تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,422 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,370 |
مسئولیتهای فرهنگ سازان در اقتصاد مقاومتی | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1391، شماره 371، آبان 1391 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
دکتر حسن بنیانیان این روزها که در ادامه تلاشهای دشمن برای به زانو درآوردن ملت قهرمان ایران به دلیل تحریمها، منابع دولتی محدود شده است، طبق یک سنت نانوشته نهادینه شده بین مدیران ارشد اجرایی ونهادهای تخصیصدهنده اعتبار، اولین جایی که این محدودیتها خودنمایی میکند، در عدم تخصیص اعتبارات مربوط به فعالیتهای عملیاتی دستگاههای فرهنگی کشور است، با این توجیه که حتی برای بسیاری از کارهای ضروری و واجب منابع نداریم! این سنت غلط، حاصل دورانی است که هنوز نظریهپردازان توسعه فکر میکردند که اگر مشکل رشد تولید حل شود، مسائل فرهنگی جوامع برطرف خواهند شد. لیکن سالهاست که براساس مطالعات توسعه، در کشورهای مختلف متوجه شدهاند باید به موازات آمادهسازی زیرساختهای فیزیکی، دانش، مهارت و فرهنگ کار، تلاش، نظم و قانونپذیری و دهها خصوصیت دیگر را در نیروی انسانی یک جامعه آماده کرد تا رشد پایدار در کشور دوام داشته باشد. درآمدهای نفتی هرگز به ما ایرانیان اجازه نداده است نظام فکری و برنامهریزی خود را اصلاح کنیم و همچنان کارکردهای سنتی دهه 60 میلادی در ذهنیت کارشناسان ما تداوم دارد و به همین دلیل شاهد هستیم درست در زمانی که نیاز است همه دستگاههای فرهنگی، تمام تجربهها و امکانات خود را فعال سازند تا نشاط و سازندگی دوران جهاد اقتصادی با دشمن را در میان مردم گسترش دهند، منابع فعالیت آن دستگاهها تخصیص داده نمیشود. اگر رهبر عزیزمان سخن از «اقتصاد مقاومتی» میگویند، سازمانها و نهادهای فرهنگی باید اولین گروهی باشند که این معنا را درک کنند و با حضور خود در متن روابط مردم، آنها را با حرکتی متناسب با این زمان و با تطبیق معنای اقتصاد مقاومتی بین عملکرد گروهها، اصناف، اقشار مختلف، آنها را آموزش داده و توجیه کنند و انگیزه لازم را در آنها به وجود آورند تا دستگاههای اقتصادی، کارشان را آغاز کنند. درست شبیه به منطقهای که در آن زلزله آمده و اولین تیمهایی که علیالقاعده باید وارد منطقه شوند پزشکان و پرستاران هستند ولی سیاستگذاران بگویند فعلاً منبعی برای پزشکان و پرستاران نداریم و میخواهیم خانه بسازیم! اما چرا چنین است و در این شرایط چه باید کرد؟با دو رویکرد میتوان این وضعیت مواجه شد: رویکرد فرصتسوزی یعنی تسلیم شدن مدیران مراکز فرهنگی و همراه شدن با تحلیلهای مأیوسانه بدنه کارکنان دستگاههای اجرائی و همدردی با آنها و اتهامات را متوجه مدیران ارشد وکارشناسان مربوطه نمودن و گفتن این سخنان که چه کنیم که مدیران ارشد همه از بین مهندسین و تخصصهایی هستند که فرهنگ و اهمیت آن را درک نمیکنند و نهایتا دعوت به صبر و بردباری تا شرایط عوض شود. طبیعی است که آنها نیز به دلیل نداشتن منابع و تعطیلی فعالیتها، با بزرگنمایی بد هزینه کردنهای دولتها و طرح مشکلات اقتصادی موجب شوند بیشترین بدبینی بین همان کارشناسان و مربیانی از بدنه دستگاههای فرهنگی ایجاد شود که قرار است مردم را برای حرکتی تازه آماده کنند و به آنها روحیه و نشاط کار و تلاش متعهدانه دهند.
رویکرد فرصتسازی برای احیای فرهنگ اسلامی این رویکرد متأثر از درک این واقعیت است که اینگونه محدودیتها در شرایط امروز جامعه ما فرصتی است برای بازسازی صحیح سازمانها و نهادهای فرهنگی کشور تا از رهگذر تحلیل واقعی و عمیق و عالمانه شرایطی که کشور در آن قرار دارد، تغییرات مناسب برای افزایش کارایی و اثربخشی فعالیتهای فرهنگی خود فراهم کنند، زیرا این یک فرصت تاریخی است که ما مجبور شویم بعد از صد سال کشور را بدون نفت اداره کنیم و معضل بزرگ عدم درک نقش فرهنگ، دانش و مهارت نیروی انسانی برای سازندگی یک جامعه از درون کتابها به ذهن و جان سیاستمداران، مدیران و کارشناسان وارد شود و تازه بعد از 33 سال از گذشت انقلاب اسلامی، نخبگان جامعه از اهمیت فرهنگ برای طی کردن مسیر پیشرفت آگاه شوند و بفهمیم که نمیتوان فرهنگ را در حد نمایشگاه کتاب، برگزاری جشنواره، و یا برپایی مراسم ارزشمند عبادی محدود کرد و به چند سازمان و نهاد سپرد. فهم این مسئله که همه افراد و سازمانهای یک جامعه در تغییرات فرهنگ آن جامعه نقش دارند و همه مدیران در همه سازمانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی باید تأثیرات سازمان خود را در تحولات فرهنگی بشناسند و اصلاح کنند، گام بزرگی در پیشرفت اسلامی مورد نظر مقام معظم رهبری است و با این تحول فکری است که رهنمودهای مهمی چون ضرورت وجود الگوی پیشرفت اسلامی، علوم انسانی بومی، مهندسی فرهنگی، سبک زندگی و ضرورت تدوین پیوست فرهنگی برای هر تصمیم مهم درک میشود. گرچه میدانم با خواندن این جملات اکثر مدیران نهادها و سازمانهای فرهنگی میگویند نویسنده از سر سیری شعار میدهد و نمیداند وقتی اضافهکاری کارمندان دستگاههای ضعیف فرهنگی کم یا کلاً حذف میشود و آنها حرفه دیگری بلد نیستند، روحیه آنها به هم میریزد و اساساً نمیتوان حرفی برای بازسازی ذهن آنها زد و مگر نویسنده نمیداند فقر کفر میآورد و ... این درست همان نقطهای است که من میخواهم از آنجا آغاز کنم. اگر مدیران مراکز فرهنگی ما، قبل از مدیریت فرهنگی، در کسوت مربیگری تجربه داشته باشند، بخوبی میدانند که همواره وقتی بین دو گروه یا دو نفر اختلاف به وجود میآید (به استثنای معصومین «ع») حتماً هر یک سهمی در به وجود آمدن این اختلاف دارند و هنر میانجی آن است که علت اختلاف و سهم هر یک از طرفین را تعیین و برای از بین بردن عوامل اختلافبرانگیز راهحلهائی را ارائه کند. اگر میانجی در جریان ارزیابی و قضاوت، به نفع یک طرف غلتید، نه تنها به حل اختلاف کمکی نمیکند، بلکه به علت ریشهدار کردن اختلافات به آنها دامن هم میزند.
سئوالات جدی مدیران بخش فرهنگ: یک مدیر فرهنگی ممکن است در ارزیابی کاهش منابع مالی در ابتدای امر از خود بپرسد: * مگر رهبری مرتباً از جنگ نرم و تهاجم فرهنگی سخن نمیگویند و مگر ما لشگر مقدم این جبهه نیستیم؟ چرا باید غذای خط مقدم به او نرسد، چرا مسئولین از عمق فاجعه جنگ نرم بیاطلاعند؟ مگر این روزها رهبری عزیزمان از اقتصاد مقاومتی سخن نمیگویند و مگر نه این است که برای تحقق اقتصاد مقاومتی باید تحولات و تغییرات وسیعی در نظام دانش، اعتقاد، الگوهای رفتاری مردم به وجود آید و رهنمود مقام معظم رهبری به اقتضای مخاطبین به راهکار تبدیل شود؟ مگر نباید تاجر را به احساس مسئولیت برای کاهش واردات و افزایش صادرات تشویق، کاسب را به احتکار نکردن جنس، کارکنان نظامهای اجرایی را به حمایت از بخش خصوصی برای افزایش تولید، توده مردم را به تشویق برای خرید کالای ایرانی، کارگر و صنعتگر را به تلاش برای افزایش کیفیت و همه را به لحاظ کردن منافع ملی قبل از منافع شخصی ترغیب کرد؟ و مگر نه است که در خط مقدم این حرکت فرهنگی، باید روحانیون، هنرمندان، کارشناسان و مربیان فرهنگی باشند تا با حضور در مدرسه، دانشگاه، کارخانه، جمع بازاریان، نشستهای اصناف و غیره، آنها را برای درک شرایط جدید آماده کنند. اگر چنین است پس چرا لشگر خط مقدم اقتصاد مقاومتی را میشکنند؟ اگر ما نقش پاکسازی میدان مین فرهنگی را داریم تا سیاستهای اقتصادی امروز جامعه جواب دهد، چرا اولین شلیکها به ما میشود؟ *مگر رهبری در ظرف 8 سال گذشته از ضرورت مهندسی فرهنگی سخن نگفته و منظور از مهندسی فرهنگی را اصلاح عملکرد فرهنگی نظامهای سیاسی، اقتصادی، قضایی، نظامی و غیره تفسیر نفرمودهاند؟ مگر مهندسی فرهنگی نیازمند نظامسازی در مراکز پژوهشی اسلامی و تربیت نسل جدیدی از طلاب و اساتید متدین دانشگاهی نیست تا با تسلط بر نیازهای این مرحله از تحولات کشور، مسیر بازسازی بنیادین نظامهای اجرایی را نشان دهند. پس چرا باید اولین اعتباراتی که حذف میشوند، فرهنگ مراکز پژوهشی اصیل دینی باشد؟ *مگر چهار سال پیش، رهبری سیاستهای اصلاح فرهنگ سازمانی و نظام اداری را به قوای سهگانه ابلاغ نفرمودند تا با کشف شبکههای چند ده نفره رشوه و ارتشاء، آبروی نظامی که داعیه حرف جدیدی در جهان را دارد نریزد؟ و چرا هیچ حرکت جدیای از سوی وزرا، استانداران و مدیران کل آغاز نشد که اگر آغاز میشد متوجه میشدند که برای این بیماری مزمن نظام اداری، بشدت دچار کمبود نیروی کارشناس هستیم و نباید اولین ضربههای بیپولی را به نهادهای فرهنگی وارد کرد؟ *مگر چهار سال پیش رهبری از ضرورت پیوست فرهنگی برای طرحهای مهم سخن نگفتند؟ چرا این حرکت در پیچ و تاب بوروکراسی اداری گرفتار آمده و هنوز اجرا نشده است تا وزرا و استانداران متوجه شوند که چگونه در بسیاری از موارد، همین تصمیمات مهم مدیریتی آنهاست که جلوی حل شدن مشکلات اقتصادی جامعه را میگیرد و سبک زندگی ما را تخریب میکند تا با درک این معنا متوجه شوند که باید برای افزایش ظرفیتهای علمی کارشناسان نهادها و دستگاههای فرهنگی برای پاسخگویی به این انتظارات، چارهای اندیشید، نه این که منابع آنها را قطع کنیم. *مگر در همین رهنمودهای اخیر مقام معظم رهبری، همه انتظارات ایشان برای اصلاح سبک زندگی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی، تقویت روحیه خودباوری، دشمنشناسی، پیدا کردن روحیه علمطلبی همراه با کار و تلاش بسیجگونه نبود؟ اینها که همه نیازمند حرکتی تازه در دستگاههای فرهنگی کشور است، پس چرا آنها را در شرایط حداقل حقوق قرار داده و هیچ منبعی برای کار فرهنگی دراختیار آنها نیست؟
چرا این مباحث در جلسات رسمی طرح نمیشوند؟ متأسفانه بسیاری از مدیران دستگاههای فرهنگی به واسطه ملاحظاتی، جرئت طرح این مطالب را در جلسات رسمی ندارند. اما پیش خود فکر میکنند که عوامل اصلی پاسخ ندادن به اینگونه سئوالات را میتوان در بین عوامل زیر جستوجو کرد: *حاکمیت ملاحظات سیاسی کوتاهمدت و حل مشکلات روزانه مردم. یعنی چون بین نیازهایی که از سوی توده مردم مطرح میشود، نگرانی فرهنگی وجود ندارد یا در اولویت آخر است و فعلاً حرف اول و آخرشان فشار گرانی است، لذا این مباحث بماند تا شرایط کشور عادی شود! * برخی از این مدیران، آموزش فرهنگی لازم را ندیدهاند، اما در پُستی نشستهاند که بخش مهمی از آن به مسائل فرهنگی ارتباط دارد، آنها فهمشان از فرهنگ در حد برگزاری جشنواره، انتشار کتاب، برگزاری مراسم مذهبی خلاصه میشود و هنوز درک جامعی از کارکرد فرهنگ در حل مسائل اقتصادی، سیاسی وغیره ندارند و طبیعی است که راهحل اقتصاد مقاومتی را صرفا در کاربرد ابزارهای اقتصادی ببینند. *گاهی هم احساس میشود برخی مدیران متدین و پرتلاش جمهوری اسلامی از طریق نظامهای دانشگاهی دارای نگرشی سکولار شدهاند، اما خودشان هم متوجه نیستند. * در نگاهی خوشبینانه هم میتوان گفت مدیران خود را موظف میدانند خدمات نظام جمهوری اسلامی را برای توده مردم توضیح دهند تا تبلیغات دشمن بیاثر شود و با تکنولوژی جدید رسانهای فقط میتوان ساختن خانه، پل، جاده، بیمارستان، کارخانه را به تصویر کشید؛ لذا طبیعی است که در این شرایط محدودیت، چون کار فرهنگی نرمافزاری است و نمیتوان آن را در تلویزیون نشان داد، نوبت به آن نمیرسد!
مدیران مراکز فرهنگی بعد از فرضیهسازی و این حدس و گمانها در ذهنشان و در این شرایط ، به دو گروه تقسیم میشوند:
گروه اول مدیران فرهنگی: یک گروه آنهایی که خودشان هم درک کاملی از فرهنگ ندارند و فرهنگ را در همان سطح فعالیتهای موجود میبینند و شروع میکنند به راهاندازی جشنواره و نمایشگاه و از این قبیل امور تا به استانداران و سایر مسئولین نشان دهند که ما هم اهل کار و تلاش هستیم و نیازمند اعتبار. ببینید چه بخشی از فعالیتهایی که در مراکز فرهنگی رخ میدهند با دستورات و انتظارات رهبری انطباق دارند؟ کدام نمایشگاهها، کدام جشنوارهها، کدام کتابها، کدام جلساتی که به نام فرهنگ تشکیل میشوند، در پاسخ به رهنمودهای رهبر عزیزمان هستند و اگر در همان راستا هستند، چه میزان اثر دارند؟ فکر کنید وقتی مسئولین بلندپایه مملکت را به جلسات فرهنگی دعوت میکنید و گزارش میدهید، چقدر ضرورت وجود این فعالیتها را احساس میکنند؟ ممکن است آنها برای تشویق فعالین حوزه فرهنگ، روی سن زیباترین تقدیرها را از هنرمندان، روحانیون، معلمان انجام دهند، اما آنها هم نمیتوانند حرف دلشان را از پشت تریبون و در جلسات رسمی بزنند بلکه تفکراتشان را در عمل نشان میدهند. بسیاری از نمایشنامهها هیچ نسبتی با مشکلات کشور ندارند، بلکه بعضاً تشدیدکننده مشکلات فرهنگی و بسیاری از فیلمهای سینمایی تخریبکننده فرهنگ جامعه هستند. نمایشگاه کتاب پر است از کتابهای تکراری و رونویسی کتابهای تاریخ گذشته یا حرفهای جدید در کتابهای ترجمهای وارداتی غرب است که مخرب فرهنگ دینی ما هستند. بسیاری ازعناوین کتابهای داخلی آن قدرها جاذبه ندارند که مردم مشتاق خرید آنها شوند. مرتباً سخن از ضرورت سوبسید برای ارزان شدن کتاب گفته میشود و برای شلوغ شدن محیطهای فرهنگی، به جای افزایش جاذبههای آثار هنری، کیک و آب میوه مجانی پخش میشود. عدهای هم ناچار میشوند برای مراعات مسائل سیاسی، برخلاف باورهای درونی خود، هر قدر میتوانند تعارفات بیشتری را نثار معلمان، روحانیون، هنرمندان، کارشناسان فرهنگی کرده، بدون دادن امکانات، انتظارات آنها را از نظام بالا ببرند و بتدریج آنها را به ناراضیان سیاسی تبدیل کنند.
گروه دوم مدیران فرهنگی این دسته مدیرانی هستند که فرصت تاریخی تحریمها را به فرصتی برای شناخت فرهنگ، کارکرد فرهنگ در نظام تبدیل کرده و برای آگاهسازی نخبگان بویژه مدیران اجرایی برنامهای تنظیم میکنند و با بهرهگیری از نفوذ استانداران و ائمه محترم جمعه و با تشکیل نشستهای پر بار، به پیدا کردن کارکردهای فرهنگ در حل معضلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اختصاص میدهند و بطور روشن رسالت روحانیون، مدیران مدارس، مربیان تربیتی، دانشجویان، بازاریان، صنعتگران و غیره را شناسایی میکنند و ابتدا به نخبگان غیرفرهنگی نشان میدهند که در شرایط امروز ایران چه میزان از مشکلات، رابطه مستقیم با معضلات فرهنگی کشور دارند و آنگاه با ارائه برنامه عملیاتی، رسالتهای خاص همه دستگاههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را در حوزه مستقیم مسئولیت خود آنها را روشن و بار دیگر به صورت هدفمند جریان دریافت منابع را برای فعالیتهای فرهنگی مشگلگشا باز میکند.
حل مسئله را از کجا باید آغاز شود؟ آیا اول باید پول بدهند تا این معضلات و کارکردهای ناقص دستگاههای فرهنگی اصلاح شود؟ یا اول باید تحولی در درون دستگاههای فرهنگی آغاز شود تا مقامات ارشد اجرایی پول بدهند تا این دور بسته شکسته شود؟ پرسش من به عنوان یک کارشناس کوچک فرهنگی این است که: کدام تحقیق در دستگاههای فرهنگی صورت گرفته تا این واقعیت را برای مدیران اجرایی که نوعاً مهندس فنی هستند به اثبات برساند که مثلا اگر همین جلسات روضهخوانی نبود تا عمق جان جوانان ما را با دین آشنا سازد، بسیاری از موفقیتهای نظام حاصل نمیشد. تازه اگر مدیران اجرایی این مطلب را با عمق جان باور کنند، میگویند بروید مسئله را برای مردم توضیح دهید تا این قدر ما را برای مسائل مادی تحت فشار قرار ندهند تا بتوانیم سهمی را برای فعالیتهای اصیل فرهنگی بگذاریم! مشکل مدیریت فرهنگی این است که باید باور کنیم این دور بسته را ما باید بشکنیم. یعنی اول پیوند بین فعالیتهای فرهنگی را با رفع معضلات اساسی این مرحله از پیشرفت کشور را اثبات و طرحهایی را تعریف کنیم که در خود طرح، روشهای ارزیابی منظور شده باشند و نشان دهند که در مقابل دادن این میزان منابع، کدام معضل فرهنگی جامعه امروز را حل میکنیم. قطعا بسیاری از مدیران متدین نظام، این کار را به کار عمرانی ترجیح میدهند، چون میفهمند این کار ماندگار است و در بستر فرهنگی جامعه نسل به نسل منتقل میشود و گرچه عمران کشور ضرورتی اجتنابناپذیر است، هر نوع کار ساختمانی نهایتاً عمری سی، چهل ساله دارد.
توصیه پایانی از جمله طرحهای مهم باید ایجاد آمادگی برای برگزاری کلاسهای آموزشی برای اصلیترین افراد تصمیمگیرنده مدیران اجرایی در حوزه مسئولیتهای اقتصادی، سیاسی، قضایی و غیره باشد و مانند قبل از انقلاب فکر نکنیم که رسالت دستگاههای فرهنگی فقط متدین کردن تودههای مردم است. وقتی حکومت دینی شد، اولین و مهمترین رسالت دستگاههای فرهنگی، جبران خلأهای علمی فرهنگی و درک اهمیت ارتقاء اخلاق و معنویت و استقرار ارزشها و احکام الهی در روابط سیاسی، اقتصادی، قضایی جامعه است تا آنها به فکر اصلاح پیامدهای مخرب فرهنگی خود باشند. توجه داشته باشیم که بیتوجهی به فرهنگ، ریشه دویست ساله دارد و از زمانی که علوم دنیای غرب وارد این کشور شد، بین علم، دین و هنر تفکیک قائل شدند، جامعه روحانیت از عمق این پدیده و فاجعهای که برای جامعه اسلامی دارد آگاه نشد و بتدریج با آن کنار آمدند. مسئله دین و دینداری در حد مراعات مسائل فقهی خلاصه و هنر از اختیار عالمان دینی خارج و به وزارت فرهنگ و هنر منتقل شد. دانشگاهای سکولار گسترش یافتند و بدین صورت فاجعه غربت فرهنگ آغاز شد و چون دولتها بابرخورداری از درآمد حاصل از دلارهای نفتی هر مشکلی را حل میکردند، حتی مشابه کشورهایی مثل ژاپن، کره و ترکیه هم به اهمیت ملازمه دانش، تربیت و مهارت در نیروی انسانی توجه نکردند، چه رسد به این که توجه کنند نظام جمهوری اسلامی آمده است تا فرهنگ اسلامی را حاکم کند و لذا اهالی فرهنگ راه سختی را در پیش دارند. لذا نباید این فرصت تاریخی تحریمها را از دست بدهیم، بلکه باید آن را به فرصتی برای شناخت فرهنگ تبدیل نماییم.
سوتیترها: 1. این یک فرصت تاریخی است که ما مجبور شویم بعد از صد سال کشور را بدون نفت اداره کنیم و معضل بزرگ عدم درک نقش فرهنگ، دانش و مهارت نیروی انسانی برای سازندگی یک جامعه از درون کتابها به ذهن و جان سیاستمداران، مدیران و کارشناسان وارد شود و بفهمیم که نمیتوان فرهنگ را در حد نمایشگاه کتاب، برگزاری جشنواره، و یا برپایی مراسم ارزشمند عبادی محدود کرد و به چند سازمان و نهاد سپرد.
2. درآمدهای نفتی هرگز به ما ایرانیان اجازه نداده است نظام فکری و برنامهریزی خود را اصلاح کنیم و همچنان کارکردهای سنتی دهه 60 میلادی در ذهنیت کارشناسان ما تداوم دارد و به همین دلیل شاهد هستیم درست در زمانی که نیاز است همه دستگاههای فرهنگی، تمام تجربهها و امکانات خود را فعال سازند تا نشاط و سازندگی دوران جهاد اقتصادی با دشمن را در میان مردم گسترش دهند، منابع فعالیت آنها تخصیص داده نمیشود.
3.دولتها به اهمیت ملازمه دانش، تربیت و مهارت در نیروی انسانی توجه نکردهاند، چه رسد به این که توجه کنند نظام جمهوری اسلامی آمده است که فرهنگ اسلامی را حاکم کند و لذا اهالی فرهنگ راه سختی را در پیش دارند. نباید این فرصت تاریخی تحریمها را از دست بدهیم، بلکه باید آن را به فرصتی برای شناخت فرهنگ تبدیل نماییم.
4. ببینید چه بخشی از فعالیتهایی که در مراکز فرهنگی رخ میدهند با دستورات و انتظارات رهبری انطباق دارند؟ کدام نمایشگاهها، کدام جشنوارهها، کدام کتابها، کدام جلساتی که به نام فرهنگ تشکیل میشوند، در پاسخ به رهنمودهای رهبر عزیزمان هستند و اگر در همان راستا هستند، چه میزان اثر دارند؟ | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 83 |