذیر بودند خداوند فرمود: «ولاتطیعوا أمر المسرفین* الّذین یفسدون فى الأرض و لایصلحون؛(37) و از رفتار رؤساى اسراف کار اطاعت نکنید که آنان در زمین فساد مىکنند و اصلاح نمىشوند.» در زمان لوط پیامبر، چون قومش به عملى شنیع مبتلا بودند خداوند به او دستور داد به مردم بگوید اطاعت خدا را پیش گرفته و تکلیف الهى را انجام دهند و از عمل زشت اجتناب کنند: «اذ قال لهم أخوهم لوطٌ الا تتقون* انّى لکم رسولٌ أمین* فاتّقوا اللّه و أطیعون*... أتأتون الذکران من العالمین* و نذرون ما خلق لکم ربّکم من أزواجکم بل أنتم قومٌ عادون»(38) قوم شعیب چون به فساد کمفروشى و گران فروشى آلوده بودند خداوند به حضرت شعیب دستور داد قوم خود را به اطاعت خدا و انجام تکالیف الهى دعوت کند تا آن فساد ریشهکن گردد: «اذ قال لهم شعیب ألا تتّقون* انّى لکم رسولٌ أمین* فاتّقوا اللّه و أطیعون...* أوفوا الکیل ولاتکونوا من المخسرین* وزنوا بالقسطاس المستقیم * ولاتبخسوا الناس أشیاءهم ولاتعثوا فى الأرض مفسدین»(39) قرآن حکیم درباره داستان همه انبیاء همین بیان را دارد که مخالفانشان چون از اوامر الهى اطاعت نمىکردند، اهل فسق و فساد و تباهى بودند. و همه فسق و فجور شخصى و مفاسد اجتماعى، ریشه در تکلیف گریزى دارد. اما در مقابل آن بارزترین اثر و روشنترین فایده تکلیف محورى براى فرد و جامعه زوال رذایل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است.(40) اما با توجه به این که عقل و وحى با هم شالوده دین را شکل مىدهند و انسانهاى متعبّد به تکالیف دینى نه تنها خردورزند، بلکه خردمندترین افراد جامعه هستند. پذیرفته نیست گفته شود اصلاح دنیا بر عهده اندیشوران است و دینداران باید به فکر آبادانى آخرت خویش باشند و آثار دین دارى خود را آنجا دریافت کنند، یا کسى بگوید تکلیف براى مکلفان، جمود و رکود و سکون مىآورد، در حالى که اصلاح دنیا نیاز به تحرّک و جنبش و انقلاب دارد. چنین داورى درباره دین داران نتیجه تجاهل عمدى یا غفلت یا نگاه سطحى به دین و مانند آن است ولى با نگاه عمیقتر به متون دینى مىتوان به این نتیجه دست یافت که غرض از تکلیف، اصلاح و آبادانى دنیا و آخرت است. گام نهادن در مسیر دین و اجراى احکام آن هم مىتواند منافع دنیوى را تأمین و هم منافع اخروى را تضمین کند. مطلب اساسى در دینشناسى آن است که در متون دینى حقوق و تکالیف به هم آمیخته است، یعنى اگر داشتن زمین حاصل خیز، هواى سالم، آب فراوان و بهداشتى و دهها مزایاى طبیعى دیگر حق انسان است همه آنها از منظر دین، گذشته از صبغه حقوقى داراى جنبه تکلیفى هستند و بر انسان واجب است که از این مواهب برخوردار شود، زیرا خداوند همه این امکانات را آفرید و آنها را مسخّر بشر کرد و هستى آنها و مسخّر بودنشان را به جامعه بشرى اعلام داشت تا کسى نگوید دریا، صحرا، فضا، منظومه شمسى، و بالاخره مجموعه نظام سپهرى در آثار اخلاقى و عرفانى متفکران دینى تأکید شده است که بهترین راه درمان بسیارى از بیماریها و معضلات اخلاقى بندگى و طاعت حق است.(41) 6. اصلاح و آبادانى دنیا و آخرت برخى پنداشتهاند، فلسفه تکلیف الهى براى بندگان فقط فراهم ساختن آخرتى آباد است. کسى که اهل نماز و روزه و حج و زکات است، باید به فکر اصلاح آخرت خویش باشد و هیچ گونه اشتغال فکرى نباید در امور دنیوى داشته باشد، زیرا از کار آخرت باز مىماند، این تصور و پندار را تقویت و تبلیغ کردهاند که متدیّنان باید دنیا را به دیگران واگذار کرده و آخرت را به خوبى حفظ کنند. گویا آسیاب تکلیف بر محور آخرت مىچرخد و دنیا از قلمرو آن خارج است. این عده گستره توهّم خویش را توسعه داده و گفتهاند: هدف دین و بعثت انبیاء نیز فقط دعوت به آخرت و خداست، نه اصلاح آبادانى دنیا، و فواید تکالیف در آخرت ظاهر و آشکار مىگردد، نه در دنیا. دین داران باید براى آخرت خویش برنامهریزى کنند و دنیا را به دست خردمندان جامعه بسپارند. سرانجام بشر را مأمور به بهرهبردارى و استیفاى منافع کرد و جامعه را واداشت تا منافع عمومى را بر مصالح شخصى مقدّم دارند و از فاسدان و مفسدان به زشتى یاد کرد و آنان را به کیفر تلخ محکوم دانست، اصول محورى مسائل از نظر قرآن عبارتند از: 1. در آیات فراوان از تسخیر سپهر و زمین و دریا سخن به میان آمده و اصل تسخیر براى آشنایان به قرآن حکیم مطلبى قطعى و شکناپذیر است. 2. آیه «هو أنشأکم من الأرض و استعمرکم فیها فاستغفروه ثمّ توبوا الیه انّ ربّى قریبٌ مجیبٌ»(42) از اصل اصیل و پربرکت و مظلوم استعمار سخن مىگوید، استعمار در فرهنگ قرآن به معناى طلب جدى و درخواست مؤکّد عمران زمین، استخراج معادن، کوهها، دریاها، صحراها، جنگلها و ساحلها و...است. خداوند همه این امور را به طور «بکر» آفرید و فکرآباد کردن و بهرهبردارى از آنها را به بشر داد و دستور استیفاى عادلانه منافع آن را صادر کرد و چنین اعلام داشت: «للرّجال نصیبٌ ممّا کسبوا و للنساء نصیبٌ ممّا اکتسبن»(43) یعنى هم بر بشر واجب است که از عمق زمین تا سینه سپهر را آباد کند، و هم دسترنج او متعلّق به خود او است، نه به بیگانه، و هم در این بهرهورى بین زن و مرد تفاوتى نیست. در این استعمار میمون و مبارک، مستعمر خداست و او خواهان آباد کردن زمین است. محصول این آبادانى نیز عاید خود آبادگران است و در این عمران ظلمپذیرى و ظلم کردن نیز جایز نیست. این واژه پربرکت بیش از واژههاى دیگر مورد ظلم قرار گرفت و هم اکنون جزء منحوسترین کلمات اجتماعى است، زیرا مستعمر محصول کار عامر را به خود اختصاص مىدهد. قرآن حکیم بعد از طرح اصل استعمار، یعنى طلب جدى آباد کردن زمین براى خود آباد کننده، نه براى مستکبران ستم پیشه، فرمود: «هو الّذى جعل لکم الأرض ذلولاً فامشوا فى مناکبها».(44) خداوند زمین را آفرید و آن را نرم و تسخیر شونده قرار داد و انسانها را مکلّف به رفتن در فراز و فرود زمین کرد تا آن را تنها براى خود آباد کنند. از آیه «ولقد مکّنّاکم فى الأرض و جعلنا لکم فیها معایش»(45) استفاده مىشود که عناصر محورى استقلال اقتصادى جامعه بشرى، یعنى بهرهورى از منابع و منافع و مصالح اقلیم زمین و همه ظرفیتهاى مناسب آن هم حق بشر و هم تکلیف الهى است، به طورى که بر مردم واجب است در اقتصاد مستقل باشند و اگر کوتاهى کنند مسؤولاند و در قیامت کیفر مىبینند. یک روى سکّه استقلال اقتصادى، حق بشر است و روى دیگر آن تکلیف الهى. چنین دینى که آستر و رویه جامعه بشرى را حق و تکلیف مىداند و دنیا و آخرت را ظاهر و باطن کسوت انسانى مىشمارد و حرمت بشر را به اوج عروج خلیفة اللهى مىرساند تا آنجا که خداوند او را جانشین خود در عمران و آبادگرى زمین قرار داده است، هرگز حقوق بشر را مهمل نمىگذارد و از منافع وى چشم نمىپوشد. 7. آزادى انسانها از جمله اهداف و آثار تکالیف حقوق الهى، آزاد ساختن جامعه بشرى از زنجیر اسارت است، دین آمده است تا بشر را از همه قیودات وضع شده از جانب قدرتمندان آزاد سازد. انسان چون موجودى اجتماعى است روابطى با دیگر افراد جامعه دارد. برخوردها و روابط او در مقابل دیگران تکالیفى را براى او به وجود مىآورد که این تکالیف، یا باید منشأ الهى داشته باشد یا منشأ بشرى. براى اینکه دیگران با وضع قوانین با نگاه سودگرایى او را به تکالیف بشرى مکلّف نسازند خداوند با وضع شریعت، تکالیف او را تعیین ساخته است، پس زندگى اجتماعى بدون تکلیف مفهوم ندارد. حال آیا تکالیف الهى براى انسان مطلوبتر است یا تکالیف وضع شده با عقول ناقص بشرى؟ پاسخ بسیار روشن است، حکمت تکالیف الهى، رهایى از قید و بندهاى بشرى است، نه محدودیت. تکالیفى که انبیاى الهى در قالب شرایع آسمانى به بشریت ارزانى داشتهاند دقیقاً در همین راستاست، یعنى آنها آمدهاند تا بندهایى را که هواهاى نفسانى از درون و غلهاى حاکمان طاغوتى از بیرون بر دست و پاهاى بشر بسته بودند بگشایند، در قرآن فرمود: «آنان که پیامبر خویش را اطاعت مىکنند پیامبر آنان را به کارهاى نیکو امر و از کارهاى ناپسند نهى مىکند و براى آنان امور پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را حرام و آنان را از قید و بندهایى که داشتند آزاد مىسازد، پس ایمان آورندگان و یارى کنندگان او جزء رستگارانند».(46) در مقابل این دسته، آنان که به اصول اعتقادى ایمان نیاورده و به تکالیف الهى گردن ننهاده و بر صراط مستقیم حق گام نگذاشتهاند در بند جهالت و قید غفلت اسیرند و آن کس که سر در کوى او نگذاشته آزاده نیست: «لقد حقّ القول على أکثرهم فهم لایؤمنون * انّا جعلنا فى أعناقهم أغلالاً فهى الى الأذقان فهم مقمحون»(47) در فرهنگ آسمانى اسلام، آزادى مرهون تکلیف محورى و اسارت اثر تکلیف گریزى است و به همین دلیل در بسیارى از آیات، فلاح و رستگارى و حریّت و آزادى وصفى براى مؤمنان و اسارت و بردگى خصلتى براى کافران به شمار آمده است. 10. کمالات معنوى در فصول گذشته به این نکته اشاره شد که انسان از نگاه قرآن، خلیفه خدا در زمین است و براى وصول به چنین مقامى خلق شده است، توضیحى که هم اکنون به آن اضافه مىشود این است که در انسان تکوّن یافته دو صفت ذاتى وجود دارد، یکى اینکه از لحاظ درجه هستى موجودى ناقص است و دیگر اینکه داراى استعداد و قابلیت خلافت اللهى و جانشینى خدا در زمین است. اگر خلافت متعیّن به انسان است، قوّه و قابلیت هم در او قرار داده شده و مىتواند به آن مقام راه یابد( نه اینکه در او فعلیت داشته باشد، بلکه او بالفعل حیوان است و بالقوه انسان)، پس مقام خلافت از میان مخلوقات براى انسان آمده است خدا آدمى را براى جانشینى خویش آفرید. او را جامع جمیع صفات الهیّه قرار داد تا بتواند آیینه تمام نماى کمالات او باشد. با جمالش چون که نتوان عشق باخت از کمال لطف خود آیینه ساخت بنابراین، وصول به این مقام که کمال و سعادت انسان به شمار مىآید، براى همه افراد به اندازه استعدادشان فراهم است. غرض از وجود تکالیف الهى براى بندگان، تکمیل و رساندن آنان به ذروه سعادت است، چون انسان موجودى ناقص است و قابلیت کمال هم در او وجود دارد. بنابراین تکالیف شرعى براى جبران نقص و کامل کردن او به منظور تحصیل کمالات معنوى است که آثار آن تعدیل قواى نفسانى و نجات از هواى نفس و آزادى از قید و بندهاى دشمن درون و بیرون است. نتیجهگیرى از مجموعه مباحثى که در این مقال تحت عنوان آثار و اهداف حق و تکلیف بیان شد استفاده مىشود که مىتوان براى آثار و اهداف مراتب و اقسامى قائل شد که برخى ابتدایى و برخى میانى و برخى نهایىاند. اهداف ابتدایى عبارت است از نظم ظاهر، امنیت عادى و اجتماعى و رعایت حقوق دیگران، گرچه بر اساس ترس از کیفر قضایى باشد. هدف میانى و متوسط عبارت است از عدل واقعى، امنیت معقول و رعایت حقوق دیگران به استناد فضیلت عدالت که در نهاد انسان تعبیه شده است و لذت آن در کام دل جلوه مىکند. هدف پایانى عبارت از نیل روح متکامل به مقام شهود حقیقت و نورانى شدن حقیقت آدمى و وصول به حقیقت است. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. نهج البلاغه، خطبه 32. 2. و 3. نهج البلاغه، خطبه 32. 4. نهج البلاغه، خطبه 193. 5. خلاصه تعالیم اسلام، ص 17 - 19. 6. سوره اسراء، آیه 84. 7. رساله سه اصل، ص 29 - 30. 8. شرح جنود عقل و جهل، ص 283 - 284. 9. شرح چهل حدیث، ص 531 - 532. 10. شرح دعاى سحر، ص 26. 11. الکافى، ج 2، ص 309. 12. علم الیقین، ج 2، ص 901. 13. نهج البلاغه، حکمت 437. 14. سوره ق، آیه 5. 15. سوره نحل، آیه 90. 16. سوره شورى، آیه 15. 17. سوره حدید، آیه 25. 18. سوره مائده، آیه 8. 19. نهج البلاغه، خطبه 216. 20. همان، حکمت 31. 21. سوره یوسف، آیه 53. 22. بحارالانوار، ج 67، ص 36. 23. غررالحکم، ص 234. 24. سوره جاثیه، آیه 23. 25. سوره نازعات، آیات 40 - 41. 26. سوره اعراف، آیه 176. 27. تحف العقول، ص 330. 28. مستدرک الوسائل، ج 11، ص 344، غررالحکم، ص 240. 29. مستدرک الوسائل، ج 11، ص 344، غررالحکم، ص 304. 30. همان، ص 343. 31. همان، ص 346. 32. غررالحکم، ص 304. 33. همان، ص 58. 34. شرح غررالحکم، ج 3، ص 404. 35. غررالحکم، ص 305. 36. سوره اعراف ، آیه 74. 37. سوره شعراء، آیات 151 - 152. 38. همان، آیات 161- 163 و 165 - 166. 39. همان، آیات 177 - 179 و 181 - 183. 40. رجوع شود به سورههاى عنکبوت، آیه 45، سوره نور، آیه 21؛ سوره یوسف، آیه 24؛ سوره اعراف، آیات 28 و 142 ؛ سوره هود، آیه 85 ؛ سوره یونس، 91 ؛ سوره قصص، آیه 77 و.... 41. ر.ک احیاء العلوم، معراج السعادة، شرح جنود عقل و جهل. 42. سوره هود، آیه 61. 43. سوره نساء، آیه 32. 44. سوره ملک، آیه 15. 45. سوره اعراف، آیه 10. 46. همان، آیه 157. 47. سوره یس، آیات 7 - 8. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 167 |