تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,079 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,025 |
خاطراتى سبز از یاد شهیدان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 300، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
نژاد محمد اصغر | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
نماز براى شهادت
در عملیات کربلاى 2، سردار محمود کاوه - فرمانده تیپ ویژه شهداء - کار عجیبى کرد. نیروهاى خط شکن را که جلو فرستاد، بازگشت و یک نماز دو رکعتى خواند، بعد از نماز گفت: «این نماز را فقط به دو دلیل خواندم: اول براى پیروزى بچههاى خط شکن و بعد...، یکى از بچهها پرسید: «بعد چه؟» گفت: «دلم مىخواهد اگر خدا لایقم بداند، این نماز، آخرین نماز باشد.» و خدا لایقش دانست.(1) شگرد نماز شب خوانها از نیمه شب به بعد اگر به محل مراسم صبحگاهى پایگاه سر مىزدى، گمان مىکردى بچهها مشغول نماز جماعت اند. اما وقتى به ساعت نگاه مىکردى، متوجه اشتباهت مىشدى و مىفهمیدى نماز شب مىخوانند، و هر کس براى آن که شناخته نشود، شگردى به کار مىبرد: یکى به سر و صورتش چفیه مىبست، یکى پتو روى سرش مىانداخت، و برخى هم در گوشههاى دنج و خلوات، قامت رسایشان را در مقابل معبود مىشکستند.(2) آرزوى سوختن سینه هر چه فکر مىکردم، نمىتوانستم بفهمم کى و کجا او را دیدهام. با لباس خاکى، اصلاً شبیه آن کسى که دیده بودم نبود. بچه یک محله بودیم. قدش بلند بود و چهارشانه. دستمال ابریشمى به مچ دستش مىبست و دکمه یقهاش را باز مىکرد و با بقیه سر کوچه مىنشست. هیچ وقت دوست نداشتم باآن جمع، هم کلام باشم. یک روز به سنگر ما آمد و گفت: بچه محلهایم. باورش کمى مشکل بود که او را اینجا ببینم. وقتى چند روز بعد با هم خودمانى شدیم، از او پرسیدم: اینجا چه مىکنى؟ گفت: اومدیم ببینیم اینجا چه جوریه، اونجا که خبرى نبود. آن شب وقتى پشت یکى از خاکریزها دیدم که چفیه روى صورتش انداخته و نماز شب مىخواند، فهمیدم همه چیز را پیدا کرده است. یک بار هم وقتى مصیبت حضرت زهرا(س) مىخواندند، آن قدر گریه کرد که گفتم الآن از هوش مىرود. یک دفعه - روز یا شبش را خاطر ندارم - پیش من آمد و گفت: حاج آقا، آمادهام بروم آن دنیا! اما از حضرت زهرا(س) شرم دارم. بعد دکمههاى پیراهن خاکى اش را باز کرد. عکس یک زن روى سینهاش خال کوبى شده بود. در حالى که اشک در چشمش حلقه زده بود با بغض گفت: مىخوام طورى بسوزه که هیچ اثرى ازش نمونه! آن روز وقتى خبر شهادتش را آوردند، به سرعت بالاى جنازهاش رفتم. روى شکم افتاده بود. او را برگرداندم. پیراهن خاکى نیم سوختهاش را کنار زدم، باورکردنى نبود! طورى سوخته بود که اثرى از خال کوبى نمانده بود. لبخندى به لبانش نقش بسته بود.(3) عزت نفس و صبر عجیب نوجوان 17 ساله در بیمارستان الرشید نوجوان 17 سالهاى را در حال بى هوشى کامل به اتاق ما آوردند. پس از ساعتها چشم باز کرد. مىگفت در منطقه قصر شیرین به جبهه عراقىها نفوذ کرده بود که بر اثر انفجار یک مین شکمش دریده شد و از هوش رفت. وقتى به هوش آمد، خود را در حالى که شکمش را بخیه و دست و پایش را بسته بودند، در کف یک حمام دید. هر گاه از شدت درد فریاد مىزد، او را با زدن چند ضربه به بدن مجروحش ساکت مىساختند در عین حال دعا و راز و نیاز با خدا و ذکر را فراموش نمىکرد. او براى آن که از ما کمک نگیرد، از تخت پایین آمد و به دستشویى مىرفت. براى همین بخیههاى شکمش شکافت و خون از زیر باندها بیرون زد. هر چه فریاد زد پزشک بیاید، بى فایده بود. هر لحظه حال او وخیمتر مىشد. بعد از مدتى ما را از آنجا بردند. بعدها فهمیدم که به علت شدت جراحات به شهادت رسیده است.(4) آرزوى قهرمان طلبهاى به نام «قهرمان گریوانى» در چندین عملیات شرکت کرد. یک بار به من گفت: دوست دارم در عملیات شرکت کنم و نهایت تلاشم را در پیروزى لشکر اسلام به کار بگیرم. و دست آخر مثل امام حسین (ع) به شهادت برسم به گونهاى که بدنم توى آفتاب داغ بماند و پاره هایش را کسى نتواند جمع کند مگر خود آقا. بعد از عملیات کربلاى 5 خبر شهادت و مفقود الجسد شدن قهرمان به من رسید. بعداً جنازهاش پیدا شد. گلوله توپ بالاتنهاش را به کلى برده بود و مابقى جسدش را با این نشانهها شناسایى کردند: از روى پلاکى که به کمر بسته بود، مهر و تسبیحى که در جیب داشت، بند پوتین سفیدى که همیشه انتخاب مىکرد.(5) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. ر.ک: عاشقان بى ادعا، ص 82. 2. ر.ک: عاشقان بى ادعا، ص 88. 3. رواى: على اصغر کاویانى، ر.ک: معبر، ش5،ص49. 4. ر.ک: عاشقان بى ادعا، ص 135. 5. راوى: رضا گرایوانى، ر.ک: کیهان (1/5/74) به نقل از عاشقان بى ادعا، ص124 و 125. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 140 |