تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,282 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,200 |
* مناسبات علم و دین | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1391، شماره 369، شهریور 1391 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
حضرت آیتالله مصباح یزدی اشاره بحث بین دینداران و عالمان علوم تجربی بحثی دیرپاست که از دوران رنسانس قوت گرفت و تمامی عرصههای فکری بشری را درنوردید و سرانجام کار بدانجا کشید که علم و دین تبدیل به دو ساحت متناقض شدند که جمع بین آن دو ممکن نیست. دین اسلام اما پرداختن به هر دانش و علمی را که آدمی را به سوی شناخت پروردگار خویش هدایت کند، عبادت میداند و برای علما و اهل تفکر، ارزشی ورای همگان قائل است. آیتالله استاد مصباح با موشکافی بسیار دقیق و عالمانه به این مقوله پرداختهاند که بخش نخست آن در این شماره تقدیم می شد. الف) علم دینی پس از انقلاب اسلامی در ایرانبحث را از اینجا آغاز میکنیم که چگونه مسئله اسلامی کردن دانشگاهها و سپس، علم دینی مطرح شد. بعد از پیروزی انقلاب مدتی دانشگاهها بسته بود و در این مدت کسانی که به انقلاب و ارزشهای انقلابی علاقمند بودند به این فکر افتادند متناسب با جو فرهنگی انقلاب و ارزشهای اسلامی باید در دانشگاهها هم اصلاحاتی صورت بگیرد، از این رو، ستادی به نام ستاد انقلاب فرهنگی با 6 عضو تشکیل شد که کار عمده آن رسیدگی به مسائل دانشگاه بود. امام«ره» طی دستوری خطاب به ستاد انقلاب فرهنگی فرمودند؛ متخصصین این علوم در حوزهها هستند، دستتان را به سوی آنها دراز کنید. به هر حال قرار شد ستاد انقلاب فرهنگی با حوزه همکاری و دروس دانشگاهی را بازبینی کنند. انگیزه بازبینی این بود که بسیاری از مطالب ـ مخصوصاً در علوم انسانی ـ با مبانی و ارزشهای اسلامی سازگار نبود. پیرامون چگونگی بازبینی و نوع تحول، گفتوگوهایی صورت گرفت و طبق طرحی قرار شد دفتری به نام دفتر همکاری حوزه و دانشگاه تأسیس شود تا دروس دانشگاهی با همکاری اساتید حوزه و دانشگاه بازبینی شوند و در ظرف 10، 15 ماه با هدف تحول در دانشگاه در سمت و سویی که اسلام و انقلاب اقتضاء میکند، انجام شدند؛ اما بیش از این نمیشد دانشگاهها را بسته نگه داشت، لذا دانشگاهها باز شدند و قرار شد دفتر همکاری همچنان به کار ادامه بدهد تا تدریجاً تغییراتی صورت بگیرند. بنابراین هدف ایجاد تحول در دانشگاهها به صورتی متناسب با وضع انقلاب بود. این حرکت، انقلاب فرهنگی نام داشت و در قالب ستاد انقلاب فرهنگی که بعدها به شورای عالی انقلاب فرهنگی تبدیل شد، انجام گرفت. مقام معظم رهبری در زمان ریاستجمهوری خود پیشنهاد کردند ستاد به شورای انقلاب فرهنگی تبدیل شود و سران سه قوه در آن شرکت داشته باشند تا مصوبات آن ضمانت اجرایی پیدا کنند. اجمالاً در طول بیش از سه دهه گذشته، گاهی مسائلی مانند تحول و انقلاب فرهنگی، مبارزه با تهاجم فرهنگی، غارت فرهنگی، شبیخون فرهنگی و... مطرح شدهاند، عمدتاً از طرف مقام معظم رهبری ـ چه در دوران ریاست جمهوری و چه در دوران رهبری ـ مطرح شدهاند، ولی عملاً کار قابلتوجهی انجام نشده است. زمانی در همین شورای عالی انقلاب فرهنگی که آن وقت بنده هم عضویت داشتم، مقام معظم رهبری تأکید کردند که این کار باید دنبال شود و به مسئولین امر کردند که من از شما میخواهم این کار را انجام دهید. به هر حال، کمیسیونی در شورای انقلاب فرهنگی به نام کمیسیون اسلامی کردن دانشگاهها تشکیل شد که بعضی این اسم را نپسندیدند و آن را کمیسیون اسلامی شدن دانشگاه نامیدند. در طول چندین سال و با حضور رؤسای جمهور مختلف جلساتی طولانی برگزار شدند و مصوباتی هم داشت که در شورای عالی انقلاب فرهنگی به تصویب رسیدند، ولی واقعیت این است که معنای انقلاب فرهنگی یا اسلامی کردن دانشگاهها روشن نبود و کسی نمیدانست قرار است چه کاری انجام شود. فکر میکنم هنوز هم این سؤال برای بسیاری از افراد مطرح است و کسی نمیداند معنای اسلامی کردن دانشگاهها چیست؟ در همین دوران بعضی از اساتید متدینتر دانشگاه که تعصب دینی بیشتری داشتند، کمکم این مسئله را مطرح کردند که دانشگاه، به صرف ساختن مسجد و برقراری نماز جماعت و مراسم دینی در آن، اسلامی نمیشود و محتوای دروس مشکل دارد. عدهای از اساتید یکی از رشتههای علوم انسانی در جلسه گفتند شما بگویید چه کار کنیم، چون این علوم برای ما ابزار هستند. آن زمان از آنها برای اهداف شاه استفاده میکردیم، حالا برای جمهوری اسلامی استفاده میکنیم. نگرش خود اساتید این بود که علوم انسانی، ابزاری در دست قدرتها هستند. البته این حرف به این صورت، مورد قبول ما نیست، ولی به هر حال تصور روشنی از اینکه چه باید کرد و هدف چیست، وجود نداشت و اجمالاً فقط این موضوع مشخص بود که محتوای درسی دانشگاه اشکال دارد، اما اینکه چه کار باید کرد، روشن نبود. علاوه بر این، ارادهای قوی در کسانی که بتوانند این کار را انجام بدهند وجود نداشت، زیرا عوض کردن محتوای دروس علوم انسانی در همه دانشگاههای کشور، نوشتن کتابهای جدید، آموزش دادن اساتید جدید برای تدریس آنها و... کار سادهای نبود و بالاخره هم به جایی نرسید. پس از آنکه روشن شد که اسلامی کردن دانشگاه، در حقیقت به معنای اسلامی کردن محتوای دروس است، این سؤال مطرح شد که علم دینی با علم غیردینی چه فرقی دارد؟ یعنی این پیشفرض وجود دارد که دو گونه علم، علم اسلامی و علم غیراسلامی وجود دارند و چیزی که الان در دانشگاهها وجود دارد، علم غیراسلامی است و باید در آن تحول ایجاد شود. ب) رابطه علم و دین در غرباین موضوع قرنهاست که در اروپا و غرب سابقه دارد. بعد از رنسانس تدریجاً در محافل علمی غرب این مسئله مطرح شد که علم همیشه با دین سازگار نیست، چون مدرسان قرون وسطی، مطالبی را بر اساس برداشتهایی که به خیال خود از عهدین ـ تورات و انجیل ـ داشتند، تدریس و سعی میکردند به علومی که از یونان به رومیها و سایر اروپاییها به ارث رسیده بود، رنگ دینی ببخشند. در قرون وسطی دانشگاه با علوم دینی توأم بود. از دوران رنسانس و تحولاتی که در کیهانشناسی و... توسط امثال کُپرنیک و کپلر به وجود آمد، تدریجاً این فکر پدید آمد که مطالب عهدین با این علوم سازگاری ندارند و یا دستکم برداشتهایی که تا به حال به نام دین در دانشگاههای مَدرسی ـ مدارس وابسته به کلیسا ـ ترویج میشدند، با علم سازگاری ندارند و باید بین اکتشافات علمی و حرفهای گالیله، کپلر، کُپرنیک، و امثال آنها و حرفهای کلیسا که به نام دین مطرح میشوند، یکی انتخاب شود. سرانجام عده زیادی از دانشمندان و شاید اکثر آنها علم را ترجیح دادند و معتقد بودند که باید برای دین چارهای اندیشید. همه آنها اتفاقنظر داشتند که دادههای علم و پیشرفت علوم تجربی که از دوران رنسانس رواج پیدا کرده بود با آنچه که در کلیسا و دانشگاههای وابسته به آن به نام دین مطرح میشدند، سازگاری ندارد. این بحث تاریخچه مفصلی دارد و اجمالاً این گرایش پیدا شد که علم و دین با هم تعارض دارند. از آنجا که رها کردن علم ـ مخصوصاً با پیشرفتهای روزافزون آن ـ امکان نداشت، خیلیها دین را رها کردند. عده دیگری هم معتقد بودند که باید راه دیگری پیدا کرد. برخی دین را اساساً از مقوله دیگری غیر از مقوله واقعیات و شناخت حقایق دانستند و معتقد بودند که دین، زبان مخصوص به خود دارد. از دیدگاه آنها منشأ ناسازگاری علم و دین این است که هر دو را با یک زبان تفسیر میکنیم، یعنی تصور میکنیم زبان علم و زبان دین یکی است، در حالی که در مواردی آنچه که دین میگوید با چیزهایی که علم میگوید تفاوت دارد. به نظر آنها دین، زبان مخصوص خود را دارد و به همین دلیل باید زبان دین را براساس الفبای خودش فهمید و تفسیر کرد. مثلاً، زبان شعر و ادب، با زبان نثر علمی بسیار متفاوت است. در غزلیات حافظ سخن از می، دف، ساقی، کوثر، صهبا، ساغر، مستی و... به میان آمده است و قطعاً منظور عارفان واقعی و امثال حافظ و یا حضرت امام در زمان ما، معنای ظاهریِ این الفاظ نبوده است. این یک زبان مخصوص است. براساس شواهد زیاد، منظور آنها از می، غیر از آن چیزی است که میگساران برداشت میکنند. کسی هم از غزلیات حافظ توقع ندارد که راجع به مثلاً میگساری و... باشد. انسان نیاز عاطفی و احساس خاصی دارد که میخواهد به وسیله خواندن اشعار حافظ، آن نیاز را ارضاء کند و کسی هم نمیگوید که درست یا غلط است، زیرا زبان مخصوصی است. بر اساس تصور آنها، دین در مقام بیان مطالب نمیخواهد درباره واقعیاتی که علم یا فلسفه اثبات میکنند، بحث کند. زبان دین، زبان دیگری است و دین میخواهد مردم را به انجام کارهای خوب وادار کند و آنها را در عمل، به جهتی که مد نظر اوست، سوق دهد. بیان دین در مسائلی مانند ویژگیهای زمین، آسمانهای هفتگانه و... ناظر به بیان مسئله کیهانشناسی یا فیزیک نیست، بلکه زبان مخصوصی برای رسیدن به این نتیجه است که عالَم سرسری نیست، فکر خودتان باشید و با هوس و خیالات باطل، زندگیتان را نگذرانید. بدیهی است که این هدف، به ابزار خاصی نیاز دارد. در این باره که اصلاً زبان دین، چه زبانی است، بحثهایی مطرح شدند و مکاتبی به وجود آمدند و اجمالاً این بحث مطرح شد که زبان دین، هر چه هست، واقعنما نیست، بلکه زبان اساطیری، مجازگویی، نمادین و مانند اینهاست، بنابراین بین علم و دین تضاد وجود دارد. ما باید زبان دین را جداگانه بدانیم و فکر نکنیم که مطالب دینی را هم میتوان با زبانی که از طریق آن میتوانیم درباره واقعیتها بحث کنیم، تفسیر کرد. این جریان چند قرن قبل در اروپا اتفاق افتاد و این پیامدها را داشت و جالب اینجاست که بسیاری از مسائلی که امروز در ادبیات علمی ما مطرح میشوند، چند قرن قبل در اروپا مطرح شدند و موج آنها تازه به اینجا رسیده است! علم دینی در ایرانبا مطرح شدن این بحث که دانشگاههای ما اسلامی نیستند و با اهداف و شعارهای انقلاب تناسب ندارند، تعارضی که در اروپا بین علم و دین مطرح بود و راههایی که برای حل این تعارض پیشنهاد شده بودند، تداعی شدند و تقریباً همه آن راهها به نحوی بین روشنفکران و دانشگاهیان ما انعکاس پیدا کردند. برخی مسئله زبان دین را مطرح کردند و عدهای گفتند اینها اصلاً با هم قابل آشتی نیستند و باید جانبِ علم یا دین را گرفت. گاهی تعابیر زنندهای را هم به کار بردند و گفتند اگر دین در علم دخالت کند، گور خودش را میکند و علم و دین از هم جدا هستند. شاید این تعبیرات برای شما آشنا باشند که دینداری مسئلهای شخصی است و هر کسی میتواند به هر چه میخواهد معتقد باشد، اما در فضای علمی و آکادمیک نباید صحبتی از دین به میان آورد، علم، ربطی به دین ندارد، حرفهای دین در سطح علمی ارزشی ندارند و ما باید به دنبال دادههای علمی باشیم. چنین سخنانی زمانی صراحتاً بیان میشدند، ولی الان بیشتر به صورت تلویحی به آنها اشاره میشود. برخی نیز معتقد بودند که هم باید از علوم استفاده کرد و هم دین باید جایگاه اصیل خود را داشته باشد؛ زبان دین نمادین نیست و آنچه بیان میکند عین حقیقت است، بنابراین باید ببینیم مشکل کجاست و چگونه باید آن را حل کرد. نظریات مختلفی هم در این زمینه ارائه شدهاند. بعضی گفتهاند که علم، کشف واقعیاتی است که در افعال الهی و مخلوقات خدا نهفتهاند. کار دین هم آشنا کردن انسان با اسماء، صفات، و افعال الهی است؛ پس هر دو یک هدف را دنبال میکنند. راه دین وحی و راه علم تجربه است و اینها هیچ تضادی با هم ندارند، بلکه اصلاً یکی هستند، یعنی همه علوم به یک معنا دینی هستند. تصور اختلاف علوم، از نگاه عالم به علم نشأت میگیرد. اگر مسائل علمی با نگاهی بریده از انتساب به خدا بررسی شوند، علم دینی نیستند، اما اگر با این نگاه دیده شوند که هر آزمایشی، بررسی این حقیقت است که خدا با چه ابزاری کارش را انجام میدهد و سنتهای آفرینش کدامند، علم دینی خواهد بود. پس تفاوت علم دینی و غیر دینی در نگاه عالم است، نه در محتوای علم. همانطور که اشاره شد، علم، بر اساس یکی از معانی خود به گزارههایی گفته میشود که صددرصد مطابق واقعاند. اگر در علم گزارههای صددرصد مطابق با واقعی وجود داشته باشند، یعنی دیگر نسخ و ابطال نمیشوند و لذا قطعاً منافاتی با مطالب دینی نخواهند داشت، اما آنچه در محافل، کتابها و رشتههای علمی دانشگاهها مطرح میشوند، اینگونه نیستند. همواره در علم، ابتدا فرضیه مطرح میشود و پس از تأیید به صورت نظریه درمیآید، ولی این احتمال وجود دارد که روزی بهکلی ابطال و نظریه دیگری جایگزین آن شود. مثالهای زیادی این مطلب را تأیید میکنند و تاریخ علم داستان همینهاست. گاهی هم بین آنچه امروزه علم مینامیم و در کتابهای دانشگاهی و علمی مطرح میشود، تضاد وجود دارد و دانشمندان مختلف، آرای گوناگونی دارند. حال این سؤال مطرح میشود که کدام یک از آنها مطابق با دین و کدام یک مطابق با واقع و در نتیجه، کاشف فعل الهی هستند؟ اگر نتیجه علم صددرصد بود، میتوانستیم به یک معنا علم را با دین یکی بدانیم و بگوییم با یکدیگر تنافی ندارند و دین، هیچ گاه علم را ابطال نمیکند و نظر مخالفی نمیدهد، اما اینگونه نیست، زیرا علم در حال تحول است و هر روز نظریه جدیدی مطرح میشود و نمیتوان موضوعات علمی را همیشه مطابق با واقع دانست. به هر حال علمی که مطابق با واقع باشد، هیچگاه با دین منافات ندارد و در این صورت، صورت مسئله تعارض علم و دین پاک میشود. اما علمی که ما با آن سر و کار داریم، حقایق ثابت و لایتغیر نیستند یا چنین مواردی در آن خیلی کم هستند. علم غالباً نظریاتی هستند که دائماً در حال تحول، تکامل، و نسخ و ابطالند؛ بنابراین، نظریات ذکر شده در منابع دینی با علم سازگار نیستند و از این رو، باید یکی را قبول کرد و چون علم را نمیتوان رد کرد، باید دین حذف شود، منتها کسانی که خیلی معتدل بودند گفتند دین را به گونهای دیگر تفسیر میکنیم، مثلاً میگوییم زبان دین، زبان خاصی است. حقیقت امر این است که شاید اساساً مطرح کردن علم دینی و غیردینی چندان کار درستی نبود و نخست میبایست بحث اسلامی کردن دانشگاهها مطرح میشد، یعنی میبایست میدیدیم در مقابل تهاجمات، انحرافات و تضادهای موجود چه باید کرد؟ یکی از راهها هم تحول تکاملی و برطرف کردن نقصهای این علوم است. به نظر میرسد طرح این موضوع که علم، دوگونه دینی و غیردینی دارد، یک موضوع انحرافی است تا مسئلهای اصلی. تحول جهانی قریبالوقوع در علمحقیقت این است که نه تنها علومی که در دانشگاههای کشور تدریس میشوند ـ که عمدتاً ترجمه کلمه به کلمه آثار غربی هستند ـ بلکه بهطورکلی رویکرد علوم در دنیا، عیبها و کمبودهایی دارد. شناسایی این کمبودها به ما کمک خواهد کرد تا علوم دانشگاهی را بهگونهای تبیین کنیم که با اهداف، اغراض و آرمانهای اسلامی و انقلابی ما منافات نداشته باشند و حتی بتوانند نگرش جهانی نسبت به علم را عوض کنند. ابداً بعید نیست که اگر واقعاً به خود بیاییم، خود را بشناسیم و تلاش صحیح کنیم، بتوانیم پیشگام تحول در علوم دنیا باشیم. مگر تحولی که از دوره رنسانس در اروپا پیدا شد چگونه بود؟ چه کسانی تحول را ایجاد کردند؟ افرادی فکر کردند و مغزشان را به کار گرفتند. استعداد و مبانی فکری ما کم نیستند، فقط همتمان ضعیف است، در مقابل غرب دچار خودباختگی هستیم، همتمان را صرف کارهای روزمره میکنیم و به مسائل اصلی نمیپردازیم. هیچ بعید نیست که در صورت گام نهادن در مسیر صحیح برای تکامل علوم خودمان، بتوانیم پیشگام شویم و تحولی جهانی را در علم پدید بیاوریم. نخستین قدم برای این کار، آسیبشناسی علوم موجود است. آسیبشناسی علوم موجوددر هر علمی خواهناخواه یک محور و موضوع تعیین و درباره احوال و عوارض آن بحث میشود. هر علمی موضوع خاصی دارد، مثلاً در طب، راجع به بدن انسان و سلامتی و در کیهانشناسی درباره اجرام آسمانی بحث میشود. در علم ابتدا سؤالاتی مطرح میشوند که باید به آنها پاسخ داد، یعنی مجهولی وجود دارد که باید در سایه این علم، کشف و معلوم شود. تبدیل مجهول به معلوم با استفاده از معلوم دیگر میسر است. این همان چیزی است که در منطق ـ مخصوصاً در برهان شفا ـ به صورت مفصل درباره آن بحث شده است. در هر علمی از اصولی تبعیت میشود که از قبل پذیرفته شدهاند و تلقی به قبول میشوند. به عبارت دیگر، این اصول، پیشفرضها و اصول موضوعه هستند که مسائل براساس آنها مطرح و حل میشوند. حتی ریاضیات و هندسه نیز بر اصولی مبتنی هستند و مثلاً همه مسائل هندسه بر چند اصل اقلیدسی بنا شدهاند که میگویند دیگر نیازی به اثبات ندارند و مسائل دیگر براساس آنها حل میشوند. هر علمی در نهایت به سلسله اصولی میرسد که براساس آنها مسائل آن علم حل میشوند. این اصول کجا اثبات میشوند؟ بعضی از این اصول در علم دیگری که چه بسا همعرض یکدیگرند، اثبات میشوند. مثلاً در پزشکی امروز، از قواعد ثابت شده در شیمی و در برخی از معالجات از جمله فیزیوتراپی، ماساژ، و... از اصول فیزیکی، از مباحث نور، حرکت و... استفاده میشود، ولی در پزشکی درباره مسائلی نظیر انکسار نور و قواعد مکانیک بحث نمیشود، بلکه این مسائل و قواعد در جای دیگری اثبات شدهاند و در این علم به آنها اعتماد میشود. همه میدانند که برای اثبات هر مسئلهای در علم، از اصول موضوعه و مصادرات استفاده میشود که امروزه پیشفرضها خوانده میشوند. یقینی بودن یک مسئله در گرو اثبات قبلی پیشفرضهاست. آن پیشفرضها نیز به نوبه خود، بر اصول دیگری مبتنی هستند تا اینکه در نهایت به اصول معرفتشناسی میرسند، مانند اینکه اصلاً از کجا معلوم که درک ما صحیح باشد؟ از کجا معلوم که ادراکات حسی ما درست باشند؟ عقل چیست و قضاوتش از کجا و بر چه اساسی است؟ و... اگر بخواهیم به لحاظ منطقی، همه مراحل یک علم را درست اثبات کنیم، اول باید از معرفتشناسی شروع و سپس برای استنباط مجهولات از معلومات، از قواعد منطقی استفاده کنیم. از این قواعد منطقی در قواعد هستیشناسی عام ـ امور عامه یا متافیزیک ـ استفاده میشود و براساس آنها در هر رشتهای از علوم، باید موضوع خاص آن علم، تعریف و شناسایی و مثلاً در علوم انسانی باید انسان تعریف شود. اینها همه اصول موضوعه هستند. اگر بخواهیم همه آنها را یکی یکی و به ترتیب اثبات کنیم، عمر نوح میخواهد. بررسی ترتیبی و حل مسائل معرفتشناسی، منطقی، فلسفی، انسانشناسی تا رسیدن به رشتهای از علوم، شدنی نیست، به همین دلیل، بشر از آن وقتی که علوم رواج پیدا کردند و دانشگاهها تأسیس شدند، همیشه این روش را در پیش گرفته که ابتدا در هر علمی پیرامون احوال موضوع خاصی بحث میکند و صحت اصول موضوعهاش را مفروض میگیرد و برهانی بودن یک قضیه را مشروط به ثابت شدن آن در جای خود میداند، اما دیگر درباره خود آنها صحبت نمیکنند، زیرا در این صورت، کار به درازا میکشد و بحث به جایی نمیرسد. مثلاً در طب گفته میشود که فلان دارو مولکولهای غذایی را میشکند و آن را تبدیل و قابل هضم میکند، برای اعصاب مفید است، فلان انرژی را تولید میکند، و چیزهایی از این قبیل، اما اینکه اصلاً مولکول چیست؟ شکسته شدن آن به چه معناست و چگونه میشکند؟ و... مربوط به شیمی یا فیزیک است و ربطی به پزشکی ندارد. اینها را باید مفروض بگیریم و در جای خود دربارهشان بحث کنیم، اما به لحاظ منطقی اول باید از معرفتشناسی شروع و سپس به ترتیب درباره منطق، آنتولوژی، انسانشناسی و موضوعات هر علم خاص، از جمله موضوع مورد نظر بحث قرار کنیم.
پینوشت: 1ـ البقره (2)، 219.
سوتیترها: 1. واقعیت این است که معنای انقلاب فرهنگی یا اسلامی کردن دانشگاهها روشن نبود و کسی نمیدانست قرار است چه کاری انجام شود. فکر میکنم هنوز هم این سؤال برای بسیاری از افراد مطرح است و کسی نمیداند معنای اسلامی کردن دانشگاهها چیست ؟
2. با مطرح شدن این بحث که دانشگاههای ما اسلامی نیستند و با اهداف و شعارهای انقلاب تناسب ندارند، تعارضی که در اروپا بین علم و دین مطرح بود و راههایی که برای حل این تعارض پیشنهاد شده بودند، تداعی شدند و تقریباً همه آن راهها بهنحوی بین روشنفکران و دانشگاهیان ما انعکاس پیدا کردند. برخی مسئله زبان دین را مطرح کردند و عدهای گفتند اینها اصلاً با هم قابل آشتی نیستند و باید جانبِ علم یا دین را گرفت.
3. حقیقت امر این است که شاید اساساً مطرح کردن علم دینی و غیردینی چندان کار درستی نبود و نخست میبایست بحث اسلامی کردن دانشگاهها مطرح میشد، یعنی میبایست میدیدیم در مقابل تهاجمات، انحرافات و تضادهای موجود چه باید کرد؟ یکی از راهها هم تحول تکاملی و برطرف کردن نقصهای این علوم است. به نظر میرسد طرح این موضوع که علم، دوگونه دینی و غیردینی دارد، یک موضوع انحرافی است تا مسئلهای اصلی.
4. استعداد و مبانی فکری ما کم نیستند، فقط همتمان ضعیف است، در مقابل غرب دچار خودباختگی هستیم، همتمان را صرف کارهای روزمره میکنیم و به مسائل اصلی نمیپردازیم. هیچ بعید نیست که در صورت گام نهادن در مسیر صحیح برای تکامل علوم خودمان، بتوانیم پیشگام شویم و تحولی جهانی را در علم پدید بیاوریم. نخستین قدم برای این کار، آسیبشناسی علوم موجود است.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 99 |