تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,146 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,063 |
هیچگاه زمین خالی از حجت الهی نمیشود | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1392، شماره 377 - شماره پیاپی 378، خرداد 1392 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هیچگاه زمین خالی از حجت الهی نمیشود حضرت آیتالله حسنزاده آملی ولایت، رمز بقای بشر حدود بیست مورد در نهجالبلاغه جناب مولیالموحدین امیرالمؤمنین«ع» درباره اهل بیت پیغمبر«ص» است که هیچگاه زمین خالی از حجت الهی نمیشود. اگر توانستید آفتاب را که نور ظاهری است، از نظام کیانی و ربّانی جهان بردارید، میتوانید امام را هم از نظام ربّانی عالم بردارید. همانطور که زمین نور میخواهد، آسمان و زمین جانها هم آفتاب ولایت میخواهد. به تعبیر امیرالمؤمنین«ع» آفتاب ولایت مثل آفتاب زمین به جانها بذر میافشاند. تعبیر بذر را صراحتاً نفرمود، بلکه از لحنش مستفاد میشود که استعدادها مختلف، قابلیتها گوناگون، اشتهای اشخاص متفاوت و دهانها و حلقها مختلفاند. فرمود: «حتی یودعوها نظراءهم». امام، امیرالمؤمنین«ع» است. آنچه را که دارد به ودیعه به دست او میسپارد. صندوق را میدهد به دست او، کلید صندوق را میدهد به دست او و این صندوق، صندوق جسمانی نیست، صندوق اسرار الهی است. «حتی یودعوها نظراءهم» اینجا به یکباره تسلیم میکند. استعداد اینطور هست. قابل در قابلیتش تام است. میتواند بگیرد، هضم کند، حافظ اسرار الهی باشد. اینجا را به ودیعه به یکبارگی میسپارد. در جمله دوم فرمود: «و یزرعوها فی قلوب اشباهم». این قسمت بنده و جنابعالی هستیم، دچار شبهه، اما ولایت، زرع میکند، بذر میافشاند. این تخمها چیستند؟ به قول شیخ عطار تخمهایی که شهوانی نیستند. اینها بذرهای معارفند، بذرهای ولایتند. همه نورها سایهای از نور ولایتند. جان را به سوی آفتاب ولایت داشته باشید و «گر کام تو برنیامد آنگه گله کن». این آفتاب به زمین، به رستنیها، کوهها، دریاها، ماهیها و اعماق دریاها نور میدهد که اگر نباشد، نظام طبیعی و کیانی عالم باقی و برقرار نیست. نسبت نور ولایت با دلها و جانها این گونه است. علاوه بر قرآن مجید، خاتمالانبیاء«ع»، سفیر کبیر حقیقت عالم اعلی، حضرت محمد مصطفی«ص» و اهل بیت طیبین و طاهرینش«ع»، آن همه لطایف، نکات و حقایق را به ما فرمودند که البته روی برهان است، منتهی مقام، مقام خطابه است. فرمودند امام در زمان غیبت، مانند آفتاب پشت ابر است که در عین غیبت، جهان را به نور خود فروزان میدارد. امام در پشت پرده غیبت است، لکن او غایب نیست، این منم که غایبم. من انس نگرفتهام. من پیش نرفتهام. ما خدا را غایب میدانیم، اما امیرالمؤمنین«ع» میگوید: «لَم اَعبُد رَباً لَم اره: من نمیپرستم خدایی را که نبینم.» پیش او غایب است؟ این خدایی که علی میپرستد، خدایی نیست که ما به پندار و خیال خودمان درست کردهایم. یک موجودی شبیه به خودمان در پشت آسمانها و آن طرف جهانها روی کرسی نشسته و ملائکه گرداگِردش صف زده، تجلیل و تعظیمش میکنند. آن خدایی که علی«ع» میگوید: «دانٍ فی عُلوِ و عالِ فی ذُنو» خدایی نیست که ما میگوییم. الحمدلله رَبّ العالمین، از زندان و از بند بردگی رهایی یافته و به جهان پهناورِ بیانتهای حقیقت، عدل و معارف قدم نهادهایم. در زیر پرچم کلمه طیبه لاالهالاالله به حق درآمدهایم و عَلَم پرشکوه جمهوری اسلامی سرتاسر کشور ما را سرفراز و مفتخر گردانیده و ما در زیر سایه او به سر میبریم و روز به روز به سوی معارف تبرک بجوییم و کمکم داریم طلعت دلارایی، چهره جانفزایی قرآن و حقیقت عالم و روایت را زیارت میکنیم. امیدواریم که در سایه بحثها، درسها، محافل، مجالس، آن توحیدی که خدا در قرآن و علی«ع» در نهجالبلاغه میگویند، آن خدایی را که پیغمبر میپرستد، آن خدایی را که خداست، نه آن خدایی را که ساخته هوای من و توست، بشناسیم و بدانیم کیستیم، با چه کسی همنفس و همدمیم تا قدر خود را بشناسیم، قدر انسانها را بشناسیم. آفتاب پشت ابر است، اما نور میدهد. چون من غایبم، اسم خودم را بر سر او گذاشتم که امام غایب، اما امام به ما میگوید تو غایبی نه من. دیدهای باید که دوستبین، حقبین، خدابین، ولیبین، مظهر خدای باشد. امیدواریم از سفره ولایت بهرهها ببریم و حامی، سنگر و حافظ دین خدا باشیم. خداوند دست اجانب را از این سفره پربرکت و نعمت الهی، از این سرچشمه عین حیات، کوتاه کند و مستعدین را به کمالشان برساند. آب حیات را شنیدهاید هر که بنوشد برای همیشه زنده است. این آب حیات، ولایت است. ولایت، حقیقت دار هستی، علم است، کمال و معارف است. بدانید که نظام هستی را اسراری است. اسلام دین علم، امامان حجت خدا بر زمین
عزیزان من! شما را به این طرف و آن طرف نبرند. کفران نعمت نکنید. قدر خود را بدانید. کتاب داریم. کتابخانه، علم، عالم، حجت، بینه و برهان داریم. کسی حرفی دارد، در اصول و عقاید، در مبانی دین، برهان و استدلال میخواهد، ما که در خدمت شماییم. دعوا و نزاع نکنیم، بدگویی هم نفرمایید، دشنام هم ندهید. دین، دین علم است. نه دین بدگویی. دین، دین حق است. نه دین دشنام دادن و فحاشی و پرخاش کردن. امام صادق«ع» به مفضل میفرماید: «مفضل! ارسطو مردم را از وحدت صنع به وحدت صانع دعوت کرد. آقا «کمگوی و گزیده گوی چون دُرّ/ تا ز اندک تو جهان شود پر».(۱) از وحدت صنع، یعنی من یک کسی هستم، یک شخصم، هویت و تشخصی دارم. من با این همه کثرات، قوا، اعضا، جوارح، امعاء، احشاء، ظاهر و باطن، ترکیبی دارم. از هر ترکیب و ارگانیکی شدیدتر، قویتر و مهمتر، یک وحدت صنع، شخصیت و هویت است. درخت و بوته و گیاه همینطور. خودتان را بالا ببرید، باز کنید، بگشایید، بشکافید، تشریح کنید؛ آن وقت میرسید به جهان بیکران دار هستی. این جهان بدین عظمت، من چه خبر دارم که چه بگویم؟ نمیدانم چه بگویم. آنهایی که از بنده مطلعتر بودند به مراتب، مثل ملای رومی فرمود: این زمین و آسمان یک سیب دان که از درخت قدرت حق شد عیان تو چو کرمی در میان سیب در از درخت و باغبانی بیخبر تازه این از خود ملای رومی نیست، گفته جناب امام باقر«ع» است، اما ایشان خوب از عهده ترجمه برآمده است. این جهان بدین عظمت، یک هویت، یک شخصیت و یک تشخص دارد. وحدت صنع دارد و پراکندگی ندارد. نظم واحد دارد و اختلال در او نمیبینی. عین انتظام است. مهندسی از این محکمتر و زیباتر؟ علم از این شدیدتر؟ قوت از این بیشتر؟ قدرت از این مهمتر؟ تصورشدنی نیست. یک وحدت صنع است. تمام اعضا و جوارح آدمی در کمال زیبایی آفریده شدهاند. هر عضوی از اعضای دار هستی در کمال زیبایی. کلیه، کبد، ماه، آفتاب، دریا، صحرا و... آنچه را که آفریدهایم در کمال زیبایی، عین علم، عین قدرت، عین هوش، عین اراده، عین اندیشه، عین حقیقت، عین هندسه... . این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار(2) حضرت امام به مفضل فرمود: «ای مفضل، ارسطو مردم را از وحدت صنع به وحدت صانع کشاند». استاد بزرگوار علامه شعرانی در شرح تجریدش حاشیهای دارد که امام صادق«ع» نمیگوید «من» که این حرف بزرگ ارسطو را ضایع کند. سلاله نبوت، علمپرور است. ارسطو در چندین قرن پیش از امام، حرف حقی زده و مردم را از وحدت صنع به وحدت صانع کشانده است. امام صادق«ع» از ارسطو یاد میکند و نام ارسطو در متن روایات زنده میماند. ارسطو کسی نیست که امام صادق«ع» بفرماید حرفش این چنین و به سبب دین از این مسیر آمده و مردم را به ماورای طبیعت دعوت کرده است. حافظ گویی از زبان ارسطو به پیشگاه امام صادق«ع» عرض میکند که: «من که باشم که از آن خاطر عاطل گذرم/ لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم». مقام ولایت و امامت است. نابغه بودن و ارسطو بودن و افلاطون بودن نیست. حرفهای بزرگان دین را درباره امامت التفات بفرمایید. محیالدین عربی(3) صاحب فتوحات و نصوص، مقابل همه سنیها میگوید این امام حیّ است و حاضر. امام غایت بشر است. چرا؟ برای اینکه امام مخزن اسرار الهی، انسان کامل و میوه شجره وجود است. این همه میکوشند تا به کمال انسانی برسند. میبینید که همه مردم در مقام تبرئه، تزکیه و تجلیل و تفهیم ذاتشان میخواهند خودشان را از جهل تبرئه کنند. نخیر! من میدانم، مطلعم، به من خبر رسیده! آگاهی دارم. چرا میگویی نمیفهمم؟ خودت نفهمی! من خوب میفهمم. فهم چیست؟ فهم بینش، کمال، دانش و انسانیت است. پله پله که بالاتر برویم، به موجودی میرسیم که مظهر همه حقایق است. مرحوم زینالعابدین شیروانی(4) صاحب بوستان السیاحه در باب ولایت خیلی حرفها زده است. میگوید مگر این انسان نیست که کیمیاگر میشود و به علم کیمیا، نقره را طلا میکند؟ خاک، نقره را میخورد و از بین میبرد، اما طلا در زیر خاک بماند درخشانتر، فروزانتر، پربهاتر، و بهتر میشود و قیمتش بالا میرود. خاک در طلا اثر نمیگذارد، تصرفش نمیکند، فاسد و تباهش نمیکند. این انسانی که نقره را طلا میکند و این همه بها برای طلاست، چرا درباره نگهداری خودش دغدغه ندارد؟ چه کنم که ما تور میاندازیم و شما به تور نمیافتید. چه کنم که افکار جوانهای ما را مسموم کردهاند. چون سامری مباش که زر دید و از خری موسی بهشت و از پی گوساله میرود(5) چه افراد و چه اشخاصی را دارید با ائمه«ع» قیاس میکنید؟ به ما فرمودند میخواهید ظرفهای چینی را امتحان کنید، تلنگر بزنید. میخواهید انسانها را امتحان کنید، او را به حرف بیاورید. کاسه چینی که صدا میکند، خود صفت خویش را ادا میکند. ما اشخاص را به حرفها و آثارشان میفهمیم: «تا مرد سخن نگفته باشد/عیب و هنرش نهفته باشد».(6) این افراد ـ افلاطون و ارسطو و کذا ـ را با امیرالمؤمنین«ع» میسنجند! علم علی«ع» کجا و علم ارسطو و دیگران کجا؟ کفران نعمت نکنید. قدر خودتان را بدانید. شما را نقاپند و از راه به در نبرند. ما را دشمن شما معرفی نکنند. این نعمت بزرگ جمهوری اسلامی را اللهاکبر، لاالهالاالله، حوزه علمیه قم، تاسوعا، عاشورا، ماه رمضان، روز فطر، شهادتهای مؤمنین، محصلین، طلاب علوم دینیه، تبعید شدنها، زجرکش شدن علما و شکنجه شدن روحانیون، مؤمنین، مردم مسلمان و موحد به دست شما داده است. این نعمت بزرگ را قدر بدانید. جهان طبیعت مرتبه نازله ماورای طبیعت اینهایی که برای شما سازهای گوناگون مینوازند، دروغ میگویند. شما که بارها اینها را آزمودهاید. اینها که هیچ وقت به شما راست نگفتند. یک قدم خیر که برای شما برنداشتند. آقا همین مردم بودند که آنچه را که بود چاپیدند و بردند. نه تنها نفت را که همه چیز را بردند. کتاب و کتابخانهها و عتیقهجات را که هیچ، شرافت و انصاف و انسانیت و مردمی را بردند. حال میخواهند در دل شما رخنه کنند. چطور اجازه میدهید که مقالههای هرزه، کتابهای گوناگون و پلید، سوغاتها و دهانهای آلوده را در میان شما بیاورند؟ بیایید صحبت بکنید ببینیم چه میخواهید که بهتر از آن برای شما گفته نمیشود؟ جنابعالی از منطق علی، از قرآن، از وقایع خبر نداری. نمیگذارند باخبر بشوی. چرا قدر خودتان را نمیدانید؟ چرا اینقدر ضعف نشان میدهید که هر کسی بیاید قاپ شما را بدزدد؟ شما که اینها را آزمودهاید. اینها دزدبازار میخواهند. ما پرچمها، عَلَمها، شعارها و دستجات گوناگون نمیخواهیم. این فرقه و آن فرقه مضر است. شما پرچمتان قرآن، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه، گفته پیغمبر«ص» و آل پیغمبر«ع» است. این فرقه و آن فرقه دارند شما را از حقیقت دور و در میان شما تفرقه ایجاد میکنند. اگر یک بار دیدید اینها به نفع شما قدمی برداشتند و خدمتی کردند. بفرمایید بار دوم. اگر یک بار از سفرای الهی، از انبیا، از اولیا، از مردم حق، خلاف و خیانت و بدی دیدید، بفرمایید ما شما را نمیخواهیم. شما چه میخواهید که قرآن نگفته است؟ همه تلاش ما این است که جوانان ما ایمان بیاورند که اصل، ماورای طبیعت است و ماده، سایه و فرع اوست و این به برهان باور میشود، نه به حرفهای خطابی. به برهان، یعنی اینکه به یقین برسند که طبیعت سایه ماورای طبیعت و مثال و نمونه و نشانه اوست. ماورای طبیعت که درست شد، مبدأ، معاد، نبوت، وحی، امامت و جهات دیگر درست میشود. اما آقا! افرادی دارند برای شما سازهایی مینوازند و میگویند انسان ترکیبی دارد مثل کوزه، اگر نگویند مکانیکی. این ترکیب وقتی پاشیده و مضمحل و منحل شد، مثل یک کوزه شکسته، مثل یک دستگاه چرخ خیاطی یا موتور یا ماشین است که وقتی آن را واچیدید، دیگر خبری از او نیست. انسان هم وقتی که مرد، آسوده مضمحل میشود و دیگر خبری نیست، همین! و حالا که به این نتیجه رسیدی که همین، هر چه دلت خواست میکنی. خبری که نیست. اینها بیایند تا علمای دین به برهان برایشان ثابت کنند که اصل، ماورای طبیعت است. اصل عالم اله است و اینجا سایه آنجاست. بدن مرتبه نازله روح است و این جهان طبیعت مرتبه نازله ماورای طبیعت است. هرچه بدانی کم است! جناب صدرالمتألهین حرفی را از جناب ابنسینا نقل میکند که برادر لااقل این احتمال این را بده که دیگران این نکته را بهتر از من فهمیدند. آقای الهی قمشهای(7)، استاد بزرگوار، فرمودند که به ارسطو خبر رساندند که در یکی از شهرهای یونان، جوانی است که در فلان فن خیلی متبحر است. ارسطو به شاگردانش گفت: «میروم به آن شهر. میخواهم از او بیاموزم.» شاگردان گفتند: «آقا! شما شیخالمشایخ، ارسطوی زمان، عالم به این بزرگی راه بیفتید بروید و در پیش جوانی زانو بزنید؟ این برای شما ننگ نیست؟» فرمود: «فرا گرفتن ننگ نیست، نادانی و جهل ننگ است». آقای تحصیلکرده! تو در رشته خودت درس خواندهای، بسیار خوب، در علوم ماورای طبیعت که نخواندهای. در دریای بیکران الهیات که غواصی نکردهای. در این فن که چیزی نخواندهای، بنابراین احتمال بده که دیگران این را بهتر از تو میفهمند. آقا! پدر و مادر خدایی را برایت درست کردهاند در حد درک و فهم خودشان. جبرئیل و خدا را به شکل یک قو درست کردهاند که پروازکنان آمده و پیش پیغمبر«ص» نشستهاند! یا از اینطور چیزها. اینطوریها که نیست. آقاجان! جنابعالی در یک خانواده بیسواد رشد کرده و بالا آمدهای. یک رشد جسمانی. بعد هم رفتی و تحصیل کردی، تحصیلهای غیرایمانی و در حد خود در ریاضیات خیلی هم توانا شدی. بسیار خوب. ریاضیاتت محترم. خوب جذر و رادیکال را خوب میگیری. خیلی هم خوب است، اما در خداشناسی، در وحیشناسی در مبدأ و معاد، در انسانشناسی، در کمال شناسی، در اصول دین، در دیگر موارد و ماورای طبیعت چه؟ ما هم اساتید بزرگی را دیده و در خدمتشان بودهایم. بنده خودم در محضر مبارک یکی از اساتید، شبهای بسیاری را بر بالین ایشان در بیمارستان به سر بردم. به خانم و آقازادههایشان گفتم: «شما به کار و زندگیتان برسید، من هم یکی از فرزندان ایشان». این استاد در فنون علوم وارد بود و طب قدیم میدانست، ولی وقتی کار رسید به عمل جراحی، خودش را تسلیم طبیب جوان کرد و گفت: «آقا! من در این فن عوام و مُقلّد شما هستم». آقای طبیب! شما هم در الهیات عوامید و باید بیایید از یک طبیب الهی بپرسید. آقا! جنابعالی در مثلاً چندین رشته خیلی کار کرده و زحمت کشیدهای، اما میتوانی خانه بسازی؟ در پیاده کردن نقشه خانه عوامی و باید بروی پیش استاد و کسی که درس خوانده است. حالا چه شده که درباره شناختن ذاتت و دار هستی و معارفت و مبدأ و معادت و حقایقت کوتاهی میکنی و پیش طبیب نمیروی؟ کی رفتی که جواب نشنیدی؟
پینوشتها 1ـ نظامی گنجوی. 2ـ سعدی. 3ـ محمّدبن علی بن محمّد بن احمد بن عبدالله بن حاتم طایی معروف به محیالدین ابن عربی و شیخ اکبر عارف مسلمان عرب اندلسی است. وی در سال ۵۶۰ هـ.ق در شهر مرسیه در جنوب شرقی اندلس به دنیا آمد. پدرش علی بن محمد از عالمان فقه و حدیث و تصوف بود و جدش نیز یکی از قضات اندلسی بود. ابن عربی در ۲۲ ربیعالثانی ۶۳۸ هجری قمری مطابق با ۱۰ نوامبر ۱۲۴۰ میلادی در دمشق در سن ۷۸ سالگی درگذشت. 4ـ زینالعابدین شیروانی (۱۱۹۴-۱۲۵۳ ه.ق)، شاعر ایرانی متولد شماخی، نویسنده کتاب بستان السیاحه. در پنج سالگی همراه پدرش به کربلا رفت و در آنجا مشغول تحصیل شد. پس از چندی راه سیر و سیاحت در پیش گرفت. به ایران و مصر و شام و عثمانی و هند و یمن و حجاز و افغانستان و فرارود و ترکستان سفر کرد. پس از ۱۸ سال به وطن بازگشت و حاصل دیدهها و شنیدههای خود را در قالب سه کتاب بستان السیاحه، حدائق السیاحه و ریاض السیاحه تألیف کرد. محقق نعمت اللهی، زینالعابدین شیروانی، سه فرهنگ جغرافیایی تألیف کرد که ماحصل مسافرتهای گستردهاش در کسوت درویشی جهت شناسایی صوفیهای برجسته، محققان همفکر خود و دیگر آدمهای برجسته و ممتاز دهههای میانی سدة نوزدهم در اقصی نقاط ایران و سرزمینهای اطراف آن بود. شهرت زیاد بستان السیاحه شیروانی به جهت تغییر حالت از شکل خشک و ثابت رایج نزد فقیهان بود. 5ـ حافظ. 6ـ سعدی. 7ـ مهدی محییالدین الهی قمشهای (زاده: ۱۲۸۰ شهرضا(قمشه) برابر ۱۳۱۹، مرگ: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۲ برابر ۲ ربیعالثانی ۱۳۹۳)، عارف، حکیم، شاعر، مترجم قرآن و پدر حسین الهی قمشهای است. وی مقدمات علوم فقه و اصول و حکمت را از شیخ هادی قمشهای و دیگران آموخت. در اصفهان از اساتیدی چون محمد حکیم خراسانی و سپس در خراسان از حکیم مشهدی و اسدالله یزدی استفاده کرد. وی مدتی هم در حوزه درس حسین قمی و مهدی اصفهانی حاضر شد. پس از آن به تهران برگشت و در مدرسه عالی سپهسالار به تدریس حکمت و فلسفه پرداخت. وی استاد زبان عربی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و استاد فلسفه در دانشکده الهیات (معقول و منقول) بود.
سوتیتر: 1. امام در زمان غیبت، مانند آفتاب پشت ابر است که در عین غیبت، جهان را به نور خود فروزان میدارد. امام در پشت پرده غیبت است، لکن او غایب نیست، این منم که غایبم. من انس نگرفتهام. من پیش نرفتهام. ما خدا را غایب میدانیم، اما امیرالمؤمنین«ع» میگوید: «لَم اَعبُد رَباً لَم اره: من نمیپرستم خدایی را که نبینم.» پیش او غایب است؟
2. آقای تحصیلکرده! تو در رشته خودت درس خواندهای، بسیار خوب، در علوم ماورای طبیعت که نخواندهای. در دریای بیکران الهیات که غواصی نکردهای. در این فن که چیزی نخواندهای، بنابراین احتمال بده که دیگران این را بهتر از تو میفهمند. آقا! پدر و مادر خدایی را برایت درست کردهاند در حد درک و فهم خودشان. جبرئیل و خدا را به شکل یک قو درست کردهاند که پروازکنان آمده و پیش پیغمبر نشستهاند! یا از اینطور چیزها. اینطوریها که نیست.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 141 |