تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,050 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,996 |
روشهاى تربیتى در قرآن | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 297، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
اسلامپور کریمى عسکرى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
اشاره
یکى از اهداف مهم شریعت انسانساز اسلام و بعثت انبیا(ع) تربیت و تزکیه انسان است. قرآنکریم کاملترین کتاب تربیتى و اخلاقى است و جامعترین هدفها و روشهای تربیتى در ابعاد فردی و اجتماعى را دربردارد. با اندکى تدبر آیات این صحیفه آسمانى درمىیابیم که بهترین راه تربیت که مبتنى بر شناخت حقیقت انسان و همه نیازها و وجوه اوست، راه وحى است، راه سنت الهى و سنت معصومین (ع) است، قرآنکریم به آیینى فرامىخواند که بهترین آیین تربیت است؛ چنان که مىفرماید: «ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم؛ همانا این قرآن به آیینى درستتر و استوارتر راه مىنماید.» بیان هر چیزى در قرآن و سنت آمده است؛ چنان مىفرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شىء»(1) و فرو فرستادیم بر تو این کتاب را که روشنگر هر چیزى است. «و تفصیل کل شىء»(2)این آیات شریفه بیانگر این است که قرآن نسبت به هر چیزى حالت روشنگرى دارد و چیزى از مسائل فردى و اجتماعى و دانشهاى مختلف نیست، مگر این که قرآن آن را بیان نموده است. در این نوشتار، برآنیم تا با مطالعه و تدبر در آیات روحبخش قرآنکریم به مهمترین روشهاى تربیتى را که این بزرگ صحیفه آسمانى بدان تصریح نموده مورد بررسى قرار دهیم. ابتداء لازم است قبل از ورود به بحث، توضیح مختصرى درباره «مفهوم تربیت و ضرورت تربیت و مراحل آن در اسلام» داده شود. مفهوم تربیت تربیت، از نظر صرفى مصدر باب «تفعیل»، از فعل «ربَّى» از فعل ثلاثى مجرد «ربا یربو» است. لغویین در معانى این واژهها چنین گفتهاند: «اربى الشىء، جعله یربو» یعنى شى را در شرایطى قرار داد که رشد و نمو کرد. «ربّى، تربیه و تربّى الولد: غذاه و جعله یربوا»؛ یعنى به کودک غذا داد و او را رشد و نمو داد. این در مورد هر چیزى که رشد مىکند، مانند کودک و زراعت و امثال آن صادق است.(3) بنابراین، واژه «تربیت» در لغت، به معناى پرورانیدن یا پرورش دادن، یعنى: به فعلیت رساندن نیروهاى بالقوه است. تربیت، عبارت است از: فراهم کردن زمینهها و عوامل، براى به فعلیت رساندن و شکوفا نمودن استعدادهای انسان در جهت مطلوب. تربیت در واقع هنر تغییر رفتار انسان است. تربیت، برانگیختن استعدادها و قواى گوناگون انسان و پرورش آنها که باید با تلاش و کوشش متربى نیز توأم باشد تا انسان به منتهاى کمال نسبى خویش به میزان طاقت و توانایى نائل شود. در قران کریم، مشتقّات «تربیت» چند بار به کار رفته است از جمله: الف) «و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزّت و ربت»(4) زمین را خشک و بىحاصل مىبینى، پس هنگامى که باران فرو مىفرستیم تکانى مىخورد و رشد و نموّ گیاهان در آن آغاز مىشود. ب) «و قل ربّ ارحمهما کماربّیانى صغیراً»(5) بگو خدایا! والدینم را مورد رحمت خود قرار ده، همان طور که آنان مرا در کودکى مورد لطف و رحمت خویش قرار دادند. بعضى از محققّین گویند: ربّ در جمله «ربّیانى صغیرا» از مادّه «ربو» است، نه از مادّه «ربب» چون معناى تربیت، در نوع مواردى که به کار رفته عبارت است از نموّ و زیادت جسمانى و پرورش مادّى؛ و تربیت و سوق دادن به کمال و سعادت معنوى در اغلب موارد ملاحظه نشده است. البتّه تربیت یک مفهوم عامّى دارد که جمیع مراتب حصول نشو و نما و زیادتى را به هر کیفیتى که باشد، اعم از مادى و معنوى شامل مىشود(6) بنابراین واژه «تربیت»، با توجه به ریشه آن به معناى فراهم آوردن موجبات فزونى و پرورش است. افزون بر این، تربیت به معناى تهذیب نیز استعمال شده که به معناى از بین بردن صفات ناپسند اخلاقى است. گویا در این استعمال نظر به آن بوده است که تهذیب اخلاقى مایه فزونىِ مقام و منزلت معنوى است و از این حیث مىتوان تهذیب را تربیت دانست. ضرورت تربیت هیچ اجتماع انسانى وجود ندارد که در آن عمل تربیتى به صورتى اعمال نشود. هیچ اجتماعى انسانى وجود ندارد که مقررات و عقاید و معتقدات اخلاقى و دینى و دانش و فنون خود را به نسلهاى آینده منتقل نکند؛ اما این انتقال در بدو امر، خود به خود و ناخودآگاه از طریق آداب و رسوم و سنتها صورت مىگیرد. به نظر پروتاکوراس، سوفیست معروف یونان، «تربیت اخلاقى» نوعى تدریس علوم دینى یا انتقال معلومات یا دانشى خاص نیست؛ به نظر او در قلمرو اخلاق، جز اطلاع از ارزشهایى که مورد تأیید وجدان جامعه است و بالتبع براى همه کس معلوم است، دانشى دیگر وجود ندارد. به هیچ وجه قاعده و قانونى برای عدالت و انصاف، خارج از آنچه در هر مدینهای بدین عنوان پذرفته شده است (مادام که بدین عنوان مقبول است) وجود ندارد.(7) «زندگى» و «تربیت» براى انسان دو مفهوم لازم و ملزوم یکدیکرند که بدون یکى، وجود دیگرى امکان ندارد. انسان تازمانى که زنده است به تربیت نیازمند است و او را تربیت مىکنند تا بتواند زندگى کند؛ زیرا زندگى، سازگارى با محیط طبیعى و اجتماعى است. البته همیشه سازگارى وجود ندارد، بلکه بعضى مواقع ناسازگارى نیز هست؛ چنان که برخى از پیامبران، پیشوایان، علما و مصلحان در میان امت خویش با محیط اجتماعىشان سازگارى نداشتند، چون سازگارى، مستلزم یادگیرى و بصیرت است، انسان ناچار است براى زنده ماندن با محیط طبیعى و اجتماعى خویش سازگارى پیدا کند و این سازگارى، در صورتى سودمند خواهد بود که سازنده و مثبت باشد و پیدایش این نوع سازگاری، مستلزم تربیت صحیح است. البلته سازگارى صور گوانگونى از قبیل فرمانفرمایى، مدارا و آشتى دارد که از حوصله این خارج است. «تربیت»، فرد را به وظایف خویش در مورد جامعه آگاه مىسازد. این تربیت است که به زندگى انسان حیات و معنای واقعى مىبخشد و باعث وجه تمایز او بر حیئان و موجب شکوفایى استعدادهایش مىشود. تربیت نقش اساسى در زندگى انسان دارد. «تربیت به معناى وسیع و صحیحاش اساس همه اصلاحات اجتماعى و رفتاری است. مهمترین و شاید تنها وسیله دگرگونى اجتماع به صورت مطلوب، تربیت است و تربیت باید بر هر نوع اقدام سیاسى یا اجتماعى دیگر مقدم باشد.»(8) با اندک تفکرى روشن مىشود که انسان شدن انسان، مرهون کارهاى تعلیمى و تربیتى است. زندگى اجتماعى انساسان، عبارت است از: یک سلسله روابط؛ و این روابط در صورتى سالم و سودمند خواهد بود که فرد از تربیت اخلاقى برخوردار باشد. مراحل رشد انسان در طول زندگى مراحلى را از رشد مىپیماید و به تناسب هر مرحله و ویژگىهاى آن، تربیت خاصى را مىطلبد. روانشناسان، کارشناسان تعلیم و تربیت، دانشمندان علوم اجتماعى، فیزیولوژیستها با نگرشهاى متفاوت به تقسیمِ دوران رشد و تکامل انسان از کودکى تا کهولت پرداختهاند. برخى کارشناسان تعلیم و تربیت این مراحل را بدینگونه ذکر کردهاند: 1- مرحله شیرخوارگى از تولد تا تقریباً 2 سالگى. 2- مرحله دایگى یا پرستارى میان 2 تا 5 سالگى. 3- مرحله کودکستانى میان 5 تا 7 سالگى. 4- مرحله دبستانى میان 7 تا 12 سالگى (پایان کودکى). 5 - مرحله دبیرستانى (دوره اوّل) از 12 تا 15 سالگى (آغاز نوجوانى). 6- مرحله دبیرستانى (دوره دوم) از 15 تا 18 سالگى. 7- مرحله دانشگاهى از 18 تا 22 سالگى (جوانى). 8 - مرحله بعد از تحصیل، دوران تشکیل خانواده.(9) در متون آموزههاى اسلامى نیز مراحل رشد و تربیت انسان در ابعاد مختلف جسمانى و روحانى و مادى و معنوى مورد توجه قرار گرفته است. قرآنکریم مراحل آفرینش انسان را از نقطه آغازین خلقت او یعنى هنگامى که خاک به صورت گیاه درآید و به مواد غذایى و سپس خون و نطفه مبدل گردد تا هنگامى که در عالم جنین به صورت علقه و مضغه و... درآید و آماده افاضه روح شود، متذکر مىگردد که طى این مراحل، تربیت تکوینى الهى او را همراهى مىکند و پس از ولادت به بیان سه مرحله رشد، یعنى: «کودکى، جوانى و بزرگسالى» مىپردازد که در اینجا پاى مسئولیت تربیت انسان به میان مىآید: «هُوَالَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیوُخاً...»(10) اوست خداوندى که شما را از خاک آفرید، سپس از نطفه و آنگاه از علقه تا آن که به صورت کودکى درآورد تا به مرحله رشد برسید و رهسپار دوران پیرى شوید. و در مناسبتى دیگر به بیان گرایشهاى طبیعى و غریزى انسان در مراحل مختلف رشد پرداخته و مىفرماید: «أِعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَیوةُ الدُّنیا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُم وَ تَکاثُرٌ فِى الاموالِ وَالاوْلادِ...»(11) بدانید که زندگى دنیا، بازى، سرگرمى، آرایش، مفاخره و افزون طلبى در ثروت و فرزندان است. اینها خصلتهاى طبیعى و غریزى انسان است که در نظام تربیت اسلامى تعدیل و هدایت مىشوند، و بدیهى است که در کنار اینها استعدادهاى متعالى و گرایشهاى معنوى است که شخصیت حقیقى انسان را تشکیل مىدهد و به شیوه متعال و هماهنگ در تربیت اسلامى مورد توجه است. مراحل تربیت در مراحل یاد شده و براى شکلگیرى شخصیت تکامل یافته انسان، اسلام رهنمودهاى گستردهاى دارد که از آن جمله است: ازدواج مشروع و آداب آن، توصیههاى دوران باردارى، شیرخوارگى، حضانت تا رعایت موازینِ دیگر پرورشى در هریک از مراحل که هرکدام فصلى را از تربیت اسلامى تشکیل مىدهد و در خصوص مراحل تربیت و ویژگىهاى هریک روایات بسیارى نیز وجود دارد. از جمله پیامبراکرم(ص) براى انسان تا بیست و یک سالگى سه دوره هفت ساله قائل شدهاند: دوره «آقائى» که کودک فرمانروایى مىکند، دوره «فرمانبردارى» که نوجوان باید مطیع مربیان باشد و دوره «وزارت» که جوان مورد مشورت قرار مىگیرد: «الوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنینَ و عَبْدٌ سَبْعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبْعَ سِنینَ.»(12) فرزند، هفت سال «آقا»، هفت سال «فرمانبردار» و هفت سال «وزیر» (مشاور و همراه) است. و نیز در روایتى دیگر مىفرماید: «الغلام یلعب سبع سنین و یتعلم الکتابة سبع سنین و یتعلم الحلال و الحرام سبع سنین»(13) فرزندان هفت سال بازى مىکنند، هفت سال خواندن و نوشتن مىآموزند و هفت سال سوم را به آموختن آموزههاى دینى درباره حلال و حرام مىگذراند. با دقت در ویژگىهاى این سه مرحله، ظرافت و جذابیت این سخن، مشخص مىگردد. 1- مرحله سیادت این مرحله، از آغاز ولادت شروع مىشود. البته نباید چنین تصور کرد که آغاز تربیت از همان تولد است، بلکه هفت سال نخستین، مرحله «خودمدارى» است. دورانى که کودک مىبایست آزاد باشد رشد نماید و مسئولیتى متوجه او نگردد. از اینرو در روایات آمده است که: «هفت سال کودک را براى بازى رها سازید و...» اصولاً فرایند طبیعى رشد، هنگامى به خوبى و به دور از آسیب پیش مىرود که فرزندان در نخستین هفت سال زندگى، از آزادى کافى براى بازى، خودشناسى و اعمال خواستهها برخوردار باشند. امام على(ع) مىفرماید: «یُرخى الصبّىُ سَبْعاً ....»(14) تا هفت سالگى بر کودک سختگیرى نمىشود. این روایات بر این نکته تأکید دارند که مرحله قبل از 8 سالگى، مرحله بازى است و بر پدران و مادران است که بىهیچ فشار و اجبارى کودک را در بازى کردن آزاد بگذارند؛ جز بازىهاى خطرناکى که والدین باید کودکان را از آنها اجتناب دهند. آقایى و بزرگى در این سالها، به معناى داشتن آزادى کافى براى با خود بودن و تجربه آزادانه تلخى و شیرینىها است. والدین باید به فرزندان فرصت و اجازه دهند که آنگونه دوست دارند و خودشان تشخیص مىدهند، رفتار کنند. در این مقطع سنى، شاخصترین ویژگى کودکان، روح کنجکاوى است. این روح و نداشتن درک روشنى از خوبىها و بدىها، کودکان را وادار مىکند تا خودشان، توانایىها و محیط اطرافشان را بشناسند و از این راه به شکوفایى، خودیابى و خودباورى برسند. 2- مرحله اطاعت در مرحله اطاعت (هفت سال دوم تا چهارده سالگى) کودکان به علت درک ناتوانایىهاى جسمى و روانى خویش در مقابل بزرگترها به ویژه والدین خود روحیه تسلیم گونه و اطاعت پذیرى دارند. علاوه بر این، دوست دارند از آنها تقلید کنند و از ابراز پیروى از دیگران احساس لذّت مىکنند. براین اساس است که پیامبر گرامى اسلام(ص) این مرحله از عمر را دوره اطاعت نامیدهاند. از ابتداى این دوره، آموزش رسمى به طور جدى نیز شروع مىشود. در این دوران، برخلاف مرحله سیادت وکودکى، دیگر نباید او را کاملاً آزاد گذاشت، بلکه باید تمام اوقات وى تحت مراقبت منظم، برنامهریزى شده و دقیق قرار گیرد، تا مسئله آموزش و تربیت او به خوبى پیش رود. اگر کودک در هفتسال اول در شرایط مساعدى رشد کرده باشد، براى هفت سال دوم که دوره اطاعت و فرمانبردارى و کسب تجربیّات مفید است، آمادگى کافى خواهد داشت. از این رو، در این مرحله که دوره آموزشهاى عمومى نیز مىباشد، باید او را از جهت آداب و سنن اجتماعى، زندگى فردى، نظم و انضباط، عادتهاى پسندیده، صفات و سجایاى اخلاقى و فراگرفتن فنون و مهارتهاى مختلف مورد تربیت و آموزش قرار داد؛ زیرا رشد ذهنى، بالا رفتن قدرت حافظه، ظهور استعدادها، گرایش به زندگى اجتماعى، علاقه شدید به درک مجهولات و بسیارى اوصاف دیگر که به تدریج در این مرحله بروز مىکند، فرصت بسیار مناسبى براى ساختن شخصیت اخلاقى و انسانى کودکان است و والدین باید با فراهم کردن مقدمات و امکانات لازم نسبت به سازندگى فرزندان خود در این مرحله از هیچ کوششى دریغ نورزند. چنانچه کودکان در مرحله اطاعت تحت تربیت صحیح اسلامى قرار گیرند، به صفات اخلاقى زیر آراسته خواهند شد. 1- اُنس به خدا و عادت به ذکر نام خدا در شروع کارها. 2- انجام عبادتهایى از قبیل نماز، روزه و.... 3- فراگیرى قرآن و تلاوت آن. 4- آشنایى با احکام اسلامى از قبیل احکام طهارت، تطهیر و نظافت و انجام آنها به طرز صحیح. 5 - رعایت ادب و احترام به بزرگترها و ابراز محبت به کوچکترها. 6- امانتدارى و رازدارى. 7- راستگویى و پرهیز از دروغ. 8 - پرهیز از حسادت و خیانت و.... 3- مرحله وزارت پیامبر اکرم(ص) هفت سال سوّم زندگى را مرحله (وزارت) نامیده است. بیشتر روانشناسان بر این باورند که دوران نوجوانى از یازده یا دوازده سالگى آغاز و در سالهاى هفده یا هیجده سالگى پایان مىیابد، مىتوان گفت که قسمت اعظم مرحله وزارت، سنین نوجوانى را دربرگرفته و سرانجام به سنین جوانى (دوره زندگى استقلالى) منتهى مىگردد. مربى شایسته کسى است که دوران جوانى را شناخته و از وضع عقل و عواطف و احساسات جوانان و پایههاى تربیتى آنان آگاه باشد تا بتواند برنامههاى خویش را به موقع به اجرا بگذارد. در این دوره، رشد جسمانى، عقلانى و عاطفى تکامل مىیابد. ناموزونى بین احساسات و عقل، بزرگترین مشکل را براى جوانان در پى دارد. در این دوره که دوره تشخصطلبى جوان است و به شدت میل به استقلال دارد و تمایلات در این دوره بیشتر است، وظیفه مربى است که به این تمایلات اعتدال ببخشد و غرایز سوزانى را که زبانه مىکشند و هر لحظه ممکن است جوانى را طعمه حریق نماید، مهار کند و جوان را از پرتگاه ارضاى نادرست غرایز نجات دهد و او را وزیر و مشاور خویش قرار دهد؛ به دلیل این که این مرحله، هنگام شکوفایى فکرى و «خود مدیرى» است. در این مرحله عواملى چون مشورت کردن و تبادل افکار مىتواند در رشد عقلى جوان نقش مؤثر ایفا کند. پیامبر اکرم(ص) این مرحله را مرحله «وزارت» نامیده است، و ما با نگاهى به تاریخ درمىیابیم که حتى در این دوره، جوانان پستهاى حساس و مهمى نیز داشتهاند، چنان که پیامبر اکرم(ص) مسئولیتهاىِ ارشادى، آموزشى و اجرایى را به جوانان مىداد و از نیروهاى مؤمن و پرتلاش در جهت ترویج و توسعه اسلام و اداره جامعه اسلامى یارى مىجست. «مصعب ابن عمیر» را که جوانى شایسته بود جهت ترویج اسلام به مدینه فرستاد تا قرآن و تعالیم دین را به مردم بیاموزد و او از عهده این مسئولیت به خوبى برآمد. «معاذبن جبل» را براى تعلیم و تربیت مردم مکه مأمور ساخت. «اسامةبن زید» را که نوزدهسال داشت به فرماندهى سپاه عظیم اسلام در جنگ با رومیان گماشت و همگان را به اطاعت وى مأمور ساخت. و نیز این مسئله، در انقلاب اسلامى ایران نیز به خوبى نمایان بوده و هست و همین جوانان بودند که در تمام عرصههاى نبرد حاضر بوده و حماسهها و رشادتها از خود به یادگار گذاشتهاند. مهمترین روشهاى تربیتى در قرآن روشهاى تربیت و تزکیه نفس در شریعت اسلام به طور کلى بر دو قسم است: قسمتى از آنها مربوط به خود انسان است، مانند: یاد مرگ و قیامت و مراقبه و محاسبه و انجام عبادات، مانند: نماز و روزه و تفکر و اندیشیدن در موجودات نظام هستى و... که تمام اینها تأثیر خاص خود را در جهت تزکیه روح بشر دارد و بخشى از آن مربوط به افرادى است که در پى تربیت و هدایت بشریت هستند، مانند رهبران دینى که از روشهاى مختلفى از قبیل: انذار و تبشیر، نصحیت، موعظه و اندرز بهره مىگیرند. گرچه این قسمت با قسم اول بىارتباط نخواهد بود؛ زیرا روشهاى یادشده در قسم اول را (مانند: یاد مرگو قیامت، مراقبه و محاسبه، تفکر) انسان به وسیله آموزشهاى انبیاء و اولیاء الهى مىآموزد و از سویى تصمیمگیرنده در جهت تزکیه و تربیت خود انسان است که قابلیت لازم را براى بهرهگیرى از نصایح و مواعظ رهبران الهى فراهم مىکند. در اینجا به جهت تبیین مطلب به هر دو روش از دیدگاه قرآنکریم اشاره مىکنیم. 1- روش الگویى واژه «الگو» که در زبان عربى به «اسوه» از آن تعبیر مىشود، داراى معنایى وزین و پربار است. هر دو «الگو و اسوه» را مىتوان هم به نمونههاى انسانى اطلاق نمود و هم به شیوه و طرز عمل؛ یعنى مىتوان گفت: فلان فرد اسوه یا الگوى سخاوت است و نیز مىتوان گفت: سخاوت الگو و اسوه نیکویى است. در لغتنامه دهخدا آمده است: «اسوه، پیشوا، مقتدا، قدوه، پیشرو، خصلتى که شخص بدان لایق مقتدایى و پیشوایى مىگردد... نمونه پیروى و اقتدا، سرمشق.»(15) این واژه در اصل به آن معناى حالتى است که انسان به هنگام پیروى از دیگرى به خود مىگیرد و به عبارت دیگر همان تأسى کردن و اقتدا نمودن است. بنابراین، معناى مصدرى دارد، نه معنى وصفى. نقش «الگو» در هر یک از علوم و فنون و کمالات انسانى این است که جوینده آن مىفهمد، وصول به این هدف، همچنان که براى او میسر شد، براى من نیز ممکن است، و نیز از باب «ره چنان رو که رهروان رفتند»، او را از تردید و سرگردانى در انتخاب مناسبترین و نزدیکترین راه، نجات مىدهد و موانع و پیچ و خمهاى دشوار و رموز موفقیت اسوه و مجموعه تجربههاى راهگشاى او را در اختیار گرفته و در پیش روى خود قرار مىدهد. بنابراین، هر کس، در هر رشته و فنى که به دنبال آن است اگر بخواهد در آن زمینه خاص، رشد کرده و مقامهایى کسب نماید، انتخاب «اسوه و الگو» در آن رشته براى او، امرى اجتنابناپذیر و ضرورى است. برنامههاى عملى همیشه مؤثرترین برنامههاست؛ زیرا عمل، حکایت از ایمان عمیق انسان به گفتارش مىکند و سخنى که از دل برآید بر دل نشیند. چنان که در روایت آمده است: «کونوا دعاة الناس باعمالکم و لاتکنوا دعاة الناس بألسنتکم» مردم را با رفتار خود به حق رهبرى کنید، نه با زبان خویش. همیشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها وسیله مؤثّرى براى تربیت و پرورش روحى آنان بوده است، به همین دلیل، پیامبران و پیشوایان معصوم(ع)، مهمترین قسمت هدایت و تربیت را با عملشان نشان مىدادند. در قرآنکریم واژه «اسوه» سه بار به کار رفته: یک بار در مورد پیامبر اسلام(ص): «لَقَد کانَ لَکُم فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَة حَسَنَة..»(16) قطعاً براى شما در (اقتدا به) رسول خدا، سرمشقى نیکو است: براى آن کس که به خدا و روز بازپسین ایمان دارد و خدا را فراوان یاد مىکند. و دو بار در مورد حضرت ابراهیم و پیروانش.(17) قرآنکریم در بعضى آیات به پیامبر مىفرماید: به یاد انبیاى گذشته باش که داراى صفات نیکو از قبیل اخلاص و صبر و مقاومت و شایستگى در عمل بودند یا این که مىفرماید: همه انبیاى از هدایت ما برخوردار بودند و از صالحان و شایستگان بودند، آنگاه بعداز ذکر آنها و صفاتشان مىفرماید: بنابر این به هدایت آنها اقتدا کن. «و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحق و یعقوب اولى الایدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصة ذکرى الدار انهم عندنا لمن المصطفین الاخیار و اذکر اسماعیل و الیسع و ذاالکفل و کلّ من الاخیار»(18) به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را صاحبان دستهاى (نیرومند) و چشمهاى (بینا) ما آنها را با خلوص ویژهاى خالص کردیم و آن یادآورى سراى آخرت بود و آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند و به خاطر بیاور اسماعیل و الیسع و ذوالکفل را که همه از نیکان بودند. «و اذکر فى الکتاب موسى انه کان مخلصاً و کان رسولاً نبیاً»(19) در این کتاب آسمانى از موسى یاد کن که او مخلص بود و رسول و پیامبر والا مقامى بود. «واذکر فى الکتاب ادریس انه کان صدیقاً نبیاً»(20) در کتاب آسمانى خود از ادریس یاد کن که او بسیار راستگو و پیامبر بزرگى بود. «واذکر فى الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد»(21) در کتاب آسمانى خود از اسماعیل یاد کن که در وعده هایش صادق و رسول و پیامبر بزرگى بود. «و وهبنا له اسحق و یعقوب کلاًّ هدینا و نوحاً هدینا من قبل و من ذریّته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هرون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین و اسماعیل و الیسع و یونس و لوطاً و کلاًّ فضلنا على العالمین و من آبائهم و ذریتهم و اخوانهم و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط مستقیم، اولئک الذین هدایهم اللّه فبهدیهم اقتده...»(22) و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم، و هر کدام را هدایت کردیم و نوح را (نیز) قبلاً هدایت نمودیم، و از فرزندان او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را هدایت کردیم، و این چنین نیکوکاران را پاداش مىدهیم، و (همچنین) زکریا و یحیى و عیسى و الیاس هر کدام از صالحان بودند و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط و هر یک را به جهانیان برترى دادیم ، و از پدران آن ها و فرزندان آن ها و برادران آنها افرادى را برگزیدیم، و به راه راست هدایت نمودیم؛ آنها کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، پس به هدایت آنها اقتدا کن. آرى، براى تربیت معنوى و تزکیه روحى مردم ذکر نمونه و اسوه امرى ضرورى است که قرآنکریم به این موضوع اهمیت فوقالعاده قایل شده است و کرارا به پیامبر اکرم مى فرماید: به یاد پیامبران بزرگ باش که برخوردار از این صفات برجسته انسانى و واجد فضایل و مکارم روحى بودند؛ البته روشن است که مقصود اصلى خطاب به مؤمنان و گروندگان به اسلام است که درس مقاومت و پایدارى و اخلاص و اعتقاد و عمل را از انبیا بیاموزند وگرنه پیامبر اکرم(ص) مقتداى تمام پیامبران و اولیا و معصومان(ع) است. آدمى همیشه در پى آن بوده که انسانهاى نمونه و ایدهآل را در جهان بیرون، مشاهده کند و با الگو گرفتن از آنان، رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را سامان دهد؛ زیرا آنچه که انسانها را در مسیر پرورش استعدادهاى خویش و سیر الى اللّه مدد مىرساند و پیشرفت و ترقى را میسر مىسازد، پیروى آگاهانه از اسوهها و الگوهاست؛ چون انسان الگو و نمونه، راههاى پرخطر و صعبالعبورى که در پیش روى دیگر انسانهاست، به سلامت گذرانده و از پیچ و تابهاى آن و آفتهاى مسیر، همراهان و دوستان راه، علل و نحوه شتاب گرفتن و یا کند شدن و دیگر مشکلات، به خوبى آگاه است. از اینرو، گفتهاند: مدلسازى رفتارى و انتخاب الگو، یکى از نیازهاى اساسى انسان است. خداوند متعال، که خالق انسان است و بر تمامى نیازهاى وى آگاهى کامل دارد، با برانگیختن پیامبران از میان خود مردم و معرفى پیشوایان معصوم )ع( و عالمان وارسته، این نیاز انسان را پاسخ گفته است. قرآنکریم نیز به صراحت تمام، پیامبر اسلام(ص) و را به عنوان الگو و اسوه معرفى نموده و مىفرماید: براى شما در پیامبر(ص) تأسى و پیروى خوبى است، مىتوانید با اقتدا کردن به او خطوط زندگى خویش را اصلاح و در مسیر صراط مستقیم قرار گیرید. اصولاً یکى از روشهاى مهم تربیتى که مورد تأکید اسلام بوده و اکنون مورد توجه روانشناسان واقع شده است، «روش الگویى» است؛ یعنى الگوپذیرى از بزرگان در شئون مختلف زندگى. امام صادق(ع) فرمود: «من دوست ندارم مسلمانى بمیرد، مگر این که تمام آداب و سنن رسول خدا(ص) را ولو یکبار هم که شده، انجام داده باشد.»(23) الگوها، عامل تحرک انسانها و پویایى حیات ایشان مىشوند و جامعه را از ایستایى و یا عقبگرد بازمىدارند: اسوه و الگو، قوههاى خام و آرمیده درون انسان را به فعلیت درمىآورد و استعدادهاى نهفته را شکوفا مىسازد و از خمودى و خفتگى جلوگیرى مىنماید.(24) قرآنکریم بر تحرک آفرینى و تأثیر بسزایى اسوهها تأکید بلیغى دارد، تا آنجا که علاوه بر ارائه اسوههاى متعدد، به سبقتجویى در نیکىها سفارش مىکند: «فاستبقوا الخیرات»(25) و نیز دعاى مؤمنان راستین و بندگان حقیقى خدا را بازگو مىنماید که از خدا خواهان مقام امامت متقیناند: «عبادالرحمن، کسانىاند که مىگویند: خدایا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه روشنى چشمان باشد و ما را پیشواى پرهیزگاران گردان.»(26) اسوهها، عامل پیشگیرى از انحرافها و خطاها بوده و با حضور چشمگیر و مؤثر خویش، جوّى از ایمان و صلاح و پاکى پدید مىآورند که خود به خود، اجازه ظهور جلوههاى تباهى و انحراف را در جامعه نمىدهند. در تاریخ زندگانى پیشوایان و الگوهاى دین، بسیار اتفاق افتاده است که انسانى بدکار آهنگ کارى پلید را داشته، اما در اثر مشاهده حالات و رفتار آموزنده و پرمعناى آنان به خود آمده و از زشتکارى و فسادانگیزى به سوى رفتار نیکو و خداپسند روى آورده است. شایان ذکر است که تأسى به پیامبر(ص) و دیگر اولیاى الهى که در قرآن به صورت مطلق آمده، تأسى و پیروى در همه زمینهها را شامل مىشود و به راستى اگر پیامبر(ص) و دیگر اولیاى الهى در زندگى ما «اسوه» باشند، در ایمان و توکلشان، در اخلاص و شجاعتشان، در نظم و نظافتشان، در زهد و تقوایشان، به طور کلى همه برنامههاى زندگىمان دگرگون خواهد شد و نور و روشنایى سراسر زندگى ما را فراخواهد گرفت. امروز، بر همه مسلمانان، به ویژه بر جوانان با ایمان و پرجوش، فرض است که سیره پیامبر(ص) و اولیاى معصوم(ع) را موبه مو بخوانند و به خاطر سپارند و آن نفوس مقدس را در همه چیز «قدوه» و اسوه خویش سازند که مهمترین وسیله سعادت و کلید فتح و پیروزى همین است. بعضى از الگوهاى تربیتى در قرآنکریم به رغم وجود عوامل محدودکننده انسان مانند وراثت، طبیعت و جامعه انسان مىتواند به اراده خود مسیر خویش را برگزیند و از حصار عوامل محدودکننده در اطراف خود بیرون آید؛ حتى این توانایى را پیدا مىکند که سرنوشت جدیدى را براى جامعه و تاریخ خود رقم زند. براى نمونه: قرآنکریم، همسر فرعون و حضرت مریم را به عنوان الگوهایى براى مؤمنان ذکر مىکند. آنان با وجود محیط ناسالم، طریق صلاح و رستگارى را برگزیدند.(27) قرآن به تأثیرپذیرى انسان از محیط و شرایط گوناگون اذعان دارد و به او نسبت به تأثیرات آنها هشدار مىدهد. در مورد فرزند حضرت نوح (ع) خداوند به صراحت مىفرماید: او از اهل تو نیست؛ زیرا به دلیل متأثر شدن از عوامل محیطى ناصالح، از مسیر صلاح و درستى خارج شده است.(28) خداوند متعال به ستایش از جوانان «اصحابکهف» مىپردازد که با هجرت از محیط فاسد، خود را از عوامل محیطى ناسالم دور ساختند و ایمان خویش را حفظ کردند.(29) مىتوان گفت: اقدام شجاعانه سحره فرعون در زیر پا گذاشتن موقعیت اجتماعى خود و ایمان آوردن به حضرت موسى(ع) الگوى توبه حقیقى براى دیگران مىشود.(30) به جهت اختصار چند نمونه از الگوهاى قرآنى را ذکر مىکنیم: * یوسف، قهرمان مقاومت در مقابل شهوت.(31) * جوانان کهف، اسوه هاى مهاجرت در راه خدا براى رشد و هدایت.(32) * اسماعیل، نماد تسلیم در مقابل فرمان خدا.(33) * ابراهیم، الگوى فطرت جویى، عادت گریزى و بت شکنى.(34) * نوح، الگوى پایدارى و استقامت در تبلیغ دین.(35) * ایّوب، قهرمان صبر و تحمّل در شداید روزگار.(36) * داود جوان، نمونه شهامت و شجاعت در مبارزه با طاغوت.(37) قرآنکریم در همه این موارد مىفرماید: «... اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است، پس به هدایت آنان اقتداکن....»(38) برترین الگوى تربیتى قرآن قرآنکریم پیامبر اسلام(ص) را سرمشق و الگوى مطلق در همه ابعاد زندگى براى همه خداجویان و کسانى که اعتقاد به رستاخیر دارند، معرفى مىکند: «بىتردید، براى شما در همه ابعاد (چه در صبر و مقاومت و چه در دیگر اوصاف و افعال نیکو) اسوه و الگوى نمونه در (اقتداى به) رسول خدا(ص) است. براى آن که به ثواب خدا و روز قیامت امیدوار باشد و یاد خدا بسیار کند.»(39) قرآنکریم پیامبر گرامى اسلام(ص) را به عنوان اسوه و الگوى تربیت مردم معرفى مىکند و از او به عنوان صاحب «خُلق عظیم» یاد نموده است: «و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى»(40) در این که مقصود از «خلق عظیم» پیامبر اکرم(ص) چیست؟ اقوالى گفته شده است از جمله: الف) تو بر دین بزرگى هستى که دین اسلام است. ب) تو متخلّق به اخلاق اسلام و بر طبع بزرگى هستى و حقیقت اخلاق آن است که انسان نفس خود را به آن بیاراید. ج) خلق عظیم صبر بر حق و بخشش وسیع و تدبیر به اقتضاى عقل است. د) عایشه گوید: اخلاق پیامبر متضّمن بود، آنچه که در ده آیه اول سوره مؤمنون آمده است و کسى را که خداوند ستایش کند بر این که اخلاق بزرگى دارد، دیگر بعد از آن ستایش، ستایشى نیست. ه) خداوند خلق او را عظیم فرموده براى این که با اخلاقش با مردم معاشرت داشت و با قلبش جدا بود، پس ظاهرش با مردم باطنش با خدا بود. آرى، پیامبر گرامى اسلام (ص) به سبب «خُلق عظیم» و «رحمة للعالمین» بودن، آینه مکارم اخلاقى براى همگان است، تا آنجا که بارها مىفرمودند: «من فقط براى تکمیل و تمام کردن مکارم اخلاق مبعوث گشتهام.»(41) و در آیه ذیل، خداوند در اوجى تماشایى، رسولش را به داشتن چشم محبت و رحمت و لطف همراه با شکیبایى با مؤمنان مىستاید و به حبیب مهربانش، حضرت محمد(ص)، مباهات مىکند: بىتردید، پیامبرى (حضرت محمد (ص)) از میان خودتان (از پیکره خودتان) به سوى شما آمده است که رنجهاى شما بر او به غایت ناگوار است. قرآنکریم «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم»(42) رسولى از خود شما به سویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است، به اندازهاى پیامبراکرم براى هدایت و راهنمایى و رسیدن به سعادت مردم تلاش مىکرد و غمناک بود که خداوند در قرآن در چند مورد به آن حضرت تسلیت مىگوید و مىفرماید: ناراحت و غمناک مباش، از جمله: «جان خودت را به خاطر شدت تأسف بر آنها از دست نده که خداوند به آنچه انجام مىدهند عالم است.»(43) «گویى مىخواهى خود را از غم و غصه به خاطر اعمال آنها هلاک کنى، اگر آنها به این گفتار ایمان نیاورند.»(44) «گویى مىخواهى خود را هلاک نمایى که چرا اینها ایمان نمىآورند»(45) این اوصاف برجسته که حرص بر هدایت و تربیت مردم و مهربانى نسبت به مؤمنین و ناراحتى از عدم ایمان کفار و منافقین است، فقط در قرآن براى پیامبر اکرم(ص) ذکر شده است. قرآن کریم دستورات مختلفى به پیامبر اکرم(ص) مىدهدکه مقصود اصلى از آن دستورات، تربیت و تزکیه مردم است که مردم با عمل کردن به این دستورات و فرامین قرآن بتوانند به فضایل و مکارم اخلاق دست یابند. نگاه معنادار پیامبر اکرم (ص) که از سر عشق و علاقه به انسانها برمىخیزد، کافى است انسان را به حرکت درآورد و در صف بلال و سلمان و ابوذرها بنشاند. امام على(ع) مىفرماید: «پیامبر (ص) هر روز یکى از مکارم اخلاقى خود را براى من آشکار مىساخت و مرا به پیروى از آن امر مىکرد.»(46) 2- روش انذار و تبشیر یکى از روشهاى مؤثر در تربیت که در قرآن کریم بدان اشاره شده است، «انذار و تبشیر» است. مقصود از انذار بیم دادن و ترسانیدن از عواقب گناهان و اعمال زشت است و منظور از تبشیر نوید دادن به رحمت و فضل الهى است. واژه شناسان و همچنین مفسران، واژه «انذار» را به عنوان بیم دادن و آنچه مردم را در مورد عواقب سوء رفتارشان آگاه مىسازد، و «تبشیر» را به عنوان آگاهى دادن یا نویددادن به رحمت و فضل الهى و پیامدهاى خوشایند رفتار تعریف مىکنند.(47) حتى زمانى که پیامبران الهى (ع) به دلیل سرپیچى مردم اندوهگین مىشدند، وحى آنها را متقاعد مىساخت که موظف نیستند مردم را به قبول رسالتشان وادار کنند؛ تنها رسالت آنها اطمینان از انتقال کلام خدا به مردم بود.(48) زمخشرى در تفسیر آیه 119 سوره بقره، مىگوید: پیامبران (ع) فقط وظیفه دارند مردم را از سرانجام و عاقبتشان آگاه سازند. بنابراین، پیامبر نمىتواند مردم را در ایمان به خدا مجبور سازد. چنان که ذیل آیه شریفه نیز دلالت دارد که به دلیل ایمان نیاوردن دوزخیان، از تو بازخواست نمىشود.(49) مفسر بزرگ اهل سنت، فخررازى، در تفسیر آیه 213 سوره بقره مىگوید: در این آیه، واژه «مبشرین» پیش از «منذرین» آمده است؛ زیرا تبشیر بسان پیشگیرى از بیمارى است، در حالى که انذار همانند درمان بیمارى پس از وقوع آن است. بىتردید همیشه، تبشیر و پیشگیرى قبل از درمان ایفاى نقش مىکند.(50) متفکر شهید استاد مطهرى(ره) نیز در تفسیرى جالب از دو واژه «انذار و تبشیر» مىفرماید: تبشیر مانند یک عامل جذب و جلب کننده (قائد) است که مردم را به کسب پاداش فرامىخواند، اما انذار یک عامل سوقدهنده (سائق) است که در عین آن که مردم را بیم مىدهد تا از کیفر اجتناب کنند، آنها را به صراط مستقیم رهنمون مىسازد. بنابراین، بشارت و انذار یا تشویق و تهدید، (انذار و تبشیر) بخش مهمى از انگیزههاى تربیتى را تشکیل مىدهد. انسان هم باید در برابر انجام کار نیک تشویق شود و هم در برابر کار بد کیفر ببیند تا آمادگى بیشترى براى پیمودن مسیر اول و گام نگذاردن در مسیر دوم پیدا کند. تشویق به تنهایى براى رسیدن به تکامل اخلاقى فرد یا جامعه کافى نیست؛ زیرا انسان در این صورت مطمئن است که انجام گناه براى او خطرى ندارد. از طرفى انذارِ تنها نیز براى تربیت اخلاقى افراد مؤثر نیست، چون ممکن است روحیّه یأس و ناامیدى چنان که در زمان کنونى افراد روانى و مأیوس زیاد شدند به وجود آورد. قرآنکریم در وصف انبیاى الهى مىفرماید: «فبعث اللّه مبشرین و منذرین»(51) خداوند پیامبران را نویددهنده و بیمدهنده برانگیخت و نیز مىفرماید: «و ما نرسل المرسلین الا مبشرین و منذرین»(52) ما انبیا را نفرستادیم، مگر در حالى که نویددهنده و بیمدهنده بودند. آرى، انبیا و رسولان الهى که مربیان حقیقى و معلمان دلسوز بشر بودند از این دو روش براى تربیت اخلاقى و روحى انسانها استفاده کردهاند. از نظر قرآنکریم انذار و ترسانیدن تنها در افرادى که روح حقیقتطلبى و حقجویى در آنهاست اثر مىکند و در افراد معاند و لجوج تأثیر ندارد. چنان که قرآنکریم در چند آیه به این مطلب تصریح مىکند: «انما انت منذر من یخشیها» همانا کسانى که خشیت الهى دارند آنها را مىترسانى و نیز مىفرماید: «لینذر من کان حیّا» پیامبر به وسیله قرآن، کسانى را که حیات انسانى دارند و قلب آنها سالم و پاک است مىترساند. 3- روش موعظه و اندرز قرآنکریم، یکى از روشهاى مؤثر در تربیت روحى انسانها را «موعظه و اندرز» مىداند و در بسیارى از آیات به آن سفارش نموده گرچه خود قرآن کتاب موعظه و اندرز است که از طرف پروردگار براى شفاى بیمارىهاى درونى انسان و کسب فضایل اخلاقى نازل شده است. چنان که قرآنکریم مىفرماید: «یا ایها الناس قد جاءتکم موعظة من ربکم و شفاء لما فى الصدور»(53) اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده و درمان آنچه در سینههاست؛ گرچه از این موعظه قرآن فقط اهل تقوا و بهرهمند مىشوند. «و موعظة للمتقین» این تعبیر در چهار مورد از قرآن آمده است.(54) قرآنکریم پر از ارشاد و اندرز است. سراسر سوره لقمان و دیگر قصص قرآن، بیشتر جنبه پند و اندرز دارد. چنان که لقمان حکیم براى تربیت فرزندش او را موعظه مىنمود: «اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه»؛ زمانى که لقمان به فرزندش گفت و حال اینکه او را موعظه مىکرد، این چنین موعظه نمود: «یا بنى لاتشرک باللّه ان الشرک لظلم عظیم»(55) پسرم! براى خدا شریکى مگیر، زیرا شرک ستمى بزرگ است. خداوند پیامبر گرامى اسلام (ص) را مأمور به موعظه کرد: «قل انمّا اعظکم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى»(56) یعنى بگو: که من شما را به یک موضوع پند مىدهم و آن این که چه دو نفر باشید چه یک نفر براى خداوند کار کنید. حکمت بزرگ تربیت در موعظه و اندرزها نهفته است. «در شنیدن اثرى است که در دانستن نیست.»(57) مستمع باید پذیرا باشد و واعظ نیز خود الگوی عملى گفتههایش باشد. از اینروست که موعظه امام على (ع) در «همام» چنان اثرى مىگذارد، که پس از شنیدن صفات متقین مدهوش گردیده و به لقاى خدا مىپیوندد. از دیدگاه قرآنکریم، انسان در سراسر عمر، به موعظه و پند و اندرز نیازمند است، چه نوجوان باشد چه عمر او زیاد باشد. بنابراین قرآن موعظه لقمان به فرزند نوجوانش را چنین بیان مىکند: «پسرم! براى خدا شریکى مگیر، زیرا شرک ستمى بزرگ است.»(58) همچنان که موعظه خداوند به حضرت نوح را که عمر طولانى داشت، نیز بیان مىکند.(59) 4- روش نصیحت و خیرخواهى یکى از روشهاى مؤثر براى تربیت نفس که قرآن بدان اشاره نموده است، روش «نصیحت و خیرخواهى» است. واژه «نصیحت» از ماده «نُصح» به معناى خلوص و بىغل و غش بودن است. «ناصح العسل» به معنى عسل خالص است و این تعبیر در مورد سخنانى که از روى نهایت خلوص و خیرخواهى گفته مىشود به کار رفته است. نصیحت و خیرخواهى و ارشاد ارائه راه رشد و هدایت به سوى آن است. این عمل از وظایف پیامبران الهى و ائمه معصوم (ع) و مطلوب اولیاء دین به شمار مىرود. امام سجاد (ع) در فرازى از دعاى «مکارم الاخلاق» در مناجات خود با خداوند عرض مىکند: «وَاجْعَلْنى مِنْ أَهْلِ السَّدادِ وَ مِنْ أَدِلَّةِ الرَّشادِ؛ بارپروردگارا! مرا از ثابت قدمان و ملازمان حق و از راهنمایان به سوى رشد و فضایل اخلاقى قرار ده.»(60) و نیز در دعاى «افتتاح»، بنده سالک از خدا این چنین طلب مىکند: «اَللَّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فى دَوْلَةٍ کَریمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاسْلامَ وَ اَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهْلَهُ وَتَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِکَ وَ الْقادَةِ اِلى سَبیلِکَ...؛ پروردگارا! دولت کریمهاى که اسلام و اهلش را به وسیله آن عزت بخشى و نفاق و منافقان را به خاک مذلت نشانى، از تو مىطلبیم، و در آن حکومت ما را از داعیان و هدایتگران به طاعت خویش و از پیشوایان دعوتکننده به راه خود قرار ده.» قرآنکریم انبیا و پیشوایان دینى را نصیحت کنندگان و خیرخواهان بشر معرفى مىنماید که در سوره «اعراف» قرآنکریم از چهار نفر آنها یاد مىنماید: حضرت نوح (ع)؛ حضرت هود (ع)؛ حضرت صالح (ع)؛ حضرت شعیب (ع). حضرت نوح (ع) مىفرماید: «ابلغکم رسالات ربى و انصح لکم» پیامهاى پروردگار را به شما مىرسانم و شما را نصیحت مىکنم. حضرت هود (ع) گوید: «ابلّغکم رسالات ربى و أنا لکم ناصح امین»(61) رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىکنم و خیرخواه امینى براى شما هستم. حضرت صالح (ع) گوید: «یاقوم لقد ابلغتکم رسالة ربى و نصحت لکم و لکن لا تحبون الناصحین»(62) اى قوم! من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و براى شما خیرخواهى را انجام دادم، ولى شما خیرخواهان را دوست ندارید. حضرت شعیب (ع) گوید: «لقد ابلغتکم رسالات ربى و نصحت لکم»(63) من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و براى شما خیرخواهى نمودم. آرى، پیامبران الهى براى آگاهى و آشنایى بشر به وظایف خویش و تربیت اخلاقى آنان، از نصیحت و خیرخواهى به عنوان یک روش استفاده نمودهاند. پیامبر گرامى اسلام (ص) انسانها را به نصیحت کردن یکدیگر تشویق مىفرماید: «ان اعظم الناس منزلة عندالله یوم القیامه امشاهم فى ارضه بالنصیحة لخلقه»(64) بزرگترین مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قیامت کسى است که براى نصیحت خلق در زمین بیشتر سعى و تلاش نماید. در روایتى از امام صادق (ع) نقل شده که مىفرماید: «یجب للمؤمن على المؤمن النصیحة له فى المشهد و المغیب»(65) بر مؤمن واجب است که در حضور و غیاب، خیرخواه مؤمن باشد و نیز مىفرماید: «علیکم بالنّصح لله فى خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه»(66) بر شما باد به نصیحت کردن مخلوق براى رضاى الهى که خدا را به عمل بهتر از آن ملاقات نکنى. هدف از ارشاد و نصیحت، ارتقاى سطح تربیت و فرهنگ و ترویج فضایل اخلاقى و تعظیم شعائر است. گرچه برخاسته از ترک واجب یا ارتکاب کار حرامى نباشد، یعنى لازم نیست تا از شخصى گناه یا ترک واجبى سر زند که به خاطر جلوگیرى از آن این کار واجب شود. بلکه بیشترین هدف از این عمل، پیشگیرى و ایجاد مصونیت در جامعه، نسبت به جرم و سرپیچى از وظیفه، محسوب مىشود، و همین نیز تفاوت آن با امر به معروف و نهى از منکر است. و این کارى است بس شریف که هم شکر زبان است و هم زکات دانش. نکتهاى که تذکر آن ضرورى مىنماید این است که برخى از مردم وقتى کار خطایى و یا عیبى را از کسى مشاهده مىکنند، در مقابل چشم دیگران آن را براى وى بازگو مىکنند و در جمع مردم به او تذکر مىدهند. این شیوه، گذشته از این که آبروى او را برده و سایر افراد را که ممکن است متوجه خطاى او نشدهاند از عمل و رفتار او آگاه مىسازد و چنین امرى شاید از مصادیق اشاعه فحشاء هم محسوب شود نصیحت و تذکر را بىاثر ساخته و ممکن است موجب دشمنى و عداوت او نیز گردد. در حالى که صرفنظر کردن از آن در آن هنگام و یادآورى آن در «پنهانى»، تأثیر سخن را چندین برابر خواهد کرد، زیرا مربى با این عمل، صداقت و دلسوزى خود را ثابت نموده و با جلب اعتماد او، به مقصود تربیتى خود نزدیک مىشود. امام عسکرى (ع) مىفرمایند: «مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرّاً، فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِیَةً، فَقَدْ شانَهُ»(67) هر کس برادر دینى خویش را در پنهانى پند و اندرز دهد، مایه زینت او شده و کسى که او را در حضور دیگران اندرز دهد، مایه خوارى او شده است. این نکته به ویژه در ارتباط والدین با فرزندان خود از اهمیت بسزایى برخوردار است، زیرا پدر و مادر از هر کس بدین امر سزاوارترند که در عین دلسوزى و مراقبت از حال فرزندان خود و هدایت و تذکر به موقع خطاهاى آنها، عیبپوش جوانان و نوجوانان خویش باشند و نقایص و خطاهاى آنان را، نزد هیچ جمعى برملا نکنند. 5 - وصیت به خیر و حق قرآنکریم، یکى از روشهاى مؤثر و مفید در تربیت را مسئله «وصیت» دانسته است. وصّیت به عنوان یک روش تربیتى فقط در هنگام مرگ و آن هم براى تقسیم اموال و تعیین تکالیف به کار نمىرود، بلکه وصیت که به معناى سفارش و خواستن بعضى از امور است، به صورت گسترده در شریعت اسلام براى بیان وظایف فردى و اجتماعى و رعایت مسایل اخلاقى به کار رفته است. قرآنکریم از حضرت عیسى (ع) نقل مىکند: «و اوصانى بالصلوة و الزکوة ما دمت حیا»(68) خداوند به من وصیت و سفارش کرد که تا وقتى زنده هستم، نماز بخوانم و زکات بپردازم. خداوند به انسان سفارش مىکند که «و وصیّنا الانسان بوالدیه حُسناً»(69) با پدر و مادر خود به خوبى رفتار کند، ولى اگر آنها فرزندان خود را وادار کنند که: «لتشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما»(70) آنچه را که نمىدانند شریک خدا قرار دهند، در این صورت نباید از آنان اطاعت کند. قرآنکریم مىفرماید انسانها در قیامت در خسران و زیان هستند، مگر کسانى که اهل ایمان و عمل صالح باشند و مردم را به حق و حقیقت و صبر و استقامت و فضایل اخلاقى و مکارم نفسانى توصیه کنند.(71) پیامبر اکرم (ص) بسیارى از مسایل تربیتى و اخلاقى را به صورت وصیت بیان داشتهاند. وصیّتهاى آن حضرت به تفصیل در کتاب «مکارم الاخلاق» مرحوم طبرسى درج شده است. از جمله وص پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره یوسف، آیه 111. 2. سوره نحل، آیه 89. 3. لسان العرب، باب راء، ماده «ربو». 4. سوره حج، آیه 5. 5. سوره اسراء، آیه 24. 6. التحقیق، ج4، ص 36. 7. ژان ساتو، ترجمه غلامحسین شکوهى، مربیان بزرگ، انتشارات دانشگاه تهران، ص 13. 8. محمود صناعى، آزادى و تربیت، ص 46. 9. مناقب خوارزمى، ص 272. 10. سوره غافر، آیه 67. 11. سوره حدید، آیه 20. 12. مکارم الاخلاق، ص 222. 13. شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 15، احکام اولاد، ص 194. 14. همان. 15. لغتنامه دهخدا، ج1، حرف «الف». 16. سوره احزاب، آیه 21. 17. سوره ممتحنه، آیه 4 و 6. 18. سوره ص، آیه 47 - 45. 19. سوره مریم، آیه 51. 20. همان، آیه 56. 21. همان، آیه 54. 22. سوره انعام،آیه 87 - 84 و 90. 23. سنن النبى، ص 15. 24. امام، الگوى امت، ص 59. 25. سوره مائده، آیه 48. 26. سوره فرقان، آیه 74 27. سوره تحریم، آیه 11 و 12. 28. سوره هود، آیه 46 - 42. 29. سوره کهف، آیه 26 - 9. 30. سوره اعراف، آیات، 113 و 120؛ سوره یونس، آیه 80 به بعد؛ سوره شعراء، آیه 38 - 46. 31. سوره یوسف، آیات 21 - 56. 32. سوره کهف، آیات 9 - 26. 33. سوره ابراهیم، آیات 35 - 41، سوره حج، آیه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آیات 69 - 92؛ سوره صافات، آیات 83، 113. 34. سوره ابراهیم، آیات 35 - 41، سوره حج، آیه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آیات 69 - 92؛ سوره صافات، آیات 83، 113. 35. سوره اعراف، آیات 59 - 64 ؛ سوره یونس، آیات 71 - 73 ؛ سوره نوح، آیات 1- 27؛ سوره هود، آیات 2 - 49 ؛ سوره صافات، آیات 75 - 82. 36. سوره نساء، آیه 163 ؛ سوره انعام، آیه 44 ؛ سوره انبیاء، آیات 83 و 84 ؛ سوره ص، آیات 41 - 44. 37.سوره سبأ، آیات 4 - 13 ؛ سوره ص، آیات، 17 - 26؛ سوره انیباء، آیات 78 - 80 ؛ سوره بقره، آیه 251. 38. سوره انعام، آیه 90. 39. سوره احزاب، آیه 21. 40. سوره قلم، آیه 4. 41. حاج شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج1، ص 410. 42. سوره توبه، آیه 128. 43. سوره فاطر، آیه 8. 44. سوره کهف، آیه 6. 45. سوره شعرا، آیه 3. 46. نهج البلاغه، خطبه: 192. 47. مفردات راغب اصفهانى، ص 48 ؛ تفسیرالمیزان، ج 2، ص 127. 48. سوره طه، آیه 2؛ سوره کهف، آیه 6، سوره شعراء، آیه 3، سوره نحل، آیه 82. 49. زمخشرى، کشاف، ج1،ص 182. 50. فخررازى، تفسیرالکبیر، ج 6، ص 14. 51. سوره بقره، آیه 213. 52. سوره کهف، آیه 56. 53. سوره نازعات، آیه 45. 54. 55. سوره یونس، آیه 57. 56. سوره بقره، آیه 66 ؛ سوره آل عمران، آیه 138؛ سوره مائده، آیه 46؛ سوره نور، آیه 34. 57. سوره لقمان، آیه 13. 58. سوره سبأ، آیه 46. 59. استاد شهید مطهرى، ده گفتار، ص 224. 60. سوره لقمان، آیه 13. 61. سوره هود. 62. صحیفه سجادیه، دعاى20، مکارم الاخلاق. 63. سوره اعراف، آیه 62. 64. سوره اعراف، آیه 68. 65. همان، آیه 93. 66. همان. 67. اصول کافى ، ج2، ص 258. 68. فروع کافى، ج 3، ص 296 - 297. 69. بحارالانوار، ج 74، ص 338. 70. تحف العقول، ص 368. 71. سوره مریم، آیه 31. 72. سوره عنکبوت، آیه 8. 73. همان. 74. سوره عصر، آیه 2 - 3. 75. سوره آل عمران، آیه 191؛ سوره رعد، آیه 3؛ سوره نحل، آیات 10 - 11 و 69 ؛ سوره غاشیه، آیات 17 - 20 ؛ سوره نبأ، آیه 6 - 16 . 76. سوره لقمان، آیه 27 ؛ سوره کهف، آیه 109. 77. سوره اعراف، آیه 146. 78. همان. 79. سوره آل عمران، آیه 191. 80. شرح دعاى سحر، ص 187. 81. وسائل الشیعه، ج11، ابواب جهاد نفس، باب 5، ح 1 ص153. 82. سوره ص،آیه 46. 83. همان، آیه 26. 84. بحارالانوار، ج6، ص 132- 133. 85. همان. 86. همان. 87. همان، ص 137. 88. همان، ص 135. 89. همان، ص 136. 90. همان، ج 16، ص 265. 91. سوره انسان، آیه 10. 92. بحارالانوار، ج 96، ص 356. 93. سوره توبه، آیه 81. 94. سوره طه، آیه 81. 95. بحارالانوار، ج 73، ص 77. 96. سوره مطففین، آیه 4. 97. بحارالانوار، ج 76، ص 190. 98. مستدرک، ج 1، ص 119. 99. بحارالانوار، ج 22، ص 530. 100. جامع السعادات ، ج3، ص 640. 101. غررالحکم. 102. حقایق، ص 304. 103. بحارالانوار، ج 17، ص 116. 104. اصول کافى ، ج2، ص 455. 105. سوره الرحمن، آیه 26. 106. غررالحکم، ص 385. 107. سوره بقره، آیه 284. 108. سوره انبیاء، آیه 47. 109. سوره زلزال، آیه 8. 110. سوره نساء. 111. سوره کهف، آیه 49. 112. سوره آل عمران، آیه 30. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 117 |