![سامانه مدیریت نشریات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم](./data/logo.png)
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,821 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,981 |
خاطراتى سبز از یاد شهیدان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 295، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
نژاد محمد اصغر | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
باد و کاروان شعله ور
در شب عملیات ثامن الائمه قرار بر این شد که روى کارون نفت ریخته و آتش زده شود تا دود حاصله جلوى دید دشمن را بگیرد. به همین جهت کانالى به طول 200 متر از کنار خط لوله نفت تا رود کارون حفر شد و نفت را داخل آن سرازیر کردند اما قبل از اینکه نفت در مسیر تعیین شده مهار شود، توسط توپ دشمن به آتش کشیده و اختیار آن از دست نیروهاى رزمنده خارج شد. دود غلیظى منطقه را گرفت. کم کم قرارگاه فرماندهى ارتش در دود فرو رفت. همه به سرفه و تنگى نفس دچار شدند و قرارگاه خود را ترک کردند و به فرماندهى سپاه که کمى از محل آتش دورتر بود، رفتند. دود همچنان پیشروى مىکرد و اگر نیروها در منطقه مىماندند، دچار خفگى مىشدند. با ترک منطقه هم، عملیات شکست مىخورد. اما قبل از رسیدن دود و آتش به مقر سپاه، باد آن را بلند کرد. شهید باقرى که فرماندهى آن مقر به عهده او بود به یکى از فرماندهان گفته بود. «این آتش مىتوانست اینجا را فرا بگیرد اما چون خدا مىخواست این عملیات انجام شود و به موفقیت برسد، آن را از ما دور کرد.»(1) خمپارهاى که عمل نکرد تخریب چىها در بررسیهاى به عمل آمده در پالایشگاه نفت آبادان به لولهاى برخوردند که در آن خمپاره نشسته ولى عمل نکرده بود. چون وقت کافى براى کار روى آن وجود نداشت، مقرر شد فردا به سراغ آن بروند. وقتى فردا به محل مورد نظر رفتند، اثرى از آن ندیدند. براى همین نگران شده، مسؤول پالایشگاه را در جریان قرار دادند. او هم نتوانست کارى انجام دهد. تا اینکه یک روز از شرکت نفت اهواز خبر دادند لولهاى در انبار شرکت دیده شده که در آن خمپارهاى گیر کرده است. برادران تخریب شگفت زده شدند که چگونه یک خمپاره تا اهواز آن هم در انبارى سرپوشیده رفته است. سرانجام گروهى به آنجا اعزام شدند و دریافتند که لوله مزبور همان لولهاى است که در پالایشگاه آبادان دیده بودند. این لوله به اشتباه به وسیله تریلر به اهواز فرستاده شده بود. و این از الطاف خداوندى بود که در آن همه جابهجایى در آن مسیر طولانى (اهواز تا خرمشهر) آن خمپاره عمل نکرده بود و الا باعث صدمات مالى و جانى فراوانى مىشد.(2) مثل یاران حسین(ع) در روایت برادر حیدر على رحمتىها آمده است : در یکى از جلسات مسؤولین و اعلام حمایت و پایدارى فرماندهان لشکر که در اهواز برگزار شد، فرمانده لشکر ضمن ارائه تحلیلى از وضعیت کشور و جنگ گفت: با توجه به اینکه جنگ فرسایشى شده و باید با برنامهریزى دنبال شود، نیاز به دورههاى آموزشى و سرمایهگذارى روى نیروهاى رزمنده است. با عنایت به اینکه اکثر نیروها از نیروهاى داوطلب و مردمى هستند، دقیقاً ما نمىدانیم کدامیک از آنها تا چه مدت در جبهه حضور دارند. پس از اتمام سخنان فرمانده لشکر هر یک از فرماندهان به نوبت سخنانى ایراد کردند و همگى بر حضور بیشتر در جبهه تأکید داشتند. بعد نوبت به شهید حسین صنعتکار(فرمانده محور عملیاتى لشکر زرهى 8 نجف اشرف) و سِحر بیان خالصانه او رسید. چنین شروع کرد: بسم اللّه الرحمن الرحیم السلام علیک یا اباعبداللّه. با شنیدن این جمله همه حضّار به گریه افتادند و فضاى جلسه معطر به معنویت امام حسین و رایحه شهادت گشت. سپس در حالى که خودش از شدت گریه گونههایش خیس بود، ادامه داد: اى فرمانده لشکر، شب عاشورا یاران حسین(ع) خطاب به آن حضرت عرض کردند اگر هزار مرتبه کشته شویم، حاضریم دوباره (بعد از) زنده شدن از آرمان تو دفاع کنیم. ما هم به تبعیت از یاران حسین(ع) اعلام مىکنیم تا جان داریم، مثل یاران حسین(ع) مىمانیم و از اسلام و ولایت و رهبرى دفاع مىکنیم.(3) عجب فرماندهى دارید یک روز ماشین لندرورى آمد و کنار گروهان ایستاد. چند نفر از بچههاى ارتشى هم پیش ما بودند. در ماشین باز شد و آقا مهدى زین الدین آمد پایین. بچهها به طرفش رفتند و او را دوره کردند. چند نفر با او دست داده و روبوسى کردند و با هم رفتند به یکى از سنگرها. یکى از درجه دارهاى قدیمى ارتش کنار من نشسته بود. پرسید این کیست، از رفقاى شماست؟ گفتم: رفیق که هست، رفیق همه ماست ولى از آن گذشته فرمانده لشکر هم هست. از تعجب دهانش بازمانده بود، گفت: امکان ندارد! مگر مى شود فرمانده لشکر به گروهانى که از مقر لشکر دور افتاده است، سربزند، آنهم این طورى و بدون محافظ، وسط این همه آدم که دورهاش کردهاند؟! ما مىخندیدیم و مىگفتیم: مگر چیست؟ خُب فرمانده ماست دیگر. مگر نمىشود آدم با فرماندهاش روبوسى کند؟ درجه دار مزبور گیج شده بود و مانده بود چه بگوید، او براى ما تعریف کرد که گاهى مىشود که چند سال در یک تیپ خدمت مىکرده ولى فرمانده تیپ را حتى یکبار هم ندیده. خودش با آن که خیلى مذهبى نبود ولى هرجا ما را مىدید، مىگفت: عجب فرماندهى دارید! قدرش را بدانید. واقعاً بى نظیر است. من که آرزوم است چنین فرماندهى داشته باشم.(4) نگهبانى فرمانده لشکر برادر محمد جواد مهدیان پور(5) خیلى به مقررات و مسایل انضباطى اهمیت مىداد و در عین حال از روحیه لطیف و معنوى خاصى برخوردار بود. بعد از یکى از عملیاتها او نیمههاى شب هنگام سرکشى از خط مقدم متوجه مىشود در یک قسمت از خط هیچ نگهبانى نیست. بعد از کمى بررسى مىفهمد دو، سه نگهبان آن محدوده رفتهاند در یک سنگر و تخت گرفتهاند خوابیدهاند. مهدیان پور مىرود سراغ آن نگهبانها و بیدارشان مىکند و مىگوید: مىدانید الآن چقدر رزمنده به امید این که شما خط را نگه داشتهاید، در حال استراحت هستند؟ یکى از آنها که خواب آلود بود، گفت: خوب، مىگویید که چى؟ مهدیان پور با خونسردى مىگوید: منظورم این است که شما بزرگوارها در وقت نگهبانى نباید بخوابید. یکى از آنها مىگوید: ما تازه عملیات کرده و خستهایم. اصلاً ناى ایستادن نداریم. مهدیان پور ساعت شروع و اتمام نگهبانى را از آنها مىپرسد و پاسخش را مىگیرد و به آنها مىگوید:خیلى خوب، من به جاى شما نگهبانى مىدهم و شما مىتوانید استراحت کنید. مىگویند: خدا خیرت بدهد. ساعتى بعد پاس بخش براى خبرگیرى از نگهبانها مىآید و چشمش به مهدیان پور مىافتد و مات و مبهوت مىشود و چند لحظه درجا خشکش مىزند. حیرت زده مىپرسد: شما اینجا چه کار مىکنید حاج آقا؟! نگهبانها کجا هستند، بلایى سرشان آمده است؟ وقتى مهدیان پور جریان را مىگوید، پاس بخش که ظاهراً فرمانده دسته بوده، با عصبانیت زیاد راه مىافتد طرف سنگر آنها که بیدارشان کند. مهدیانپور دستش را گرفته، مىگوید: آنها خیلى خستهاند، تقصیرى هم ندارند. پاس بخش با ناراحتى مىگوید: چطور تقصیر ندارند حاج آقا؟ هم ترک پست کرده و هم این که شما را جاى خودشان گذاشته بودند. مىگوید: اولاً آنها من را نمىشناختند. شما هم چیزى به آنها نگو. ثانیاً وظیفه ما بوده که امروز نیروى تازه نفس بیاوریم و اینها را عقب بفرستیم ولى متأسفانه به علت آتش دشمن و بعضى چیزهاى دیگر نتوانستهایم. یکى از نگهبانها که از صحبت آنها بیدار شده و از سنگر بیرون آمده، جلو مىرود و با هول و ترس از پاس بخش مىپرسد مگر ایشان کى هستند؟ وقتى جواب پاس بخش را مىشنود، جا مىخورد و با لکنت زبان از مهدیانپور عذرخواهى مىکند. بعد رفقایش را از خواب بیدارکرده، به آنها مىگوید که فرمانده لشکر به جاى آنها نگهبانى داده است.(6) این فرمانده را خیلىها بعد از شهادت شناختند وقتى پرگشود، خیلىها تازه ابر مرد گمنام جنگ را شناختند، غلامحسین افشردى سردار باقرى، معروف به برادر حسن تئوریسین جنگ، مغز متفکر جبهه، طراح نبردهاى مردمى. شهیدى که در وراى هر پیروزى، از پیشنهادات کارساز خودش، ردى مؤثر برجاى گذاشته بود. فرمانده دل بسیجىها همو که نقشه عملیات را وسط خط رسم مىکرد. روى اتاق کارش در پایگاه منتظران شهادت نوشته بود: 100% شناسایى 100% موفقیت. چنان دشمن را مىشناخت که به قول یکى از فرماندهان جنگ هر کس نمىدانست فکر مىکرد از نیروهاى دشمن است. حاج احمد یک روز به همت و خرازى گفته بود:این باقرى آن قدر مسلط است که انگار روى نقشه مىجنگد. باقرى از یک سو معتقد بود جنگ بدون شناخت امکان ندارد و از طرف دیگر وقتى کسى او را نمىشناخت، مىگفت: من باقرم، راننده فرمانده، بچه میدان خراسان. بچه هایى هم که او را نمىشناختند، حرفش را قبول مىکردند. زیرا آن جوان لاغر اندام، اصلاً ظاهرش به فرماندهها نمىخورد. باقرى مىخندید، شوخى مىکرد، گریه مىکرد. زمین محوطه حیاط را آب و جارو مىکرد، حتى از شستن دستشویى هم مضایقه نداشت. براى همین فرمانده قرارگاه کربلا را خیلىها بعد از شهادت شناختند. دینش محصول میدان نبرد بود. خادم بسیجىها به شمار مىآمد و روى خاک نماز مىخواند. زیر باران خمپاره قنوت را تا مىتوانست کش مىداد و مىگفت: اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فى سبیلک.(7) دنیاگریزى حاج غلام رضا صالحى قرار بود در یکى از جبههها عملیاتى صورت گیرد. لذا فرماندهان و معاونان یگانها در محلى گرد آمده بودند. از جمله آنها شهید حاج غلام رضا صالحى قائم مقام لشکر حضرت رسول(ص) بود او بین بچهها آمده بود و با آنان احوالپرسى مى کرد. لباس بسیار ساده او باعث جلب توجه دیگران شد. بچهها به او گفتند: پوشیدن چنین لباسى براى شما که یک فرمانده عالىرتبه هستید، زیبنده نیست! او قاطعانه گفت: ما ساده زیستى و خلوص را از رهبران راستین خود همچون على(ع) آموختهایم.(8) تنهایى مىخواهم بجنگم در عملیات بدر وقتى همه نیروها عقب نشینى کردند. امیر سرلشکر شهید على صیاد شیرازى حاضر نشد باز گردد. براى همین بسیجیان جان برکف که عاشق فرمانده بودند، دستها و کمر ایشان را گرفتند و به زور داخل قایق گذاشتند تا عقب برود. در وسط آب فرمانده، خود را داخل آب انداخت تا برگردد وقتى او را از آب بیرون کشیدند، فریاد کشید و گریه کرد و گفت: شما حق ندارید فرمانده را بىاختیار از صحنه بیرون ببرید. بسیجىها گفتند: جناب سرهنگ ، همه عقب رفتهاند، تو خط به شما نیاز دارند. اما صیاد گریه کرد. دست آخر هم به التماس افتاد و گفت: شما را به خدا ول کنید مرا. اصلاً من خودم تنها مىخواهم بمانم و بجنگم. اسلام در خطر است. کشور در خطر است. بگذارید بمانم. بابا، شما زیر دست من هستید، من که تحت امرتان نیستم!(9) شیر بیشه تخریب «خدامراد زارع» به خاطر شجاعت به شیر تخریب معروف بود. او بازوى سردار شهید على رضا عاصمى - فرمانده تخریب - در تخریب به شمار مىآمد. خدا مراد گاهى به شوخى مىگفت: من از اول جنگ تا به حال مجروح نشدهام و از آمپول هم مىترسم. از خدا خواستهام که مجروح نشوم. خدامراد از اهالى یکى از روستاهاى نورآباد فارس و دبیر زبان آن منطقه بود ولى هیچ کس از بچههاى تخریب از آن خبر نداشتند. بعد از شهادت خدامراد جمعى از نیروها به همراه فرمانده تخریب به دیدار خانوادهاش رفتند. در آنجا نیروهاى تخریب توصیفى از شجاعتهاى خدامراد کردند که براى اهالى مایه تعجب بود. خدامراد در جریان عملیّات بدر به وسیله گلوله کالیبر دشمن که به سرش اصابت کرد، به شهادت رسید.(10) تحمل عجیب درد یا... خانه از وجود برادران پاسدارى که براى عیادت از برادر فرومندى، آمده بودند، کم کم خلوت شد و دکتر براى تعویض پانسمانش حاضر گشت. وقتى چشمم به زخم عمیق او افتاد، بسیار متأثر شدم و گریستم. دکتر باند بسیار بزرگى را با سرقیچى داخل زخم مىکرد و آن را شست و شو مىداد. ما حتى نمىتوانستیم به آن نگاه کنیم. گریه هم مىکردیم ولى آقاى فرومندى رفتارى طبیعى داشت و با ما صحبت مىکرد. دکتر خیلى تعجب کرده ، مىگفت: آقاى فرومندى انسان عجیبى است! از آقاى فرومندى پرسیدیم: مگر این زخم درد ندارد؟ گفت: چرا، هر زخمى دردى دارد ولى زخمى که در راه رضاى خدا باشد، درد ندارد، چون براى خداست.(11) لباس چند منظوره به او گفتم: حسین جان، این یک رسم است که وقتى به خواستگارى مىروى، حداقل لباس تازهاى بپوش. نا سلامتى مىخواهند تو را بپسندند! جواب داد: لازم نیست. لباس بسیجى، لباس چند منظوره است. هم لباس دامادى است، هم لباس آخرت. حسن حسین زاده بدون این که صبر کند کسى او را بپسندد، با لباس بسیجى در عملیات والفجر 8 به حجله شهادت رفت.(12) قربانى امام با چشمان اشک آلود و ملتمسانه گفت: مادر، شما مگر مسلمان نیستید؟! چرا از شش برادر یکى را به کمک امام نمىفرستید؟! صداى دشمن را نمىشنوید؟! به پدرم بگو قربانى امام آماده شده است. بگذارد این قربانى به میدان برود. واقعاً نمىخواهید به امام قربانى بدهید؟! رضایت ما را گرفت و فرداى همان روز اعزام شد. اعزام آخرش مثل دیگر اعزامهایش نبود. چون رفت و دیگر بر نگشت. حتى نشانهاى هم از او پیدا نکردیم. اصلاً نمىخواهیم پیدا کنیم. مگر آدم قربانى را که داده، دوباره مىخواهد؟!(13) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. چشم جبههها، ص 69 و 70. 2. ر.ک: پیام انقلاب، ش 255، ص 31. 3. آبشار ابدیت، محمد رضا یوسفى کوپایى، ص 132 و 133 (لشکر زرهى 8 نجف اشرف، چاپ اول، 1375) 4. راوى: على مدنى، ر.ک: تو که آن بالا نشستى، ص 51. 5. آخرین سمت این بزرگوار جانشینى قرارگاه ثامن الائمه(ع) بود. 6. راوى : محسن مقدم، ر.ک: کلید فتح بستان،ص 225 - 223. 7. کیهان، 8 آبان 84، ص 9. 8. عاشقان بى ادعا، ص 75. 9. ر.ک: یالثارات الحسین(ع)، ش 123، ص 11. 10. ر.ک: نگین تخریب، ص 183 (پاورقى متن). 11. راوى: غلام رضا کیوان لو، ر.ک: گامى به آسمان، ص 38 و 39. 12. برادر شهید، ر.ک: رازهاى پاک، ص 50. 13. راوى: مادر شهید على اوسط فکرى، ر.ک: رازهاى پاک، ص 34 و 35. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 97 |