تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,169 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,091 |
منظومه اهل دل | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1391، شماره 373، دی 1391 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
شعر رحلت پیامبر(ص) روز غربت اسلام ماتم جهانسوز خاتمالنبیین است یا که آخرین روز صادر نخستین است روز نوحه قرآن در مصیبت طاها است روز نالۀ فرقان از فراق یاسین است خاطری نباشد شاد در قلمرو ایجاد آه و ناله و فریاد در محیط تکوین است کعبه را سزد امروز رو نهد به ویرانی ز آنکه چشم زمزم را سیل اشک خونین است صبح آفرینش را شام تار باز آمد تیره اهل بینش را دیدۀ جهانبین است رایت شریعت را نوبت نگونساری است روز غربت اسلام روز وحشت دین است شاهد حقیقت را هر دو چشم حق بین خفت آه بانوی کبری همچو شمع بالین است هادی طریقت را زندگی به سر آمد گمرهان امت را سینه پر از کین است شاهباز وحدت را بند غم به گردن شد کرکس طبیعت را دستوپنجه رنگین است شد همای فرخ فر بستهبال و بیشهپر عرصۀ جهان یکسر صیدگاه شاهین است خاتم سلیمان را اهرمن به جادو برد مسند سلیمانی مرکز شیاطین است شب ز غم نگیرد خواب، چشم نرگس شاداب لیک چشم هرخاری شب به خواب نوشین است پشت آسمان شد خم زیر بار این ماتم چشم ابر شد پر نَم در مصیبت خاتم « آیتاله غروی اصفهانی»
اشعار حماسه 9 دی اجتماعی ـ بصیرت آمادهایم هستی خود را فدا کنیم یعنی فدای مکتب خون خدا کنیم آمادهایم بیرق ثاراللهی به کف با یک اشاره معرکه را کربلا کنیم در خون ماست غیرت سردار علقمه هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم در جان ماست شوق شهادت الی الابد وقتی به سیدالشهدا اقتدا کنیم قالو بلا ولایت مولایمان علیست باید به عهد روز نخستین وفا کنیم آسودگی ما عدم ماست، موجموج توفان شدیم تا که قیامت به پا کنیم چون کوه در مصاف ستم ایستادهایم هیهات اگر کمر به بر خصم تا کنیم دشمن به گور میبرد این خواب شوم را امروز دیدههای بصیرت که وا کنیم در سایۀ نفاق منافق برنده است باید مسیر باطل و حق را جدا کنیم فردا چه ایمنی ز نهیب جهنم است خود را اگر که هیزم این فتنهها کنیم دیگر مجال رفق و مدارا گذشته است تا کی به صبر، زخم جگر را دوا کنیم توهین به سیدالشهدا روز مرگ ماست دل را اگر حسینی و درد آشنا کنیم هرکس شود فدایی رهبر مقدس است آمادهایم هستی خود را فدا کنیم حالا کنار غربت زینب نشستهایم تا که برای روز ظهورش دعا کنیم «یوسف رحیمی»
اشعار اربعین یک عمر، یک اربعین ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود نگذشت لحظهای که دل ما غمین نبود هر چند آسمان به صبوری چو ما ندید ما را غمی نبود که اندر کمین نبود راهی اگر نداشت به آزادی و امید رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود ای آفتاب محمل زینب کسی چو من از خرمن زیارت تو خوشهچین نبود تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود گر از نگاه گرم تو آتش نمیگرفت در شام و کوفه، خطبۀ من آتشین نبود در حیرتم که بیتو چرا زندهام حسین عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود دهروزه فراق تو عمری به ما گذشت یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود «محمدجوادغفورزاده (شفق)»
بانوی فاتح شام باغبان! از بهر گلهایت گلاب آوردهام بحربحر از چشم گریان بر تو آب آوردهام روی نیلی، گیسو از خون خضاب آوردهام پرچم پیروزی از شـام خـراب آوردهام آه دل را، آتش فریـاد کـردم یـا حسین شام ویران را، حسینآباد کردم یا حسین *** خواهرم! در این سفر، فریاد عاشورا شدی یاس بـاغ وحیِ من، نیلوفر صحرا شدی با کبودی رخت مهرِ جهان آرا شدی هرچه میبینم شبیهِ مادرم زهرا شدی بارها جان دادی اما، زندهتر گشتی بیا دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا *** من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین با سرت تا شام ویران همسفر بودم حسین بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین دختران بـیپناهت را سپـر بودم حسین بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم گشت سر تا پا تنم نیلیتر از پیراهنم *** زینبـم، پیـروز میـدان بـلا، دیدم تو را فـاتح روز نبـردِ ابتـلا، دیـدم تـو را لحظهلحظه قهرمان کربلا دیــدم تو را خواندهام قرآن و در تشت طلا دیدم تو را تو نگه کردی و دشمن چوب میزد بر لبم بـر نگاهِ دردخیزت گریـه کـردم زینبم در کنار تشت چندین طایر افسرده بود هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود من که صبر غمت بر جان خریدم یا حسین در کنـار تشت، پیـراهن دریدم یا حسین *** خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم بـا سـر بُبْریـدهام شمـع شبستـانت شـدم شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم دخترم پرپر زد و جان داد، دیدم خواهرم زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم *** یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاریام ورنه میشد سیل خون در دیده اشکِ جاریام مـاند چون بغض گلـو در سینه آه و زاریام کاش میمردم من آن شب زین امانتداریام دختر مظلومهات با دست زینب دفن شد حیف، او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد *** جان خواهر من سر نی سایهبانت میشدم نیمـههای شب چـراغ کـاروانت میشدم بـا اشـارتهای چشمم، ساربانت میشدم گه جلو، گه پشت سر، گه همعنانت میشدم یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین از فـراز نـی سـرم افتـاد بر روی زمین *** «یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم تَرَم تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم کاش پیش سنگ آن ظالم سپر میشد سرم قصۀ سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد رأس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد *** جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود گـر سـرم افتـاد از نـی، پیش پای دوست بود بـر فـراز نـی مـرا حـالوهوای دوست بود ایـن اسـارت، این شهادت، از برای دوست بود تا در اطراف سر من طایر دل پر زند شعلۀ فریاد تو از نظم «میثم» سر زند «غلامرضا سازگار (میثم)» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 79 |