تعداد نشریات | 48 |
تعداد شمارهها | 2,299 |
تعداد مقالات | 33,279 |
تعداد مشاهده مقاله | 11,862,833 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,044,878 |
مناسبات علم و دین (2) | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1391، شماره 370، مهر 1391 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 16 اردیبهشت 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آیتالله مصباح یزدی اشاره: در بخش نخست تاریخچهای از آغاز جدائی تعریف دین و علم و علل ایجاد شکاف بین این دو مقوله بیان شد. در این بخش نواقص و کمبودهای این نگاه و شیوه صحیح دستیابی به تعریف درست از رابطه دین و علم پرداخته میشود.
مبتنی نبودن علوم بر اصول موضوعه و مبانی صحیح به طور طبیعی همه علوم بر یک سلسله قواعد قبلی مبتنی هستند. قبلاً فلسفه اولی به عنوان اولین علمی شناخته میشد که دیگر مبتنی بر هیچ قاعده قبلی نبود، البته آن وقت علم معرفتشناسی هم جزء فلسفه اولی بود و علم مستقلی شمرده نمیشد. اما اگر معرفتشناسی را علمی جدا حساب کنیم، شاید اولین علم، معرفتشناسی باشد. زیرا اصلاً باید بدانیم آیا میتوانیم چیزی را بفهمیم یا خیر؟ اگر میتوانیم چیزی را حل کنیم، راهش کدام است؟ ابزارهای شناختش چیست؟ و این ابزارها تا چه اندازه اعتبار دارند؟ و... اگر بخواهیم در باره همه این مباحث به صورت تفصیلی بحث و تحقیق کنیم، هیچ وقت به نتیجه نمیرسیم. امروز علوم انسانی دانشگاهها بر یک سلسله اصول موضوعه مبتنی هستند و تعیین این که اصول موضوعه یک قضیه چیست؟ آیا به کارگیری این اصول موضوعه در اینجا صحیح است یا ربطی به اینجا ندارد؟ یا اصلاً آن اصول موضوعه باطلند، ولی ادعا میشود که صحیح هستند. روش کار صحیح و منطقی این است، اما آنچه در دانشگاهها مشاهده میشود، عملاً اینگونه نیست. اگر از کسی که دوره کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای روانشناسی را در دانشگاه میگذراند بپرسید این مسائلی که در روانشناسی مطرح میکنید بر چند اصل موضوعی مبتنی هستند و این اصول موضوعه در کجا اثبات شدهاند؟ پاسخ میدهد: روانشناسی چه کار به اصول موضوعه دارد؟ فلان دانشمند این گونه گفته است و نتیجه تجربهها و آزمایشها همین است. اینکه خود تجربه چه اندازه صحت و اعتبار دارد، آیا تجربه کاملی هست یا خیر؟ چگونه این تجربه صورت گرفته، آیا این تفسیر ارائه و نتیجهگیری شده؟ آیا این نتیجهگیری صحیح است یا خیر؟ و... مفروغ عنه است، در صورتی که برای نقادی یک نظریه باید روشن شود که بر چه اصولی مبتنی است؟ آن اصول موضوعه از کجا آمدهاند؟ آیا آن اصول موضوعه صحیح هستند یا خیر؟ مقام معظم رهبری در سفری که به قم داشتند، تأکید کردند که علوم انسانی دانشگاهی ما بر اصول غیراسلامی مبتنی هستند. ایشان بیحساب چنین تعبیری را به کار برده اند. هر علمی مبتنی بر یک اصولی است که اگر در جای خودش اثبات شده و صحیح باشند، نتایجی هم که از آنها گرفته میشوند، میتوانند صحیح باشند، اما نکته اینجاست که اصول این علوم اشتباه هستند. اصول روانشناسی در بیشتر مکاتب روانشناسی رایج در عصر ما و نیز آنچه در دانشگاهها تدریس میشود، مبتنی بر ماتریالیسم، اصالت ماده و اصالت بدن است و اصلاً اعتقادی به وجود روح مستقل از بدن وجود ندارد. هر روز هم تلاش میشود که شواهدی مبنی برای این موضوع ارائه شود که روح، صِرفاً همان فعل و انفعالات مغز و اعصاب است. همین چند روز قبل یک استاد روانشناسی در تلویزیون سعی میکرد این مطلب را اثبات کند! آیا با این بینش نسبت به انسان و روان انسان، میتوان توقع داشت که نتیجه بحث، مطابق با ارزشهای اسلامی از کار در آید؟ ما نمیگوییم این بینش درست است یا غلط، بلکه میگوییم این موضوع را طبق همان روش اثبات علمی که خودتان میگویید بررسی و اثبات کنید که چرا روح وجود ندارد. شما میگویید قضیهای علمی است که با تجربه آزمایشگاهی ثابت شود و قابل ارائه به غیر باشد. آیا شما در آزمایشگاه ثابت کردید که روحی نیست؟ مگر به وسیله آزمایش، نبودن هم قابل اثبات است؟ آنچه شما آزمایش میکنید چیزهایی هستند که وجود دارند و با آزمایش اثبات میشوند، مانند روابطی که بین اندامهای بدن است، بین اعصاب، بین حالات روانی و عصبی و حتی جریان خون و تنفس و امثال اینها وجود دارد، اما به چه دلیل میگویید چیز دیگری نیست. نبودن را از کجا اثبات میکنید؟ پس این نظریه شما، علمی ـ با همان تعریفی که خودتان از علمی بودن داریدـ نیست. احتمال بدهیم که واقعاً غیر از بدن چیز دیگری هم هست و بین روح و بدن روابط متقابل وجود دارد، نه اینکه فقط روح یک حالت انفعالی از اعصاب و سلولهای مغز باشد. خود روح، واقعیت دارد، هرچند دیدنی نیست. مگر هر چیزی که واقعیت دارد باید دیدنی باشد؟ تا اینجا مسئله نقد علوم از جهت مبانی و اصول موضوعهاش مطرح شد. گاه، براساس اصول ماتریالیسم که غیر از ماده و انرژی چیزی وجود ندارد، عدم وجود روح هم پذیرفته شده است. نتیجه این که خدا، قیامت، وحی و اموری از این قبیل نیز وجود ندارند. سئوال ما این است که این اصول را از کجا اثبات میکنید؟ اینکه میگوییم یک قضیه باید مبتنی بر اصولی باشد که مطابق قرآن و روایات هستند، تنها به معنای پذیرش تعبدی نیست، بلکه آنچه قرآن گفته است علمی و دارای برهان است. بنابراین یک نقد ما بر روشها و بحثهای علمی امروزه، ابتنای آنها بر اصول موضوعهای است که نه تنها در جای خود اثبات نشده، بلکه رد شدهاند. این اصول درنهایت به کلیترین اصولی که در فلسفه اثبات میشوند، باز میگردند. یکی از سئوالات این بود که فلسفه اسلامی در تحول علوم چه نقشی دارد؟ فلسفه اسلامی به این معنا نیست که وحی بر آن نازل شده است، بلکه به معنای فلسفهای است که براساس اصول عقلانی اثبات شده و با نتایجی که در دین از آنها میگیریم، موافق است. در فلسفه است که باید اثبات شود علیتی وجود دارد یا خیر، بین علت و معلول چه رابطهای وجود دارد و... امروزه مفهوم غربیِ علت و معلول، همان تعاقب دو پدیده است که هیوم مطرح کرده است. براساس آرای هیوم، اگر تحقق دو پدیده به صورت پشت سر هم و مکرر مشاهده شد، معلوم میشود که علیت وجود دارد. مثلاً هر وقت کبریت میزنیم، نور و حرارت پیدا میشود. پس، کبریت زدن علت و روشنایی و حرارت، معلول است. این نوع علت در فلسفه اسلامی، نوعی علت بسیار ضعیف به نام علت اِعدادی است. علت حقیقی این است که اصلاً معلول از علتش جداشدنی نیست و اگر معلول از علتش جدا شود، هیچ میشود. اصلاً تحقق و واقعیت معلول، در وابستگی به علت است. این مطلب در فلسفه اسلامی اثبات میشود. استاد دانشگاهی که سالها در دانشگاههای آمریکا تحصیل و تدریس کرده بود، میگفت من دارم تازه معنای علیت را میفهمم، زیرا علیت را همان تعاقب دو پدیده میدانستم، ولی شما چیز جدیدی میگویید. رابطه علیت و معلولیت بین خدا و مخلوق، به معنی تعاقب دو پدیده نیست. در تعاقب دو پدیده، باید پدیده اول از بین برود و باید تقدم زمانی داشته باشد. در تعاقب، اصلاً علیت و معلولیتی در میان نیست، بلکه اِعداد است. حال، اگر قضیهای بر اصل علیت مبتنی شد، کدام را قبول کنیم؟ اصل علیت مبتنی بر فلسفه مغرب زمین یا فلسفه اسلامی؟ یا سخن کسانی را که میگویند اصلاً چه کار به فلسفه داریم؟ شما وقتی میگویید علتش این بود، یعنی ناخودآگاه اصل علیت را پذیرفتهاید و علیت را همین میدانید، پس، نمیتوانید بگویید کاری به فلسفه نداریم، همین که میگویید علت است، معلول است و ... فلسفه است. همه این قضایا ضرورتاً بر اصولی فلسفی مبتنی هستند. فلسفه حق و درست ـ یعنی فلسفه اسلامی ـ باید زیربنای دلائلی باشد که ما از آنها در علوم استفاده میکنیم، پس، فلسفه بر علوم تقدم دارد، زیرا اصول موضوعه علوم را تشکیل میدهد. تا این اصول از فلسفه گرفته نشود، نمیتوان نتیجه صحیحی از علم گرفت. در غیر این صورت، مسئلهای که خیال میکنند اثبات شده است، بیاساس خواهد بود. فرض این است که اصل علیت وجود داشته باشد، درست تعریف شود، رابطه بین علت و معلول معلوم باشد، مناسبات علت و معلول روشن شود و... در این صورت است که میتوانیم نتیجه صحیحی بگیریم.. پس یکی از اشکالهای وارد بر کلیت روش تحقیقات علمی در دنیای امروز این است که مبتنی بر اصول موضوعه صحیح نیستند و گاهی آگاهانه یا ناآگاهانه بر اصولی نادرست مبتنی هستند که فلسفه صحیح آنها را رد میکند. برای اثبات فلسفه نیز باید از اصول معرفتشناسی استفاده شود. اینکه عقل انسان درک میکند، درست است، اما عقل به چه معناست؟ درک میکند به چه معناست؟ عقل چگونه میفهمد؟ چند نوع ادراک عقلی وجود دارد؟ این مسئلهای جدی است که فیزیک، شیمی، کیهانشناسی، و حتی فلسفه به معنی متافیزیک و آنتولوژی هم نمیتواند به آن جواب بدهد، بلکه معرفتشناسی باید پاسخگو باشد. در غیر این صورت آنچه به عقل نسبت داده میشود، متزلزل خواهد بود و این احتمال وجود خواهد داشت که حکم عقل نباشد. الان طبق بیان شایع گفته میشود که عقل من این گونه میگوید، در حالی که حکم عقل، یکی است و از این رو همه عقلا در حکم عقلی یک چیز میگویند و اختلافهایی که به چشم میخورند حاکی از آنند که حکم عقل نیستند. لزوم ابتنای علوم بر مبانی صحیح معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناختی براساس اولین نقدی که به همه روشهای علمی رایج وارد است، برای تحول در علوم باید کسانی در معرفتشناسی متخصص باشند و مسائل معرفتشناسی را اثبات کنند تا اصول موضوعهای را تحویل دیگران بدهند. کسی که یک عمر در معرفتشناسی بحث میکند، دیگر نمیتواند در پزشکی کار کند. وی باید برای تنقیح این اصول، زحمت بکشد تا اگر گفتند این قاعده چیست، بگوید در فلان جا اثبات شده است و میتوانید مراجعه کنید، یعنی فقط نتیجه بحث به کسی که میخواهد در آن علم تحقیق کند، تحویل داده میشود، مثلاً گفته میشود که مناسبت بین علت و معلول باید این باشد، اما اثباتش مربوط به فلسفه است و اثبات و حل آن یک عمر زحمت میخواهد. در کدام دانشگاه قبل از ورود به هر رشتهای مسائل معرفتشناسی و هستیشناسی آن بیان وحقیقت انسان تبیین میشود؟ همه رشتههای علوم انسانی مربوط به انسانند. اگر انسان فقط همین بدن باشد، خوب و بد راجع به آن معنا ندارد، بلکه تابع قوانین مکانیکی و قوانین فیزیکی و شیمیایی و به عبارت دیگر، تابع فعل و انفعالات جبری است. در این صورت، اراده و مؤاخذه بر انجام دادن یا انجام ندادن یک کار معنا نخواهد داشت، زیرا افعال انسان، مقتضای قوانین خواهند بود، یعنی پیدایش فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی در بدن باعث حرکت عصبی مغز و در نتیجه پدید آمدن فلان میل و انجام کاری متناسب با آن شده است. تقصیر من چیست؟ تا ثابت نشود که انسان بُعد دیگری دارد که غیر مادی است و تابع قوانین جبری مکانیکی نیست، اصلاً جایی برای توبیخ و مؤاخذه، ثواب و عقاب، پاداش و کیفر، دستور و امر و نهی وجود ندارد و برای عوض شدن یک پدیده باید عوامل فیزیکی و شیمیایی آن تغییر کنند. در چنین وضعیتی آیا چنین مکتبی حق دارد راجع به اخلاق بحث کند؟ کدام خوب و بد و کدام اخلاق؟ کار شما بحث از پدیدههای فیزیکی و شیمیایی بدن است. اینکه عوامل طبیعی بدن چه اقتضائاتی دارند؟ چه عواملی در خارج تأثیر میگذارند؟ و چه پدیدههایی به وجود میآیند؟ پس تا معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی صحیحی نداشته باشیم، سایر پدیدههایی که متوقف بر اینها هستند، پاسخ صحیح و متقن نخواهند داشت. پیشنهاد این است که علوم را بر اصول صحیح مبتنی کنید. این کار، مقتضای منطق و عقل انسان ـ خواه مسلمان یا کافر ـ است. نقش جهانبینی و ارزشها در علوم دستوری نکته دوم در مورد علوم دستوری است. برخی علوم ـ مانند اخلاق ـ ماهیتاً دستوریاند. اصلاً کار اخلاق هنجاری این است که بگوید چه چیز خوب است و چه چیز بد، یعنی این کار را بکن، آن کار را نکن. پس، متضمن باید و نبایدهاست. برخی علوم از قبیل ریاضی به یک معنا باید و نباید ندارند، ولی البته میگویند چهار عمل اصلی را این گونه را انجام بده تا به نتیجه برسی، اما این باید، بایدِ ارزشی نیست، بلکه در واقع، همان بیان روابط است. یک سلسله علوم ـ مانند اقتصاد ـ دو جنبه دارند: جنبه توصیفی و جنبه دستوری و تجویزی. اقتصاد فرمولهایی است که از روابط عینی و تجارب زندگی اجتماعی به دست میآیند، مثل قانون عرضه و تقاضا که در اقتصاد شهرت دارد و براساس آن قیمت تعیین میشود. کشف این رابطه، مسئلهای جدا از راههای بایسته برای تغییر آن است. این مسئله که برای ارزان شدن یک کالای گران چه باید کرد، غیر از مسائل علمی، متأثر از ارزشهای شخصی و گروهی است. همین فرمولهای اقتصادی در مکان و زمان خاص، تأثیری غیر از مکان و زمان دیگر دارند. مثلاً اینکه مردم در ماه محرم، زیاد لباس مشکی میپوشند، ربطی به اقتصاد ندارد. افزایش تقاضای مردم نسبت به لباس مشکی مربوط به یک بحث ارزشی و به دلیل احترام گذاشتن به عزاداری سیدالشهدا (ع)در این ماه است. همین امر، باعث میشود جنس در بازار کم و در نتیجه گران شود. در مثال ذکر شده، قانون عرضه و تقاضا حاکم است، اما خود این قانون نمیگوید امروز قرار است لباس مشکی گران شود. این تغییر قیمت در محیط شیعه اتفاق میافتد، ولی در محیطی که اصلاً به این مسائلِ ارزشی اهمیتی داده نمیشود، هیچ تغییری نمیکند. دستورهایی هم که برای حل مسائل اجتماعی داده میشوند باید مبتنی بر آن جهات ارزشی ـ براساس نظام ارزشیِ پذیرفته شده ـ باشند. مثلاًٌ انگور در بعضی استانهای کشور، زیاد به عمل میآید و از آن استفادههای مختلفی میشود. کشاورزان انگور را میفروشند، برخی شیرهاش را میگیرند و بعضی دیگر، سرکه هم از آن میگیرند، اما از تفالهها استفاده نمیکنند، اما از همین انگور در یک کشور اروپایی، مثل آلمان یا ایتالیا به صورتی گسترده و کلان برای مشروبسازی استفاده میشود. حال، اقتصاد چه میگوید؟ میگوید اگر میخواهید از این میوه خدادادی بیشتر استفاده کنید، مقداری هم مشروب بسازید و در بازار بفروشید تا از شما گرانتر بخرند. علم اقتصاد نمیگوید که مشروب تولید کنید، بلکه میگوید استفاده حداکثری از هر مادهای به گونهای که کمتر دور ریخته شود، به نفع شماست. این قضیه صحیحی است، اما علم اقتصاد متکفل بیان اینکه آیا مشروب تولید کنیم یا خیر نیست، هرچند نظامهای اقتصادی برخی کشورها مانند بسیاری از کشورهای اروپایی که مبتنی بر ارزشهای خاصی هستند، میگویند بله. در بعضی از استانهای آلمان، انگور در سطح بسیار وسیعی کشت و عمدتاً در مشروبسازی از آن استفاده میشود که درآمدهای کلانی هم دارد. آیا علم اقتصاد میگوید مشروب بسازید؟ خیر، علم اقتصاد رابطه بین این منابع طبیعی را با قیمت افزودهای که در اثر کارهای شما حاصل میشود، بیان میکند، اما بیان باید و نبایدها مربوط به دین و نظام ارزشی ماست و جنبههای فردی، گروهی و... دارد. اقتصاد دستوری ـ این که این کار را بکن یا نکن ـ متأثر از نظام ارزشی است و آن نظام هم بهنوبه خود تحتتأثیر جهانبینی است. مثلاً بینش ما نسبت به عالَم، دین، خدا، پیغمبر، امام و... باعث میشود که در ایام محرم عزاداری کنیم. عزاداری ما باعث میشود لباس مشکی بپوشیم و تقاضا برای لباس مشکی زیاد شود. پس، این گونه مسائل، مبتنی بر ارزشها و آن ارزشها مبتنی بر نوعی جهانبینی هستند. علم اقتصاد نمیگوید که باید مشروب ساخت، بلکه فقط روابط بین پدیدهها را با منافعی که شما از آنها میدانید، بیان میکند. این شما هستید که باید تصمیم بگیرید که اگر این کار را انجام دادید چه منافع و چه ضررهایی برای دنیا و آخرت شما دارد و در مقام تضاد بین منافع و مضار تشخیص بدهید که منفعت کدام کار بیشتر است تا عمل کنید و ضرر کدام کار بیشتر است تا ترک کنید. قرآن در این زمینه نمیگوید مشروبسازی ضرر اقتصادی دارد، بلکه میگوید: واثمهما اکبر من نفعهما(1). ما این اثم را در زندگی طبیعی درک نمیکنیم. این ارزشی است که خدا میداند چه آثاری بر آن مترتب است. وقتی مشروب زیاد شد، مشروب خوردن زیاد میشود، زیاد مشروب خوردن باعث ازدیاد امراض و ضعف عقل میشود و در پیدایش ضررهای عصبی، امراض بیعلاج و حتی سرطان مؤثر است. ما این مسائل را لحاظ نمیکنیم، بلکه فقط حساب میکنیم که نفع فروش انگورها به یک کارخانه مشروبفروشی بیشتر است، اما قرآن با لحاظ مسائل ذکر شده میگوید: اثمهما اکبر من نفعهما. نظام ارزشی به این شکل در علم دخالت میکند و این دیگر علم اقتصاد نیست. خلط حیثیتهای توصیفی و دستوری علوم متأسفانه در دانشگاههای ما، این دو حیثیت در علومی مثل اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی، مدیریت و... که دو جنبه توصیفی و تجویزی دارند، مخلوط است و کسی که روانشناسی خوانده و مشاور یا روانپزشک میشود، عملاً همان چیزهایی را تجویز میکند که به او یاد دادهاند. اسلامی شدن علوم مربوط به همین جاست. علم، علم است، اما در جایی که عوامل ارزشی دخالت دارند ـ مانند نوع نسخهای که برای مریض تجویز میشود ـ باید ارزشهای دینی لحاظ شوند. ارزشهای دینی به مصالح خود انسان در دنیا یا آخرت، در زندگی فردی یا اجتماعی، در کوتاهمدت یا درازمدت برمیگردند. خداست که میداند مجموع این آثار چیست و برآیندش مثبت است یا منفی و در صورت دوم، نهی میکند. این به معنای تضاد با علم نیست، زیرا در علمِ خالص، باید و نباید وجود ندارد، بلکه اوامر و نواهی، عوامل ارزشی هستند که به علم ضمیمه میشوند. در این صورت، ما که مسلمان هستیم، باید ارزشهای اسلامی را رعایت کنیم. پس علوم دستوری ما به این دلیل که ضرورتا متأثر از ارزشها هستند، باید متحول شوند. هر علم دستوری متأثر از ارزشهاست، مانند اخلاق، سیاست، اقتصاد دستوری، مدیریت، روانشناسی، جامعهشناسی، و... جنبه دستوری این علوم، باید متأثر از نظام ارزشی باشد و از آنجا که نظام ارزشی ما اسلامی است، باید این نظام را بر علوم حکمفرما کنیم. مسئله تعارض علم و دین مسئله سوم، مقداری پیچیدهتر است. گاهی در متون دینی، مطالبی ـ مانند آسمانهای هفتگانه ـ ذکر شده است که جنبه ارزشی ندارند، هرچند زبانشان، زبان واقعنمایی است. از ظاهر این گونه مطالب استفاده میکنیم، ولی در علم چنین چیزی اثبات نشده و یا احیاناً چیزی ناسازگار اثبات شده است که از این مسئله در مواردی با عنوان تعارض علم و دین یاد میشود. در این موارد چه باید کرد؟ پاسخ کلی به این مسئله به عنوان یک تئوری این است که هر جا علم قطعی باشد، با بیان دینی قطعی هیچ تزاحمی ندارد و اگر در جایی تزاحم مشاهده شد، یا در استفاده از متن دینی یا در اثبات مسئله علمی کوتاهی شده است. این یک تئوری کلی است که اثبات آن، هنر بزرگی است و برای تشخیص موارد اشتباه، اجتهادی عظیم ـ شاید وسیعتر از اجتهاد در فقه ـ را میطلبد. راه حلش این است که در کنار بیان یک تئوری در کتابی درسی بیان کنید که تئوری دیگری هم وجود دارد که به نظر میرسد با ظواهر شرع سازگارتر است. چه بسا فهم ما از ظواهر اشتباه بوده است و روزی معلوم شود که اشتباه فهمیدهایم، یا چه بسا مسئلهای که علمی تلقی شده است، علمی نباشد و روزی خطای آن آشکار شود. مثال واضحش مسئله تکامل انواع است، یعنی این مسئله که آیا انسان از میمون پدید آمده یا بهطور ابتدایی و ارتجالی آفریده شده، در کشورهای اسلامی، از جمله کشور ما مطرح شده است و برخی بزرگان، اشخاص بیغرض و حتی اشخاصی از خود حوزه، نظریه تکامل انواع را تأیید کردهاند. بعضی از دانشمندانِ بنام فیزیولوژی در اروپا شدیداً این تئوری را رد و این نکته را اثبات کردهاند که نظریه تکامل انواع، علمی نیست و نه تنها هیچ راه اثباتی ندارد، بلکه برخلافش، شواهدی هم وجود دارند. این حرف را خود دانشمندان غربی گفتهاند! حال، چه بگوییم؟ آیا قاطعانه بگوییم که این نظریه خلاف اسلام است یا برعکس، بگوییم آنچه به اسلام نسبت داده شده است، اسلام نیست و این نظریه مطابق با علم است و آیات و احیاناً روایات را به صورت دیگری تفسیر کنیم؟ البته، این گونه مسائل خیلی کم هستند، ولی به این شکل میتوان گفت که در این مسئله چند تئوری وجود دارد و به نظر میرسد فلان تئوری با مبانی دینی سازگارتر باشد. هیچ دانشمند تجربی و یا عالِم دینی قول نداده است که هر مسئلهای را اثبات کند. برای قطعی شدن یکی از طرفین مسئله، باید شواهد بیشتری اثبات شوند، اما این را میدانیم که اگر چیزی با علم قطعی اثبات بشود، منافاتی با منابع دینی نخواهد داشت. به این قانون کلی، علم داریم، اما ممکن است در مواردی نتوانیم قطعی بودن یک طرف را اثبات کنیم و بگوییم هر دو ظنی است. در این صورت میگوییم دو نظر وجود دارد. ممکن است اولی صحیح باشد یا دومی، اما به نظر میرسد مثلاً نظر اولی بیشتر با منابع دینی سازگار است و یا صِرفاً ذکر میکنیم که دو نظر وجود دارند. اینها قابل حلاند. مشکل ما عمدتاً در علوم انسانی است، آن هم علوم انسانی دستوری یا دارای بعد دستوری که با مبانی ارزشی ما ارتباط پیدا میکند. ما در این علوم دستوری و یا ابعاد دستوری یک علم تأکید داریم که نظام ارزشی اسلام رعایت شود، همان گونه که دیگران هم ـ هرچند به صورت ناخودآگاه ـ از نظام ارزشی خودشان متأثرند. پیشنهادهایی برای تحول در علوم پیشنهاد ما این است که اصول موضوعه علوم به صورت صحیح تبیین و اثبات شوند. مسائل علمی را بیمقدمه و همان طور که از خارج به ما تحویل دادهاند بیان نکنیم، بلکه بگوییم این مسائل مبتنی بر این اصول هستند. اگر آن اصول، صحیحاند بگویید و اگر نقصی دارند یا ثابت نشدهاند فقط مطرح شوند. این شاخصه در همه علوم نظری جاری است. این نوع تحول فقط برای ایران نیست. ما به همه علمای دنیا میگوییم که مسائلی را که در یک علم اثبات میکنید، ضرورتاً مبتنی بر اصول موضوعهای هستند که نخست باید در جای خود اثبات شده باشند، یعنی یک عالِم باید بیش از هر چیز و در درجه اول به معرفتشناسی اهمیت بدهد و پس از آن، به هستیشناسی و انسانشناسی بپردازد. باید در هر موردی که دستور در میان باشد ـ علمی که دستور محض باشد، مثل اخلاق، یا جنبه دستوری داشته باشد، مثل اقتصاد، مدیریت، روانشناسی، و ... ـ جنبههای ارزشی را دخالت بدهیم وآن را به ارزشهای مادی که بر فرهنگ الحادی دنیا حاکم است واگذار نکنیم. این هم یک نوع تحول کلی در این گونه علوم است.
پانوشت: 1.سوره بقره/ آیه 219
سوتیترها: 1. یک نقد ما بر روشها و بحثهای علمی امروزه، ابتنای آنها بر اصول موضوعهای است که نه تنها در جای خود اثبات نشده، بلکه رد شدهاند. این اصول درنهایت به کلیترین اصولی که در فلسفه اثبات میشوند، باز میگردند. یکی از سئوالات این بود که فلسفه اسلامی در تحول علوم چه نقشی دارد؟ فلسفه اسلامی به این معنا نیست که وحی بر آن نازل شده است، بلکه به معنای فلسفهای است که براساس اصول عقلانی اثبات شده و با نتایجی که در دین از آنها میگیریم، موافق است.
2. اگر از کسی که دوره کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای روانشناسی را در دانشگاه میگذراند بپرسید این مسائلی که در روانشناسی مطرح میکنید بر چند اصل موضوعی مبتنی هستند و این اصول موضوعه در کجا اثبات شدهاند؟ پاسخ میدهد: روانشناسی چه کار به اصول موضوعه دارد؟ فلان دانشمند این گونه گفته است و نتیجه تجربهها و آزمایشها همین است. در صورتی که برای نقادی یک نظریه باید روشن شود که بر چه اصولی مبتنی است؟
3. امروزه مفهوم غربیِ علت و معلول، همان تعاقب دو پدیده است که هیوم مطرح کرده است. براساس آرای هیوم، اگر تحقق دو پدیده به صورت پشت سر هم و مکرر مشاهده شد، معلوم میشود که علیت وجود دارد. این نوع علت در فلسفه اسلامی، نوعی علت بسیار ضعیف به نام علت اِعدادی است. علت حقیقی این است که اصلاً معلول از علتش جداشدنی نیست و اگر معلول از علتش جدا شود، هیچ میشود. 4. یک عالِم باید بیش از هر چیز و در درجه اول به معرفتشناسی اهمیت بدهد و پس از آن، به هستیشناسی و انسانشناسی بپردازد. باید در هر موردی که دستور در میان باشد ـ علمی که دستور محض باشد، مثل اخلاق، یا جنبه دستوری داشته باشد، مثل اقتصاد، مدیریت، روانشناسی، و ... ـ جنبههای ارزشی را دخالت بدهیم وآن را به ارزشهای مادی که بر فرهنگ الحادی دنیا حاکم است واگذار نکنیم.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 80 |