تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,083 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,027 |
آگاهى امام حسین (ع) از شهادت | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 302، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
سعید عطاران | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه
یکى از مهمترین سؤالات در حادثه عاشورا، آگاهى امام حسین (ع) از ماجراهاى آینده در فرایند عاشورا است. در این راستا برجستهترین مسئله، آگاهى آن بزرگوار از شهادت خود و یاران و خاندانش است، این نوشتار به منظور پاسخ به سؤالاتى در این باره تهیه شده است، امید است که این تلاش گامى اندک در تبیین این مسئله و ابهام زدایى از حادثه عاشورا باشد. آیا امام حسین (ع) مىدانست در این قیام بزرگ شهید مىشود؟ در پاسخ به این سؤال چند نظریه مطرح شده که مورد بحث و بررسىهاى مشروحى نیز قرار گرفته است. ما دو نظریه عمده را در این جا مورد بررسى قرار مىدهیم. نظریه اول: اگر چه قیام امام حسین (ع) از همه جهات صحیح و مستند به انگیزه تکلیف خداوندى بود، ولى او نمىدانست در این قیام به شهادت خواهد رسید. لازمه سخن «عبدالرحمن ابن خلدون» (صفحات 216 و 217 مقدمه) و هم چنین عقیده بعضى از متفکران این است که امام حسین (ع) نمىدانست که در سفر به عراق شهید خواهد شد. نظریه دوم: امام حسین (ع) از شهادت خود آگاه بود. این نظریه، در ضمن تحلیل هایى که از داستان کربلا صورت گرفته، طرح شده است. حال لازم است درباره این مسأله، مطلبى را بیان کنیم: مقام والاى امامت، علم غیب و آگاهى از آینده را به اذن پروردگار براى آنان امکانپذیر مىکند. خداوند سبحان در قرآن مجید مىفرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احداً الّا من ارتضى من رسولٍ»(1) خداوند داناى غیب است و کسى را به غیب خود مطلع نمىسازد، مگر کسى از فرستادگان خود را رضایت بدهد. این آیه، به صراحت امکان وجود علم غیب براى غیر خدا را بیان مىکند. با انضمام این آیه، به آیات دیگرى که علم غیب را مخصوص خداوند مىدانند، این معنى اثبات مىشود که با عنایت خداوندى کسان دیگرى نیز مىتوانند عالم به غیب شوند. در ضمن آیاتى که مىگوید پیامبر اکرم(ص) علم غیب را به وسیله وحى از پروردگار دریافت کرده و ائمه (ع) از پیامبر اخذ کردهاند، بسیار فراوان است.(2) ابن خلدون، در فصل پنجاه و سوم از مقدمه خود، پس از بیان مواردى از علم غیب که مستند به امام جعفر صادق(ع) است، مىگوید: «حال که کرامت کشف و شهود و اطلاع از امور غیبى براى سایر مردم (از کسانى که ریاضت کشیده و موفق به تهذیب و صفاى درونى گشتهاند) امکانپذیر است، پس خاندان پیامبر از نظر علم و دین و دیگر آثار پیامبرى و عنایت خداوندى... به کشف شهود و اطلاع از حقایق غیبى سزاوارتراند». از جمله امور غیبى فراوانى که حضرت رسول اکرم(ص) از آنها خبر دادهاند، اطلاع دادن آن حضرت از شهادت امیر المؤمنین(ع) مىباشد.(3) ابن ابى الحدید مىگوید:(4) «فصلٌ فى ذکر امورٍ غیبیّةٍ اخبر الامام ثمّ تحققت...» این فصل در ذکر امور غیبى اى است که امام از آن خبر داده و تحقق یافتهاند. بدان که امیرالمؤمنین (ع) سوگند یاد کرده که مردم از هیچ حادثهاى نخواهند پرسید، مگر این که او درباره آن حادثه خبر خواهد داد. هم چنین خبر خواهد داد از طایفهاى که به وسیله آنان، صد نفر هدایت خواهند شد و صد نفر به ضلالت خواهند افتاد... این ادعا از سوى آن حضرت، ادعاى خدایى یا ادعاى نبوت نیست، زیرا آن حضرت اذعان داشت که: از حضرت رسول الله(ص) آن اخبار را دریافت نموده است. درباره اخبار غیبى امیرالمؤمنین(ع) تحقیق کردیم و آنها را موافق واقع دیدیم و از این راه، به صدق ادعاى مذکور از آن حضرت استدلال نمودیم. این موارد بیش از سى نمونه است که به هفده مورد آن اشاره مىکنیم: خبر درباره ضربتى که بر سر مبارکش اصابت خواهد کرد و خون سرش ریش مبارکش را خضاب خواهد نمود. خبر درباره ملک (سلطنت) معاویه بعد از وفات خود. خبرى در توصیف معاویه و دستور او به سبّ امیرالمؤمنین(ع). خبر درباره حجاج بن یوسف. خبر درباره مارقین و خوارج در نهروان. خبر درباره کشته شدن خوارج. اخبار درباره ناکثین (طلحه و زبیر) و پیروانشان که جنگ جمل را به راه انداختند. اخبار درباره قاسطین (معاویه و عمروبنعاص) و دار و دسته آنها. خبر درباره شماره سپاهى که از کوفه بر آن حضرت وارد شدند، در آن هنگام که آن حضرت براى جنگ با اصحاب جمل آماده حرکت به سوى بصره گشته بود. خبر درباره عبدالله بن زبیر: او چیزى را مىخواهد که به آن نخواهد رسید. او طناب (دام) دین را براى شکار دنیا مىگستراند: «خبّ یروم أمراً و لا یدرکه و هو یعدّ مصلوب قریش» او حیله گر و کینه توز است. امرى را مىخواهد و لکن آن را در نخواهد یافت. او به دار کشیده شده قریش است. اخبار درباره پیدا شدن پرچمهاى سیاه از سوى خراسان و تصریح به قومى از اهالى آن که به «بنى رزیق» معروف بودند. این گروه «آل مصعب» بودند که از جمله آنان «طاهربن الحسین» و فرزندش و «اسحاق بن ابراهیم»بودند که به دولت عباسى دعوت مىنمودند. اخبار درباره ظهور پیشوایانى از فرزندانش در طبرستان مانند «الناصر» و «الداعى»(5) و غیره. ایشان در بعضى از سخنانشان فرمودهاند: «و أنّ لآل محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم - بالطّالقان لکنزاً سیظهره اللّه اذا شاء دعائه حقٌّ حتّى یقوم باذن اللّه فیدعوا الى دین اللّه» و قطعاً براى آل محمد (ص) در طالقان خزانهاى است که اگر خداوند آن را بخواهد ظاهر مىسازد. دعاى او (دعوت او) حق است تا این که بااذن خداوند قیام مىکند و به دین خداوند دعوت مىنماید. خبرى که به «عبداللّه بن عباس» درباره انتقال امر زمامدارى به فرزندانش داده بود. هنگامى که «على بن عبداللّه» متولد شد، پدرش او را پیش على(ع) آورد. آن حضرت مقدارى از آب دهانش را در دهان فرزند عبداللّه وارد کرد و با خرمایى که آن را جویده بود، زیر چانه او را بست. سپس کودک به عبداللّه برگرداند و فرمود: اى پدر ملوک، او را بگیر! اخبار مربوط به آینده کوفه و این که حوادث بسیار تندى در کوفه بروز خواهد کرد. اخبار مربوط به «مروان بن حکم» و فرزندانش و این که امت اسلامى روز خونینى از آنان خواهند دید. اخبار مربوط به بنى امیه، که مدتى کوتاه از دنیا بهرهمند مىشوند و سپس، همه آن چه را که به دست آوردهاند از دست مىدهند. اخبار شهادت امام حسین (ع) از سوى پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) در کتب شیعه و سنى، مجموعاً فوق تواتر است. کثرت ناقلان این اخبار به حدى است که اگر براى کسى یقین آور نباشد، آن شخص از هیچ خبر متواتر دیگرى نمىتواند یقین حاصل کند.(6) درباره این نظریه (شهادت امام حسین (ع))، دو سؤال وجود دارد: سؤال یک - آیا با علم به کشته شدن در یک حادثه، تصمیم و اقدام براى ورود به آن حادثه مشروع است؟ کسانى که فرقى میان اشخاص و میان حوادث نمىگذارند و براى آنان، مرگ و کشته شدن معمولى و شهادت در راه دفاع از جانها و ارزشهاى ضرورى و حیات مادى و معنوى یکسان است، مىگویند: از آن جا که زندگى، مطلوب مطلق در عرصه هستى است و هیچ مطلوبى به درجه زندگى نمىرسد، لذا با وجود علم به کشته شدن در یک حادثه، اقدام به ورود در آن حادثه، از دیدگاه عقل و شرع ممنوع است. حتى با توجه به اهمیت فوق العاده حیات گفته مىشود: اقدام به یک عمل با احتمال خطر مرگ نیز نامشروع است، چه رسد به یقین به مرگ! پاسخ این سؤال، با شناخت صحیح به معناى زندگى در قضیه «زندگى، مطلوب مطلق در عرصه هستى است» روشن مىشود. معناى صحیح زندگى در عرصه هستى چیست؟ اگر منظور از «زندگى»، فقط خوردن و آشامیدن و اشباع غرایز طبیعى محض باشد، براى کسانى که حقیقت زندگى را در عظمتها و امتیازات معنوى و کمالات روحانى آن مىبینند، ادامه این زندگى با همه ناگوارىها و محرومیتها و محدودیت هایى که دارد، بسیار تلخ و ادامه آن مستند به یک نوع اضطرار است. لذا این پدیده نمىتواند ذاتاً به طور مطلق براى آنان مطلوب باشد. از سوى دیگر،این همه خودکشى و آرزوى جدى مرگ در هنگام هجوم ناملایمات غیر قابل تحمل، از روشنترین دلایل عدم مطلوبیت مطلق زندگى طبیعى حیوانى براى هر انسانى است. اما اگر منظور از زندگى،«حیات معقول» یا «حیات طیبه»،(7) باشد، نه تنها دیگر آن زندگى طبیعى حیوانى، مطلوب مطلق نیست، بلکه مزاحم «حیات معقول» است که شایستگى وصول به جاذبیت شعاع ربوبى را دارد. البته کسى که از «حیات معقول» و حیات مستند به خدا اطلاعى ندارد یا با وجود اطلاع، به علت سست عنصرى و پیروى از خواستههاى حیوانى، از آن زندگى اعلاى انسانى خود را محروم ساخته است، همان زندگى طبیعى حیوانى را بالاترین آرمان خود تلقى مىکند و همه توانایى خود را نیز در ادامه آن زندگى به کار مىبندد. خلاصه، براى کسى که زندگى را به معناى «حیات معقول» مىداند، زندگى طبیعى محض یک وسیله مناسب براى وصول به «حیات معقول» است. چنین شخصى در راه چنان حیاتى، حاضر است صدها بار دست از زندگى طبیعى محض بردارد. وجود این احساس با عظمت را در یاران فداکار و آگاه امام حسین(ع) همگان نقل کردهاند. البته اگر کسى به خود اجازه دهد که عظمت فداکارى و کشته شدن در راه جهاد و دفاع از جان و حیثیت و شرافت و آزادى معقول و دفاع از ارزشهاى والاى انسانى را مورد تردید قرار دهد، ما هیچ سخنى براى گفتن با او نداریم، روى سخن ما با کسانى است که براى حیات بشرى، معنایى فوق خوردن و خوابیدن و اشباع شهوات و حرکت بر مبناى «من هدف و دیگران وسیله»، معتقدند. بدیهى است که دفاع و جهاد، یعنى حرکت در مرز زندگى و مرگ. لذا شما اگر سخنان پیشتازان قافله انسانیت، و رشد یافتگان نوع بشر را مورد مطالعه و تحقیق قرار بدهید، خواهید دید که این کمال یافتگان، مرگ را بر زندگى ذلت بار و محدود و غوطه ور بودن در جنب و جوشهاى حیوانى، ترجیح مىدهند؛ زیرا زندگى پست از نظر آنان بدتر از مرگ است. از جمله سخنان امام حسین(ع) در «ذى حُسُم»(8) این است: «فانّى لا ارى الموت الّا سعادةً و لا الحیاة مع الظّالمین الّا برما»(9) من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمکاران را جز دلتنگى و اضطراب و ملامت نمىبینم. فرهنگ اقوام و ملل دنیا، به طرزى گسترده، این حقیقت را گوشزد کردهاند که:«مرگ سرخ به از زندگى ننگین است». حقیقت این است که مشاهده یک حقیقت اعلا در زندگى، این زندگى را قابل تحمل و تفسیر و توجیه مىکند: ما را به میزبانى صیاد الفتى است ورنه به نیم ناله، قفس مىتوان شکست همه مىدانیم که: روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستى گرنه این روز دراز دهر را فرداستى بنابراین، تنها اعتقاد به ابدیّت و حکمت عالیه وجود است که بازى بودن روزگار و چرخ گردون را منتفى مىکند.(10) با چنین دریافتى است که انسانهاى با فضیلت و آگاه، پاسخ سؤالات «من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ چرا آمدهام؟ و به کجا مىروم؟» را آماده مىکنند و از «حیات معقول» برخوردار مىگردند. سؤال دوم: علم به کشته شدن در یک حادثه، چگونه مىتواند با فعالیت و اندیشههاى مربوط به زندگى و رسیدن به هدف در آن حادثه سازگار باشد؟به عبارت دیگر، کسى که مىداند در یک حادثه کشته خواهد شد، چگونه مىتواند از آن حادثه براى وصول به هدف و اندیشه خود بهره بردارى کند؟ در موضوع بحث، فرض این است که حضرت امام حسین (ع) مىدانست که در واقعه کربلا شهید خواهد شد. با این فرض، چگونه به قصد وصول به هدف - که اقامه حکومت عدل در جامعه اسلامى بوده است - حرکت کرد و با کمال دقت، به انتخاب وسایل اقدام کرد و به نامههاى دعوت کوفیان توجه فرمود و حضرت مسلم بن عقیل را براى آماده کردن زمینه به کوفه فرستاد و به تنظیم دقیق امور نظامى با سپاه 72 نفرى خود و... پرداخت؟ براى حل این مسأله، باید یک بررسى اجمالى درباره درک انسانها از زندگى و مرگ داشته باشیم. آیا انسانها در درک زندگى و مرگ و حقیقت آن دو یکسان هستند؟ انسانها، در درک زندگى و مرگ و حقیقت آن دو بسیار متفاوتند. تردیدى نیست که بشر در دوران کودکى در زندگى محض حرکت مىکند، بدون این که بداند زندگى یعنى چه؟ طبیعى است اگر او، در این دوران از مرگ نیز دریافتى نداشته باشد، مانند ماهى اى که در آب زندگى مىکند و نمىداند اگر از دریا بیرون بیفتد، چه روى خواهد داد؟ به تدریج، با پیشرفت سالیان عمر و دیدن یا شنیدن این که فلان کس مُرد یا آن یکى مىمیرد، پدیده مرگ با نوعى ابهام براى بشر مطرح مىشود. مردم پس از درک مرگ، که به دنبال زندگى فرا مىرسد، اوضاع ذهنى گوناگونى درباره زندگى و مرگ پیدا مىکنند، از آن جمله: برخى از مردم به علت غوطه ور شدن در ابعاد زندگى طبیعى محض، به همان وضع ذهنى دوران کودکى ادامه مىدهند و هیچ اندیشهاى را درباره مرگ و زندگى به خود راه نمىدهند. گاهى شدت فرو رفتن فرد در امواج زندگى به درجهاى مىرسد که حتى با علم پایان یافتن زندگى خویش، توجهى به انقراض زندگى نمىکند. بدیهى است که این گروه با انواعى از تلقینات، خود را را از به یاد آوردن مرگ و اندیشه درباره عالم پس از آن غافل مىسازند! حتى ممکن است نوع تلقین به قدرى احمقانه باشد که فرد نتواند پذیرش آن را به دیگران ابراز کند؛ مثلاً گمان کند که «زندگى من نابود نمىشود»! و یا «مرگ فقط براى دیگران است»! گاهى بى اعتنایى به مرگ، به دلیل شدت غوطهور شدن انسان در زندگى طبیعى محض نمىباشد، ولى به جهت شیرینى زندگى و لذایذ آن، پدیده مرگ از دیدگاه انسان ناپدید مىشود، گویى یقین به مرگ ندارد! در یکى از سخنان امیرالمؤمنین (ع) این مضمون آمده است که «یقین به مرگ، براى بعضى از مردم مانند شک است»، زیرا غالباً از افق ذهن آنان به دور است. دستهاى از مردم یقین به مرگ دارند، ولى به سبب تردید و ابهامى که درباره عالم پس از مرگ دارند، نمىتوانند زندگى خود را طورى تنظیم نمایند که مرگ روشنایى نتیجه بخشى در زندگى آنان بیندازد. این سه گروه، در زندگى ابهامآمیز با یکدیگر مشترکند. اینان غالباً در زمان حال زندگى مىکنند و با گذشته و آینده کارى ندارند، مگر آن مقدار که به حال حاضر آنان مربوط باشد. در حقیقت، رشته عمر آنان مانند حلقه هایى گسیخته از هم است که یکى پس از دیگرى مىگذرد. در واقع، حقیقتى به نام زندگى براى این سه گروه مطرح نیست. با این حال، پدیده مرگ براى هر سه گروه - اگر توجهى به آن داشته باشند - به دلیل عوامل مختلف غمانگیز و نگران کننده است. عامل این اندوه و نگرانى را «ابن سینا» در رسالهاى به نام «رسالة فى دفع الغم من الموت»(11) بررسى کرده است. به واسطه اختلاف درک مردم از «زندگى و مرگ» گروههاى دیگر نیز وجود دارند که در این جا نیازى به بیان مشروح آنها نیست: اما با توجه به اشتراک همه آنان در نقص معرفتى که از زندگى دارند، مىتوان گفت که همه آنان مشمول این آیه قرآن هستند: «یعلمون ظاهراً من الحیاة الدّنیا و هم عن الآخرة هم غافلون»(12) آنان از حیات دنیا تنها ظاهرى را درک کردهاند ولى از آخرت کاملاً غافلند. حقیقت زندگى و مرگ و معناى واقعى آن دو چیست؟ دو حقیقت مهم درباره زندگى و مرگ حقیقت اول: زندگى و مرگ، دو جزء مکمل یکدیگر در مجموعه منظم عالم هستى مىباشند. بدیهى است که زندگى یک پدیده گسیخته از هم که در یک خلأ محض قرار گرفته نیست، بلکه جزیى از واقعیات موجود در عالم هستى است که آشنایى لازم و کافى با آن، بدون داشتن آشنایى و آگاهى از اصول کلى حاکم بر مجموعه، امکانپذیر است. بنابراین، براى درک و فهم حقیقت زندگى لازم است اطلاعى از اصول کلى این عالم بزرگ - که پدیده زندگى جزیى از آن محسوب مىشود - داشته باشیم. سپس، لازم است با مقدارى از قواعد و اصول خود پدیده و قوانین و جریاناتى که در به وجود آمدن آن در این مجموعه کیهانى مؤثر بودهاند. آشنا شویم. بالاتر از همه اینها باید بدانیم که یک معرفت عالى در این زندگى وجود دارد که با عبور از پل مرگ، آماده وصول به آن مىشویم. با به دست آوردن این آشنایىها، خواهیم دانست که «زندگى و مرگ» دو جزء مکمل یکدیگر در مجموعه این جهان بزرگ محسوب مىشوند. لذا رشد یافتگان به دیدگاهى دست یافتهاند که پدیده مرگ در آن، به هیچ وجه فنا و نیستى و نابودى محسوب نمىشود. زیرا آن چه واقعیت دارد، این است که زندگى (حیات)، حقیقتى است که بنا به مشیت و حکمت بالغه الهى، از مجراى مواد و قوانین عالم کیهانى عبور مىکند و مدتى در وجود آدمى به فعالیت خود جهت آماده ساختن شخصیت (نفس، یا من، یا جان) ادامه مىدهد. سپس آدمى براى ورود به منزلگه نهایى خود - که سراى ابدیت است - باید از پل مرگ بگذرد. حقیقت دوم: این حقیقت با پیشرفت و افزایش رشد شخصیت آدمى کشف مىشود، این است که زندگى، با این که نمود یک واحد مستمر را دارد، ولى مانند ذرات نور یک جریان انفصالى است. در ابیات زیر دقت کنیم: هر نفس نو مىشود دنیا و ما بى خبر از نو شدن اندر بقا عمر هم چون جوى نو نو مىرسد مستمرى مىنماید در جسد(13) چنان که: شاخ آتش را بجنبانى بساز در نظر آتش نماید بس دراز این درازى مدت از تیزىّ صنع مىنماید سرعت انگیزىّ صنع پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتى است مصطفى فرمود دنیا ساعتى است(14) این حقیقت، با توجه به اصل دوام فیض خداوندى براى بقاى موجودات، مخصوصاً پدیده زندگى، کاملاً روشن مىگردد. هم چنین براى روشن شدن بیشتر این حقیقت، توجه به این حدیث مشهور بسیار مفید است: امام مجتبى (ع) فرمود: «و اعمل لدنیاک کأنّک تعیش ابداً و اعمل لآخرتک کأنّک تموت غداً»(15) براى دنیاى خود چنان عمل کن که گویى براى همیشه زنده خواهى ماند و براى آخرت خود چنان عمل کن که گویى فردا خواهى مرد. با درک این حقیقت، شخصیت رشد یافتگان همواره در مرز طبیعت و فوق طبیعت (حیات و فوق حیات) حرکت مىکند. این نوع زندگى که فوق زندگى طبیعى مردم است، در عین حال که عوامل و لوازم زندگى را لازم مىشمارد، لوازم و نتایج قطع شدن آن را نیز که مرگ نامیده مىشود، شهود مىکند. هر لحظهاى از لحظات این زندگى، هم مسیر است و هم مقصد، چنان که هم وسیله است و هم هدف. این زندگى بر مبناى «احدى الحسنیین»، یعنى زندگى سعادتمندانه و مرگ سعادتمندانه است که مستند است به: «انّ صلوتى و نُسُکى و محیاى و مماتى للّه ربّ العالمین»(16) قطعاً نماز و عبادات و زندگى و مرگ من، از آن پروردگار عالمیان است. بدیهى است که زندگى قانونى، با احتمال وصول به هدف که اولین حُسنى است، مقدم بر شهادت است که دومین حُسنى است. نتیجه و خلاصه بنابراین، امام حسین (ع) با علم به شهادت (که یکى از دو سعادت حقیقى است) و بر مبناى احساس تکلیف، براى رسیدن به چنین زندگى اى حرکت کرده بود، گویى هر یک از لحظات این زندگى که به زودى به پایان مىرسد، یک حیات ابدى است که انسان رشد یافته، باید حداکثر تلاش خود را براى بهره بردارى از آن در راه تحصیل سعادت انجام دهد. نکته مهم در این جا باید نکته بسیار مهم را نیز در نظر بگیریم و آن این که علم یک انسان رشد یافته به بقاى زندگى در یک زمان معین، یا علم او به مرگ یا شهادت د ریک زمان معین، علم مطلق نیست که مختص خداوند باشد. انبیا و ائمه (ع) و حتى بعضى از اولیاءالله، با توجه به صفا و تهذّب باطنى اى که از تأدّب به آداب و تخلّق به اخلاق الهى به دست آوردهاند، مىتوانند بعضى از حقایق غیبى را درک کنند که پایان زندگى (مرگ یا شهادت) هم از آن جمله است. با این حال، این یک علم مطلق نیست که با علم مطلق و علم مخزون خداوندى مساوى باشد. لذا ممکن است ائمه (ع) شهادت خود را در یک زمان معین بر مبناى علم امامت و دلالت بدانند، ولى درجه این علم، هرگز به علم مخزون خداوندى که منشأ «بداء» است نمىرسد.(17) همین احتمال است که همه تصمیمها و اقدامات مربوط به تکالیف زندگى را ضرورى مىنماید. امام حسین (ع) به سوى مکه حرکت فرمود و این آیه را خواند: «فخرج منها خائفاً یترقّب قال ربّ نجّنى من القوم الظالمین»(18) از شهر خارج شد در حالى که بیمناک و در انتظار حوادث ناگوار بود و گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بده! این آیه درباره حضرت موسى(ع) است، در آن هنگام که از مصر خارج مىشد، زیرا بیمناک بود و انتظار حوادث ناملایم را داشت. امام حسین (ع) جادّه و راه اصلى مکه را در پیش گرفت و هر چند اهل بیت آن حضرت پیشنهاد کردند که از راه دیگرى - که امنیتش بیشتر است - حرکت کند، امتناع نمود و در پاسخ آنان فرمود: نه! سوگند به خدا، از همین راه مىرویم، تا قضاى خداوندى چه باشد!؟ همان طور که پیشتر گفتیم، حرکت امام حسین(ع) در متن زندگى طبیعى، بر مبناى قانون زندگى بود. به همین علت، هنگامى که نزد «ولید بن عتبه» رفت، یارانى از دودمانش را که مىتوانستند در صورت احتمال خطر جانى از ایشان دفاع نمایند با خود برد. ممکن است گفته شود: اگر امام حسین (ع) مىدانست که در کربلا شهید خواهد شد، نمىبایست آیه فوق را در راه مکه قرائت مىکرد پاسخ این است که منظور آن حضرت از قرائت آیه شریفه، همه اجزاى مجموعه (حوادث حرکت از مدینه تا آخر داستان قیام) بوده است، یعنى امام در همه آن حوادث، حیات قانونى خود را در خطر نابودى مىدید. اگر چه از دست دادن حیات قانونى (شهادت) مطلوب حسین(ع) بود، ولى مطلوبیت شهادت، بعد از مطلوبیت به ثمر رسیدن قیام - که با حیات و زندگى آن بزرگوار صورت مىگرفت - قرار داشت. با توجه به این که حسین(ع) از هر راهى به منظور دفاع و حفظ جان خود و یاران و دودمانش استفاده مىکرد. روشن مىشود که ایشان مىدانسته در صورت حرکت از جاده اصلى، خطرى وجود ندارد، و اگر خطرى هم پیش بیاید، مربوط به عللى است که از علم امامت او بالاتر بوده و مستند به علم مخزون خداوندى است. امام حسین(ع) در شب جمعه - سه روز از ماه شعبان گذشته - وارد مکه شد در حالى که این آیه را مىخواند: «و لمّا توجّه تلقاء مدین قال عسى ربّى ان یهدینى سواءالسّبیل»(19) وقتى که (حضرت موسى(ع)) به طرف مدین حرکت کرد گفت: شاید پروردگار من، مرا به راه راست هدایت فرماید! خواندن آیه مذکور، مانند تکرار آیات «ایاک نعبدو ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم»(20) در نمازهاى یومیه، روشن مىسازد که خاتم الانبیاء(ص) و ائمه معصومین(ع) نیز بر مبناى استمرار فیض خداوندى (هم فیض وجود و هم فیض تقرب به پیشگاه خداوندى) در هر لحظه نیازمند مقام شامخ ربوبى مىباشند. چرا امام حسین (ع) براى سفر به عراق از خداوند طلب خیر کرد هنگامى که نامههاى دعوت کوفیان تکمیل شد، امام حسین(ع) برخاست و میان رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند سبحان در سفر پر اهمیتى که در پیش داشت، طلب خیر نمود.(21) بدیهى است که در این جا امام حسین(ع) براى نهضت و قیامى که آن را واجب مىدانسته، استخاره (به معناى معمولىاش) نکرده است، زیرا این گونه استخارهها در مواقع شک و تردید مناسب است، نه در مواردى که یقین به تکلیف وجود دارد. حال آن که با توجه به دلایل فراوان و شواهد بسیار، این حقیقت روشن مىشود که آن حضرت به قیام علیه یزید ایمان و اعتقادى راسخ داشته است. بنابراین، معناى طلب خیر از خداوند متعال، شهود مستقیم خیر و صلاح بوده است، نظیر آن شهود و آرامش قلبى اى که حضرت ابراهیم خلیل(ع) به وسیله رؤیت عینى کیفیت، زنده شدن مردگان در روز قیامت از خدا مىخواست. در آیه مربوط به این داستان، حضرت ابراهیم خلیل(ع) عرض کرد: «ربّ أرنى کیف تحیى الموتى، قال اولم تؤمن قال بلى و لکن لیطمئنّ قلبى»(22) پروردگارا، به من نشان بده که چگونه مردهها را زنده مىکنى؟ خداوند فرمود: مگر ایمان نیاوردهاى؟ عرض کرد: بلى، و لکن مىخواهم قلبم به آرامش برسد. سپس امام حسین (ع) نامه زیر را مرقوم فرمود و به وسیله «هانى بن هانى» و «سعید بن عبداللّه» - که آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند - براى آنان ارسال کرد: بسم اللّه الرحمن الرحیم این نامهاى است از حسین بن على براى جمیع مسلمین و مؤمنین. پس از حمد خداوند و درود به پیامبر اکرم؛ هانى و سعید که آخرین آورندگان نامههاى شمایند، آمدند. هر آن چه را که در آن نامهها بیان نموده و متذکر شده بودید فهمیدم. سخن همه شما این بود که ما امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما حرکت کن! باشد که خداوند ما را به وسیله توبه هدایت و حق موفق فرماید! من نیز برادر و پسر عمو و شخص مورد اطمینانم مسلم بن عقیل را که عضوى از دودمان من است، به سوى شما مىفرستم. به او دستور دادهام که وضعیت و اندیشهتان را براى من بنویسد. اگر او براى من نوشت که نظر اکثریت مردم و صاحبان عقل و فضل شما، مطابق با نامه هایى است که به من رسیده و من آنها را خواندهام، به همین زودى به طرف شما خواهم آمد. سوگند به جانم، پیشواى الهى کسى نیست مگر آن که با کتاب الهى حکومت کند، قیام به عدالت نماید، متدین به دین حق باشد و نفس خود را گواه سوگند خود گیرد!(23) طرف خطاب نامه امام حسین(ع)، اهل کوفه و همه مسلمانان و مردم با ایمان بودند. این خطاب اثبات مىکند که تقاضاى حرکت آن حضرت به کوفه، تنها از ناحیه شیعیان نبوده است، بلکه عموم مسلمین این تقاضا را داشتهاند. محبوبیت عام آن حضرت در میان جامعه اسلامى، شاهد وجود زمینه چنین تقاضایى است. هم چنین، لازمه خطاب مذکور این است که تعداد نامهها، امضاها و اهمیت صاحبان آنها، به حدى بوده است که (با قطع نظر از عوامل و انگیزههاى دیگر»، استناد به آنها براى حرکت به کوفه و قیام به وسیله آن مردم، کاملاً منطقى بوده است. آن جان که وابسته خداست، شایسته سوگند خوردن است مسلماً، سوگند در همه اقوام و ملل، به حقایقى مربوط مىشود که مقدس باشند. ما این سوگند (به جان خودم، به جان پدرم یا مادرم یا فرزندم) را فراوان مىشنویم. البته این سوگندها، غالباً به علت اهمیت جان عزیز بودن آن از نظر کسى که سوگند مىخورد بر زبان آورده مىشود، نه به علت قداست آن. و مىدانیم که اهمیت و ضرورت یک حقیقت، غیر از شرف و عظمت و قداست آن است. در سوگندى که امام حسین(ع) به جان خود یاد کرده، منظور او آن جان است که به مقام مقدس «للّه رب العالمین» رسیده است، شخصیت آن انسان کامل نشان مىدهد که جانش از آن خداست. در این موارد که قداست یک جان بالا مىرود و مردم از این قداست اطلاع پیدا مىکنند و به آن ایمان مىآورند، به آن سوگند یاد مىکنند، مانند قسمهایى که مسلمانان به پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و فاطمه زهرا و دیگر ائمه معصومین(ع) یاد مىکنند. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره جن، آیات 26و27. 2. ر.گ: تفسیر المیزان، علامه طباطبایى، تفسیر دو آیه مذکور در سوره جن. 3. دلائل النبوة، ص 202، الجامع الصغیر، جلال الدین سیوطى، ج 1، ص 12 و نقل از حلیة الاولیاء. 4. ر.ک: ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 16، ص 294-299. 5. حسن بن على الناصر و حسن بن زید ملقب به داعى. 6. به عنوان نمونه، منابع این خبر به شرح زیر است: کامل الزیاراة، احقاق الحق، ملحقات احقاق الحق، امالى(شیخ طوسى به نقل از تاریخ الخمیس)، بحارالانوار، ینابیع الموده، مودة القربى، المعجم الکبیر طبرانى، ابن حجر عسقلانى در تهذیب التهذیب، الفصول المهمة، ابن صباغ مالکى ج1، ج2، مقتل خوارزمى، مقتل عوالم، خصائص کبرى سیوطى، کفایة الطالب، گنجى شافعى، مجمع الزوائد هیثمى، کنزالعمال مولى على هندى، ارشاد مفید، البدایة و النهایة ابن کثیر، مسند احمد بن حنبل، ج1، تاریخ اعثم کوفى، قاموس الرجال، ج 1، لهوف سید بن طاووس، کشف الغمه، ج 2، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، طبقات ابن سعد، صواعق ابن حجر عسقلانى، ذخائر العقبى، تذکرة الخواص، اسدالغابه، نورالابصار شبلنجى، الاخبار الطوال دینورى، حیاةالحیوان، ج1، السیرة النبویة این هشام، ج 3، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2. 7. اصطلاح «حیات معقول» مأخوذ از سه توصیف درباره حیات حقیقى است که در قرآن مجید آمده است: توصیف اول: «من عمل صالحا من ذکراو انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة» هر کس از مرد یا زن عمل صالح انجام بدهد، در حالى که با ایمان است، او را با حیات طیبه احیا مىکنیم.(سوره نحل، آیه 97)- توصیف دوم: «لیهلک من هلک عن بینة و یحیى من حى عن بینه» تا آنان که هلاک مىشوند، هلاک آنان، و آنان که توفیق حیات «حقیقى» مىیابند، حیات آنان مستند بر دلیل روشن گردد.(سوره انفال، آیه 42)- توصیف سوم: «قل ان صلوتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین» به آنان بگو نماز و عبادات و زندگى و مرگ من، از آن، پروردگار عالمیان است. (سوره انعام، آیه 162). 8. یکى از منازل میان مکه و کوفه. 9. نفس المهموم، ص116. 10. این حقیقتى است که دانشمندان آگاه و خردمند شرق و غرب در آن اتفاق نظر دارند. به عنوان نمونه، «سانتهیلر» در مقدمه کتاب «اخلاق نیکو ماکوس»ارسطو صریحاً مىگوید:«اگر ابدیتى پشت سر این دنیا پذیرفته نشود، این زندگانى معمایى ناگشودنى خواهد ماند». آناتو فرانس در کتاب «باغ اپیکور» ص31 مىگوید: «قدرت و نیکوکارى ادیان است که به آدمى علت وجود و عواقب کار را تعلیم مىدهد. وقتى که ما اصول عقاید فلسفه الهى را طرد نماییم، وسیله دیگرى باقى نمىماند که بدانیم چرا به دنیا آمدهایم و به چه کار به این جهان قدم گذاشتهایم». 11. رسالهاى در دفع اندوه از مرگ. 12. سوره روم، آیه 7. 13. ر.ک: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، محمد تقى جعفرى، ج 1، ص505. 14. همان مأخذ. 15. بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 44، ص 139، چاپ بیروت. 16. سوره انعام،آیه 162. 17. «یمحوا اللّه ما یشاء و یثبت و عنده امالکتاب»، خداوند آن چه را بخواهد محو مىکند و آن چه را که بخواهد اثبات مىنماید و کتاب اصل در نزد اوست.(سوره رعد، آیه 39). 18. سوره قصص،آیه 21. 19. سوره قصص، آیه 22. 20. سوره فاتحه، آیات 4و5. 21. همان مأخذ، ص 50، امام حسین (ع) در پاسخ «عبدالله بن مطیع» که پرسیده بود به کجا مىروى؟ فرمود: حالا به مکه و سپس از خدا طلب خیر خواهم کرد. به نظرمى رسد آن طلب خیر همین بود که آن حضرت بعد از نماز، میان رکن و مقام انجام داد. 22. سوره بقره، آیه 260. 23. نفس المهموم، به نقل از شیخ مفید، ص 50، الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج4، ص 21. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 82 |