تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,257 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,166 |
منظومه اهل دل | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1391، شماره 364، اردیبهشت 1391 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
ختم رسل چو فاطمه گر دختری نداشت بیشبهه آسمانِ حیا اختری نداشت
گر خلقت بتول، نمیکرد کردگار در روزگار، شیر خدا همسری نداشت
از این دو گر یکی نه به هستی قدم زدی این یک به راستی زنی و آن، شوهری نداشت
بیدختر پیمبر ما عرصه وجود مانند امتی است که پیغمبری نداشت وصال شیرازی
گُل ِ یاسِ کبود! عشق من! پاییز آمد مثل پار باز هم ما بازماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل، خونجوش بود در فراق یاس، مشکیپوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند یاسها پیغمبران خانهاند
یاس ما را رو به پاکی میبرد رو به عشقی اشتراکی میبرد
یاس در هر جا نوید آشتی است یاس دامان سپید آشتی است
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس بر لبان ما که میخندید؟ یاس
یاس یک شب را گل ایوان ماست یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاک نیت است یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو کردهاند یاس را پیغمبران بو کردهاند
یاس بوی حوض کوثر میدهد عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود دانههای اشکش از الماس بود
داغِ عطرِ یاسِ زهرا زیر ماه میچکانید اشک حیدر را به چاه
عشقِ محزونِ علی یاس است و بس چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک میریزد علی مانند رود بر تن زهرا، گل یاس کبود
گریه، آری گریه چون ابر چمن بر کبود یاس و سرخ نسترن
این دل یاس است و روح یاسمین این امانت را امین باش ای زمین
نیمهشب دزدانه باید در مغاک ریخت بر رویِ گلِ خورشید، خاک
یاسِ خوشبوی محمد داغ دید صد فدک زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست جز تو کس از قبر او آگاه نیست احمد عزیزی
آرزوهای بزرگ! مرد اگر خانه به گلزارِ جنان برگیرد دل او، باز هوای سر و همسر گیرد گرچه فرزند، عزیز است چه دختر چه پسر بیشتر مهر پدر جانب دختر گیرد بارها گفت نبی: فاطمه چون جان من است که گمان داشت کسی جان پیمبر گیرد؟! بارها گفت که آزار وی، آزار من است کاش میبود که گفتار خود از سر گیرد کاش میبود در آن کوچه، نبی تا که مگر راه بر قاتل دختر، پیِ کیفر گیرد کاش میبود که از خادمه دختر خویش خبری از سبب سوختنِ در گیرد کاش میبود پیمبر که ز اَسما پرسد که: چرا دختر من روی ز همسر گیرد؟! کاش میبود که آن شب، جسد فاطمه را گاه بر دوشْ علی، گاه پیمبر گیرد کاش میبود که اطفال یتیم او را بدهد تسلیت و بوسد و دربرگیرد کاش میبود در آن نیمة شبها، که حسین خیزد از خواب و بهانه پیِ مادر گیرد چه غم از وحشت فرداست؟ که «آواره» او دامن فاطمه را در صف محشر گیرد تعجبی همدانی
رازِ نمازِ شکسته ! چرا مادر نماز خویش را بنشسته میخواند ز فضّه راز آن پرسیدم و گویا نمیداند! نَفس از سینهاش آید به سختی، گشته معلومم که بیش از چند روزی پیش ما، مادر نمیماند! به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه! که دیده، مادری از دختر خود رو بپوشاند؟! الهی! مادرم بهر علی جان داد، لطفی کن که جای او، اجل جان مرا یکباره بستاند! به چشم نیمْ باز خود، نگاهم میکند گاهی کند از چهره تا اشک غمم را پاک و نتواند! دلم سوزد بر او، اما نمیگریم کنار او مبادا گریه من، بیشتر او را بگریاند! کنار بسترش تا صبحدم او را دعا کردم که بنشیند، مرا هم در کنار خویش بنشاند بسی آزار از همسایگانش دید و میبینم دعا درباره همسایگانش بر زبان راند! چه در برزخ چه در محشر چه در جنّت چه در دوزخ به غیر از وصف او، «میثم» نمی گوید ، نمیخواند غلامرضا سازگار
ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است بحرِ آرام دگرباره خروشان شده است ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است با شماییم که در آتش خود دود شدید فخر کردید که همکاسة نمرود شدید گردباد آتش صحراست بترسید از آن آهِ این طایفه گیراست بترسید از آن هان! بترسید که دریا به خروش آمده است خون این طایفه این بار به جوش آمده است صبر این طایفه وقتی که به سر میآید دیگر از خرد و کلان معجزه برمیآید سنگ این قوم که سجیل شود میفهمید آسمان غرق ابابیل شود میفهمید پاسخت میدهد این طایفه با خون اینک ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته است شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است هان بترسید که این لشکر بسمالله است هان بترسید که طوفان طبس در راه است یا محمد«ص»! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم؟ روز خوش بیتو ندیدیم به عالم چه کنیم؟ پاسخ آینهها بیتو دمادم سنگ است یا محمد«ص»! دل این قوم برایت تنگ است بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه هر که دارد هوس کرب و بلا بسمالله حمیدرضا برقعی
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 124 |