تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,462 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
اینجا کودکی متوّلد شده که... | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 19، شماره 8، آبان 1387 | ||
نویسنده | ||
بهرام بیضایی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تهران.
پنجم دیماه 1317.
اینجا کودکی متوّلد شده که...
بهرام بیضایی
(خاندانی اهل ادب و فرهنگ)
سیّد عباس صحفی
پدربزرگ و مادربزرگ پدری پیش از آنکه او متوّلد شود از دنیا رفته بودند و تنها شناختی که بهرام از آنها داشت، شرح حال مختصری بود که از پدرش در مورد آنها شنیده بود. شنیده بود که مادربزرگش در آرانو بیدگل معلّم قرآن بوده و به زنها قرآن آموزش میداده است. پدربزرگش هم «ملّا محمد رضا آرانی» متخلّص به ابن روح بوده که از شاعران بنام زمانش بوده است. شنیده بود که او در کنار پرورش شاگردانی که داشته، صحافی هم میکرده. بهرام پدربزرگ و مادربزرگ مادریاش را در کودکی دیده است. از پدربزرگش چندان خاطرهای ندارد، ولی مادربزرگش را بیش از همه کس به یاد دارد. مادربزرگش شیرینترین قصّهگوی دنیای او بود. پدر بهرام یک کارمند ساده در ادارهی ثبت اسناد و املاک بود. طبع شعر پدرش را نیز به ارث برده بود و علاقهای بیاندازه به شاعری داشت. علاوه بر اینها هم درس میخواند و هم معلّمی میکرد. یکی از شاعران پرآوازه و مشهور کاشان متخلّص بود به «ادیب بیضایی». او عموی بزرگ بهرام بود و سه سال قبل از تولّد او از دنیا رفته بود. پدر و عموهای بهرام، هم ذوق در شعر و ادبیات، و هم صدای خوش را از پدرشان به ارث برده بودند. به همین خاطر توفیق این را نیز داشتند که از سردمداران و بزرگان شبیهخوانی و شبیهگردانی (تعزیه) در کاشان باشند. بسیاری از نسخی که آنان برای تعزیه نگاشته بودند، بعد از آنها دست به دست گشته و چون میراثی پر بها نزد بهرام بیضایی است.
«این بیضایی یه چیزی میشه.»
در طول دوران تحصیل فقط یکی- دو اتفاق خوشآیند برای بهرام افتاد که چندان هم بیتأثیر در روحیهی او نبود. روزی او انشایی را که نوشته بود در کلاس خواند. وقتی انشایش به پایان رسید، معلّم تا مدّتی در فکر بود. بعد رو به بچَهها کرد و گفت: «این بیضایی یه چیزی میشه!» این جملهای بود که بیضایی چند بار دیگر هم شنیده بود. به خاطر اوضاع سیاسی آن دوران، مدارس بیشتر اوقات تعطیل بود و این بهترین موقعیّت برای بهرام بود که به سینما برود و فیلم تماشا کند. در یک دوره هم که محل مدرسهیشان را به خاطر همان اوضاع آشفته تغییر داده بودند، بهرام به خاطر دوری راه، ظهرها هم مدرسه میماند. البتَه این بهانهای بود که برای خانوادهاش میآورد؛ امَا او ظهرها پول ناهارش را بلیت میخرید و به سینما میرفت و فیلم تماشا میکرد. علاوه بر سینما رفتن، بهرام علاقهی زیادی نیز به تئاتر داشت و به تماشای آن میرفت. گاهی پدر و مادرش نیز او را همراهی میکردند.
چیزی را که در دانشگاه به دنبالش میگشت، در خیابانهای شهر دید.
بیضایی یک سال پشت کنکور ماند. آن سال فرصت مناسبی دست داده بود که او رو به خواندن کتاب ببرد. همچنین اوّلین نوشتههای خود را روی کاغذ ببرد. او هنوز بسیاری از نوشتههای آن موقع را (به گفتهی خودش فقط برای یادگاری) نگه داشته است. «اژدهاک و آرش» از یادگاریهای همان دوران است. بالاخره بهرام در دانشگاه قبول شد و پا در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران گذشت؛ امَا سر و ته حضورش در آنجا از یک سال تجاوز نکرد و بعد از آنکه متوجَه شد، دانشکدهی ادبیات جایی نیست که او بتواند در رابطه با نمایش و مخصوصاً پیشینهی نمایش در ایران به تحصیل و تحقیق بپردازد، از ادامهی تحصیل در آنجا انصراف داد. بعد از آن بیضایی در ادارهی ثبت اسناد دماوند استخدام شد و به عنوان یک کارمند ساده در آنجا شروع به کار کرد. در یک ماه محرّم او برای انجام مأموریتی از طرف اداره به یک روستا رفته بود که در آنجا با اجرای تعزیهای عظیم روبهرو شد و حسابی تکان خورد. او چیزی که در دانشکدهی ادبیات دنبالش بود آنجا پیدا کرده بود. بعد از آن بیضایی شروع کرد به تعزیه کار کردن و این ماجرا سرآغازی شد برای تحقیقات او دربارهی «نمایش در ایران».
کار با مردن پهلوان اکبر آغاز میشود!
بیضایی در سال 1341 شروع به نمایشنامه نویسی کرد. او کار حرفهایش را با نوشتن «پهلوان اکبر میمیرد» کلید زد و بعد از آن نیز یکی- دو نمایشنامهی عروسکی دیگر را که مهمترینشان «هشتمین سفر سندباد» است نوشت که به کارگردانی عباس جوانمرد روی صحنه رفت.
«غروب در دیار غربت» و «قصّهی ماه پنهان» دو نمایشنامهی دیگری بود که بیضایی در همان اوایل نوشت و در سال 1344 در تئاتر ملل پاریس اجرا شد. در این دو اجرا که در مدّت بیست روز در فرانسه به طول انجامید، بیضایی به عنوان مدیر صحنه همراه گروه بود. بیضایی در سال 1345 تصمیم گرفت که نمایش «عروسکها» (یکی از سه نمایشنامهی عروسکیاش) را روی صحنه ببرد. این نمایش اوّلین تجربهی کارگردانی بیضایی در تئاتر محسوب میشد. در همان اوایل کار بود که بیضایی از ادارهی کل ثبت اسناد و املاک به ادارهی هنرهای دراماتیک تهران منتقل شد. آنجا بستر مناسبی فراهم آمد تا بیضایی با گروههای مختلف نمایشی آشنا شود و کار خود را در تئاتر ادامه دهد. در سال 1347 و پس از اجراهای موفّقی که نمایشهای بیضایی نشان داده بود، عدهای در ادارهی تئاتر چشم دیدن او را نداشتند و به گونهای فضا را علیه او طراحی کردند. این شد که مسؤولان او را برای برگزاری دورههای آموزشی به اصفهان فرستادند؛ امَا به خاطر مشکلاتی که در آنجا برای او پیش آمد، پس از مدَت کوتاهی دوباره خودش به تهران بازگشت. امّا این بار کارش را با نوشتن برای رادیو ادامه داد. کل مدَت حضور او در رادیو به یک ماه هم نرسید. سپس او دوباره وارد ادارهی تئاتر شد، امَا همچنان عدهای چشم دیدن او و علیالخصوص پیشرفتها و موفّقیّتهای او را نداشتند. در سال 1348 بعد از کارگردانی موفّق و اجرای چشمگیر نمایش «سلطان مار»، از بیضایی دعوت شد تا برای تدریس تئاتر به دانشکدهی هنرهای زیبا برود. این شد که بهرام بیضایی حدود ده سال، از انجام فعالیّتهای علمی در تئاتر دور افتاد. در دورهای که بیضایی در ادارهی تئاتر کار میکرد و تقریباً از کار سینما و پیگیری برای ساختن فیلم جدا شده بود، یکی- دو بار فرصتی دست داد تا کمی به سینما نزدیک شود، و همین نزدیکی در ورود جدَی او در عرصهی سینما بیتأثیر نبود. از جمله ملاقات او با یکی از تهیَهکنندگان بزرگ سینما بود که وقتی بیضایی طرحی را که در ذهن داشت پیش او مطرح کرد، یکی- دو روز او را در فکر فرو برد. سال 1349 گویی همه چیز دست به دست هم داد تا فضا برای ورود بیضایی به سینما فراهم آید. در آن سال واحد سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان راهاندازی شد و عدهای از دوستان بیضایی که قبلاً در مجلّهی «آرش» بودند و طرحهای بیضایی را خوانده بودند در آنجا مشغول به کار شدند. تعدادی از طرحها و ایدههای بیضایی که پیشتر در «آرش» به چاپ رسیده بود، آن موقع باعث نخستین ارتباط بیضایی با واحد سینمایی کانون شد.
سکانسی از فیلمنامهی روز واقعه
بیابان. نیمه شب. بیرونجا
چندین نخل و چند شتر خوابیده. ناگهان شتربان سر برمیدارد و گوش میدهد؛ صدای پای اسبی که نزدیک میشود. شتربان چماقش را برمیدارد و آهسته وردستش را، که آن سوی ترک کنار آتش سرد خفته، تیپازنان بیدار میکند؛ وردست از خواب میجهد و چوب برمیدارد؛ هر دو گوش به زنگ. شبلی سواره از تپَهای سرازیر میشود. چناناست که گویی دیر زمانی راه پیموده؛ خسته و آشفته. به زودی به نخلستان میرسد و کند میکند؛ اسب شیهه کشیده است.
شبلی بله حیوان، به آب رسیدیم. بو بکش!
از اسب پایین میآید و دهنهی آن را میگیرد و پیش میرود.
شبلی خُب، کدام طرف؟
ناگهان از پشت نخلها دو مرد روی پوشیده، دو شتربان با چماقهای پر گره بر او پدیدار میشوند؛ اسب شیهه کشان پس میرود.
شتربان سرجایت بایست؛ تکان نخور! [به وردست] شمشیرش را بگیر.
وردست دست به شمشیر نبر!
شبلی شما حرامیان روز و شب نمیشناسید؟
شتربان شتر دزد را ببین که به من میگوید حرامی!
شبلی حرامی را ببین که به من میگوید شتر دزد!
شتربان نیستی؟
شبلی من مسافر راه کوفهام. پی آب میگردم.
شتربان اگر راست گفته باشی-
شبلی چرا دروغ؟
شتربان [حملهور] دلیل بیاور!
شبلی [عقب میکشد] تو که شتر دزدم خواندی دلیل بیاور! [خود را از ضربهای میرهاند- ترسیده] آیا این محرّم نیست که در آن جنگیدن و خون ریختن حرام است؟
شتربان هوم- [چوب را پایین میآورد] ما در بیابانیم و روز و سال نمیدانیم. اکنون چه روز یا چه شبی است؟
شبلی آنچه گذشت نهم بود و چون تیغ آفتاب بزند دهمین روز محرّم است. این شبی است که من باید در چهرهی عروسم مینگریستم؛ در ماهی که نباید در آن خونی ریخته شود.
شتربان بیا بنشین- [به وردست] کوزه را بده- [به شبلی] تعریف کن!
کنار نخلی مینشینند و او کوزه را میگیرد و پیالهای بر میدارد.
شتربان شیر شتر- [در پیاله میریزد] قوت غالب ما!- [به وردست] اسب! حیوان تشنه است! – خشکش کن! [پیاله را میدهد] تو بگو، چرا از عروست گریختی؟
شبلی گریختم ؟ پایم بشکند اگر ترک او گفته باشم. راحله چون نافهی مشک معطر است؛ در بادیه عطر گلهای ایران میپراکند اگر او از آن بگذرد.
شتربان پس ترک عقل گفتهای؟
شبلی پاسخی هست که باید بیابم [شتربان گیج] – چیزی که باید بدانم!
شتربان [بدگمان به او] چیزی اینهمه مهم چه باید باشد؟ [دست به چوب میبرد] این شتاب شبانه برای چیست؟
شبلی من در پی حسینِ علی هستم.
شتربان [گیجتر] هوم، جواب سؤال تو نزد اوست؟
شبلی او- میداند.
شتربان [سر درنیاورده] پس تو در تاریکی شب دنبال حقیقت میگردی!
شبلی چه کنم اگر در گِل بمانم؟
وردست [از دوز] اسب حاضر است!
شتربان برخاسته است و آتش خاموش را به هم میزند.
شتربان من ده روز پیش دیدمش!
شبلی در وی مینگرد.
شتربان ما شتر میچراندیم؛ جایی آن سوی رباط کعب که تا اینجا هفت شب است اگر شبها برانی و روزها در سایهی نخلها بمانی. او و همراهان خیمه زده بودند، و بهراستی مقصدشان کوفه بود. من به او پیالهای شیر شتر دادم-
شبلی به پیالهی دستش نگاه میکند؛ شتربان میبیند.
شتربان آری؛- و او مرا و اشتران را دعا کرد.
شبلی [پرشور به پیاله خیره میشود] آیا تو را وعدهای نداد؛ چون رئیسی- که چون به کوفه مقام کند ترا چیزی بخشد؟
شتربان او با ما نماز خواند. من به او گفتم هنوز ظلم بسیار است، و او به تلخی لبخند زد. او با من وداعی غریب کرد؛ چون که گویی باز آمدنی در پی نبود.
وردست [با اسب رسیده] آیا این اسب جوانسال خوراک خورده؟
شبلی [برخاسته] راه کوفه را نشانم بده.
شتربان پشتهای علوفه بر اسب مینهد.
شتربان چگونه راهی را نشان بدهم که با یک کرشمهی رمل ناپدید میشود؟ آن ستاره را میبینی؟ همیشه روبهرویت باشد- [شمشیر را میدهد] اگر او را دیدی بگو شیر اشتران زیاد شده.
شبلی سوار شده است؛ سر تکان میدهد و هِی میکند و میتازد. شتربانان مینگرند؛ او دور میشود.
شتربان هر چند خوابم را شکست ولی چند کلامی سخن گفتیم و خوش بود.
دراز میکشد و به ستارهی آسمان خیره میشود.
شتربان- تو از عطر گلهای ایران چه میدانی؟
خلاصهی فیلم شناسی
1. سگ کشی [فیلمنامه نویس، کارگردان، تدوینگر، سرمایه گذار، طراح عنوان بندی] 1380
2. برج مینو [تدوینگر] 1374
3. روز واقعه [فیلمنامه نویس] 1373
4. مسافران [فیلمنامه نویس، کارگردان، تدوینگر، تهیَه کننده] 1370
5. شاید وقتی دیگر... [فیلمنامه نویس، کارگردان، تدوینگر، سازندهی آنونس]
6. باشو غریبه کوچک [فیلمنامه نویس، کارگردان، تدوینگر] 1365
7. دونده [تدوینگر] 1363
8 . رگبار [ فیلمنامه نویس، کارگردان] 1351
خلاصهی اجراهای تئاتر
1. سلطان مار 1345
2. مرگ یزدگرد 1357
3. افرا یا روز میگذرد 1386
نمایشنامهها
• مترسکها در شب، 1341
• عروسکها، 1341
• غروب در دیاری غریب، 1341
• قصّهی ماه پنهان، 1342
• پهلوان اکبر میمیرد، 1342
• هشتمین سفر سندباد، 1343
• سلطان مار، 1345
• در حضور باد، 1347
• راه طوفانی فرمان پسر فرمان از میان تاریکی، 1349
• مرد یزدگرد، 1358
• سهراب کشی، 1373
• مجلس بساط برچیدن، 1376
• مجلس ضربت زدن، 1379
• شب هزار و یکم، 1382
• دیوان نمایش (جلد یک و دو) ، 1382
خلاصهی فیلمنامهها
• عمو سیبیلو (کوتاه)، 1349 (فیلم شدهی 1349)
• عیار تنها، 1349
• رگبار، 1349 (ساخته شدهی 1350)
• چریکه تارا، 1354 (ساخته شدهی 1357)
• کلاغ، 1355 (ساخته شدهی 1355)
• شب سمور، 1359
• روز واقعه، 1361
• باشو غریبهی کوچک، 1364 (ساخته شدهی 1364)
• طومار شیخ شرزین، 1365
• گیل گمش، 1365
• سفر به شب، 1368
• مسافران، 1368 (ساخته شدهی 1370)
• سگ کشی، 1368 (ساخته شدهی 1379)
• سیاوش خوانی (فیلمنامه/ نمایشنامه) ، 1372
• اعتراض، 1375
• لبه پرتگاه، 1385
• وقتی همه خوابیم، 1386
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 109 |