تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,278 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,187 |
منظومه اهل دل | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1391، شماره 374، بهمن 1391 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
خورشید بیمثال ای حق نیافریده کسی را مثال تو خورشید جلوهای است ز نور جمال تو
ای محرم حریم خداوند ذوالجلال ای عقل مانده مات ز جاه و جلال تو
هرجا به آیه آیه قرآن که بنگرم گفته خدا سخن ز جمال و کمال تو
ای برگزیدهای که تویی ختم انبیاء وین افتخار داده به تو ذوالجلال تو
امشب به وادی دل من شور محشر است سرد است آن دلی که ندارد خیال تو
ای کعبه امید همه در نماز عشق محراب ماست ابروی هچون هلال تو
دامان اهل بیت تو حبلالمتین ماست دست توسل من و دامان آل تو
من کیستم غلام غلامان کوی تو ای کاش پا نهد به سر من بلال تو هر کس گشود لب چو (وفایی) به مدح تو یک نکته هم نگفت سخن از وصال تو «هاشم وفایی»
قافلهسالار عشق ای محمد«ص» ای رسول بهترین کردارها حسن خُلقت شهره در اخلاقها، رفتارها
در بیانت بند میآید زبان ناطقان قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها
بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها
طفل ابجدخوان تو سلمان سیصد ساله است استوار مکتب ایثار تو عمارها
تا نفس داریم و تا خورشید میتابد به خاک دل به عشق بیزوالت میکند اقرارها
پایبوسی تو عزت داده ما را این چنین گل نباشد کس نمیآید سراغ خارها
کی رود از خاطرم یادت که در روز ازل کندهاند اسم تو را بر سنگ دل، حجارها داغ تو در سینۀ ما هست چون خاک توایم لاله کی روییده در آغوش شورهزارها
گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش میدهند شاهد حرفم گلاب و شیشۀ عطارها
وقت رزمت آن چنانی که میان کارزار رو به تو آرند وقت خستگی کرارها
ای که با خون دلت پروردهای اسلام را چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها
سنگ میخوردی و میگفتی که ایمان آورید کس ندیده از رسولی این چنین ایثارها
با عیادت از کسی که بارها آزردهات روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها
خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها
رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست جان به لب شد از غمت شهرت مدینه، بارها
تا که چشمت بسته شد ای قافلهسالار عشق رم نمودند عدهای و پاره شد افسارها آن قدر گویم پس از تو میغ هم خون میگریست نالهها برخاست بعدت، از در و دیوارها «محسن عرب خالقی»
شاهد فجر ... مژده ای دل که دگربار به تن جان آمد همره باد صبا بوی بهاران آمد
نخوت جور و جفا در قدم عدل شکست آیت صلح و صفا، دولت قرآن آمد
صبح آزادی عشاق در آیینۀ فتح رخ نمود و شب اغیار به پایان آمد
خون رخشان سحر موج زد اندر رگ شب شاهد فجر به سیمای درخشان آمد
خرم آن روز که هنگامۀ هجران بگذشت بوی پیراهن یوسف سوی کنعان آمد
کشتی نوح ز توفان حوادث بگذشت فارغ از موج بلا واز دل توفان آمد
بر بلندای جهان بیرق توحید افراشت دستی از نور که از مشرق ایمان آمد
خاطر نازکت ای روح حق آزرده مباد کز صفای قدمت، عشق به سامان آمد «زکریا اخلاقی»
یک گل و صد بهار یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود
یاد باد آن دلتپیدنهای مشتاقان یار و آن عجب نقشی که آن زیبانگار آورده بود
عشق ما صد رشته جان در لعل نوشش بسته بود حسن او صد چشم دل، آیینهوار آورده بود موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود
لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود
آفتاب ما که صبحی بیغبار آورده بود
که آن چنان، باغ محبت گل به بار آورده بود
در «چمن» هر گوشهای را صد هَزار آورده بود «محمدرضا یاسری (چمن)»
شاهد رساندهام به حضور تو قلب عاشق را دل رها شده از محنت، خلایق را
دلی که پر زده تا آستان احسانت که غرق نور اجابت کنی دقایق را
بر این کویر ترکخوردهی دلِ خسته ببار جرعهای از کوثر حقایق را
مرید صبح نگاه تو میبرد از یاد مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟
نگاه لطف تو آقا به دل بها داده و با رضای تو دارم رضای خالق را
تویی که ضامن صبح سعادتم هستی تویی که روشنی هر عبادتم هستی
پر از شمیم بهشت است منبرت آقا به برکت نفحات معطرت آقا هنوز عطر ملیح محمدی دارد گُلِ دمیده ز لبهای أطهرت آقا
شبیه حضرت خاتم، مدینه العلمی شنیدنیست کرامات محضرت آقا
و دیدهایم به وقت جهاد اندیشه هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا
چهار هزار حکیم و فقیه و دانشمند رهین مکتب اندیشه گسترت آقا
نگاه روشنت آقا ستارهپرور بود شکوه بیبدل تو زُرارهپرور بود
تو آمدی و جهان غرق در خِرَد میشد دلیلها همه با عشق مستند میشد
تو آمدی پر و بالی دهی به دلهامان به پای درس تو هفت آسمان رصد میشد
خوشا به حال دلی که عروج را فهمید مسیر روشن تو از بهشت رد میشد
میان آن همه شاگرد شد سعادتمند کسی که مذهب عشق تو را بَلَد میشد نفس زدی و جهان را حیات بخشیدی تجلیات الهی الی الابد میشد
جهان نشسته سر سفرهی روایاتت شهود میچکد از جلوه زار میقاتت
سر ارادت ما و غبار صحن بقیع همان حریم بهشتی همان بهشت بدیع
همان دیار الهی که از نسیم خوشش شدهست شهر مدینه پر از شمیم ربیع
«و یطعمون علی حبّه...» نمایان است کرانههای کرامت چه بیکران و وسیع
گدایی حرمت اعتبار هر عاشق امید ماست توسل در این سرای رفیع
چه غم ز غربت دنیا و حسرت عقبا نگاه روشنتان تا برای ماست شفیع
کلید معرفت اینجا ارادت و عشق است سر ارادت ما و غبار صحن بقیع
مگیر از دل من یا رب این سعادت را گدایی حرم اهل بیت عصمت را
غبار مقدم تو عطر آشنا دارد برای دیدهام اعجاز کیمیا دارد
گدای خانه به دوش توام قبولم کن گدای تو به جز این آستان کجا دارد؟
دگر چه جای گلایه ز فقر میماند کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد
دل شکستهی من حرفهای ناگفته دل شکستهی من شوق التجا دارد
کسی که بوده تمام وجودش از جودت در آستانهات امشب دو خط دعا دارد
همیشه آرزوی پر زدن به سوی بقیع همیشه حسرت دیدار کربلا دارد
چه میشود همهی عمر با شما باشم غبار صحن تو و صحن کربلا باشم «یوسف رحیمی»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 90 |