تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,761 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,968 |
آسمانه کوچه مسجد | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 20، مهر-235-1388، مهر 1388 | ||
نویسنده | ||
الدین سیده نرگس نظام | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
وقتی میخندی، چهجوری میشی؟
سلام خدا!
خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟
منم خوبم. از احوالپرسیای شما. چهخبرا؟ فرشتهها خوبن؟ سلام برسونین خدمتشون! وای خدا خیلی باحالی! آدم صبر تو میبینه تعجب میکنه. اگه من جای تو بودم... این همه آدم از اینور و اونور هی میان غُر میزنن به جونت. هی مینالن. هی داد میزنن. هی غُر میزنن. از این و اون شکایت میکنن؛ امّا تو بهشون هیچی نمیگی. فقط با لبخند نیگاشون میکنی و به حرفشون گوش میدی. بعدشم هر چی که به صلاحشون باشه بهشون میدی. این همه مهربونی ایول داره واقعاً.
منم خودم دستکمی از اونا ندارما. منم کم غُر نمیزنم. هی میگم خدا معدلم خوب شه، امّا خودم درس نمیخونم. امّا هم خودم میدونم هم خودت میدونی که واسهت لوس میشم. خیلی حال میده آدم واسه باباش و خداش لوس بشه.
حالا بابا یه تیکه میپرونه و ذوقتو کور میکنه، امّا تو هیچی نمیگی. میخندی. فقط میخندی. آنقدر دوست دارم ببینم وقتی میخندی چهجوری میشی...
خدا همیشه هر کی ازم میپرسه کیرو بیشتر از همه دوست داری، میگم اوّل خدا، بعدشم بابام. تو بیشتر از همه میدونی تو دل من چهخبره. بهخدا هیچ خبری نیست! دل من صافصافه. آینهرو میدونی چهجوریه؟ همونجوری!
خدا! هم دوست داشتنت حال میده و قربون صدقه رفتنت هم باهات دعوا کردن. جدی میگم. چرا میخندی؟ آدم وقتی با بقیه، مخصوصاً با آدم بزرگا دعوا میکنه، اونام دعوات میکنن. سرت داد میزنن. تازه بدتر میکنن آدمو؛ امّا وقتی با تو دعوا میکنم خیلی خوبه. خیلی آروم میشم؛ چون میدونم از دستم ناراحت نمیشی و لازم نیست بعدش یهساعت منتکشی کنم. زودی میبخشی. بهم میگی بیخیال دختر، این حرفا چیه. اشکال نداره. تو هر چی که با من دعوا کنی و سرم داد بزنی و هی باهام قهر کنی، من بازم دوستت دارم و عاشقتم. با من راحت باش! هر چی دلت میخواد به من بگو، به هیشکی نمیگم. واقعاً هم به هیشکی نمیگی. آدم تا حرف دلشو یا رازشو به یه نفر میگه، فرداش دنیا فهمیدن همهچیرو؛ امّا تو فقط تو دل خودت نگه میداری. قربون دلت برم...
خدا! یهچیزی بگم نمیخندی؟ قول میدی؟ بگم؟ آخه... آخه روم نمیشه... خب باشه میگم. بعضی وقتا یهو دلم واسهت قنج میره. میخوام بغلت کنم و بوست کنم؛ حتی حالتشم میگیرم!
امّا یهو یادم میاد که! خدا که اون بالابالاهاس. حیف... بعد که میفهمم نمیشه بغلت کرد، وا میرم. امّا خدا وکیلی خیلی ماهی. خیلیوقت میمونم تو کار بندههات. میرن عاشق یکی دیگر میشن که نمیدونی کیه، چیه، چه مدلیه؛ حتی نمیدونن اونی که دوستش دارن، دوستشون داره یا نه. نمیدونن یه خدای جیگر اون بالا دارن که عاشقشونه. تازه باهات قهر میکنن! یادشون میره که تو هستی! الهی بمیرم که آنقدر تنهایی... (گریهم گرفت).
خدا! هیچوقت خودتو ازم نگیر! دستمو محکم بگیر، ولم نکن! اگرم من حواسم پرت شد و ولت کردم، دوباره بگیرم. باشه؟ اصلاً دلم نمیخواد حواسم پرتشه و تا چشمامو باز میکنم همه چی سیاهی باشه...
خب؟ ولم نکنیا. هوامو داشته باش!
خیلی دوستت دارم خدا... خیلی...
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 181 |