تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,338 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,291 |
ولایت زنان | ||
حوزه | ||
مقاله 3، دوره 29، شماره 164-163، فروردین 1391، صفحه 45-121 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسنده | ||
علی اکبر ذاکری | ||
تاریخ دریافت: 17 آذر 1394، تاریخ پذیرش: 17 آذر 1394 | ||
چکیده | ||
بحث ولایت و زعامت زن، از مباحثى است که در سالهاى پس از پیروزى انقلاب اسلامى، بیشتر مطرح شده است و با ایجاد زمینه اجتماعى و سیاسى، امکان حضور زنان با ایمان، با تحفظ و مراعات آداب و تکالیف شرعى فراهم شده است. این موقعیت جدید، باعث شده که این بحث طرفداران و مخالفانى داشته باشد و هر یک بر نظر خود از آیات و روایات و دیگر ادله شرعى دلائلى ارائه کنند. در این مقال، پس از بیان معناى ولایت و بیان انواع ولایت عامه و خاصه، به ادله موافقان، از آیات و روایات پرداخته شده و میزان دلالت آنها بر موضوع، روشن گردیده، آن گاه روایات و سیره معصومان بیان گردیده که پاسخگوى بخشى از شبهات مخالفان است. سپس ادله مخالفان و آیات و روایاتى که در این باره به آنها استناد و استدلال شده، مورد توجه و بحث قرار گرفته و میزان دلالت آنها به بوته نقد و بررسى نهاده شده است. و با تقسیم بندى روایات مخالف به پنج دسته، این بررسى، خود را بهتر و روشنتر نمایانده است. و در پایان نیز، اجماعى را که بر نفى قضاوت و ولایت زن ادعا شده، مطرح و به آن پاسخ داده شده و با نتیجه گیرى، بحث پایان گرفته است. | ||
کلیدواژهها | ||
ولایت؛ انواع ولایت؛ قوامون؛ امر به معروف ونهى از منکر؛ مشورت با زنان؛ قضاوت زن؛ وزارت زن و زن و کار انتظامى | ||
اصل مقاله | ||
ولایت زنان در مسائل اجتماعى - سیاسى، از مباحث دشوار و چالش زاى امروز است. این موضوع، که داراى زوایاى گوناگونى است، موافقان و مخالفانى دارد و هر گروه براى دیدگاه خود برهانهایى اقامه مىنماید و به ردّ دیدگاه گروه مخالف خود مىپردازد. اهمیت مطلب از آن جهت است که نیمى از افراد جامعه را زنان تشکیل مىدهند و امروزه، بر خلاف گذشته، آنان از جهت علمى در سطح قابل قبولى قرار دارند و حضور آنان در مدیریت جامعه، در سطح کلان بسیار تأثیر گذار است. تعیین میزان حق مدیریت آنان در اجتماع، مىتواند در میان این جمع، تأثیر مثبت یا منفى داشته باشد. آنچه در این نوشتار مورد توجه و نظر است، بررسى موضوع، از چشم انداز آیات و روایات و زوایاى فقهى آن است که از دیر زمان، مورد بحث بوده است و مباحث اختلاف بر انگیز گوناگونى را در پى داشته است.
معنى ولایت ولایت، یعنى حکومت و امارت شخص، دست یافتن بر چیزى و تصرف کردن در آن، مالک امر شدن و تصرف کردن1 و مدیریت جامعه و در ابعاد مهم تر، یعنى والى و حاکم و پادشاه و رئیس جمهور شدن است. جرجانى در تعریف ولایت گوید: معنى ولایت در شرع، اجراى سخن و تصمیمى در باره دیگرى است، چه راضى به آن باشد، یا نباشد: »تنفیذ القول على غیر شاءَ الغیرأو و أبى»2 »النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»3 یعنى تصمیم پیامبر فوق خواسته آنان است و لازم است از آن پیروى کنند. سید مرتضى در تبیین آیه مىنویسد: »انما اراد تعالى انّه احق بتدبیرهم و تصریفهم و ان طاعته علیهم واجبة»4 و جز این نیست که خداوند اراده کرده که پیامبر سزاوار تر به تدبیر و تصرف در کار آنان است و این که اطاعت از وى بر مسلمانان واجب است. وقتى گفته مىشود ولىّ یتیم، ولىّ کشته شده و ولىّ زن، یعنى کسى که به کار آنان و امورشان رسیدگى مىکند. پدر بر فرزندان، بویژه دختران ولایت دارد; یعنى تصمیمهاى وى در باره آنان با ضوابط شرعى قابل پذیرش است. ولىّ مىتواند در مواردى که ولایت دارد به جاى آنان تصمیم بگیرد. یا وقتى گفته مىشود حاکم بر مردم، ولایت دارد، یعنى مىتواند در مسائل سیاسى و اجتماعى که مربوط به مردم است، تصمیم بگیرد، گر چه برخى ناخرسند شوند. بدیهى است که این تصمیمها لازم است در جهت مصلحت فرد و یا جامعه باشد. بنابر این، ولایت، حق امر و نهى است و لازمه آن اجراى دستورات ولىّ و صاحب ولایت از سوى فرد و مردم است. آیا زنان در اسلام داراى چنین حقى هستند که وقتى دستورى صادر کنند اجراى آن بر دیگران، از جمله مردان لازم باشد و ملزم به اجراى آن باشند؟ یا این حق فقط ویژه مردان است و زنان حق دخالت در مسائل اجتماعى و سیاسى و قضائى را که جنبه ولائى دارد، ندارند.
زوایاى ولایت و انواع آن ولایت، زوایاى گوناگونى دارد. مهم ترین آن، ولایت امر و حکومت کلى است که از آن تعبیر به امامت کبرى یا ولایت کبرى و به عقیده شیعه ولایت معصوم است; یعنى این که زن حاکم و ولى تمام مسلمین باشد. گاهى این ولایت در محدوده پایین تر است مانند: مدیریت شهر، وزارت خانه و قضاوت و مانند آن، که ولایت محدود است. فقهاى شیعه امامیه، در کتب فقهى خود و همچنین متکلمان آنان در مباحث کلامى، به ذکر شرط مرد بودن امام نپرداختهاند; زیرا آنچه در مباحث کلامى مطرح است، سخن از امام معصوم است و نص در باره امامت وى و صفات عالى که یک حاکم باید داشته باشد، مانند این که باید عالم ترین، با فضیلت ترین، شجاعترین افراد و... باشد; از این روى، تقدیم مفضول را بر افضل جایز ندانسته و گفتهاند: امام على (ع) برترین فرد صحابه است و پیش داشتن هرکسى بر او، تقدیم مفضول بر افضل است و ناروا. ابن ابى الحدید معتزلى، در خطبه کتاب شرح نهج البلاغه خود، تقدیم مفضول بر افضل را، که على (ع) باشد روا دانسته است. و اساسا محور بحث متکلمان شیعه، اثبات حقانیت امامت حضرت على (ع) و فرزندان وى بوده است و از آن تعبیر به امامت اصلى و عامه کردهاند، گر چه تعریفى که از امامت ارائه شده، ممکن است در مواردى، دیگران را نیز شامل شود، یا آنان ادعاى چنین مقامى داشته باشند. در تعریف امامت گفتهاند: »الامامة، هى رئاسة عامة فى امور الدین و الدنیا بالاصالة»5 امامت اصلى، ریاست عمومى امور دینى و دنیوى است. قید عامه براى خروج امامت در موارد خاص است، مانند قضاوت و امامت شهر و روستا و قید بالاصاله، براى خارج کردن نایبان امام و والیان از طرف وى بر شهرها و مناطق است. برخى قیود دیگرى ذکر کردهاند.6 چنین امامى داراى صفاتى است که از عهده هر کس بر نمىآید، از این روى، بحث از مرد بودن را لازم ندانسته و مرد بودن وى را امرى پذیرفته شده مىدانستند و زمانى که واژه امام در روایتى و کتب فقهى به کار مىرفته، آن را حمل بر امام معصوم مىکردند که با نص، امامتشان ثابت شده است. در منابع اهل سنت، ولایت به دو قسم کلى تقسیم شده و براى هر یک اقسامى ذکر شده است. ولایت عامه و ولایت خاصه. براى ولایت عامه انواعى ذکر شده که مهم ترین آن، امامت کبرى است. تعریفى که براى امام از شیعه نقل کردیم، علما و متکلمان اهل سنت، براى امامت کبرى آوردهاند: »و هى الرئاسة العظمى فى حراسة الدین و سیاسة الدنیا خلافة عن النبى)ص»(. و آن ریاست عالى براى پاسدارى دین و دنیاست به جانشینى از پیامبر. قید عظمى براى اخراج امامت جماعت و امارت شهر و مانند آن است.7 با نگاهى به این تعریف، همانندى آن با تعریف امامت روشن مىشود. بعد از آن، دیگر موارد ولایت عامه را این گونه ذکر کردهاند: 1. ولایت وزارت: وزیر کارهاى زیادى را به جاى خلیفه انجام مىداده است. 2. ولایت قضاوت: چون قضاوت حق اولیه حاکم است، او در مواردى این حق را به دیگرى واگذار مىنماید. 3. ولایت امارت: کسى که به حکومت شهر یا منطقهاى از طرف حاکم گمارده مىشده و داراى اختیارات متفاوتى بوده است. گاهى فرماندهى جنگ و نیروهاى نظامى را هم به عهده داشته و گاهى چنین نبوده است. 4. ولایت امارت جنگ: افرادى خاص که براى جنگ انتخاب مىشدند. 5. ولایت جنگ بر مرزها: منظور جنگ با دشمنان داخلى بوده است. 6. ولایت مظالم: دیوانى بوده براى شکایت از افراد، چه مردم و چه کارگزاران حکومت، که تحت نظر مستقیم حاکم بوده است. 7. ولایت شرطه: مسؤولیتى که نیروهاى انتظامى براى امنیت شهرها و آرامش مردم به عهده داشتهاند. 8. ولایت حسبه: نظارت بر بازار براى این که افرادى در معاملات تخلف از موازین شرعى نداشته باشند و به کم فروشى و غش نپردازند و گاهى هم کسانى را که به گونه آشکار به بزهکارى مىپرداختند، مجازات مىکردند. 9. ولایت سعایت: کسانى مسؤول گرد آورى زکات و خراج و مالیات بودند و برابر ضوابط تعیین شده به این کار مىپرداختند. ولایت خاصه: مانند ولایت بر وقف، ولایت بر وصیت و نظارت بر نحوه اجراى وصیت نامه، ولایت بر افراد قاصر و محجور، ولایت اولیاء خون در انتخاب قصاص یا دریافت دیه و امثال آن. آنچه مسلم است در ولایت خاصه، در بیشتر موارد تفاوتى بین زن و مرد نیست، فقط در ولایت بر دختر این حق از آن پدر و جد پدرى است.8 از انواع ولایت عامه که ذکر شد، در امامت کبرى تردیدى در شرط مرد بودن به نظر نمىرسد. بنابر این محل بحث در نمونههاى بعدى از انواع ولایت است. شمارى از علماى اهل سنت، اصولا ولایت عامه را براى زن جایز نمىدانند و چون قضاوت مهم ترین آن است، فقهاء در این بحث، شرط مرد بودن قاضى را یادآور شدهاند و این موضوع بیشتر مورد توجه بوده است. چون امارت همراه با جنگ و درگیرى بوده، و به طور کلى از عهده زنان بر نمىآمده، به این شرط کمتر توجه کردهاند. البته امروزه نمونههاى بیشترى از ولایت عامه مطرح است. مثلا عضویت مجلس قانونگذارى، عضویت در شوراى شهر، ریاست شهردارى، مدیریت شرکتهاى عمومى و خصوصى، ریاست هیأت امنا و هیأت مدیره شرکتها، مؤسسات، سازمانها و کارخانهها، تعاونیها، ریاست دانشگاهها، بیمارستانها و مانند آن که از نوع ولایت عامه است که در باره جمع تصمیم گیرى مىشود. واقعیت این است که مدیریتها در گذشته، با آنچه اکنون مطرح است، بسیار تفاوت داشته است; در مَثَل کسى که مىخواسته زکات یا خراج گرد آورد، باید با مرکب از این آب گاه به آب گاهى دیگر برود و با افراد متعددى سر و کار داشته است. این رفت و آمدها خطرات جانى و مالى به دنبال داشته است که از عهده زنان بر نمىآمده است; اما امروزه مأمور گردآورى زکات و... به راحتى مىتواند وارد مغازه، کارخانه و هر کارگاهى شود و با توجه به در آمدها به تعیین مالیات بپردازد. و در بسیارى این موارد برابر قرار دادهاى اجتماعى قابل حل است.
اقوال در باب ولایت و قضاوت از آنجا که یکى از مهم ترین موارد بحث، قضاوت است و از گذشته مطرح بوده است، با محور قرار دادن آن مىتوان ادله موضوع ولایت را بحث کرد. اقوالى که در این باره وجود دارد، به عنوان یک شاخص مطرح مىکنیم; چون فقهاء در بحث قضاوت این موضوع را مطرح کردهاند. و در این باره، سه قول، مجال طرح یافته است. 1. زن به طور مطلق حق قضاوت ندارد. این قول مشهور بین فقهاى شیعه است. شیخ طوسى، در مسأله ششم قضاءِ کتاب خلاف9 و مبسوط10، محقق در شرایع11، علامه در قواعد12 و کتب دیگرش، شهیداول13، شهیدثانى14، صاحب ریاض15 و صاحب جواهر16 و دیگران. از اهل سنت، شافعى، که در کتاب خلاف نظر وى آمده است، ابو یعلى فراء17 )م: 458ق. (، ماوردى18 )م: 450ق. (، ابن رشد19، ابن قدامه20 و دیگران چنین نظرى دارند.21 2. مرد بودن قاضى شرط نیست، به طور مطلق. از علماى اهل سنت، طبرى چنین نظرى دارد که شیخ طوسى در خلاف دیدگاه وى را نقل کرده است. از عبارات محقق اردبیلى در مجمع الفائده22، میرزاى قمى23 و خوانسارى در مدارک24 و موسوى اردبیلى در فقه القضاء25 تمایل به این نظر، تا حدودى استفاده مىشود; چرا که در ادله این شرط تردید مىنمایند. 3. قول به تفصیل که از ابو حنیفه نقل شده که در موارد جواز شهادت زن، قضاوت وى نیز جایز است. نظر وى را شیخ در خلاف آورده است.26 به نظر مىرسد اهل سنت و جماعت، اجماع دارند که رئیس حکومت مسلمانان و دولت اسلامى، باید مرد باشد; امّا در لزوم این شرط در قاضى و مسؤولیتهاى کمتر از ریاست دولت اختلاف نظر دارند27 و به این نکته در منابع گوناگون آنان اشاره شده است. ابن حزم، در کتاب شهادات المحلّى، مرد بودن امام مسلمانان را اتفاقى دانسته، اما در باره کمتر از امامت کبرى، مانند قاضى و امام شهرها گفته است که لازم نیست مرد باشد و حدیث پیامبر »لن یفلح... » را حمل بر امامت کبرى مىکند و بر مدیریت زن به حدیث نبوى استناد مىکند که فرمود: »المَرْأَةُ راعِیةُ عَلى مالِ زَوْجِها و هِیَ مَسْؤُولَة عَنْ رَعِیتِها»28 زن محافظ مال همسرش مىباشد و مسؤول زیر دستان خود است. و مىافزاید: مالکىها، وصى و وکیل بودن زن را اجازه دادهاند و نصى و دلیلى شرعى بر ممنوعیت زن در برخى موارد، نقل نشده است و این که خلیفه دوم زنى به نام شفاء را بر بازار گمارد; یعنى امور حسبه را به او وانهاد.29 اما فقهاى شیعه، که در گذشته به این شرط در امام و رهبر جامعه نپرداختهاند، امروز که حکومتى دینى و شیعى از سوى مردم، براى اجراى احکام اسلامى تشکیل شده است، شرط مرد بودن امام را مطرح کرده و زن را براى ریاست حکومت صالح ندانستهاند. درگذشته، لزوم مرد بودن قاضى را مطرح و دلائلى در نفى قضاوت زنان آوردهاند که براى نفى ریاست زنان نیز قابل استناد است. شمارى، نیز دلائلى بر جواز اقامه کردهاند. در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران در شرائط رهبر به این موضوع اشاره نشده که به نظر مىرسد خبرگان آن را امرى مسلم گرفتهاند که رهبر مرد خواهد بود. اما در شرائط ریاست جمهورى که احتمال حضور زنان وجود داشته، در اصل 115 آمده است: »رئیس جمهور باید از میان رجال مذهبى و سیاسى که واجد شرائط زیر باشند انتخاب گردد... ». براى روشن شدن موضوع، باید ادله آن را مورد توجه قرار داد و این که دلالت دلیلهاى ذکر شده بر نفى قضاوت و حکومت زنان، در صورت اثبات تا چه مقدار است. ما در این مقال، بحث را در محدوده خاص قرار مىدهیم و به ولایت عظمى نمىپردازیم و فقط ولایت زنان را در بخش دوم، که محدودتر است، به بوته بحث مىگذاریم که آیا زنان مىتوانند وزیر، وکیل و یا قاضى بشوند؟ چنانچه این ادله کافى باشد، شامل آن قسم هم مىشود. بحث افتا و تقلید از زن نیز از مباحث مهم است که در جاى خود باید به آن پرداخت و برخى در شرط مرد بودن مفتى تردید کردهاند; چرا که زنان و همسران ائمه نظر مىدادند و در نقل حدیث، که از منابع فتواست، مرد بودن شرط نیست.30 ادله موافقان و مخالفان موافقان و مخالفان ولایت و حکومت زنان، براى اثبات نظر خود، به دلیلهایى استناد جستهاند که هم قرآنى و هم روائى است. مخالفان قبل از بیان ادله نقلى، تأسیس اصل کرده و اصل را بر عدم حکومت فردى بر فردى دیگر دانسته، و تأکید ورزیدهاند: حاکمیت از آن خداست و کسى که خدا او را حاکم قرار دهد. این اصل، با ادله نقلى، قابل نقض است، ادلهاى که نشانگر مجاز بودن حکومت براى قضاوت و حکومت بر مردم از جانب خداست. و نیز دلیل عقل و عمومات قضاوت به عدل، این اصل را نقض مىکنند. ادله حکومت به عدل، مخصوص مردان نیست. در نتیجه، پس از اثبات جواز قضاوت، شک در شرط مرد بودن قاضى مىشود که اصل عدم، آن را نفى مىکند و جواز حکومت و قضاوت زن اثبات مىگردد، مگر این که دلیل خاصى بر نفى آن اقامه گردد. دلیلهاى ذکر شده از سوى هر دو گروه، شامل آیات، روایات و دیگر ادله است. در آغاز، دلیلهاى موافقان را که به آن استناد کرده، یامى توانند براى اصل موضوع، یا پاسخ گویى به شبهات مخالفان، استناد کنند، نقل مىکنیم.
ادله موافقان 1. قرآن در قرآن، آیاتى وجود دارد که مىتوان بر جواز ولایت زنان به آنها استدلال کرد. روشن است چنانچه دلالت این آیات کامل باشد، هر خبرى که مخالف آن باشد اعتبار نخواهد داشت. الف. جریان ملکه سبا در قرآن، در سوره نمل، از قول هدهد نقل شده که با تعجب مشاهده کرده در سرزمین سبا، که مردم آن خورشید پرستند، زنى حکومت مىکند: »تملکهم امرأه» سلیمان پس از آگاهى از این حکومت، نامهاى به حاکم آنجا نوشت و او را دعوت به تسلیم کرد. هدهد نامه را در درون قصر ملکه سبا انداخت. بلقیس بزرگان حکومت را براى مشورت گرد هم آورد و از آنان نظر خواهى کرد. آنان قدرت و توانایى حکومت را مطرح کردند که مىتوانند به خوبى با هر قدرتى در بیفتند و به نبرد بپردازند. ولى ملکه، سخن حکیمانهاى گفت: »إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ»31 پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مىکشند، و عزیزان آنجا را ذلیل مىکنند; ]آرى[ کار آنان همین گونه است. ملکه سبا، دستور داد براى جلوى گیرى از خطر هجوم دشمن، هدایایى براى سلیمان ارسال شود، تا ببینند آیا او اهل دنیاست و یا دنبال حقیقت است. کارگزاران و سران کشور اعلام کردند هر تصمیمى که ملکه بگیرد براى آنان قابل پذیرش است. استدلال به این آیات این گونه است: خداوند این موضوع را مطرح کرده و حکومت ملکه سبا را نادرست معرفى ننموده است. بلکه سخن حکمت آمیز وى را در باره ویژگى پادشاهان در هنگامى که وارد مناطق مسکونى مىشوند آنها را ویران مىکنند، تأیید کرده »وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ» و عقل و درایت ملکه را نیز ستوده است. شمارى از مفسران »کذلک یفعلون» را ادامه سخن بلقیس و گروهى سخن خدا دانستهاند، مانند: قمى32، فیض کاشانى33، حویزى،34 ابن قتیبه35 و این نظر از سعید بن جبیر36 و عبد الله بن عباس نقل شده است37 و برابر روایتى که ذکر خواهد شد، عقل ملکه سبا به جهت این اظهار نظر مورد تأیید قرار گرفته است. یکى از مفسران و از اعضاى مجلس خبرگان قانون اساسى، در زمان تدوین قانون اساسى جمهورى اسلامى، در سخنرانى خود در مدرسه فیضیه قم، براى بیان موقعیت سیاسى و اجتماعى زنان در اسلام، به جریان ملکه سبا اشاره کرد و یادآور شد که قرآن با آن مخالفت نکرده است. به نظر مىرسد در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسى، این موضوع مطرح بوده است. بر خلاف آنچه مشهور است که زنان کم عقل هستند، ملکه سبا در اینجا زیرکى و توانائى خود را به خوبى نشان داده و در روایتى، وى جزو زنان عاقل و هوشمند معرفى شده است. برابر این نقل، در قرآن در دوازده مورد به زنان اشاره شده است و ده خصلت براى زنان در آنها بیان گردیده که از ملکه سبا به جهت عقل و درایتش ستایش شده است: »توبه براى حواء، شوق براى آسیه و مهمان دارى براى ساره و عقل براى بلقیس و حیا براى زن موسى )دختر شعیب( و احسان براى خدیجه و... »38 در ادامه بیان مىکند: خداوند ده چیز را به ده تن از زنان داده است، با این که در مواردى نامهاى زنان، با آنچه به آنان داده شده تغییر کرده، اما اعطائى بلقیس باز عقل ذکر شده است. نقد استدلال و پاسخ آن شمارى به این استدلال پاسخ دادهاند که عمل ملکه سبا، حجت نیست; زیرا وى مسلمان نبوده است. اگر پس از این که با سلیمان آشنا شد و ایمان آورد، بر سر حکومت باقى مىماند، قابل استناد بود، ولى پس از ایمان به خدا و پیروى از حضرت سلیمان، ما دلیلى نداریم که به حکومت خود ادامه داده باشد. در پاسخ باید گفت: نخست آن که، استناد به تأیید خداوند شده، نه به کفر و ایمان ملکه سبا. در همین داستان، آنجا که سخن از شرک و خورشید پرستى است، عملکرد مردمان آن سرزمین ناشایست انگاشته شده و از آنان دعوت شده که به پرستش خداى یگانه روى آورند: »الاّ یسجدوا لله الذى یخرج الخباءَ فى السموات و الارض و یعلم ما تحفون و ما تعلنون.»39 که چرا سجده نمىکنند براى خدایى که نهانها را در آسمان و زمین بیرون مىآورد و آنچه را پنهان مىکنید و آنچه را آشکار مىسازید مىداند. اما در آیه 34 سوره نمل با تعبیر »کذلک یفعلون» سخن ملکه سبا و عقل و درایتش تأیید مىشود. دو دیگر: چگونه است که گمان اینان وقتى رسول خدا مىشنود دختر کسرى بر مردم ایران حکومت مىکند، مىفرماید: »لن یفلح قوم ولوا امرهم إمرأة» براى به کرسى نشاندن نظر خود به آن استناد مىجویند; اما در داستان ملکه سبا، که بدون هیچ ایرادى، بلکه با تأیید و یا با تقریر، سخنان ملکه سبا نقل مىشود، قابل استناد نیست. شهید مطهرى، در یاداشتهاى خود ادله ممنوع بودن ولایت عامه و زعامت زن را بیان کرده، سپس به بیان ادله باورمندان به ولایت و زعامت زن پرداخته و بدون اظهار نظرى به جریان ملکه سبا نیز اشاره کرده است: »ادله کسانى که جایز مىدانند: الف. اصل عدالت و تساوى زن و مرد در انسانیت. ب. بیعت در اسلام با شرکت زنها بوده. ج. قرآن داستان ملکه سبا را نقل کرده، با تجلیل از ملکه و بیان نکتههایى از زبان او، بدون آنکه کوچک ترین اشاره انتقادى داشته باشد. د. هر طبقهاى باید از خود در دستگاه ادارى مملکت، نماینده داشته باشند تا مدافع حقوق آنها باشد. زنان نیز باید طبقهاى از خودشان که واقف به دردهاى آنهاست مدافع داشته باشند... . ه. آمدن حضرت زهراء به مسجد و خطبه در حضور جمع خواندن. همچنین خطابه حضرت زینب دلیل بر جواز است.»40 ب. آیه امر به معروف و نهى از منکر در قرآن کریم، آیات بسیارى در باره امر به معروف و نهى از منکر وارد شده است و هیچ یک از آنان را نمىتوان ویژه مردان دانست; بلکه مخاطب قرآن، امت اسلامى به طور عام است، در سوره توبه در این باره مىفرماید: »وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاء بَعْضً یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ یُطیعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزیز حَکیم»41 مردان با ایمان و زنان با ایمان، بعضىشان سرپرستان بعضى دیگرند به معروف امر مىکنند و از منکر باز مىدارند. نماز را برپا مىدارند و زکات را مىپردازند و خدا و رسولاش را اطاعت مىکنند. به زودى خدا آنان را مورد رحمت خویش قرار مىدهد. خداوند توانا و حکیم است. علامه طباطبائى »اولیاء» را به سرپرستان ترجمه کرده است.42 و ولایت در اینجا را »ولایت در تدبیر» دانسته است.43 ایشان در مقاله ولایت و زعامت، معتقد است: ولى و اولیاء در این آیه و آیه »النَّبِىُّ أَوْلى بِالمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»44، آیه اولى الامر45 و آیه ولایت46، به معنى ولى و سرپرست است و اگر کسى آن را به معنى دوستى بگیرد، واژه را از معنى اصلى آن منحرف کرده است: »البته جماعتى ولایت را در این آیات به معناى دوستى یا معناى یارى گرفتهاند، ولى جز اینکه کلمه را از معناى حقیقى ماده اصلى آن سلخ نمودهاند کارى انجام ندادهاند. »47 شهید مطهرى نیز ولایت را در اینجا به معنى سرپرستى دانسته است و مىنویسد: »مؤمنین و مؤمنات بعضىشان حامى و راعى و سرپرست بعض دیگر هستند; که چه مىکنند؟ امر به معروف و نهى از منکر مىکنند. » پس در دفاع از حقیقت، هیچ فرقى میان مرد و زن نیست، و هر دفاعى، اولین شرطاش شجاعت و قوّت و نیرومندى است48 که زنان و مردان هر یک به سهم خود مىتوانند در آن نقش آفرین باشند و از آنجا که در برخى مراتب امر به معروف و نهى از منکر، ولایت شرط است خداوند این ولایت را براى زنان قائل شده است. در این آیه، زنان و مردانِ مؤمن، بدون هیچ تفاوتى بر یکدیگر ولایت دارند و بر همین اساس، وظیفه دارند امر به معروف نموده و از منکر نهى نمایند و پىگیر اجراى تمام احکام سیاسى و اجتماعى و اقتصادى جامعه باشند. پىگیرى و همکارى با حکومت براى مدیریت درست جامعه و انتقاد از عملکرد خلاف و نادرست حکومتها، اختصاص به گروه خاصى ندارد. چه مردان و چه زنان، باید به انجام این کار مهم بپردازند. به همین جهت بى تفاوتى در این امر، برابر روایات، باعثِ چیرگى افراد فاسد و شر بر سرنوشت مسلمانان خواهد شد.49 در روایتِ معروف تحف العقول از امام حسین و به نقلى از امام على(ع) پس از اشاره به لعن بنى اسرائیل به جهت ترک این امر مهم، به این آیه اشاره شده که جامعه اسلامى از زن و مرد، نباید بى تفاوت باشند: »فَبَدَاءَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ فَرِیضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّیَتْ وَ أُقِیمَتْ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ کُلُّهَا هَیِّنُهَا وَ صَعْبُهَا وَ ذَلِکَ أَنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ دُعَاءُ إِلَى الإِسْلاَمِ مَعَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مُخَالَفَةِ الظَّالِمِ وَ قِسْمَةِ الْفَیْءِ وَ الْغَنَائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا فِى حَقِّهَا.»50 پس خداوند در آغاز، امر به معروف و نهى از منکر را به عنوان یک فریضه و واجب مطرح کرده است; زیرا مىداند که هر گاه آن ادا شود و در جامعه پیاده شود، تمام واجبات، از آسان و دشوار، بر پا داشته مىشود و این به آن جهت است که امر به معروف و نهى از منکر، دعوت به اسلام است، با رد ستمگریها و مخالفت با ستمگر و تقسیم عادلانه بیت المال و گرفتن زکات از موارد وجوب آن و صرف زکات در جایگاه حق آن. چنانچه ما تشکیل دولت و حکومت را براى امر به معروف و نهى از منکر و اجراى احکام الهى بدانیم، اهمیت مشارکت زنان در مسائل سیاسى و اثبات این حق براى آنان، بسیار روشن خواهد بود، این آیه، نشان مىدهد بر خلاف آنچه شمارى مدعى هستند، زنان بر مردان ولایتى ندارند، خداوند بیان کرده که زن و مرد بر یکدیگر ولایت دارند، چنانچه اجراى حکم شرعى نیاز به حضور زنان داشته باشد، باید در صحنه سیاسى اجتماعى و مدیریتى جامعه حاضر شوند. جالب است که توجه کنیم برابر نقلى، امام صادق(ع) قیامهاى پس از پیامبر(ص) و قبل از ظهور امام عصر را در صورتى روا و درست معرفى کرده و فرموده از آنها حمایت مىکند که به انگیزه امر به معروف و نهى از منکر باشد. به همین جهت، حمایت از محمد بن عبد الله بن حسن را مشروط به آن دانست که مدعى مهدویت نشود و براى امر به معروف و نهى از منکر قیام کند. امام، در پاسخ عبدالله بن حسن، که از ایشان خواست با محمد بیعت کند، فرمود: »إِنْ کُنْتَ تَرَى یَعْنِى عَبْدَ اللَّهِ أَنَّ ابْنَکَ هَذَا )یعنى محمد( هُوَ الْمَهْدِیُّ فَلَیْسَ بِهِ وَ لاَ هَذَا أَوَانَهُ وَ إِنْ کُنْتَ إِنَّمَا تُرِیدُ أَنْ تُخْرِجَهُ غَضَباً لِلَّهِ وَ لِیَأْمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ فَإِنَّا وَ اللَّهِ لَا تَدَعُکَ وَ أَنْتَ شَیْخُنَا وَ نُبَایِعُ ابْنَکَ فِى هَذَا الْأَمْرِ.»51 اگر مىبینى اى عبد الله که این فرزندت ]محمد که قیام کرده و با او بیعت مىکنند به عنوان امامت عظمى و جانشینى از پیامبر است[ و او مهدى امت است، مردود است. او، مهدى نیست و وقت آن نرسیده است ]و من با آن مخالف هستم و بیعتاش باطل است. [ اما اگر تو او را براى غَضَب براى خدا و امر به معروف و نهى از منکر به قیام واداشتهاى )قیاماش قابل تأیید است( ما تو را تنها نمىگذاریم; زیرا بزرگ ما هستى و با فرزندت در این کار بیعت مىکنیم.52 موسى بن جعفر (ع) نیز در تجلیل از حسین شهید فخ، بر تلاش وى براى امر به معروف و نهى از منکر تأکید کرد و بر او درود فرستاد53 با این که در آغاز از حضرت خواست با وى بیعت کند54. با توجه به این که برابر آیه شریفه، زن و مرد در امر به معروف ونهى از منکر مشترک و مسؤول و بر یکدیگر ولایت دارند، زنان حق دارند در مدیریت امور سیاسى دخالت داشته باشند و چون اکنون سخن از ولایت عظمى مطرح نیست، دخالت زنان بى اشکال خواهد بود. در اینجا، توجه به دو نکته لازم مىنماید: 1. با توجه به آیه امر به معروف و نهى از منکر، اصل عدم ولایت زنان بر مردان جایى ندارد و زنان، همچون مردان، حق ولایت دارند; زیرا اجراى احکام اسلامى از باب امر به معروف است که اجراى آن بر هر دو گروه لازم است و طبرسى، صاحب مجمعالبیان، با توجه به این آیه، آن را واجب عینى مىداند.55 شیخ طوسى نیز آن را واجب عینى شمرده است.56 2. در ادامه آیه، چند ویژگى دیگر براى مؤمنان ذکر شده است: پرداخت زکات و اطاعت از خدا و رسول خدا. اطاعت از خدا را عمل به دستورات الهى دانستهاند و اطاعت از رسول را هم اجراى دستورهاى حکومتى وى. بنابر این، ولایتى که زنان دارند مشروط به آن است که در مواردى دیگر، خداوند و یا پیامبرش آن را محدود نکرده باشند که اگر چنین مطلبى ثابت شد، در مَثَل به اثبات رسید زنان حق قضاوت ندارند، برابر همین آیه ولایت زنان در این مورد محدود مىشود ما در هر مورد باید دلائل مخصوص آن را بررسى کنیم، تا حکم شرعى آن را، که همان فرمان خدا و رسول است، به دست آوریم.
2. سنت سنت شامل قول و عمل )سیره( و تقریر معصوم مىشود. در بیان جواز مشارکت حضور زنان در صحنههاى سیاسى - اجتماعى، موافقان از سیره معصومان استفاده کردهاند که براى رد و نفى ادله مخالفان، توجه به آنها مناسب است، گر چه آنها را نمىتوان دلیلى براى اصل ولایت زنان برشمرد; اما مشارکت آنان را در مسائل گوناگون مىرساند و مواردى از ولایتهاى عامه را که ذکر شد دربر مىگیرد. الف. سیره نبوى گر چه در سیره کلى پیامبر(ص) موردى از حضور زنان در مدیریت کلان جامعه دیده نمىشود و شاید این نکته روشن باشد که با توجه به تسلط فرهنگ جاهلى که به زنان به دیده تحقیر مىنگریستند، هنوز زنان به رشد کافى نرسیده بودند که به کارهاى مهم بپردازند; اما در عین حال، رسول خدا در مواردى خاص به زنان مسلمان اجازه مىداد در صحنههاى سیاسى و اجتماعى و حتى نظامى حاضر شوند که در نوع خود مهم است. بیان این موارد، زاویه نگاه پیامبر را روشن مىکند و در ضمن خود پاسخى است به برخى شبههها و اشکالهایى که مخالفان مشارکت زنان در امور اجتماعى مطرح مىکنند:
1. بیعت زنان بیعت زنان با رسول خدا و سپس با على به دستور حضرت یکى از موارد مشارکت زنان در امور سیاسى و اجتماعى است. در بیعت عقبه دوم، که در سال آخر حضور پیامبر در مکه در ایام حج رخ داد، در جمع 73 مرد از مردم مدینه که با رسول خدا بیعت کردند، دو زن نیز دیده مىشود که با بیعت با آن حضرت، قول وفادارى و همکارى با حضرت را دادند.57 در فتح مکه، وقتى که مردان با رسول خدا بیعت کردند، زنان نیز به دستور خدا به صف بیعت کنندگان پیوستند و آن حضرت با شرائطى با زنان مکه بیعت کرد که در آیه قرآن ذکر شده است.58 پیامبر ظرف آبى قرار داد و دست خود را در آن نهاد و زنان نیز با قرار دادن دست خود در آب، با آن حضرت بیعت کردند.59 در غدیر خم، پس از اعلان جانشینى على به جاى پیامبر(ص)، پیامبر، دستور دادند که مردان با آن حضرت بیعت کنند و به على تبریک بگویند، مردان چنین کردند و پس از آن زنان به خیمهاى که حضرت در آن قرار داشت رفته و امامت را به على تبریک گفتند.60 پس از کشته شدن عثمان، که مردم با على(ع) بیعت کردند، حضرت از حضور زنان در این بیعت سخن گفته است. گر چه از سخن حضرت، بیعت خاصِ زنان استفاده نمىشود; اما از حضور شوقانگیز آنان در این رخداد مهم حکایت دارد.61
2. خدیجه وزیر پیامبر در کتب تاریخى و حدیثى در توصیف خدیجه آمده است که او وزیر صادقى براى پیامبر بود. علامه مجلسى مىنویسد: »و کانَتْ خَدیجةُ وَزیرُ صِدْقً علىَ الإسْلامِ، و کانَ یَسْکُن إلَیْها.»62 خدیجه وزیر و حامى صادقى براى پیامبر بود و آن حضرت به او اعتماد و تکیه مىکرد. ابن هشام، درباره حضرت خدیجه، همین تعبیر را آورده است: »کانتْ له وزیرُ صِدْقً علَى الاسْلام»63 خدیجه براى پیامبر حامى راستینى در حمایت از اسلام بود. از رسول خدا(ص) در باره وزیر، حدیثى نقل شده که مىفرماید: »إذا أرادَ اللهُ بالأمیرِ خَیراً جَعَلَ لَهُ وزیرُ صِدْقً إنْ نَسِیَ ذَکَرهُ و إنْ ذَکَرَ أعانَهُ... . »64 خداوند زمانى که به امیر و فرماندهى اراده نیکى نماید، براى او همکار صادقى قرار مىدهد که اگر فراموش کند، به یادش آرد و اگر به یادش باشد او را یارى نماید.
معناى وزیر واژه وزیر در قرآن دو مرتبه در باره هارون، برادر موسى، به کار رفته است: در یک مورد موسى در خواست مىکند که خداوند شخصى از خاندانش، یعنى برادرش هارون را، به عنوان کمک وى قرار دهد تا به خوبى از عهده دعوت فرعون برآید: »وَ اجْعَلْ لى وَزیراً مِنْ أَهْلى هارُونَ أَخى اشْدُدْ بِهِ أَزْرى.»65 در مورد دوم، خداوند مىفرماید: »وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزیراً»66 هارون را وزیر و همکار موسى قرار دادیم. یعنى درخواست وى پذیرفته مىشود و پس از آن، هر دو براى دعوت هارون به توحید، به سوى کاخ فرعون مىروند. رسول خدا نیز در اولین دعوتى که از اقوام خود، بنى هاشم، داشت فرمود: »هر کس که به من ایمان بیاورد وزیر و وصى و جانشین من خواهد بود. » پس از آن که تنها على اظهار اسلام کرد و دیگران پاسخ منفى دادند، او را به عنوان وصى و وزیر خود معرفى کرد.67 و به گزارش طبرى: »فرمود: چه کسى از شما مرا حمایت مىکند؟ على پاسخ داد من وزیر و حامى تو خواهم بود. »68 و آن زمان که مردم براى بیعت با على آمدند فرمود: من وزیر شما باشم بهتر است براى شما از آن که امیر و فرمانده شما باشم. »وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرُ لَکُمْ مِنِّى أَمِیراً.»69 در کتب لغت براى وزیر دو اشتقاق ذکر کردهاند: وزیر مشتق از وِزْر به کسر واو به معنى بار سنگین است; یعنى وزیر از جانب سلطان آنچه از تدبیر مملکت سنگین است به عهده مىگیرد. دوم از وَزَر مشتق است. وزر به کوهى گفته مىشود که به آن پناه مىبرند، تا از هلاکت نجات یابند، وزیر هم به معناى کسى است که به رأى و تدبیر او در امور اعتماد مىشود و به وى پناه برده مىشود.70 با توجه به این که خدیجه در مکه با پیامبر بوده است، وزیر بودن وى به معنى حامى و مشاور بودن اوست.
3. مشاوره با ام سلمه در صلح حدیبیه، که کفار به مسلمانان اجازه طواف کعبه را ندادند، پیامبر از مسلمانان خواست در همانجا که هستند از احرام خارج شوند. مسلمانان به سخن حضرت توجه نکردند و آن را بر خلاف آداب گذشته خود مىدانستند. رسول خدا، که نگران بود، موضوع را با ام سلمه مطرح و در این باره با وى مشورت کرد. ام سلمه پیشنهاد کرد: اول خودتان از احرام خارج شوید پس از آن مسلمانان برابر آن عمل خواهند کرد. پیامبر نیز، برابر این نظر عمل کرد و مسلمین از پیامبر تبعیت کردند و از احرام خارج شدند.71 ابن حجر با توجه به نظر ام سلمه، در توصیف وى مىنویسد: »کانت ام سلمه موصوفة بالجمال البارع و العقل البالغ و الرأى الصائب و إشارتها على النبى یوم الحدیبیة تدلّ على وفور عقلِها و صوابُ رأیها»72 ام سلمه زنى داراى جمال تمام و برجسته و عقل کامل و نظر درست بود و اشاره وى به پیامبر در روز صلح حدیبیه دلالت بر زیادى عقل و درستى نظر او دارد.
4. حضور زنان در جبهه با این که جهاد بر زنان واجب نبود، رسول خدا آنان را به جبهه مىبرد تا به مداواى مجروحان بپردازند و به رزمندگان آب بدهند. از یکى از صادقین(ع) در کتاب کافى و تهذیب چنین نقل است: »إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) خَرَجَ بِالنِّسَاءِ فِى الْحَرْبِ حَتَّى یُدَاوِینَ الْجَرْحَى وَ لَمْ یَقْسِمْ لَهُنَّ مِنَ الْفَیْءِ شَیْئاً وَ لَکِنَّهُ نَفَّلَهُنَّ»73 رسول خدا زنان را به جنگ مىبرد تا مجروحین را مداوا کنند و سهم معینى از غنائم و فىء به آنان نمىداد، بلکه مقدار براى آنان تعیین مىنمود. در منابع اهل سنت، از ابن عباس نقل شده است: »زنان در جنگها شرکت مىکردند و آنان به جهاد مىرفتند و به مداواى مجروحان مىپرداختند از این رو بهرهاى از غنائم داشتند.»74 به این نکته، شیخ طوسى در خلاف تصریح کرده است75 و ابو صلاح حلبى بهره مندى زنان را از غنیمت در جبهه، جزو سنتهاى پیامبر دانسته است; زیرا آنان به مداواى مجروحان، پرستارى مریضان و اصلاح و ترمیم وسائل مجاهدان مىپرداختند.76 در جنگ احد و حنین، که مسلمانان دچار شکست شدند، زنان به نبرد و دفاع پرداختند. در باره ام عماره نسیبة، دختر کعب، که از بزرگان زنان صحابى بود، گفتهاند: همراه پیامبر در جنگها شرکت مىکرد و به مداواى مریضان و مجروحان مىپرداخت و گاهى دست به سلاح مىبرد و با دشمنان مىجنگید.77 وى از زنانى بود که در بیعت عقبه حضور داشت و در احد جزو کسانى بود که ثابت قدم باقى ماند و به دفاع از پیامبر پرداخت و چهارده جراحت برداشت و حضرت از وى تجلیل کرد. در خیبر، حدیبیه، عمرة القضاء و حُنَین حضور داشت78 و در نبرد با مسیلمه کذّاب یک دستش قطع شد.79 اسماء، دختر یزید بن سکن، که از او به عنوان سخنران زنان یاد مىشود و در باره حقوق زنان از پیامبر پرسش کرد و هشتاد و یک حدیث از او نقل شده است. در فتح مکه حاضر بوده و در جنگ یرموک شرکت داشته و نه نفر از رومیان را با چوب خیمهاش کشته است.80 در جنگ خندق که مسلمانان به نبرد رفتند، گروهى از زنان در حصن حسان بن ثابت بودند که دیدند در اطراف حصار، مردى یهودى جاسوسى مىکند. صفیه، عمه پیامبر، از حسان بن ثابت، که از ترس به جبهه خندق نرفته بود، خواست از حصن پایین رفته و او را بکشد، زیرا وى براى یهودان اطلاعات و خبر مىبَرَد و برخى کاستیهاى مسلمانان را گزارش مىدهد و پیامبر هم درگیر نبرد با دشمن است، امّا حسان ترسید و حاضر نشد از حصن پایین برود و با مرد یهودى درگیر شود. صفیه، خود از حصن پایین رفت از پشت با عمودى به آن مرد حمله کرد و او را از پاى در آورد و به حصن بازگشت. از حسان خواست به جستوجوى لباسهاى وى بپردازد، باز هم حسان نپذیرفت.81 ب. سیره امام على(ع) در سیره امام على به مواردى بر مىخوریم که آن حضرت، مسؤولیتهاى مهمى را به زنان داده و یا در موارد خاص، دیدگاههاى آنان را ملاک عمل قرار داده است و این سیره، بر خلاف سخنانى است که از حضرت در باره زنان نقل شده است و این نشانه آن است که سخنان حضرت جهت خاصى داشته است. 1. در جنگ جمل در جنگ جمل، عایشه و ناکثین شکست خوردند، طلحه و زبیر کشته شدند، مروان اسیر و مورد عفو على(ع) قرار گرفت. آن حضرت اجازه تقسیم غنائم را نداد و برخورد کریمانه با اسرا کرد و همه آنها آزاد شدند. احترام لازم را حضرت نسبت به عایشه روا داشت. برابر نقل مورّخان، امیر المؤمنین على(ع) عایشه، همسر پیامبر را، همراه چهل زن، با عزت و احترام کامل به مدینه فرستاد. البته عایشه در مدینه متوجه شد که همراهان و مستخدمان وى زن هستند، چون همه به دستور على(ع) مانند مردان کلاه و عمامه پوشیده بودند. آنان مسیر طولانى بصره به مدینه را طى کردند و این نشانه اعتماد حضرت به زنان است که چنین مسؤولیت مهمى را به آنان واگذار کرده است. از گزارش شیخ مفید استفاده مىشود که همه گروه را زنان تشکیل مىدادند. آنان از زنان قبیله عبد القیس و هَمْدان بودند که شمشیر به دست اعزام شدند.82 از برخى گزارشها استفاده مىشود تا چند مایلى بصره، خود حضرت او را مشایعت و به مقدار یک روز راه فرزندان خود را، با عایشه اعزام کرده است.83 شکایت عایشه از على (ع) در طول سفر که چرا مردان را با وى اعزام کرده، نشانه آن است که همراهان عایشه به تصور او، همه مرد و نامحرم بودند. از آنجا که موضوع مهم است گزارش شیخ مفید را نقل مىکنیم: »و هنگامى که امیر المؤمنین (ع) تصمیم گرفت به کوفه برود، به عایشه دستور داد به مدینه بازگردد و تدارک آن را دید. همراه عایشه چهل زن فرستاد، بر آنان کلاه پوشاند و به شمشیر مسلحشان نمود و به آنان دستور داد او را از راست، چپ و پشت سر محافظت نمایند. عایشه در مسیر راه، به على بن ابى طالب بد مىگفت و او را نفرین مىکرد، به جهت آن که مردان را با او فرستاده است و حرمت رسول خدا را در بارهاش رعایت نکرده است. وقتى به مدینه رسیدند، زنان عمامهها و شمشیرها را کنار گذاشتند و بر عایشه وارد شدند وقتى عایشه آنان را دید از اظهارات خود در مذمت و سرزنش على پشیمان شد و گفت: خدا به على بن ابى طالب پاداش خیر دهد که حرمت رسول خدا را حفظ کرد.»84 این گزارش، در تاریخ الفتوح ابن اعثم کوفى85 و تاریخ فخرى86 و با تفاوتهایى در مروج الذهب آمده است.87 این گزارش بدون اختلاف، نشان مىدهد که پوشیدن لباس مردان براى زنان و تشبّه آنان به مردان، براى غرض عقلائى منع شرعى ندارد و زنان مىتوانند فرماندهى را در امور نظامى و انتظامى به عهده بگیرند. 3. اعتماد به زنان در حکومت على (ع) از دوران امیر المؤمنین گزارشهایى وجود دارد که آن حضرت، به گفته زنان اعتماد کرده و به جهت این اعتماد، افرادى را عزل و نصب کرده است. جریان سوده، دختر عماره هَمْدانى، از این قبیل است. او از کارگزارى، که به منطقه آنان اعزام شده بود، به حضرت شکایت کرد. حضرت نیز برابر این شکایت، کارگزار خود را از منطقه عزل کرد و از او خواست که اموالى که در اختیار دارد. به کارگزار بعدى تحویل دهد. این جریان را بسیارى از مورخان و محدثان نقل کردهاند، از جمله ابن اعثم،88 ابن طیفور89 و دیگران.90 یاد آورى این نکته لازم است که در نظام اسلامى، رهبر محور اصلى نظام است و دیگر افراد، تحت امر و فرمان او هستند و مسؤولیتهاى آنان در طول مسؤولیت رهبرى است و او حق ولایت دارد. زمانى که رهبرى جامعه اسلامى احساس نیاز نماید که زنان باید وارد صحنه سیاسى شوند، این کار روا خواهد بود. همان گونه که در شرائط قاضى، بسیارى اجتهاد را ذکر کردهاند; اما گفتهاند در صورت نیاز غیر مجتهد نیز مىتواند به قضاوت بپردازد و مطابق با دستورات اسلام قضاوت نماید.
ادله مخالفان مخالفان، به آیاتى از قرآن و روایات گوناگون استدلال کردهاند که در این بخش به نقد و بررسى آنها مىپردازیم. 1. آیات آیه اول »الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضً وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»91 مردان، سرپرست و نگهبان زناناند، به خاطر برتریهایى که خداوند براى بعضى نسبت به بعضى دیگر قرار داده است، و به خاطر انفاقهایى که از اموالشان ]در مورد زنان[ مىکنند. در شأن نزول آیه نقل شده که مردى زنش را سیلى زد، زن همراه پدرش به پیامبر شکایت کرد. حضرت لزوم قصاص را مطرح فرمود، آیه نازل شد که مردان سرپرست زنان هستند و قصاص براى زن را نفى کرد. مخالفان، به این آیه استدلال کردهاند که زنان شایستگى زعامت و ریاست بر مردان را ندارند; زیرا برابر بیان آیه، مردان بر زنان برترى دارند92 و برابر شأن نزول آیه مىتوانند آنان را سیاست و تنبیه نمایند و براى این مطلب، در آیه دو نکته ذکر شده است. الف. برترى مردان بر زنان که خداوند مىفرماید بعضى را بر بعضى برترى داده است. به همین جهت است که رسالت از آن مردان بوده و آنان حاکم و والى بر مردم بودهاند. حتى شمارى در ترجمه قرآن، به این نکته اشاره کردهاند که نبوت از آن مردان بوده است. ب. جهت دومى که مردان مسؤول اداره زنان هستند این است که مردان، به زنان مهر و نفقه مىپردازند و در آمد مالى، برخاسته از توانائى مردان در کار و تلاش است. علامه طباطبائى در تفسیر آیه به این دو نکته اشاره مىکند و مىنویسد: »کلمه »قیم» به معناى کسى است که مسؤول قیام به امر شخصى دیگر است، و کلمه »قوام» و نیز »قیام» مبالغه در همین قیام است. و منظور از جمله: بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضً آن زیادتهایى است که خداوند به مردان داده، به جهت طاقتى که بر اعمال دشوار دارند، چون زندگى زنان یک زندگى احساسى و عاطفى است، که اساس و سرمایهاش رقت و لطافت است. مراد از جمله: بما انفقوا مهریهاى و نفقهاى است که مردان به زنان مىدهند. از عمومیت علت به دست مىآید، حکمى که مبتنى بر آن علت است; یعنى قیم بودن مردان بر زنان نیز عمومیت دارد، و منحصر به شوهر بر همسر نیست، بلکه قیمومت نوع مردان بر نوع زنان است، البته در جهات عمومى مانند حکومت و قضاوت که حیات جامعه به آن بستگى دارد، و قوام این دو، بر نیروى تعقل است، که در مردان بیشتر است، تا در زنان، همچنین دفاع از سرزمین با اسلحه که نیاز به نیروى بدنى و هم نیروى عقلى دارد که هر دوى آنها در مردان بیشتر است تا در زنان.»93 نقد و بررسى از این استدلال، صاحب نظرانى پاسخ داده و در تمام بودن آن براى نفى ولایت زنان تردید کردهاند. الف. این استدلال بر این مبناست که »قیم» به معنى سرپرست باشد; اما اگر به معنى کفالت، رعایت و... باشد استدلال به آیه کامل نخواهد بود. در لغت، قیم به معنى کفالت است; یعنى مردان کفالت و مسؤولیت زنان خود را به عهده دارند. شیخ طوسى در معنى »قوامون» مىنویسد: »قوله تعالى »قَوّامُونَ» و القوام على الغیر هو المتکفل بأمره من نفقة و کسوة و غیر ذلک. »94 قوام بر دیگرى، کسى است که متکفل و مسؤول کار اوست، از نفقه و لباس و جز آن ]مانند مسکن[. قطب راوندى، در فقه القرآن، در معناى »قوامون» دقیقاً همین عبارت شیخ را آورده است.95 ابن براج مىنویسد: »الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ» یعنى أنهم قوامون بحقوق النساء التى لهن على الأزواج» یعنى آنان مسؤول حقوق زنان مىباشند که بر مردها واجب است.96 این بزرگان، »قوام» را به معنى متکفل انفاق دانستهاند و آیه دلیلى است بر وجوب نفقه زنان بر مردان که در بسیارى از کتابهاى فقهى به آن استدلال کردهاند. ب. علامه طباطبائى و دیگران که به آیه استناد کردهاند، فضیلت بعضى بر بعضى را دلیل بر برترى تمام مردان بر تمام زنان دانسته و همین علت را کافى شمردهاند براى موضوع. در پاسخ به این استدلال آمده است: منظور مدیریت مردان در منزل است. خداوند دو علت بیان کرده: یکى برترى بعضى بر بعض دیگر و دیگرى وجوب نفقه زن بر مرد که در ادامه آیه آمده است و این فقط مربوط به مردان است که به زنانشان باید نفقه بدهند و مهر آنان را بپردازند. شهید مطهرى مىگوید: شاید به همین علت است که در ازدواج موقت، که نفقه مطرح نیست، مدیریت مرد بر زن هم مطرح نمىباشد.97 ج. استاد مطهرى، این برترى را که در آیه ذکر شده، علت مستقل نمىداند. بر این نظر است که اگر این برترى علت مستقلى بود، مناسب مىنمود که با تعبیر دیگرى مىآمد: »بما فَضَّلَ اللَّهُ الرِّجالَ عَلَى النِّساءِ» نه »بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضً». پس یادآورى مىشود: »در مجموع، یعنى به موجب مجموع مزایایى که دو طرف دارند، مرد به حسب خلقت براى حکومت در خانواده ساخته شده، نه زن. »98 د. اگر ما بگوییم تمام مردان بر تمام زنان برترى و ولایت دارند، درست نیست و تخصیص اکثر مستهجن لازم مىآید; زیرا مردان بر زنان خودشان ولایت دارند و مدیریت را در منزل خود به عهده دارند، نه بر دیگر زنان جامعه و فقط در حکومت و قضاء بر زنان ولایت دارند که در مجموع اندک است. بنابر این، ویژگیهاى مردان و وظیفهاى که در اداره مالى منزل دارند، باعث شده قوام و مدیر منزل باشند.99 ه. افزون بر این، در روایتى از امیر المؤمنین(ع) از پیامبر(ص) پس از نقل شأن نزول آیه ذکر شده که منظور از »قوّامون» در آیه قوامیّت مردان بر زنان در ادب است; یعنى باید مرد مراقب و مربى زن باشد که همان مدیریت در خانواده را مىرساند و با شأن نزول آن همآهنگ است. »أَیْ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ فِی الْأَدَبِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَرَدْتُ أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ غَیْرَهُ. »100 مردان بر زنان قیمومت دارند در ادب نمودن آنان. سپس رسول خدا فرمود: من چیزى اراده کردم )قصاص( و خداوند جز آن را اراده فرمود. و مانند همین برداشت را مىتوان از آیه 228 بقره داشت که خداوند مىفرماید: »و للرجال علیهن درجه» که این درجه و موقعیت مردان بر زنان در منزل است; زیرا دلیلى بر عمومیت از آیه استفاده نمىشود. آیه دوم »وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدا وَ هُوَ کَظیم× أَوَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِى الْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِى الْخِصامِ غَیْرُ مُبینً.»101 و هرگاه یکىشان را به آن چه به خدا نسبت مىدهد ]ولادت دختر[ مژده دهند، روىاش سیاه شود، در حالى که خشم خویش را فرو مىخورد. آیا همان که در زیورش پرورند و در ستیز، سخن خویش باز نتواند گفت. مىگویند: آیه بیان مىکند که طبیعت زن احساسى و لطیف است و در پى زیور که خود را به آن بیاراید و از منطق قوى برخوردار نیست که در هنگام بحث از آن بهرهمند شود. در اصل، زنان از قوه تعقل و تفکر کمترى برخور دارند. به همین علت نمىتوان آنان را در کارهاى ادارى مهم و ولائى، مانند قضاوت به کار گرفت و این آیه به خوبى این نکته را مىرساند و از احساسات زنان و گرایشهاى آنان سخن مىگوید. پاسخ آیه در صدد بیان تمام ویژگیهاى زنان نیست، بلکه موضوع و جهتگیرى آیه، رد پندار کافران است که از روى تحقیر و بیزارى از دختران، آنان را به خدا نسبت مىدادند. »وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ ×وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدا وَ هُوَ کَظیم.»102 و براى خدا دخترانى مىپندارند. منزّه است او. و براى خودشان آنچه را میل دارند ]قرار مىدهند[. و هر گاه یکى از آنان را به دختر مژده آورند، چهرهاش سیاه مىگردد، در حالى که خشم خود را فرو مىخورد. آیه سوم »وَ قَرْنَ فِى بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى»103 و در خانههاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیّت نخستین، به خودنمایى بیرون نشوید. خداوند دستور مىدهد که زنان در خانه بمانند و مانند زمان جاهلیت تبرج و خودنمایى نکنند. این دستور خداوند با مدیریت زنان و هم صحبت شدن با مردان نمىسازد، بویژه پُست قضاوت که ناگزیر باید با متخاصم هم کلام شوند؟ پاسخ نخست آن که: این آیه مخصوص زنان پیامبر است. آیه پیش از این، به روشنى این مطلب را مىرساند. دو دیگر: گفت و گو با مردان در مصالح عمومى، بى گمان رواست. این نکته را به روشنى مىتوان از جنگهایى که به فرماندهى رسول خدا، به وقوع پیوسته دریافت. در جنگهاى رسول خدا با مشرکان، زنانى نیز حضور داشته و مسؤولیتهایى بر عهدهشان بوده است، از جمله مداواى مجروحان. بى گمان در این مسؤولیت، با مردان هم سخن مىشدهاند. و یا زنانى که براى گردآورى و ضبط حدیث، به تلاش برخاستهاند، و نامشان در تاریخ آمده، جز با هم سخن شدن با مردان، نمىتوانستهاند به این امر بپردازند. در مجموع، از آیات قرآن دلیل روشنى بر این ادعا وجو ندارد باید دنبال دیگر ادله رفت و میزان دلالت آنها را ارزیابى کرد. 2. روایات براى نفى ولایت زنان، به روایات بسیارى استناد شده است. این روایات، هم از طریق شیعه و هم از طریق اهل سنت نقل شده است: روایت مشهور »لن یفلح» از جمله روایاتى که براى نفى حکومت زنان، به آن استناد شده، حدیث مشهورى است که ابو بکره از پیامبر نقل کرده است. متن حدیث در بسیارى از منابع اهل سنت، با تعبیرهاى گوناگون آمده است: »لَنْ یُفْلِحَ قَوْم وَلَّوْا أَمْرَهُمْ امْرَأَةً»104. اهل سنت آن را مشهور مىدانند چون در صحیح بخارى، مسند احمد با تعبیرهاى متفاوت و دیگر منابع آنان آمده است. شیخ طوسى نیز در خلاف آن را با تعبیر »لا یفلح قوم وَلِیَتْهُمْ امرأة»105 آورده است و از این طریق در منابع شیعه راه یافته است. پاسخ در پاسخ به استناد به این روایت گفتهاند: سند آن مرسله است، چون در منابع شیعه نیامده و نقل متفاوت آن دلیل دیگرى بر ضعف آن است.106 ادعاى این که شهرت، ضعف سند آن را جبران مىکند، درست نیست; زیرا گفتهاند: شهرت عملى باعث جبران ضعف سند مىشود، اما ممکن است در این مورد، کسانى که مخالف ولایت زنان بودهاند به آیات قرآن استناد کرده باشند و دلیل آنان این روایت نباشد. افزون بر این که نقلهاى متفاوتى از آن در دست داریم; در مَثَل در نقلى از احمد آمده است: »لایُفْلِحَ قَوْمُ أَسْنَدُوْا أَمْرَهُمْ إِلَى امْرَأَةً»107 و مشابه آن در منابع شیعه، بدون سند،108 از ابوبکره آمده است. شمارى نیز گفتهاند معناى عدم فلاح، منافاتى با جواز شرعى آن ندارد: »و التعبیر بلا یفلح لا ینافى الجواز»109 به تعبیر روشنتر، در بسیارى از موارد حکومت زنان همراه با عدم رستگارى است، اما خلاف شرع نیست و ممنوعیت حکم وضعى و تصرف آنان را نمىرساند. در مواردى ممکن است رستگارى را نیز در پى داشته باشد. پاسخ دیگرى که دادهاند این است که: حدیث، حکومت مستقل زنان را شامل مىشود، مانند حکومت شاهنشاهى ایران در زمان پیامبر که شاه به تنهایى تصمیم مىگرفت و این با حکومتهاى امروزى که داراى سه قوه مستقل بوده و شورایى تصمیم مىگیرند متفاوت بوده است.110 ما در باره این حدیث، بررسى تاریخى مستقل انجام دادهایم که در همین شماره مجله حوزه، ملاحظه مىکنید. روایات نقصان عقل زنان روایاتى که بیان گر ناتمامى عقل زنان هستند، بسیارند. اما دو نقل از همه بیشتر مطرح است، یکى در منابع شیعى و دیگرى در منابع اهل سنت که به گونهاى همانندند و از کمبود عقل و ایمان زنان سخن مىگویند. 1. از رسول خدا روایتى نقل شده است که در منابع اهل سنت، از جمله صحیح بخارى آمده است. بخارى این حدیث را در چهار مورد و در 4 باب نقل کرده است: در کتاب حیض111 و کتاب زکات به طور کامل112 و در کتاب شهادت113 و صوم بخش مربوط به آنها را نقل کرده است.114 این نقلها یک روایت است که سه تن از صحابه، با تفاوتهایى اندک نقل کردهاند. در منابع معتبر دیگر اهل سنت به نقل از افراد دیگر نیز ذکر شده است. بخارى آن را از ابو سعید خدرى نقل کرده است. مسلم از عبد الله بن عمر115. بیهقى نیز در شعب الایمان با دو سند از عبد الله بن عمر.116 حاکم از عبد الله بن مسعود که زنش در این واقعه نقشى داشته است و ذهبى نقل وى را به شرط نقل بخارى و مسلم صحیح دانسته است.117 در این روایت که از نظر سند نزد عامه صحیح است، پیامبر بعد از نماز عید، به جمعى از زنان برخورد، به آنان توصیه کرد: صدقه بدهند; زیرا بیشتر اهل جهنم را زنان تشکیل مىدهند! آنان پرسیدند: به چه علت؟ حضرت این گونه به آنان پاسخ داد: »تُکْثِرْنَ اللَّعْنَ، وَ تَکْفُرْنَ الْعَشِیرَ، مَا رَأَیْتُ مِنْ نَاقِصَاتِ عَقْلً وَ دِینً أَذْهَبَ لِلُبِّ الرَّجُلِ الْحَازِمِ مِنْ إِحْدَاکُنَّ. قُلْنَ: وَ مَا نُقْصَانُ دِینِنَا وَ عَقْلِنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: أَلَیْسَ شَهَادَةُ الْمَرْأَةِ مِثْلَ نِصْفِ شَهَادَةِ الرَّجُلِ. قُلْنَ: بَلَى. قَالَ: فَذَلِکَ مِنْ نُقْصَانِ عَقْلِهَا. أَلَیْسَ إِذَا حَاضَتْ لَمْ تُصَلِّ وَ لَمْ تَصُمْ. قُلْنَ: بَلَى. قَالَ: فَذَلِکَ مِنْ نُقْصَانِ دِینِهَا»118 زنان دیگران را زیاد لعن مىکنند و نسبت به همسر و تلاشهاى وى کفر مىورزند. من ندیدم ناقص عقلان و ناقص دینانى که بربایند عقل مردان هوشمند و قاطع را جز شما زنان. زنان گفتند: اى رسول خدا نقصان عقل و دین ما چیست؟ فرمود: آیا گواهى هر زن مانند نصف گواهى مرد نیست؟ گفتند: آرى. فرمود: این از نقصان عقل آنان است. فرمود: آیا زمانى که زنان دچار عادت ماهیانه )حیض( شوند ترک نماز و روزه نمىکنند؟ گفتند: چرا؟ فرمود: این از کاستى دین آنان است. به این روایت استدلال کردهاند: چون بنابر فرموده رسول خدا، زنان از نظر عقلى و دینى کمبود دارند، پس نمىتوانند مقام ولایت را دارا باشند، مقامى که نیاز به هوش و ذکاوتِ بسیار بالا دارد. این حدیث، اشاره به آیه قرآن دارد که مىفرماید: »واستشهدوا شهیدین من رجالکم فان لم یکونا رجلین فرجلً وامرأتان ممن ترضون من الشهداء ان تضلّ احداهما فتذکر احداهما الاخرى.»119 براى گواهى، به جاى یک مرد، دو زن باشد که اگر یکى فراموش کرد، دیگرى به یاد او بیاورد. به این آیه شریفه و روایت یاد شده، فقها، براى نفى ولایت و قضاوت زنان در کتابهاى فقهى خود استناد کردهاند. 2. در نهج البلاغه، دو فراز از سخنان امیرالمؤمنین على(ع) نقل شده که حضرت، زنان را کم خرد خوانده است. الف. در خطبه هشتاد مىفرماید: »مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الإِیمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ، فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ فِى أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَیْنِ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَى الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِیثِ الرِّجَالِ. فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاء وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَى حَذَرً وَ لَا تُطِیعُوهُنَّ فِى الْمَعْرُوفِ حَتَّى لا یَطْمَعْنَ فِى الْمُنْکَرِ.»120 مردم! ایمان زنان ناتمام است، بهره آنان ناتمام، خرد ایشان ناتمام. نشانه ناتمامى ایمان، معذور بودنشان از نماز و روزه است - به هنگام عادتشان - و نقصان بهره ایشان، نصف بودن سهم آنان از میراث است، نسبت به سهم مردان و نشانه ناتمامى خرد آنان این بُوَد که گواهى دو زن چون گواهى یک مرد به حساب رود. پس از زنان بد بپرهیزید و خود را از نیکانشان واپایید و تا در کار زشت طمع نکنند، در کار نیک از آنان اطاعت ننمایید. ب: سفارش حضرت، به سپاهیان خود در چگونگى رفتار با زنان ناسزاگو: »ولا تهیجوا النّساء بأذًى و إنْ شَتَمْنَ أَعراضکم و سببن أُمرأَکم، فانّهنّ ضعیفات القوى و الانفس و العقول.»121 زنان را با زدن بر میانگیزانید، هرچندآبروى شما را بریزند، یا امیرانتان را دشنام گویند، که توان زنان اندک است و جانشان ناتوان و خِردشان دستخوش نقصان. پاسخ این روایت را بسیارى نقل و فقها در کتابهاى فقهى خود مطرح کردهاند، و فقیهان این روایات را غیر قابل انکار دانسته و مخالفان ولایت زنان گفتهاند: با توجه به سخنان رسول خدا(ص) و على(ع) درباره زنان نمىتوان آنان را در پستهاى مدیریتى و ولایى جامعه برگمارد. از این استناد و برداشت، پاسخهایى داده شده که یادآور مىشویم. 1. دو روایتِ حضرت على(ع) با نقلهاى مختلفى ارائه شده است. نقل نهج البلاغه مرسل است و منابع دیگر آن سند ندارند. نقل اهل سنت نیز براى شیعه در حد سند صحیح اعتبار ندارد. 2. سخن پیامبر درباره زنان بیانگر ناتوانى آنان نیست. حضرت با این که زنان را در عقل ناتمام دانسته، امّا خطاب به زنان مىفرماید شما بر مردان داراى عقل خالص )لُبّ( غالب مىشوید. یعنى حضرت به تواناییهایى نظر دارد که در زنان وجود دارند و این تواناییها خردمندترین مردان را تحت سلطه قرار مىدهند. 3. جنبه احساسى و عاطفى زنان، بسیار بالاست و چه بسا در مواردى، این جنبه بر جنبه و جهت خردورزى آنان غلبه کند. به همین جهت حضرت على(ع) به نیروهاى نظامى خود سفارش مىکند در برابر احساسات تأثر بر انگیز زنان، بازتاب نشان ندهند. زنان مانند هر کس دیگر مىدانند هر کس به جنگ برود، مىکشد یا کشته مىشود و باید پاسخگوى عمل خود باشد. اما وقتى که با کشته خود روبه رو مىشوند، سخنانى بر زبان مىآورند که نادرست و غیر مناسب است. امام على (ع) بیان مىکند این غلبه احساسات زنان باعث نشود که نیروهاى نظامى نسبت به سخنان زنان بازتاب نشان دهند، زیرا آنان در چنین مواردى، به نقش کشته شدگان در جنگ کارى ندارند و احساساتشان بر خِردشان غلبه مىکند. على(ع) خود در پایان جنگ جمل شاهد چنین صحنهاى بود. صفیه، دختر حارث، زن عبد الله بن خلف خزاعى به على گفت: »اى قاتل دوستان و متفرق کننده جماعتها. » على در پاسخ وى فرمود: »انى لا الومک ان تبغضینى یا صفیه و قد قتلت جدّک یوم بدر و عمّک یوم احد و زوجک الآن و لو کنت قاتل الاحبة لقتلت من فى هذه البیوت فتفتّش فکان فیها مروان و عبدالله بن زبیر. »122 من تو را سرزنش نمىکنم; زیرا جدت را در روز بدر و عمویت را در روز احد و همسرت را اکنون کشتهام. من اگر کشنده دوستان بودم، تمام کسانى را که به این خانهها پناه بردهاند مىکشتم. تفتیش کردنددیدند عبد الله بن زبیر و مروان در آن خانهها هستند. 4. راجع به سخن امام على در نهج البلاغه مىتوان گفت چون پس از جنگ جمل ایراد شده )گرچه به نظر نگارنده، این فراز جزو نامهاى است که حضرت به شیعیان نوشته است123) حضرت نخواستند از امالمؤمنین عایشه به بدى یاد کنند و همان گونه که ذکر شد، حضرت وى را با احترام کامل همراه چهل زن به مدینه فرستاد. این جا در انتقاد از وى مىگوید: او مانند دیگر زنان، داراى کاستیهایى است که تصمیم وى براى جنگ با خلیفه و جنگ با جانشین پیامبر، برخاسته از این کاستیهاست که در سرشت تمام زنان وجود دارد. و این خود، احکام خاصى را در شرع و تکالیف مهمى را از آنان برداشته است: جهاد بر آنان واجب نیست، در ایام خاص، نماز و روزه از آنان برداشته شده است و... بنابر این، باید از پیروى نیکان آنان در کار نیک هم پرهیز کرد تا انسان گرفتار غفلت نشود. پیروى مردم از عایشه برخاسته از بى بصیرتى بود و بى توجهى آنان به احکام دین و سفارشهاى رسول گرامى اسلام درباره جایگاه زنان و ظرفیت آنان. به همین علت حضرت در مورد دیگر فرمود: »و امّا فلانة فأدرکها رأى النساء وضِغن غلا فى صدرها کَمِرجَلِ القین.»124 امّا آن زن ]عایشه[ اندیشه زنانه بر او دست یافت و در سینهاش کینه، چون کوره آهنگرى بتافت. هدف حضرت این بود که دو باره مردمان گرفتار چنین مشکلى نشوند. بدیهى است وقتى مىفرماید: از نیکان آنان در معروف پیروى نکنید، یعنى از زنانى که اندیشه زنانه بر آنان دست یافته و چیره گشته; اما نظر آنان که بر اساس خرد، دین و مذهب مىاندیشند و اندیشه و رأىشان زنانه نیست بى گمان محترم است.125 زنان برابر آموزههاى وَحیانى و قرآنى حق امر به معروف و نهى از منکر دارند. و اگر سخن حضرت را حمل بر این بکنیم که امر آنان را در معروف نباید پیروى کنیم و نهى آنان را از منکر نباید به کار بندیم، سخن حضرت را در برابر قرآن و آموزههاى وَحیانى قرار دادهایم. 5. حضرت در اینجا نمىخواهد بگوید: در آفرینش عقل زنان کمتر از عقل مردان است. یعنى ساختار وجودى آنان به گونهاى است که عقلشان ناتمام است، بلکه منظور حضرت عقل اکتسابى و تجربى است که در اکثر زنان کمتر است. در آیه قرآن، تعبیر به نقص عقل زن نشده است، بلکه بیان شده اگر یکى فراموش کرد دیگرى به یادش بیاورد; چون زنان به کار داد و ستد و قرض و امثال آن نمىپرداختند، در متن جامعه حضور نداشتند و به خاطر نداشتن حشر و نشر گسترده و آشنا نبودن با شگردها و... در چنین مواردى ممکن بود جزئیات تأثیر گذار را از یاد ببرند، و یا فریب بخورند; لذا گواهى دیگرى ضمیمه مىشود و این ربطى به بى عقلى و ناتوانى ذاتى و هوش زنان ندارد. زنان در مواردى که تخصص دارند و به آنان مربوط است، مىتوانند گواهى بدهند. در چنین مواردى گواهى یک زن حتى، قابل پذیرش است.126 این نکته نشان مىدهد سطح آگاهى و توان مندى زنان در احکام صادره از طرف شرع نقش داشته و دارد. یادآورى: به بیانى دیگر نیز مىتوان از سخن حضرت پرده برداشت و آن را روشن کرد: حضرت عقل را دو گونه مىداند عقل طبیعى و عقل اکتسابى. سخنان حضرت در این باره با تعبیرهاى گوناگون نقل شده است. الف. »الْعَقْلُ عَقْلانِ عَقْلُ الطَّبْعِ وَ عَقْلُ التَّجْرِبَةِ وَ کِلَاهُمَا یُؤَدِّى إِلَى الْمَنْفَعَةِ»127 عقل دو گونه است: عقل طبیعى و عقل تجربى و اکتسابى و هر دو به سود راه مىبرند. در سخنى دیگر، در نامهاى به امام حسن، عقل را به استفاده از تجربهها تعریف مىکند و مىفرماید: »وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ وَ خَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَکَ»128 عقل، حفظ تجربه هاست و بهترین تجربه آن است که باعث عبرت و وعظ تو بشود. و در سخنى دیگر حفظ تجربه را اصل و رأس خِرَد مىشمارد: »حفظ التجارب رأس العقل»129 در نامه خود به ابوموسى، شقى را کسى مىداند که از سود خرد و تجربه بهره نبرد. »فان الشقى من حرم نفع ما اوتى من العقل و التجربه»130 ابن ابى الحدید در شرح سخن حضرت، که عقل حفظ تجربههاست، مىنویسد: بر اساس همین سخن حضرت، دانشمندان و متکلمان عقل را به دو قسم غریزى و اکتسابى تقسیم کردهاند.131 ب. شعرى از حضرت على(ع) نقل شده که در آن، حضرت عقل را به دو قسم مطبوع و مسموع تقسیم کرده است. راغب در مفردات، در آغاز تعریف عقل مىنویسد: یک وقت عقل گفته مىشود و منظور قوهاى است که آماده شده براى دریافت دانش و گاهى عقل گفته مىشود به دانشى که با این قوه عقلى آن را به دست آورده است و به همین جهت امیر المؤمنین فرمود: »رَأَیْتَ الْعَقْل عقلین / فمطبوع وَ مَسْمُوعَ فَلَا یَنْفَعُ مَسْمُوعَ / إِذَا لَمْ یَکُ مَطْبُوعُ کَمَا لَا تَنْفَعُ الشَّمْس / وَ ضَوْءِ الْعَیْنِ مَمْنُوع»132 عقل را دیدى که دو گونه است: عقل مطبوع )غریزى( و مسموع )شنیدنى واکتسابى(، عقل شنیدنى بدون عقل طبیعى ممکن نیست، همان گونه که بدون خورشید امکان استفاده از نور چشم نیست. به جهت اهمیت این اشعار، در کتابهاى لغت به آن توجه شده است.133 و فیلسوفان نیز آن را مورد توجه قرار داده اند134 و در کتابهاى اخلاقى نیز آمده است.135 و در کتابهاى حدیثى و اصولى نیز نقل شده است.136 بنابر این، وقتى حضرت از کاستى عقل زنان سخن مىگوید، منظور عقل اکتسابى است که زنان، با توجه به اوضاع اجتماعى و فرهنگى، دچار آن شدهاند. و زمانى که بتوانند این کاستى را جبران کنند، مىتوانند در مناصب مناسب، با توجه به توانمندى خود به کار مشغول شوند. روایات نفى کننده ولایت زنان در این بخش به سه نمونه از روایاتى مىپردازیم که خاص ولایت و قضاوت زنان است و آن را از زنان نفى و آنان را شایسته براى این کارها نمىدانند: 1. امام باقر(ع) نقل مىکند که پیامبر(ص) خطاب به على(ع) فرمود: »یا عَلِیُّ لَیْسَ عَلَى النِّسَاءِ جُمُعَةُ وَ لا جَمَاعَةُ وَ لا أَذَانُ وَ لا إِقَامَة وَ لا عِیَادَة مَرِیضً وَ لَا اتِّبَاعُ جَنَازَةً وَ لا هَرْوَلَةُ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ لَا اسْتِلَامُ الْحَجَرِ وَ لا حَلْقُ وَ لا تَوَلِّى الْقَضَاءِ وَ لا تُسْتَشَارُ وَ لا تَذْبَحُ إِلَّا عِنْدَ الضَّرُورَةِ وَ لا تَجْهَرُ بِالتَّلْبِیَةِ وَ لا تُقِیمُ عِنْدَ قبر...»137 یا علىّ ! زنان جمعه و جماعت، و أذان و اقامه و عیادت بیمار، و تشییع جنازه، و هروله میان صفا و مروه، و دست سودن بر حجر الأسود، و تراشیدن سر ندارند، و تصدّى منصب قضا را بر عهده ندارند، و ایشان مورد مشورت واقع نمىشوند، و جز به هنگام ضرورت، ذبح نمىکنند، و آواز خود را به تلبیه بر نمىآورند، و در کنار قبرى اقامت نمىکنند... نقد وبررسى این حدیث از جهت سند، قابل قبول نیست و در ردیف روایات صحیحالسند قرار نمىگیرد. نکته مهم این که در این حدیث، مواردى ذکر شده که مکروه است و برخى نیز براى نفى وجوب است، مانند شرکت زنان در نماز جمعه. برخى نفى استحباب است، مانند استلام حجر که بر مردان مستحب است و بر زنان خیر. یا هروله براى مردان در سعى مستحب است و براى زنان استحباب ندارد و تراشیدن مو براى زنان در حج حرام است. بنابر این، از این حدیث نمىتوان حرمت قضاوت را براى زنان اثبات کرد. نظر مجلسى اول در شرح این حدیث مجلسى اول، در شرح خود بر من لا یحضره الفقیه، در توضیح این فراز از حدیث که زنان قضاوت را به عهده نمىگیرند، مىنویسد: ممکن است که این حکم مربوط به قاضى منصوب باشد; اما در قاضى غیر منصوب از طرف امام، قضاوت زن دانشمند براى زنان و یا مردان محرم اشکالى ندارد: »و لا تولى القضاء» کما ذکره الأصحاب فى أنّه یشترط فى القاضى أن یکون رجلا، و الظاهر أنه فى المنصوب الخاص، فلو کانت عالمة و قضت بین النساء أو الرجال المحارم فالظاهر عدم البأس، و یحتمل التعمیم و هو أحوط. »138 و نباید زن، مسؤول قضاوت باشد» آن گونه که اصحاب ذکر کردهاند در این که شرط است قاضى مرد باشد. و ظاهر این است منظور قاضى منصوب خاص از طرف امام است. پس اگر یک زنى عالم باشد و بین زنان قضاوت کند، یا بین مردان محرم خود، ظاهراً اشکال ندارد. و احتمال دارد این شرط را عام دانسته و در تمام موارد قائل به جواز قضاوت زن بود ]براى مردان محرم و نامحرم[ و این با احتیاط همراه است. یا نه منظور وى از تعمیم، تعمیم در عدم جواز قضاوت زن است که منحصر به قاضى منصوب خاص نیست و قاضى غیر منصوب خاص را نیز شامل مىشود. در اینجا به چند نکته اشاره مىکنیم. یک. منظور از قاضى منصوب مخصوص، قاضى است که از طرف امام معصوم نصب شده باشد، مانند شریح در کوفه، مالک اشتر در مصر و ابو اسود در بصره. منصوب خاص در برابر منصوب عام است که نصب فقهاء از طرف امام، به نصب عام است، همان گونه که مجلسى اول در موردى دیگر، از این تعبیر استفاده کرده است139 و دیگر فقها نیز چنین نظرى دارند. در مَثَل، میر داماد در بحث نماز جمعه، که شرط است توسط امام یا منصوب از طرف وى گزارده شود، مىنویسد: »و بالجملة لارادّ فى الاصحاب لاشتراط صلاة الجمعة بالامام، علیه السلام، او منصوب من قبله، لکن اصحاب القول بالجواز نزّلوا الفقیه الجامع لشرایط الحکم، منزلة المنصوب الخاص على ماتنطبق به اقوالهم جمیعاً و توهّم خلاف ذلک من سوء التدبّرا و ضعف التدرّب او نقص التتبع.»140 دلیلى بر ردِّ کسانى که قائل به جواز برگزارى نماز جمعه در زمان غیبت هستند، نیست. آنان فقیه جامع شرائطِ حکم را، به منزله منصوب خاص از طرف امام مىدانند. آن گونه که تمام اقوال بر آن انطباق دارد و کسى که بر خلاف این نظر توهمى داشته باشد، برخاسته از بدى تدبیر یا ضعف مهارت و نقص تتبع اوست. به نظر مىرسد قید مخصوص براى بیان همین نکته است. بنابر این، منظور وى، هر قاضى منصوبى از طرف حاکم و ولى شرعى در حکومت نخواهد بود، بلکه شرط مرد بودن قاضى براى منصوب خاص است. دو. با توجه به نکته اول، به نظر مىرسد دلیل معتبرى براى نفى قضاوت زنان وجود نداشته که مجلسى، قضاوت زنان را براى مطلق زنان جایز دانسته است و روشن است که هدف وى، قاضى تحکیم نبوده است. سه. از نظر مجلسى، آنچه باعث مىشود که زنان نتوانند براى عموم قضاوت کنند، منع شرعى قضاوت آنان نیست، بلکه از آن رو نمىتوانند براى دیگران قضاوت نمایند که صداى آنان را نامحرمان مىشنوند، یا مجبور به اختلاط با آنان مىشوند به همین جهت، براى مردان خویشاوند خود مىتوانند داورى کنند. بنابر این، اگر کسى اصل شنیدن صداى زن را بدون شوائب دیگر حرام نداند و یا اختلاط زنان را با مردان با رعایت ضوابط شرعى و در صورتى که باعث فتنه نشود، روا بداند، مىتواند حکم به جواز قضاوت زن و ولایت محدود وى بدهد. چهار. احتیاط، که دو وجه در معناى آن ذکر شد، به عنوان یک احتمال ذکر شده است. در نتیجه، مىتوان گفت: مجلسى اول، جزو کسانى است که قائل به جواز قضاوتِ زن به صورت محدود براى مردان است و قضاوت او براى تمام زنان، بدون اشکال خواهد بود. به این نکته نیز بد نیست اشاره کنم که وى شاگرد شیخ عبد الله بن حسین تسترى، از شاگردان بنامِ محقق اردبیلى بوده است و ممکن است این اندیشه از طریق تسترى، از اردبیلى به مجلسى اول رسیده باشد که در ادله ممنوع بودن قضاوت زن در مجمع الفائده تردید نموده است.141 2. مشابه این روایات را شیخ صدوق در کتاب خصال، از جابر جعفى از امام باقر(ع) نقل کرده است، با این اضافه که بعد از »لاتولى القضاء» آمده است: »و لاتولى الامارة. »142 این روایت نیز مانند روایت پیشین از جهت سند و دلالت داراى اشکال است و بر ادعاى مطرح شده دلالت ندارد. 3. »وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع): کُلُّ امْرِىءً تُدَبِّرُهُ امْرَأَةُ فَهُوَ مَلْعُون»143 هر مردى که تدبیر کار وى را زنى به عهده بگیرد، پس او ملعون است. با توجه به این روایت زنان نمىتوانند تدبیر امورى را در دست بگیرند که زیر دست آنان مرد باشد. قضاوت و ولایت نیز این گونه است. در پاسخ کسانى که به این روایت براى روا نبودن ولایت زنان استناد جستهاند، باید گفت سند روایت هم مجهول است و هم مرفوعه، در نتیجه به هیچ وجه قابل استناد و استدلال براى حکمى فقهى نیست. روایات بیان گر مقدم نداشتن زنان بر مردان در حدیث آمده است: »أخّروهنّ من حیث أخّرهنّ الله» زنان را در آخر قرار دهید; زیرا خداوند آنان را در آخر قرار داده است. به این حدیث براى نفى ولایت و قضاوت زنان، شیخ طوسى در کتاب خلاف144 و علامه حلى در نهج الحق145 استدلال کردهاند و گفتهاند: قاضى قرار دادن زنان بر مردان، به معناى مقدم داشتن آنان بر مردان است که این حدیث دستور مىدهد آنان را در آخر قرار دهید و بر مردان مقدم ندارید که براى قضاوت نزد زنان بیایند. پاسخ در پاسخ به این حدیث به چند نکته مىتوان اشاره کرد. 1. این حدیث از ابن مسعود نقل شده و مرفوع و سند آن را ضعیف و غیر قابل پذیرش دانستهاند.146 2. ابن مسعود آن را از پیامبر نقل نکرده است. ممکن است این نظر ابن مسعود بوده باشد. بر فرض که چنین حدیثى نقل شده باشد، به معناى جاهایى است که خدا زنان را در آخر قرار داده و باید این گونه با آنان عمل کرد و قضاوت و ولایت را نمىتوان با این روایت از زنان نفى کرد، مگر دلیل دیگرى وجود داشته باشد. این حدیث، مىگوید زنان را در آخر قرار دهید; اما این که آخر چیست، حدیث آن را بیان نمىکند. 3. واژه حیث، در این حدیث براى مکان است; یعنى در مکانهایى که خداوند آنان را در آخر قرار داده، شما نیز آنان را در آخر قرار دهید و بر مردان مقدم مدارید. بنابر این، حدیث ربطى به قضاوت و مقام اجتماعى و سیاسى زن ندارد و مربوط به شیوه نماز زنان و مردان در یک مکان است و از آن استفادههاى مختلفى کردهاند. الف. در هنگام نماز، زنان نباید جلوتر از مردان بایستند.147 صاحب مستدرک الوسائل، حدیث را در بابى ذکر کرده که این معنى را بیان مىکند و آن را دلیل بر کراهت مىداند.148 ب. برخى به این حدیث استناد کردهاند که نماز محاذات )هم ردیف شدن مرد با زن( باعث بطلان نماز مرد مىشود.149 امّا محدث نورى آن را مکروه دانسته است. ج. از منابع زیادى استفاده مىشود که این حدیث، ناظر به نماز جماعت و ترتیب ایستادن مردان و زنان در صفوف جماعت است. از این حدیث به دست مىآید باید زنان جلوتر از مردان نایستند; زیرا در معابد یهود، زنان و مردان به صورت مختلط براى عبادت مىایستادند. مسلمانان نیز در آغاز بدون ترتیب بین زن و مرد نماز مىخواندند. دستور داده شد که مردان در نماز جلوتر از زنان بایستند.150 به همین جهت روایاتى از ابو هریره، جابر بن عبد الله و دیگران نقل شده است که: »خیر صفوف النساء آخرها و شرّها اولها و خیر صفوف الرجال أولها و شرّها آخرها»151 بهترین صفهاى زنان صفهاى آخر آنان و بدترین صفهاى آنان، صفهاى اول آنان است و بهترین صفهاى مردان صفهاى اول آنان و بدترین آن، صفهاى آخر آنان است. نکته جالب توجه این است که براى اولین بار محقق حلى )م: 676ه. ( در معتبر براى این که زنان در جماعت باید پشت سر امام جماعت بایستند، به این حدیث استناد کرده است152 و علامه در کتابهایش153 براى شیوه نماز جماعت زن و مرد به آن استناد کرده است و پس از محقق حلّى و علامه حلّى، دیگر علماى شیعه، براى ترتیب صفوف نماز زن و مرد به این حدیث استدلال کردهاند. د. شمارى نیز، این حدیث را دلیل بر آن گرفتهاند که زنان نمىتوانند امامت جماعت مردان را به عهده بگیرند154 که کسى مدعى آن نیست و از ادله دیگر باید استفاده کرد. اما این که شمارى گفتهاند: وقتى زن نمىتواند امامت نماز جماعت براى مردان را به عهده بگیرد، پس به طریق اولى، نمىتواند ولایت و قضاوت را به عهده بگیرد، درست نیست; زیرا نماز جماعت جزو عبادات است و عبادت داراى شرایط خاصى است و با مسائل اجتماعى که زنان در برابر آن، بمانندِ مردان، مسؤول هستند، متفاوت است. روایات بیان گر ممنوعیت مشورت با زنان در این باره روایات فراوانى دیده مىشود. در پارهاى از روایات آمده با آنان مشورت کنید سپس بر خلاف نظرشان عمل نمایید. یا نقل شده سیره رسول خدا (ص) این بود که وقتى قصد جنگ داشت، زنان خود را براى مشورت جمع مىکرد، سپس با نظر آنان مخالفت مىنمود. افرادى نیز بر این ادعا شواهد تاریخى ارائه کردهاند. در نهج البلاغه روایاتى در مذمت مشاورت با زنان آمده است.155 و در منابع دیگر، موارد متعددى ذکر شده است که دستور پرهیز از مشورت با زنان داده شده، یا مشورت با آنان روا دانسته نشده است. 1. در دو روایتى که در دسته قبل ذکر شد، چنین آمده بود: »و لا تستشار» زنان مورد مشورت واقع نمىشوند. 2. »إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارً رَفَعَهُ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِذَا أَرَادَ الْحَرْبَ دَعَا نِسَاءَهُ فَاسْتَشَارَهُنَّ ثُمَّ خَالَفَهُن(»156 اسحاق بن عمار بدون سند گوید: شیوه پیامبر این بود که هر گاه اراده نبرد داشت زنان خود را مىخواند و با آنان مشورت مىکرد، آن گاه با نظرشان مخالفت مىنمود. 3. على(ع) در نامه خود به فرزندش امام حسن مىفرماید: »وَ إِیَّاکَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْیَهُنَّ إِلَى أَفْنً وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنً»157 و بر حذر باش از مشورت با زنان، زیرا نظر آنان رو به نابودى و ناقص است و تصمیم آنان سست است. 4. سلیْمان بْنِ خالد گوید: شنیدم که امام صادق مىفرمود: »إِیَّاکُمْ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاء فَإِنَّ فِیهِنَّ الضَّعْفَ وَ الْوَهْنَ وَ الْعَجْزَ»158 برحذر باشید از مشورت با زنان زیرا در آنان ضعف، سستى و ناتوانى وجود دارد. 5. أمیر الْمؤْمنین(ع) فرمود: »فِى خِلَافِ النِّسَاءِ الْبَرَکَةُ»159 در مخالفت با زنان برکت است. 6. امام صادق(ع) به برخى یارانش فرمود: »اسْتَعِیذُوا بِاللَّهِ مِنْ شِرَارِ نِسَائِکُمْ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَى حَذَرً وَ لا تُطِیعُوهُنَّ فِى الْمَعْرُوفِ فَیَدْعُونَکُمْ إِلَى الْمُنْکَرِ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) النِّسَاء لا یُشَاوَرْنَ فِى النَّجْوَى وَ لا یُطَعْنَ فِى ذَوِى الْقُرْبَى»160 پناه ببرید از زنان بدتان به خدا و از برگزیدگان آنان بر حذر باشید و پرهیز کنید. از آنان در کارهاى معروف اطاعت ننمایید، تا شما را به منکر نخوانند و فرمود، پیامبر فرموده است: با زنان در نهان مشورت نمىشود و نظرشان در باره نزدیکان مورد اطاعت واقع نمىگردد. 7. در روایت مرسلى آمده که نزد امام باقر سخن از زنان به میان آمد، فرمود: »لا تُشَاوِرُوهُنَّ فِى النَّجْوَى وَ لا تُطِیعُوهُنَّ فِى ذِى قَرَابَةً»161 در نهان با آنان مشورت نکنید و نه هم از آنان در باره نزدیکان اطاعت نمایید. نقد و بررسى در پاسخ به این روایات و همانند آنها مىتوان گفت که در قرآن مشورت با افراد جامعه در مسائل اجتماعى، اعم از زن و مرد، مورد تأکید قرار گرفته است.162 و در امور جامع و کارهاى همگانى، که در آیه قرآن مىگوید بدون اجازه پیامبر جلسه را ترک نکنید، حق مشارکت دارند.163 روشن است که در مشورت مسائل اجتماعى، چنانچه زنان اطلاعات و آگاهىهاى خاصى داشته باشند، باید طرف مشورت قرار گیرند. در قرآن حل مسائل خانواده با مشورت و تبادل فکرى زن و مرد مورد توجه قرار گرفته است. در باره از شیر گرفتن فرزند، خداوند مىفرماید: »فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَنْ تَرَاضً مِنْهُمَا وَ تَشَاوُرً فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِمَا وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلاَدَکُمْ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ»164 اگر پدر و مادر بخواهند با رضایت و مشورت یکدیگر، فرزندشان را قبل از دو سال از شیر باز گیرند، اشکالى بر آن دو نیست. در داستان موسى و دختران شعیب، دختران به معرفى موسى در نزد پدر مىپردازند و به اذن و خواست پدر، او را به نزد پدر مىآورند و از پدر مىخواهند که وى را به خاطر شایستگیهایى که دارد، به کار بگمارد.165 آیا دختران شعیب، کم خرد بودند و نمىباید شعیب پیامبر به پیشنهادشان گوش مىداد؟ یا خیر کار خردمندانه همان است که شعیب انجام داد. یعنى شعیب، پیشنهاد خردمندانه دختران خود را پذیرفت و فرجام خوش و شیرین و سعادت آفرین آن را دید. و کار او چنان زیبا و خردمندانه بود که قرآن آن را گزارش داده، تا سرمشق زندگى خانوادگى و اجتماعى مسلمانان قرار بگیرد. بنابر این، روایات ذکر شده بر خلاف آیات قرآن و سنت نبوى است که در قبل به آن اشاره شد. افزون بر این، مىتوان از آن روایات این گونه پاسخ داد: الف. بسیارى از این روایات داراى سند قابل قبولى نیستند که بتوان با آنها یک حکم فقهى استخراج کرد. در باره دو روایت اول، که تعبیر »لا تستشار» دارند سخن گفته شد. روایت مربوط به مشورت پیامبر با زنانش و مخالفت با آنان مرسل است و سند ندارد و بى اعتبار است. همچنین روایت پنجم تا هفتم. چهار روایت دیگر نیز، از نظر سند ضعیف هستند. ب. نفى مشورت دلیل بر حرمت نیست; زیرا در دو روایت اول، که به یک شماره ذکر شد، مواردى از نفى استحباب و کراهت دیده مىشود. ج. در روایتى از على (ع) نقل شده که مشورت با زنانى که داراى عقل و تجربه باشند اشکال ندارد. اصل روایت در کنز الفوائد کراجکى است و مجلسى در بحار الأنوار آن را نقل کرده است: »إِیَّاکَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاء إِلَّا مَنْ جَرَّبْتَ بِکَمَالِ عَقْلِها فَإِنَّ رَأْیَهُنَّ یَجُرُّ إِلَى الْأَفَنِ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهَن»166 برحذر باش از مشورت با زنان، مگر آنان که تجربه و کمال عقل آنان را دریافته باشى; زیرا آنان داراى نظرى سست و تصمیمى ناپایدارند. دراینجا حضرت مشورت با زنان مجرب و عاقل را روا دانسته است. ممکن است این نقلى دیگر از نامه 31 باشد و ممکن است سخنى دیگر از حضرت باشد. در موارد دیگر نیز حضرت تجربه را براى مشورت مناسب دانسته است. آنجا که مىفرماید: »أفضلُ مَنْ شَاوَرْتَ ذَوُ التَّجارِبِ»167 برترین کسانى که مىتوانند طرف مشورت تو قرار گیرند با تجربگان هستند. د. همان گونه که پیش از این نقل شد، پیامبر با زنان خود مانند ام سلمه و خدیجه، مشورت مىکرده است. بنابر این، روایتى که ذکر شد پیامبر با زنان خود مشورت مىکرد، بعد به مخالفت مىپرداخت، با سیره حضرت نمىسازد. از سند آن که بگذریم، شاید مربوط به زمانى بوده که افرادى سعى داشتهاند از طریق زنان حضرت، نظر ایشان را تغییر دهند و آنان نیز در این جلسات نظر دیگران را مطرح مىکردهاند; از این روى پیامبر نظر آنان را نمىپذیرفته است، نه این که صرف مخالفت با نظر آنان ارزش بوده است، بلکه مىدانست نظر دیگران را ابراز مىنمایند. ه. از ذیل روایت ششم و روایت هفتم استفاده مىشود که جلسه نهانى، یا مشورت پنهانى با زنان، روا نیست و دیدگاه آنان در باره نزدیکان در مواردى نادرست است; چون آنان را ممکن است رقیب خود بدانند و این به طور مطلق نیست. در نتیجه مىتوان گفت اصل مشورت با زنان اشکال ندارد و این از سیره پیامبر و سخن امیر المؤمنین استفاده مىشود، منتهى این مشورت باید با زنان داراى تجربه و عقل و با شرائط خاص و در موارد خاص باشد و این نکات در هر مشورتى مىبایست مورد توجه قرار گیرد. در ارتباط با این گونه روایات، باید زمان و مکان را نیز در نظر گرفت; چون در زمانى که زنان از مسائل اجتماعى بیگانه هستند و از نظر فرهنگى عقب مانده، نظرات آنان نیز نارسا خواهد بود; اما اگر به رشد علمى کافى رسیده و داراى کمال و تجربه باشند، مشورت با آنان سودمند خواهد بود.
3. اجماع در منابع گونا گون بر نفى ولایت و قضاوت زنان ادعاى اجماع شده است. به نظر مىرسد علامه حلّى در نهج الحق براى اولین بار اجماع را مطرح کرده است.168 گر چه عبارت علامه به روشنى این مطلب را نمىرساند. شهید ثانى در مسالک با تعبیر »شرط مردن بودن قاضى مورد وفاق و اتفاق است. » از این اجماع یاد کرده است.169 این اجماع را نراقى در مستند از مسالک و نهج الحق و معتمد نقل کرده است.170 صاحب جواهر آن را از منابع گوناگونى مانند مسالک، نهج الحق و ریاض نقل کرده است.171 پاسخ این اجماع در کتابهاى اولیه که برگرفته از سخنان و سیره معصومان است، دیده نمىشود و اصولا مطرح نبوده است که اجماع آن قابل قبول باشد. حتى شیخ طوسى، که در خلاف در موارد بسیارى ادعاى اجماع مىکند، در این مورد اجماع را مطرح نکرده است. بنابر این، اجماع قابل اثبات نیست و دلیل مستقلى نخواهد بود. محقق اردبیلى آن را مشهور مىداند و در اجماع تردید دارد. 172 مشابه نظر وى را مجلسى اول در شرح من لا یحضره الفقیه دارد که به آن اشاره شد. محقق قمى نیز، در اجماع تردید کرده است. تردید دیگران نیز نشانهاى دیگر از عدم اثبات اجماع در این مسأله است. بنابر این، اجماع، در اینجا مدرکى و بر گرفته از برخى روایاتى است که فقهاء در گذشته به آن استناد کردهاند. روشن شد ادلهاى که مخالفان براى نفى ولایت و قضاوت زنان ذکر کردهاند، از استحکام کافى و لازم بر خوردار نیستند و نمىتوان بر آنها تکیه کرد.
نتیجه موافقان و مخالفان ولایت زنان، هر یک براى نظر خود شواهد و دلائلى ارائه کردهاند. 1. مهم ترین دلیل موافقان، آیات قرآن بود که خداوند جریان ملکه سبا را نقل کرده و به گونهاى عقل و درایت وى را ستوده است و آیه شریفه امر به معروف و نهى از منکر که در انجام این فریضه مهم زنان و مردان بر یکدیگر ولایت دارند. 2. چنانچه بر پایى حکومت اسلامى را براى اجراى احکام اسلام بدانیم و مهم ترین ابزار آن را امر به معروف و نهى از منکر بشمریم، در این مورد برابر آیه قرآن، زنان و مردان مسؤول هستند و بر یکدیگر ولایت دارند و باید همگان با شجاعت، سهمى در جهت اجراى این فریضه الهى به عهده گیرند و با مدیریت خود، این مشکل را حل کنند. 3. از سیره پیامبر و امام على استفاده مىشود که آنان به زنان احترام گذاشته و با آنان مشورت مىکرده و مسؤولیتهاى مهمى را متناسب با توان و آگاهى آنان در آن زمان، به ایشان واگذار مىکردهاند. و زنان در امور سیاسى، اجتماعى و حتى نظامى و انتظامى و امنیتى مشارکت داشتهاند. 4. مهم ترین دلیل قرآنى مخالفان ولایت زنان، آیه »قوامون» است که عدهاى از مفسران و محققان و فقیهان آن را دلیلى بر قوامیت و مدیریت مرد در خانه دانستهاند; زیرا در تعلیلى که در آیه آمده، انفاق مردان را بر زنان مطرح کرده است. و در ازدواج موقت که شرطى براى انفاق نیست، مرد بر زن قیمومت ندارد. 5. روایاتى که بر ناروا بودن ولایت و قضاوت زنان ارائه شده بود، افزون بر ضعف سندى، از نظر محتوایى، دلالتى بر حرام بودن ولایت زنان ندارند; بلکه بخشى از تکلیفها و کارها را از دوش زنان بر مىدارند که در حد نفى استحباب است. حد اکثر ممکن است دلیل بر کراهت باشد، نه حرمت شرعى. روایت ابوبکره، که بیانگر روى رستگارى ندیدن مردمان تحت فرمان زن است، افزون بر مشکل سندى، بیان شد، رستگار نشدن منافات با جواز ندارد و اساساً ممکن است روایت ساختگى باشد; زیرا برابر شواهدى، دختر کسرا پس از پیامبر، حاکم بر ایران شده است. در نتیجه، جایى براى سخن پیامبر باقى نمىماند و این روایت براى نفى روایت دیگرى جعل شده است. 6. روایاتى که بیان گر ناروا بودن مشورت با زنان بود، با آیات قرآن همسویى ندارند و از آنها حرمت فهمیده نمىشود، بلکه هشدار مىدهند که نباید با زنان بى تجربه مشورت کرد و مشورت با زنان با تجربه و عاقل امرى پسندیده و مورد عمل رسول خدا بوده است و به همین جهت، خدیجه به وزیر پیامبر مشهور شده است و عقل و درایت ام سلمه به جهت مشورت پیامبر با وى مورد ستایش واقع شده است. 7. روایاتى که از ناتمامى عقل و ایمان زنان سخن به میان آوردهاند، به هیچ وجه، نمىتوانند دلیل بر ناتمامى ایمان واقعى و عقل ذاتى آنان باشند; بلکه بیان گر این نکتهاند که زنان به جهت نداشتن تکلیف در مواقعى خاص، که خداوند دستور داده، یک نوع ناتمامى در عبادت و تکلیف تعبدى آنان به دستور شارع، ایجاد مىشود که خود نوعى لطف الهى در باره زنان است، و نقصان عقل آنان به معنى نقصان عقل تجربى و اکتسابى در مواردى خاص است که ممکن است از جهت نا آگاهى باشد و یا به جهت غلبه جنبه احساسى بر جنبه تعقلى. و نکته مهم اینکه در قرآن تعبیر به نقصان عقل نشده است. 8. روایات لزوم مأخر داشتن زنان از مردان نیز، ربطى به قضاوت و ولایت زنان ندارند و مربوط به جایگاه استقرار زنان در هنگام نماز جماعت است که نباید مختلط با مردان، یا جلوتر از آنان بایستند. 9. اجماع که بر نفى قضاوت زن ادعا شده بود قابل اثبات نیست، زیرا علماى پیشین شیعه چنین اجماعى را ادعا نکردهاند. افرادى مانند محقق اردبیلى، و میرزاى قمى و برخى علماى معاصر در آن تردید کردهاند و مجلسى اول، به روشنى، قضاوت زنان را جایز دانسته است. از علماى اهل سنت، طبرى، قضاوت زنان را به طور کلى جایز مىداند و ابو حنیفه هم در مواردى که شهادت آنان جایز است. 10. مىتوان گفت اجماع مسلمانان، چه شیعه و چه اهل سنت، بر این است که ولایت عظمى و رهبرى کلى نظام اسلامى به عهده مرد است و این مورد تسالم فقها و علماى فریقین است و شاید بتوان ادعا کرد که تنها دلیل بر این موضوع، اجماع است و بَس و دلیلهاى دیگر، دلالتشان بر این موضوع ناتمام است. | ||
مراجع | ||
منابع الاحسان بترتیب صحیح ابن حبّان، على بن بلبان، دارالفکر، بیروت 1417ق. احقاق الحق و ازهاق الباطل، نور الله، شوشترى، کتابفروشى اسلامیه، تهران. الاحکام السلطانیه، ابویعلى محمد بن حسین فراء حنبلى، دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، قم 1406ق. الاحکام السلطانیه، على بن محمد بن حبیب بغدادى ماوردى، دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، قم 1406ق. احکام القرآن، ابن عربى، احمد بن حسین، دارالقلم، بیروت. ادوار فقه، شهابى محمود، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چ سوم، تهران 1369 ش. الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، شیخ مفید، مؤسسه آل البیت، قم. الاستیعاب، ابن عبد البر، تحقیق على محمد بجاوى، دارالجیل، بیروت. أسدالغابة، ابن اثیر جزرى، دارالکتب العلمیه، بیروت. اسرار الحکم فى المفتتح و المختتم، حاج ملا هادى سبزوارى، کتابفروشى اسلامیه چ2، تهران 1362ش. الاصابه، ابن حجر عسقلانى، دارالکتب العلمیه، بیروت. اصطلاحات الاصول و معظم أبحاثها، على مشکینى، دارالهادى، قم. الأصفى فى تفسیر القرآن، مرکز انتشارت دفتر تبلیغات اسلامى، قم 1418ق. اعراب القران )نحاس(، ابو جعفر احمد بن محمد، دارالکتب العلمیه )بیضون(، بیروت 1421ق. اعلام النساء، عمر رضا کحاله، مؤسسة الرساله، چ 1404 5ق. الاعلام، خیر الدین زرکلى، دار العلم للملایین. أعیان الشیعه، سید محسن امین، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران. الاقتصاد الهادى إلى طریق الرشاد، شیخ طوسى، انتشارات کتابخانه جامع چهل ستون، تهران 1375ق. إمتاع الاسماع، مقریزى، احمد بن على، دارالکتب العلمیه، بیروت 1420ق. اهلیة المرأة لتولى السلطه )مسائل حرجة فى فقه المرأة، ج2)، محمد مهدى شمس الدین، مؤسسة المنار. البحر الرائق، ابن نجیم مصرى، دار الکتب العلمیه، چ اول، بیروت 1418ق. بدایة المجتهد، ابن رشد، دارالمعرفه، چ ششم، بیروت 1402ق. البدایة والنهایه، اسماعیل بن کثیر دمشقى، مؤسسة التاریخ، بیروت. بررسیهاى اسلامى، محمد حسین طباطبائى، به کوشش سید هادى خسرو شاهى، بوستان کتاب، قم. بلاغاتالنساء، ابن طیفور، احمد بن ابى طاهر، الشریف الرضى، قم بىتا. تاج العروس، مرتضى زبیدِى، تحقیق على شیرى، دارالفکر، بیروت 1414ق. تاریخ الطبرى، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 8 جلدى، بیروت. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، تحقیق على شیرى، دار الفکر، بیروت 1415ق. تأویل مشکل القرآن، ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه، دار التراث، چ 2، قاهره 1393. تجارب الامم، ابن مسکویه، ویرایش دوم، ابوالقاسم امامى، سروش، تهران. تحفالعقول، ابن شعبة حرّانى، تحقیق على اکبر غفارى، مؤسسة النشر السلامى، قم. تذکرة الفقهاء، علامه حلى، مؤسسه آل البیت، قم 1414 ق. تصنیف غررالحکم، آمدى، تحقیق مصطفى درایتى، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، قم. التعریفات، جرجانى، تحقیق ابراهیم ابیارى، دارالکتاب العربى. تفسیر السمرقندى، المسمى بحر العلوم، نصر بن محمد بن احمد سمرقندى، دار الکتب العلمیه، بیروت 1413. تفسیر الصافى، ملا محسن فیض کاشانى، انتشارت صدرا، تهران 1415ق. تفسیر القرآن العظیم، ابن ابى حاتم، المکتبة العصریه، بیروت 1419ق. تفسیر قمى، على بن ابراهیم، دار الکتاب، قم 1367ش. تهذیب الأحکام، شیخ طوسى، تحقیق حسن الموسوى، خرسان، دارالکتب الاسلامیة، چ4، تهران 1407 ق. جامع احادیث الشیعه، معزى اسماعیل، ناشر مؤلف، قم. جامع المدارک فى شرح مختصر النافع، خوانسارى احمد، مؤسسه اسماعیلیان، چ دوم، قم 1405ق. الجعفریات - الأشعثیات، محمد بن محمد اشعث کوفى، مکتبة نینوى الحدیثه، تهران. الجمل، شیخ مفید، تحقیق میر شریفى، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، قم. جمل من أنسابالأشراف، احمد بن یحیى بلاذرى، تحقیق سهیل زکار، دارالفکر، بیروت. جواهر الکلام فى شرح شرائع الإسلام، محمد حسن نجفى، دار احیاء التراث العربى، بیروت. حبیب السیر، میر خواند، کتابفروشى خیام، چ دوم، تهران 1353ش. حکومت و سیاست )نامه حضرت على به شیعیان(، على اکبر ذاکرى، مؤسسه بوستان کتاب قم. الخرائج والجرائح، قطب الدین راوندى، تحقیق و نشر مؤسسة الامام المهدى، قم. خصال، شیخ صدوق، تحقیق على اکبر غفارى، مؤسسة النشر السلامى، قم. الخلاف، شیخ طوسى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم 1407 ق. در المنثور، جلال الدین سیوطى، کتابخانه آیة الله مرعشى، قم 1404ق. دراسات فى ولایة الفقیه و فقه الدولة الإسلامیة، حسینعلى منتظرى، قم. الدروس الشرعیه، شهید اول، مؤسسة النشر الاسلامى، چ دوم، قم 1417. دعائم الإسلام، قاضى نعمان مصرى، مؤسسه آل البیت، قم. الرسائل، شریف مرتضى، دار القرآن الکریم، قم 1405ق. الرسائل، میرزا قمى، مؤسسه بوستان کتاب، قم. ریاض المسائل، سید على طباطبائى، مؤسسه آل البیت قم. سنن ابن ماجه، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى، دار احیاء التراث العربى، بیروت. سنن الترمذى، تحقیق عبد الرحمن محمد عثمان، دار الفکر، چ دوم، بیروت 1403ق. سنن النسائى، دارالکتب العربى، بیروت. السیرة النبویه، ابن هشام، دار أحیاء التراث العربى، بیروت. سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیر المؤمنین، على اکبر ذاکرى، ج1ویرایش دوم و ج 2، بوستان کتاب قم. الشافى فى العقائد و الأخلاق و الأحکام، فیض کاشانى، دارنشر اللوح المحفوظ، تهران 1425ق. شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، محقق حلى جعفر بن حسن، مؤسسه اسماعیلیان، چ دوم، قم 1408ق. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، کتابخانه آیة الله مرعشى، قم. شعب الإیمان، ابو بکر احمد بن حسین بیهقى، تحقیق ابو هاجر محمد سعید، دارالکتب العلمیه، چ اول 1410ق. صحیح البخارى، محمد بن اسماعیل بخارى، تحقیق زیر نظر بن باز، دارالفکر، چاپ اول، بیروت 1411ق. صحیح مسلم، مسلم بن حجاج نیشابورى، دار الفکر، بیروت و تحقیق محمد فؤاد عبد الباقى، دار أحیاء التراث العربى، بیروت. عمدة القارى شرح صحیح البخارى، بدر الدین محمود بن احمد عینى، دار أحیاء التراث العربى، بیروت. عوالى اللئآلى العزیزیه، ابن ابى جمهور، تحقیق مجتبى عراقى، دارسید الشهداء للنشر، قم 1405ق. عیون المسائل، استرآبادى، میر داماد، تهران - ایران، اول، 1397ه.ق. الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، عبد الحسین امینى، دار الکتاب العربى، بیروت. فتح البارى شرح صحیح البخارى، احمد بن على بن حجر عسقلانى، دار المعرفه، چ دوم، بیروت. الفتوح، فارسى، احمد بن اعثم کوفى، ترجمه احمد بن محمد بن مستوفى هروى، تصحیح مجد طباطبائى، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران. فقه القرآن، قطب الدین سعید بن هبة الله راوندى، کتابخانه آیة الله مرعشى، قم. فقه القضاء، عبد الکریم موسوى اردبیلى، چ دوم، قم 1423ق. الفقه على المذاهب الاربعه، عبد الرحمن جزیرى، دار احیاء التراث العربى، بیروت. قاموس الرجال، شیخ محمد تقى التسترى، مؤسسة النشر السلامى، قم. قرآن در اسلام، محمد حسین طباطبائى، بوستان کتاب، قم. قواعد الأحکام فى معرفة الحلال و الحرام، علامه حلى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم 1413ق. قواعد المرام فى علم الکلام، ، چاپ اول 1406ق. کتابخانه آیة الله مرعشى، قم. کشف الخفاء، اسماعیل بن محمد عجلونى، دار الکتب العلمیه، چ سوم، بیروت 1408ق. چاپ دیگر، تحقیق عبد الحمید هنداوى، مکتبة العصریه، بیروت 1427ق. الکافى، کلینى، تحقیق على اکبر غفارى، دارالکتب الاسلامیه، تهران. الکافى فى الفقه، ابوالصلاح حلبى، تحقیق رضا استادى، کتابخانه عمومى امام امیرالمؤمنین، اصفهان 1403ق. کشف الغمه، على بن عیسى اربلى، تحقیق هاشم رسولى محلاتى، تبریز 1381ق. کنزالفوائد، محمد بن على کراجکى، دارالذخائر، قم 1410ق. لغت نامه، دهخدا، ویرایش سوم، دانشگاه تهران. اللوامع الالهیة فى المباحث الکلامیه، فاضل مقداد، تحقیق و تعلیق شهید قاضى، چاپ دفتر تبلیغات اسلامى، قم. المبسوط فى فقه الإمامیه، شیخ طوسى، المکتبة المرتضویه، چ سوم، تهران 1387 ق. المبسوط، شمس الدین سرخسى، دار المعرفه، بیروت 1406ق. مجلة فقه أهل البیت علیهم السلام )عربى(، مؤسسه فقه اهل البیت، قم. روضة المتقین فى شرح من لا یحضره الفقیه، محمد تقى مجلسى، چاپ کوشان پور. مجمع البحرین، فخر الدین طریحى، 6 جلدى، کتابفروشى مرتضوى، چ سوم، تهران 1416ق. مجمع البیان فى تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسى، انتشارات ناصر خسرو، ج3، تهران 1372ش. مجمع الفائدة و البرهان، محقق احمد اردبیلى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم 1406 ق. مجموعهآثار، استادشهیدمطهرى، ج15و ج22، انتشارات صدرا، تهران. المحلى بالآثار، ابو محمد على ابن حزم اندلسى، دارالکتب العلمیه، بیروت. مختلف الشیعة فى أحکام الشریعة، علامه حلى، مؤسسة النشر الاسلامى، چ2، قم 1413. مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، علامه مجلسى، دار الکتب الاسلامیه، چ 2، تهران 1363. مروج الذهب، على بن حسین مسعودى، تحقیق امیر مهنّا، اعلمى، بیروت. مسالک الأفهام إلى تنقیح شرائع الإسلام، شهید ثانى زین الدین بن على، مؤسّسة المعارف الإسلامیة، قم 1418ق. مستدرک الوسائل، میرزا حسین نورى، مؤسسه آل البیت، قم. المستدرک على الصحیحین، حاکم نیسابورى، با تلخیص ذهبى، دار المعرفه و چاپ دیگر تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، دار الکتب العلمیه، بیروت، چ اول 1411ه. مستند الشیعة فى أحکام الشریعه، ملا احمد نراقى، مؤسسه آل البیت، قم. مسند احمد، دارالفکر، بیروت و چاپ قدیم، دار صادر. مصباح المنیر، فیومى احمد بن محمد مقرى، دارالرضى، قم. المصنف فى الأحادیث و الآثار، عبد الله بن محمد بن ابى شیبه کوفى، تحقیق سعید محمد لحام، دار الفکر، بیروت 1414ق. المصنف، ابو بکر عبد الرزاق. تحقیق حبیب الرحمن اعظمى، مجلس العلمى، هند. معادن الحکمه، محمد بن فیض کاشانى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم. المعتبر فى شرح المختصر، محقق حلى، مؤسسه سید الشهداء، قم 1407ق. المعجم الکبیر، طبرانى، ابوالقاسم سلیمان بن احمد، دار احیاء التراث العربى، بیروت. المغنى و یلیه الشرح الکبیر، ابن قدامه عبد الله، دارالکتب العربى، بیروت، بى تا. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقیق صفوان عدنان داوودى، دارالقلم، دمشق. مقاتل الطالبیین، ابو الفرج على بن حسین اصفهانى، شریف رضى، قم. من لا یحضره الفقیه، تحقیق على اکبر غفارى، ، مؤسسة النشر الاسلامى، قم و مترجم دار الکتب الاسلامیه، تهران. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، قم. منتهى المطلب فى تحقیق المذهب، علامه حلى، مجمع البحوث الاسلامیه، مشهد 1412ق. الموسوعة الفقهیة الکویتیه، جمعى از دانشمندان، چ2، وزارت الأوقاف و الشئون الاسلامیه، کویت 1408 ق. موسوعة طبقات الفقهاء، به اشراف شیخ جعفر سبحانى، تحقیق و نشر مؤسسه امام صادق (ع). چ اول 1420ق. المهذب، ابن البراج، مؤسسة النشر الاسلامى، قم 1406 ق. المیزان، محمد حسین طباطبائى، مؤسسة النشر السلامى، قم. المیزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، دفتر انتشارت اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، قم. نصب الرایه، زیلعى عبد الله بن یوسف، دار الحدیث، قاهره، چ اول 1415ق و چاپ دیگر، دار أحیاء التراث العربى، چ3، بیروت 1407ق. نور الثقلین، عبد على بن جمعه حویزى، مؤسسه اسماعیلیان، قم 1415ق. النور الساطع فى الفقه النافع، شیخ على کاشف الغطاء، مطبعة الآداب، نجف 1381ق. نهایة الإرب فى فنون العرب، شهاب الدین احمد نویرى، دارالکتب، قاهره 1423ق. و مترجم، ترجمه محمود دامغانى، امیر کبیر، تهران 1364ش. نهج البلاغه، سید رضى، تحقیق صبحى صالح، چاپ بیروت. نهج السعادة، محمد باقر محمودى، دارالتضامن، بیروت. نهجالحق، علامه حلى. دار الهجره، قم. نیل الأوطار، محمد بن على بن محمد شوکانى، دار الجیل، بیروت 1972م. الوافى، فیض کاشانى، مکتبة الامام امیر المؤمنین، اصفهان. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، مؤسسه آل البیت، قم. یاداشتهاى استاد مطهرى، انتشارات صدرا، تهران. پى نوشتها: × عضو هیأت علمى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى. 1. لغت نامه، دهخدا، ج823237/15. 2. التعریفات/ 329. 3. أحزاب، آیه6. 4. الرسائل، شریف مرتضى، ج253 /3. 5. قواعد المرام فى علم الکلام، ابن میثم/174. 6. هى رئاسة عامة فى الدین و الدنیا لشخص انسانى خلافة عن النبى هدف از قید انسانى، خروج جن و ملک و از قید خلافت از نبى، خارج کردن پیامبران است چون گاهى نبى هم امام است. اللوامع الالهیة فى مباحث الکلامیه/319. 7. الموسوعة الفقهیة الکویتیه، ج152/45. 8. همان، ج 156152/45. 9. الخلاف، ج213/6. 10. المبسوط فى فقه الإمامیة، ج307/8. 11. الشرائع، ج 6867/4. 12. قواعد الأحکام فى معرفة الحلال و الحرام، ج421/3. 13. الدروس الشرعیه، ج 65/2. 14. المسالک، ج328327/13. 15. ریاض المسائل، ج8/15. 16. جواهر الکلام فى شرح شرائع الإسلام، ج12/40. 17. الاحکام السلطانیه، ابویعلى فراء، ص 60. 18. الاحکام السلطانیه، ماوردى/109. 19. بدایة المجتهد، ج460/2. 20. المغنى، ج 380/11. 21. مجلة فقه أهل البیت، علیهم السلام )عربى(، شماره102/10; دراسات فى ولایة الفقیه و فقه الدولة الإسلامیة، ج336/1. 22. مجمع الفائدة و البرهان، ج 15/12. 23. الرسائل، میرزا قمى، ج598/2. 24. جامع المدارک، ج7/6. 25. فقه القضاء، ج130/1. 26. الخلاف، ج213/6; المغنى و یلیه الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج380/11; احکام القرآن، ابن عربى، ج1457/3. 27. أهلیة المراه لتولى السلطه، محمد مهدى شمس الدین/4342. 28. عوالى اللئآلى، ج255/1; مستدرک الوسائل ج248/14; جامع احادیث الشیعه، ج255/20; مسند احمد حنبل، ج5/2، چاپ قدیم، دارالفکر. 29. المحلى بالآثار، ج 527/8، ش 1800) 1804). 30. النور الساطع فى الفقه النافع، شیخ على کاشف الغطا، ج205/2. 31. سوره نمل، آیه 34. 32. تفسیر قمى، ج128/2. 33. الاصفى، ج907/2; تفسیر صافى، ج 65/4. 34. نور الثقلین، ج 86/4. 35. تأویل مشکل القرآن/294، »لیس من قولها». 36. اعراب القرآن، نحاس، ج144/3. 37. تفسیر ابن ابى حاتم، ج 2877/9; درالمنثور، سیوطى، ج 107/5; تفسیر السمرقندى )بحر العلوم(، ج 495/2. »قال ابن عباس هذا قول الله تعالى للنبى (ص) قال: و کذلک یفعلون تصدیقا لقول المرآة قال الحسن: هذا قول بلقیس این سلیمان وجنوده کذلک یفعلون و اکثر المفسرین على خلاف ذلک». 38. »ثم ذکرهن بخصال التوبة من حواء قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و الشوق من آسیة رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَکَ بَیتاً فِى الْجَنَّةِ و الضیافة من سارة وَ امْرَأَتُهُ قائِمَة و العقل من بلقیس إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیةً و الحیاء من امرأة موسى فَجأَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِى و الإحسان من خدیجة وَ وَجَدَکَ عائِلًا و النصیحة». مناقب آل ابى طالب، ج320/3; بحارالأنوار، ج32/43. 39. سوره نمل، آیه 25. 40. یادداشتها، استاد مطهرى، ج290/5. 41. سوره توبه، آیه 71. 42. قرآن در اسلام/116. 43. المیزان، ج13/14. 44. سوره احزاب، آیه 6. 45. »أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الأمْرِ مِنْکُمْ» سوره نساء، آیه 59. 46. »إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ» سوره مائده، آیه 55. 47. بررسىهاى اسلامى، ج174/1. 48. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج630/22. 49. نهج البلاغه، نامه 362/47. »لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَیوَلَّى عَلَیکُمْ أَشْرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یسْتَجَابُ لَکُمْ». 50. تحفالعقول/237; بحار الأنوار، ج79/97. 51. مقاتل الطالبیین/207; الارشاد، شیخ مفید، ج192/2; بحار الأنوار، ج 188/46 و ج277/47; سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیر المؤمنین، ج606/1، ویرایش دوم. 52. این پاسخ مناسب به کسانى است که هر گونه قیام اصلاحى را قبل ظهور مردود مىدانند و به روایات باب 13 کتاب جهاد وسائل الشیعه استناد مىکنند. وسائل الشیعه، ج35/11، ابواب جهاد العدو، چاپ اسلامیه. 53. بحار الأنوار، ج165/48. »مضى والله مسلماً صالحاً صوّاماً آمراً بالمعروف ناهیاً عن المنکر، ما کان فى أهل المدینة مثله. » 54. همان/169 161. 55. »و فى الآیة دلالة على أن الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر من فروض الأعیان لأنه جعلهما من صفات جمیع المؤمنین و لم یخص قوما منهم دون قوم» مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج77/5. 56. الاقتصاد الهادى إلى طریق الرشاد، شیخ طوسى/147. 57. الاصابه، ج334/8; امتاع الاسماع، ج53/1. 58. سوره ممتحنه، آیه12. »یا أَیهَا النَّبِى إِذَا جَأَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یبَایعْنَکَ عَلَى أَنْ لاَ یشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیئاً وَ لاَ یسْرِقْنَ وَ لاَ یزْنِینَ وَ لاَ یقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ وَ لاَ یأْتِینَ بِبُهْتَانً یفْتَرِینَهُ بَینَ أَیدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لاَ یعْصِینَکَ فِى مَعْرُوفً فَبَایعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُور رَحِیم». 59. تاریخ طبرى، ج 328/2، ادوار فقه، ج212/1. 60. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج473/2; الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج510/1; حبیب السیر، میر خواند، ج144/3. 61. نهج البلاغه، خطبه229. 62. مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول; ج185/5; البدایة والنهایه، ج122/3. 63. السیرة النبویه، ابن هشام، ج426/1. 64. الاحسان بترتیب صحیح ابن حبّان، ج7/5، ش4500. 65. سوره طه، آیه 3129. 66. سوره فرقان، آیه 35. 67. بحار الأنوار، ج222/38. 68. »و قد أمرنى الله تعالى ان ادعوکم الیه، فأیکم یؤازرنى على هذا الأمر على ان یکون أخى و وصیى و خلیفتى فیکم؟ قال: فاحجم القوم عنها جمیعا، و قلت: و انى لاحدثهم سنا، و أرمصهم عینا، و اعظمهم بطنا، و أحمشهم ساقا، انا یا نبى الله، أکون وزیرک علیه فاخذ برقبتى، ثم قال: ان هذا أخى و وصى و خلیفتى فیکم، فاسمعوا له و أطیعوا. » تاریخالطبرى، ج321/2. 69. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 91. 70. تاج العروس، ج589/7، تحقیق على شیرى; مصباح المنیر، ج657/2. 71. تاریخالطبرى، ج637/2; إمتاعالأسماع، ج156/3. 72. الاصابه، ج406/8، ش 12065. 73. الکافى، ج45/5; تهذیب الأحکام، ج148/6. 74. منتهى المطلب فى تحقیق المذهب، ج325/14; المعجم الکبیر، ج336/10، ح 10833. 75. الخلاف; ج198/4. 76. الکافى فى الفقه، حلبى/259. »و من السنة تنفیل النساء قبل القسمة لأنهن یداوین الجرحى و یعللن المرضى و یصلحن أزواد )کذا( المجاهدین. ». 77. الاستیعاب، ج1948/4. 78. الاعلام، زرکلى، ج19/8. 79. جمل من أنسابالأشراف، ج397 291/1، تحقیق سهیل زکار. 80. اعلام النساء، ج 67/1. 81. أسدالغابة، ج172/7، ش7067، شرح حال صفیه. 82. مروج الذهب، ج388/2، تحقیق امیر مهنّا. 83. تجارب الامم، ج507/1، ویرایش دوم امامى; نهایة الإرب، ج73/20; مترجم، ج 155/5، ترجمه مهدوى دامغانى. 84. الجمل/415. »و لما عزم أمیر المؤمنین (ع) على المسیر إلى الکوفة أنفذ إلى عائشة یأمرها بالرحیل إلى المدینة فتهیأت لذلک و أنفذ معها أربعین امرأة ألبسهن العمائم و القلانس و قلدهن السیوف و أمرهن أن یحفظنها و یکن عن یمینها و شمالها و من ورائها فجعلت عائشة تقول فى الطریق اللهم افعل بعلى بن أبى طالب بما فعل بى بعث معى الرجال و لم یحفظ بى حرمة رسول الله ص فلما قدمن المدینة معها ألقین العمائم و السیوف و دخلن معها فلما رأتهن ندمت على ما فرطت بذم أمیر المؤمنین ع و سبّه و قالت جزى الله ابن أبى طالب خیرا فلقد حفظ فى حرمة رسول الله(ص). » 85. الفتوح، فارسى، تحقیق مجد طباطبائى/182. 86. سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیر المؤمنین، ج338/2. 87. مروج الذهب، ج388/2. 88. الفتوح، ج 56/2. 89. بلاغاتالنساء/ 47. 90. بحار الأنوار، ج 119/41; کشف الغمه، ج173/1; تاریخ مدینة دمشق، ج 225/69 تحقیق على شیرى; معادن الحکمه، ج 419/1; أعیان الشیعه، ج324/7; قاموس الرجال، ج285 - 284/12; نهج السعادة، ج 144/4. 91. سوره نساء، آیه 34. 92. مسائل حرجة فى فقه المرأة، ج64/2، با عنوان اهلیة المرأة لتولى السلطه. 93. المیزان، ترجمه، ج543/4. 94. المبسوط فى فقه الإمامیه، ج2/6. 95. فقه القرآن، ج116/2. 96. المهذب، ابن البراج، ج225/2. 97. یاداشتهاى استاد مطهرى، ج180/5. 98. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج832/15. 99. اهلیة المرأة لتولى السلطه/69. 100. الجعفریات - الأشعثیات/107; دعائم الإسلام، ج217/2. 101. سوره زخرف، آیه 18 17. 102. سوره نحل، آیه 5857. 103. سوره احزاب، آیه 33. 104. صحیح البخارى، ج100/8، کتاب الفتن، ح 47; سنن النسائى، ج227/8، کتاب آداب القضاة، باب النهى عن استعمال النساء فى الحکم; سنن الترمذى، ج 360/3، الباب 64 من أبواب الفتن، ح 2365; المستدرک على الصحیحین، ج 119/3، با تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا/128 ح4608. 105. الخلاف، ج 213/6. 106. أهلیة المرأة لتولى السلطه/81. 107. مسند احمد، ج 326/7، ح 20499 و چاپ قدیم ج 38/5، دار صادر. 108. تحف العقول/35; الخرائج والجرائح، ج 79/1; بحار الأنوار، ج138/74. 109. جامع المدارک فى شرح مختصر النافع، ج7/6. 110. اهلیة المرأة لتولى السلطه/84. 111. صحیح البخارى، کتاب الحائض باب ترک الحائض الصوم، ج90/1، ح 304. 112. همان، باب الزکات على الاقارب، ج154/1، ح 1462. 113. همان، باب شهادة النساء، ج 206/3، ح2658. 114. همان، ج294/2، ح 1951. 115. صحیح مسلم، ج61/1، ح 250. تحقیق محمد فؤاد عبد الباقى، ج86/1، ح 132، دار أحیاء التراث العربى. 116. شعب الإیمان، بیهقى، ج61/1; ج297/4. 117. المستدرک على الصحیحین، با تلخیص ذهبى، ج645/4، با تعبیر »اغلب للب». 118. صحیح البخارى، کتاب الحائض باب ترک الحائض الصوم، ج90/1، ح 304، تحقیق زیر نظر بن باز. 119. سوره بقره، آیه 282. 120. نهج البلاغه، خطبه هشتاد، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى. 121. همان، نامه14. »فَإِنَّهُنَّ ضَعِیفَاتُ الْقُوَى وَ الْأَنْفُسِ وَ الْعُقُولِ». 122. مناقب آل ابى طالب، ج262/2. 123. حکومت و سیاست. 124. نهج البلاغه، خطبه 156 125. اهلیة المرأة لتولى السلطه/102. 126. مستدرک الوسائل، ج425424/17. 127. بحارالأنوار، ج6/75. 128. نهجالبلاغه/402; بحارالأنوار، ج160/1. 129. تصنیف غررالحکم/444، ش 10141. 130. نهج البلاغه، نامه 78. »فَإِنَّ الشَّقِى مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِى مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ». 131. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج102/16. 132. مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودى/577. 133. مجمع البحرین; ج6 353/1 جلدى; تاج العروس من جواهر القاموس، ج504/15. 134. اسرار الحکم فى المفتتح و المختتم/640. 135. در حاشیه مفردات، این مطلب را به دیوان حضرت و ادب الدین و الدنیا/15و احیاء العلوم، ج86/1، آدرس داده است. 136. الوافى; ج55/1 ; الشافى فى العقائد و الأخلاق و الأحکام; ج39/1; اصطلاحات الأصول و معظم أبحاثها/170. 137. من لا یحضره الفقیه، ج364/4; مترجم، ج292/6. 138. روضة المتقین فى شرح من لا یحضره الفقیه، ج191/12، چاپ کوشانپور. 139. همان، ج214/10، و لا شک فى المنصوب الخاص أما العام کالفقیه. 140. عیون المسائل، میر داماد/220. 141. موسوعة طبقات الفقهاء، ج 168/11. 142. مستدرکالوسائل، ج 349/8; خصال، صدوق/585 »جَابِرً الْجُعْفِى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرً(ع) یقُولُ لَیسَ عَلَى النِّسَاءِ أَذَانُ وَ لَا إِقَامَةُ وَ لَا جُمُعَةُ وَ لَا جَمَاعَةُ وَ لَا عِیادَةُ الْمَرِیضِ وَ لَا اتِّبَاعُ الْجِنَازَةِ وَ لَا إِجْهَارُ بِالتَّلْبِیةِ وَ لَا الْهَرْوَلَةُ بَینَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ لَا اسْتِلَامُ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ لَا دُخُولُ الْکَعْبَةِ وَ لَا الْحَلْقُ إِنَّمَا یقَصِّرْنَ مِنْ شُعُورِهِنَّ وَ لَا تُوَلَّى الْمَرْأَةُ الْقَضَاءَ وَ لَا تُوَلَّى الْإِمَارَةَ وَ لَا تُسْتَشَارُ وَ لَا تَذْبَحُ إِلَّا مِنَ الِاضْطِرَارِ.» 143. الکافى، ج518/5. 144. الخلاف، ج213/6. 145. نهجالحق/562، »و من ولّاها القضاء قدّمها و أخّر الرجال. » 146. البحر الرائق، ج620/1، باب الامامه; نصب الرایه، ج46/2، چاپ دیگر/36، دار أحیاء التراث العربى. 147. شرح مغنى ابن قدامه، ج627/1 و ج66/2. 148. مستدرک الوسائل، ج333/3، »بَابُ کَرَاهَةِ صَلَاةِ الرَّجُلِ وَ المَرْأَةُ تُصَلِّى قُدَّامَهُ أَوْ إِلَى جَانِبِهِ وَ کَذَا المَرْأَةُ إِلَّا بِمَکَّةَ. » 149. نیل الأوطار، ج 220/3; فتح البارى، ج 177/2; عمدة القارى، ج261/5. 150. المصنف، ج149/3، ح 5115; کشف الخفاء، ج67/1 با تحقیق عبد الحمید هنداوى/78، ح156. 151. سنن، ابن ماجه، ج319/1، ح 10011000; المصنف، ابن ابى شیبه، ج378/2، باب 221. 152. المعتبر فى شرح المختصر، ج438 426/2. 153. تذکرة الفقهاء، ج415/2، چاپ جدید; مختلف الشیعة فى أحکام الشریعة، ج112/2. 154. المبسوط، سرخسى، ج 180/1; منتهى المطلب فى تحقیق المذهب، ج225/6. 155. نهجالبلاغة، حکمت 485، نامه 31. »یأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانُ لَا یقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ وَ لَا یظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ وَ لَا یضَعَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ یعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ وَ إِمَارَةِ الصِّبْیانِ وَ تَدْبِیرِ الْخِصْیانِ». 156. الکافى، ج518/5. 157. نهج البلاغه، نامه 31. 158. الکافى، ج517/5. 159. همان/517. 160. همان/518. 161. همان. 162. سوره شورى، آیه 38. و أمرهم شورى بینهم. 163. سوره نور، آیه62. »إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرً جامِعً لَمْ یذْهَبُوا حَتَّى یسْتَأْذِنُوه. » 164. سوره بقره، آیه 233. 165. سوره قصص، آیه 25. 166. کنزالفوائد، ج 376/1; بحارالأنوار، ج253/100، »مَنْ جَرَّبْتَ بِکَمَالِ عَقْلًِ». 167. تصنیف غررالحکم/442; مستدرکالوسائل، ج 343/8، »خَیر مَنْ شَاوَرْتَ ذَوُو النُّهَى وَ الْعِلْمِ وَ أُولُو التَّجَارِبِ وَ الْحَزْم». 168. نهج الحق/562. »ذهبت الإمامیة إلى أنه لا یجوز أن یتولى المرأة القضاء. » 169. مسالک الأفهام إلى تنقیح شرائع الإسلام، شهید ثانى، ج329/13، »هو موضع وفاق». 170. مستند الشیعة فى أحکام الشریعه، ج35/17. 171. جواهر الکلام فى شرح شرائع الإسلام، ج12/40. 172. مجمع الفائدة و البرهان فى شرح إرشاد الأذهان، ج15/12. »و امّا اشتراط الذکورة، فذلک ظاهر فیما لم یجز للمرأة فیه أمر، و امّا فى غیر ذلک فلا نعلم له دلیلا واضحا، نعم ذلک هو المشهور. فلو کان إجماعا، فلا بحث، و الّا فالمنع بالکلیة محلّ بحث، إذ لا محذور فى حکمها بشهادة النساء، مع سماع شهادتهن بین المرأتین مثلا بشىء مع اتصافها بشرائط الحکم. » | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,771 |