تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,818 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,980 |
کوچه باغ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 20، مهر-235-1388، مهر 1388 | ||
نویسندگان | ||
سپیده کاظمیان؛ سپیده کاظمیان | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
چشمهایم را میبندم. فکر میکنم؛ به تو و به آخرین نمازت. چهقدر دیدنی بود! تو را میبینم. آن شب در خانهی دخترت مهمان بودی؛ یک افطار زیبا و ملکوتی. همراه دخترت بر سر سفرهای کوچک نشستهای. بر سر سفره مقداری نمک و یک کاسهی شیر است. به دخترت میگویی: «مگر نمیدانی که من در هنگام افطار دو خورشت نمیخورم.» دخترت از سر سفره بلند شده و نمک را برمیدارد. به او میگویی که شیر را بردارد و با مقداری نمک افطار میکنی. بعد از افطار مشغول عبادت میشوی؛ چنان غرِ در نماز و عبادتی که گذر زمان را حس نمیکنی. * * * نزدیک اذان صبح است و وقت نمازی دیگر. آمادهی رفتن به مسجد میشوی. دخترت از تو خواهش میکند که به مسجد نروی. قبول نمیکنی. راه میافتی، در خانه را باز میکنی؛اما... اما لباست به دستگیرهی در گیر میکند. انگار که او هم نمیخواهد تو بروی! لباست را از دستگیرهی در رها میکنی. همین که وارد حیاط میشوی، مرغابیها به دورت حلقه میزنند و مدام لباس تو را میکشند. آری، آنها هم دوست ندارند تو بروی. کمی فکر میکنی. داغ بیست و پنج سالهات تازه میشود. بیست و پنج سال تنهایی و بیکسی. یاد فاطمهات میافتی؛ دختر رسولت، همسر مهربانت و مادر فرزندانت که همیشه تو را یاری میکرد، در سختی و تنهایی و... دوباره راه میافتی. در راه به خیلی چیزها فکر میکنی؛ به سِتَمی که بر تو رفت، به سکوت بیست و پنج سالهات در حالی که استخوانی در گلو و خاری که در چشم داشتی و دم نزدی... به راهت ادامه میدهی. چه سبکبال قدم برمیداری. هر لحظه وصال یار نزدیکتر میشود و هجران به پایان میرسد. * * * به مسجد میرسی. همهی خفتگان را برای نماز بیدار میکنی؛ حتی شقیترین آنها را. اللهاکبر. به نماز قامت میبندی. در حالت عادی هم که نماز میخواندی از دنیا فارغ میشدی، چه رسد به اکنون که وصال یار نزدیک است. به زیباترین و ملکوتیترین لحظات نماز یعنی سجده (نزدیکترین حالت نمازگزار به خدا) میرسی و ناگهان فرود آمد شمشیر زهرآلود یک ملعون؛ ملعونی به نام ابنملجم، و صدایی بین آسمان و زمین بلند شد. «فزت و رب الکعبه: قسم به خدای کعبه که رستگار شدم.»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 210 |