
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,193 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,530 |
حب به دنیا | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1391، شماره 373، دی 1391 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
نگرش ابزاری به دین برای نیل به دنیا حضرت آیت الله مجتبی تهرانی یک مشکل فراگیر در جامعة متدیّنین دنیا برای برخی از افراد هدف است و خدا وسیله. این گروه اقسام مختلفی دارند. یک قسم کسانی هستند که اعتقادی به خدا و قیامت ندارند، ولی ظاهر اسلامی به خود گرفتهاند و چون هدفشان دنیاست، از دین برای رسیدن به اهداف مادی خویش استفاده میکنند. اینها هنگامی که در جامعة متدیّنین قرار میگیرند، برای بهرهمندی از مزایای جامعه و بهرهکشی از افراد، مدعی اعتقاد به خدا و قیامت میشوند و دم از دین میزند. آنان در حقیقت دنیا را هدفگیری کرده و دل به طبیعت بستهاند. این گروه واقعاً در زمرة متدیّنین قرار نمیگیرند و لذا با مسامحه آنها را در گروه دینداران قرار میدهیم، لذا قرآن آنان را منافق مینامد و نه مؤمن ، زیرا وارد جامعة متدیّنین میشوند، در حالیکه اعتقاد و دینی ندارند و فقط برای بهرهمندی از مزایای مادی، منافقانه عمل و خود را متدیّن معرفی میکنند. شعار اینها «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»ست، هدفی جز دنیا ندارند و ادعای اعتقاد به خدا و معنویت، تنها وسیلهای برای رسیدن به هدف اصلیشان یعنی التذاذات دنیوی است. در طول تاریخ هم انبیا و اولیای الهی به این گروه مبتلا بودند و باید با وجود آها، جامعه را به سوی معنویات سوق میدادند. بحث اساسی در بارة این گروه این است که اینها چه نگرشی به دنیا و آخرت دارند که این گونه رفتار میکنند؟ اصلاً آیا ممکن است که چنین نگرشی در کار باشد و شخص دنیا را هدف بداند و خدا را وسیله؟ همان طور که گفته شد، کاری که منافق انجام میدهد، بر مبنای یک «نگرش» نیست، بلکه «بدلکاری» و فریب است، اما آیا امکان دارد که کسی چنین «نگرشی» داشته باشد؟ چند مقدمه برای تشریح مسئله از آنجا که این مباحث قرآنی و کلامی، بسیار عمیق، لطیف و ریشهدارند، ابتدا باید مقدماتی بیان شوند. مقدمه اول(1) این است که رابطه داشتن با یک شیء، غیر از وابسته بودن به آن شیء است. ممکن است انسان با شیئی «رابطه» داشته باشد، اما به آن «وابسته» نباشد. وابستگی و رابطه ملازم هم نیستند. آن چیزی که موجب میشود انسان چیزی را هدف خود قرار دهد، وابستگی به آن است نه ارتباط و استفاده از آن. لذا ممکن است انسان به یک هدف وابستگی داشته باشد و برای رسیدن به آن، با شیئ دیگری رابطه برقرار کند. وابستگی است که دلبستگی و هدفگیری را در پی دارد. مقدمه دوم این که منظور ما از این که میگوییم برای برخی دنیا هدف است و خدا وسیله، آن است که هدف اصلی و مطلوب بالذّات برای آنان، لذات دنیوی است که به آن وابستگی دارند و به خدا توجه واقعی ندارند. هدفگیری دنیا یعنی آنچه را که جداً میخواهند، دنیاست وبه هیچوجه از آن صرفنظر نمیکنند و به هر وسیلهای متوسل میشوند تا به التذاذات مادی برسند. اگر این وابستگی در کسی ایجاد شود، دنیا را هدفگیری خواهد کرد. اما وسیله بودن خدا به این معناست که چنین شخصی، خدا را وقتی قبول دارد که او را در رسیدن به هدفش کمک میکند. تا زمانی که خدا کمک میکند تا او به التذاذات نفسانیاش دست پیدا کند، مورد قبول اوست و چه بسا برای رسیدن به این لذات، از او کمک هم میخواهد و دست به دعا هم میشود! ممکن است اعتقاد به خدا به این نحو باشد که برای رسیدن به التذاذات نفسانی، تنها از او استعانت و کمک خواسته شود.(2) مقدمة سوم این است که مراد از هدف قرار گرفتن دنیا، هدفگیری جمادات، نباتات، حیوانات و امثال اینها نیست. دنیای هر کسی عبارت است از وابستگیهای درونی او به التذاذات مادی که او را از معنویات باز میدارد. دنیای من همان اموری است که از آن لذت برده و با آن علقة قلبی پیدا کردهام و ممکن است با دنیای شما فرق داشته باشد. مسئله این است که «خدا» هدف من است یا «خودم» و التذاذات نفسانیام؟ در اصطلاحات روز از این مسئله به «خدامحوری» و «انسانمحوری» تعبیر میکنند. «خود محوری» این است که هدف انسان، التذاذات نفسانی باشد؛ یعنی حتی اگر خداوند، غضب کند، خشنودی خود را بر خشنودی خدا مقدم بدارد و لذت ببرد. اما «خدا محوری» این است که انسان در جایی که خدا راضی است، وارد عمل شود؛ ولو این که از نظر نفسانی لذت نبرد و حتی ألم و درد هم بکشد. پس هدفگیری دنیا، خودمحوری و لذتمحوری است و اگر گفته میشود برای چنین اشخاصی «دنیا» هدف است، مراد از دنیا همین التذاذات مادی است. بهعبارت دیگر ما در کنار خدا و انسان دنیا نداریم که تصور کنیم کسی یا خدا را هدف قرار میدهد یا دنیا را، بلکه حقیقت آن است که انسان یا التذاذات خود را هدف قرار میدهد و خدا را وسیلهای برای رسیدن به رضایت خود میداند، یا رضایت خدا را هدف قرار میدهد و همه چیز خود را وسیلهای برای جلب رضایت خدا میداند. آثار مختلف بندگی دنیا و بندگی خدا «عبودیت» به معنای «وابستگی» است و اگر کسی عبد دنیا شود، به اسارت دنیا در میآید و به آن وابسته میگردد. یعنی هم از نظر درونی نسبت به مادیات خضوع تامّ نشان میدهد و هم از نظر بیرونی از شهوت و غضب خویش اطاعت میکند زیرا عبودیت مرکب از خضوع تامّ قلبی و اطاعت اعضا و جوارح است. عبودیت دنیا موجب توقف میشود و برای انسان حالت ایستایی به وجود میآورد، یعنی دلبستگی به مظاهر مادی موجب میشود که انسان متوقف و در نهایت پوچ و بیارزش شود؛ اما عبودیت الله تعالی دقیقاً برعکس است. چرا محبت به دنیا، انسان را از تحرک باز میدارد و محبت به خدا، به انسان تحرک میدهد؟ چون اولاً محبت و عبودیت نسبت به دنیا، سر فرو بردن در چاه نفس است و محبّ شهوات خویش شدن است؛ در حالی که عبودیت خدا، سر به آسمان برافراشتن و اوج گرفتن است. ثانیاً انسان در بین تمام موجودات، تنها موجودی است که تکاملش حد یقف ندارد؛ یعنی سقفی ندارد که اگر در مسیر کمال به آن برسد، دیگر نتواتند پیش برود و متوقف شود. انسان، چنین موجودی است.(3) حال اگر مطلوب بالذات و محبوب انسان از نظر کمالات یک موجود محدود باشد و آن را هدف قرار دهد، محبت او به آن سبب میگردد که تنها به همان موجودِ محدود بسنده کند و جلوی ترقی انسانی او که بیحد و مرز است، گرفته میشود؛ لذا انسانی که میتوانست ترقی کند، متوقف و ضایع و پوچ میشود. از طرف دیگر حرکت انسان در این مسیر، یک دور باطل و بیمعنا خواهد بود.(4) محبت به یک چیز محدود، انسان را محدود میکند و موجب توقف و ایستایی او در سیر تکاملش میشود، لذا چون متعلق التذاذات مادی، محدود است، لذتها هم محدود خواهند بود و نه تنها هر گز انسان را سیر نمیکنند، بلکه موجب ایستایی و تضییعِ حقیقتِ انسانیِ فرد میشوند، لذا محبت و دلبستگی به این لذائذ، حرکت انسان را به سوی کمال، از بین میبرد و جلوی سیر تکاملی او را میگیرد. اما اگر انسان، وابسته و دلبسته به خدا شود، چون خدا از نظر هستی و کمالات، موجودی بینهایت است، هرگز متوقف نمیشود و دائماً در حرکت و سیر به سمت کمال است. این هدف، محرک انسان است و چون به بینهایت وابسته است، هیچگاه متوقف نخواهد شد.(5) در این سیر، مانع هست؛ ولی ایستایی وجود ندارد. از طرف دیگر این حرکت همسو با حقیقت انسان است و او را واقعاً سیراب میکند و نیازش را برطرف میسازد. تقابل و تنافی «خداسالاری» با «مردمسالاری» در معارف ما عبودیت دنیا غیر از عبودیت خداست. عبودیت دنیا، ذلت و خواری و اسارت است، اما عبودیت خداوند، عزت و حریت است. انبیا و اولیا هم میگویند انسان موجود پیچیدهای است و در سیر تکامل خویش حد یَقِف و سقف ندارد. بهترین دلیل وجدانیاش هم این است که انسان در طلب بینهایت است، لذا باید آرمان و هدف و مطلوب هم بالذات بینهایت باشد. هدفگیری خدا، با سازمان وجودی انسان، همسو و هماهنگ است و به آن «خدامحوری» و «خداسالاری» گفته میشود. این منطق مکاتب الهی است. از طرف دیگر در مکتبهای بشری، «خدامحوری» معنا ندارد؛ بلکه «انسانمحوری»، «انسانسالاری» و «مردمسالاری» مطرح است. مکاتب بشری که دیدگاههای مادیگرایانه و دنیامحوری دارند، انسان را از نظر وجودی و مقام انسانیت، آنچنان تنزل میدهند که به حد یک حیوان میرسد. آنها میگویند باید در جوامع بشری، «انسانسالاری» و «مردمسالاری» برقرار باشد، یعنی مردم حرف آخر را بزنند و هر چه آنها خواستند، انجام شود. آزادی به این معنا عین اسارت در دام هواهای نفسانی است. هیچ فرقی ندارد که انسان، بندة هواهای نفسانی خود یا عدهای دیگر باشد. هر دو هواپرستی و لذتمحوری و در حقیقت، اسارات در دام این امور است. معنای «انسانمحوری»، «حیوانمحوری» است. «مرد، هر چه میخواهند، باید بشود»، یعنی «التذاذات حیوانی، هر اقتضایی داشته باشد، باید عملی شود». از سوی دیگر مفهوم انسانمحوری سر از شرک درمیآورد و مردمسالاری، شرک است، چون کسی که قائل به انسانمحوری است و خودش یا جامعه را محور قرار میدهد و طبق نظر آنها رفتار میکند، اگر در موردی با تزاحم خواستهها مواجه شود و ببیند که خواست مردم با امر الهی تفاوت دارد، حکم الهی را کنار میگذارد تا بتواند پایبند نظریة خود باقی بماند. ترجیح خواست غیرخدا بر امر الهی، نشانه آن است که جامعه، شریک خداست و میتواند در عرض اوامر الهی، اوامر و دستورات مستقلی داشته باشد. پس حقیقت مردمسالاری، شرک به خداست. این ارا مربوط به مکتبهای غربی و عین غربزدگی است. ممکن است مسلمانی از این حرفها بزند، اما نداند که با گفتن اینها ناخودآگاه جاده صافکنِ لائیکهاست؛ اما مردمسالاری حقیقتاً در مکاتب الهی هیچ جایگاهی ندارد و آنچه که مهم است، خدامحوری و بندگی اوست.(6) در مکتبهای الهی «خداسالاری» و «خدامحوری» حاکمیت دارند، نه «مردمسالاری» و «انسانمحوری». صورت مسئله با «شعار» عوض نمیشود. تقابل انسانمحوری و خدا محوری، یک تقابل جدی و خطرناک است. برخی برای اینکه به اغراض سوء خود برسند، عوامفریبی میکنند و با آنکه انسان را محور میدانند و هدف اصلیشان، نفسانیات است، میگویند: ما مردم را سالار میدانیم، ولی هم از خدا کمک میگیریم و هم به باورهای دینی مردم احترام میگذاریم. این حرف هم درست نیست و سر از شرک درمیآورد. چون یا انسان باید امر خدا را انتخاب کند یا خواست مردم را برگزیند. اقتضای مردمسالاری، ترک خواست خدا و ترجیح هوای نفس عمومی است که این هم مرتبهای از شرک است. البته کسانی که شعار مردمسالاری میدهند، غالباً این حرف را از روی نگرش نمیزنند و آن را قبول ندارند؛ بلکه حرفشان بیشتر جنبة فریب دارد. مکتبهای مادی با گفتن این حرفها به دنبال منافع خود هستند و اصلاً به این حرفها اعتقاد ندارند. مردمسالاری و انسانمحوری، نزد آنها یعنی «منسالاری» و «حزبمحوری». قصد آنها از طرح این شعارها آن است که به این وسیله مردم را فریب دهند و آنان را از طریق شهواتشان با خود همراه کنند؛ کما این که این کار را میکنند و بعد از رسیدن به جاه و مقام، کاری به هواهای نفسانی مردم ندارند و دنبال هواهای نفسانی شخصی خود هستند. آنها واقعاَ دنبال این نیستند که ببینند مردم چه میخواهند، بلکه این شعار را میدهند تا عوام را از طریق شهوات به سوی خود بکشانند و با استفاده از آنان به اهداف شیطانی خود برسند. برخی نیز دنیا را اصل و خدا را تابع آن میدانند و اینجا دیگر وامصیبتاست، چون یک وقتی کسی نعوذبالله میگوید من و خدا در یک سطح و هر دو اصل هستیم! که این شرک است. اما یک وقت کسی میگوید اصل منم و خدا فرع است. این بالاتر از شرک است. این افراد دیگر از دایرة دین خارجند و از مرز شرک هم گذشتهاند. (مشروح این سلسله مباحث بهزودی در قالب کتاب «رسائل بندگی» توسط مؤسسه مصابیحالهدی منتشر خواهد شد).
پینوشتها 1ـ اینها مطالبی است که در خلال بحثهای گذشته به همه آنها اشاره کردهام. 2ـ البته بعضی، منکر این صورتی هستند که عرض کردم، زیرا این حرف، از نظر کلامی اشکال دارد؛ ولی در خارج تحقق یافته و نمونههای متعددی دارد.، لذا من آنچه را که در بین افراد متداول است عرض میکنم. 3ـ اینکه چطور این مسئله را در مورد انسان کشف کردهاند، بحثی است که در گذشته به آن اشاره کردهام. طلب در انسان بینهایت است و هیچگاه سیر نمیشود و چون طلبش بیحد است، مطلوب بیحد هم میخواهد. در گذشته گفتهام که انسان مفطور است به طلب کمال. انسان فطرتاً طالب کمال است. این خصلت با سازمان وجودی او آمیخته است. از طرف دیگر او هستیطلب است و زیادت در هستی را میطلبد و این خواسته تمامشدنی نیست، هر چه جلوتر برود باز هم میخواهد. 4ـ این بحث خیلی مفصل است و من فقط اشاره میکنم که ما دو گونه حرکت دوری داریم؛ حرکت دوری بامعنا و حرکت دوری بیمعنا. 5ـ بله؛ البتّه اگر کسی از این مسیر برگردد و دنیا را هدف قرار دهد، حتماً سرش به سنگ خواهد خورد! لذا این تغییر مسیر، هم برای انسان ایستایی میآورد و او را در سیر تکاملیاش متوقف میکند و هم بر تشنگی او میافزاید، به طوری که هر چه در مادیات فرو میرود، سیر نمیشود. 6ـ ممکن است متدینی این حرفها از دهانش بیرون بیاید. اگر بخواهیم قضیه را حمل به صحت کرده و خوشبینانه به مسئله بنگریم، باید بگوییم که این شخص سواد ندارد و مسائل اسلامی را خوب نمیفهمد؛ یعنی نمیداند در این نگرش شرک وجود دارد و مغرضانه حرف نمیزند.
سوتیترها:
1. دنیا برای برخی از افراد هدف است و خدا وسیله. این گروه اقسام مختلفی دارند. یک قسم کسانی هستند که اعتقادی به خدا و قیامت ندارند، ولی ظاهر اسلامی به خود گرفتهاند و چون هدفشان دنیاست، از دین برای رسیدن به اهداف مادی خویش استفاده میکنند. اینها هنگامی که در جامعة متدیّنین قرار میگیرند، برای بهرهمندی از مزایای جامعه و بهرهکشی از افراد، مدعی اعتقاد به خدا و قیامت میشوند و دم از دین میزند.
2. عبودیت دنیا موجب توقف میشود و برای انسان حالت ایستایی به وجود میآورد، یعنی دلبستگی به مظاهر مادی موجب میشود که انسان متوقف و در نهایت پوچ و بیارزش شود؛ اما عبودیت الله تعالی دقیقاً برعکس است. 3. آنچه در مکاتب الهی مطرح است، خدامحوری است، نه انسانمحوری و مردمسالاری. لذا اگر در جوامع دینی، خواست مردم موافق با خواست خدا بود، اجرایی میشود و اشکالی هم ندارد، اما اگر خواست عمومی با اوامر الهی تفاوت و مغایرت داشت، باید ارادة تشریعیة الهیه مقدم شود و از هواهای نفسانی مردمی تبعیت نشود. منطق اسلام، «خداسالاری و خدامحوری» به این معناست که کاملاً مبانی شرکآمیز مردمسالاری را رد میکند.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 82 |