تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,338 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,290 |
پرواز با دعای عرفه | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 19، 223-آبان -1387-، مهر 1387 | ||
نویسنده | ||
علی باباجانی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
جنگ است و نه یک دشمن، که دشمنانی روبهرویم ایستادهاند. دشمنانی که برای براندازیام دست به دست هم دادهاند. جنگ است و من یکه و تنها ایستادهام در مقابلشان. با اسلحهای که در دست دارم. هر چند این اسلحه برای از بین بردنشان کارساز نیست. جنگ است و جنگل پیش رو که پشت هر درختش دشمنی در کمین است. جنگ است و این همه مانع روبهرو که پاگذاشتن و قدم برداشتن ممکن است به قیمت جانم تمام شود. دشمنم آماده است. دشمن که نه، دشمنانم.
دشمنانم در شکلها و رنگهای مختلف روبهرویم ظاهر میشوند. گاه دشمنم در قالب یک دوست میآید و در فکر براندازیام است. دشمنم همین ترسی است که برای رفتن از پلههای آسمان دارم. دشمنم مشکلات دور و برم است که میآیند تا مرا بشکنند. هر چند گاهی در مبارزه، مشکلات را میشکنم، گاهی آنها غالب میشوند و مرا میشکنند. دشمن من این هیبت ترسناک ناامیدی است که چیزی جز سیاهی و نفرت را به من نمیدهد. دشمن من دوری از حضور تو است، بیگانه بودن با نام و یاد تو است که نمیگذارد به تو فکر کنم و به تو عشق بورزم. دشمن من سرزنش ملامتگران است. پچ پچ بیهودهی اطرافیان است که: «تو نمیتوانی، تو دیگر تمام شدی، از تو برنمیآید، ولش کن» و.... و هزاران سیگنال منفی که مثل رعد و برق، ذهنم را آشفته میکنند.
دشمنم خودم هستم. با این همه منفیبافیها، خودم را به چاه میفرستم، بیآن که به ماه فکر کنم. دشمنم این همه تنبلیهاست که راه را برای جلورفتن بسته است. رسوب مولکولهای تنبلی در پیکرم، مرا تکه سنگی میکند که نمیگذارد از جا بلند شوم. دشمنم همهی احساسهای بدی است که در خود انبار کردهام. وقتی که این همه گل و درخت و زیبایی و آواز رودها و حرفهای خوب است، واژهها را بیهوده تلف میکنم، تا دست به کار بزرگی نزنم.
دشمنم بیهودگی است. احساس بیهوده بودن؛ احساس این که پوچم و به هیچ دردی نمیخورم. دشمنم احساس باطلی است که مرا از مسیر راست جدا میکند و در پیچ و خم انحراف گم میشوم. دشمن من دوری از تو است. ای تو که به قول خودت از رگ گردن به من نزدیکتری.
دشمن من عادت است؛ عادت به کارهای بینتیجه. عادت به کارهایی که نفرتآور است و دیگران را هم خسته میکند. دشمن من عادت به کارهایی است که نتیجهاش جز دود چیزی نیست. دشمن من آتشی است که به جانم میافتد تا تکهتکه تبدیل به خاکسترم کند. وای خدا چهقدر در این دنیا دشمن زیاد است! چهقدر غول و چهقدر دیوهای تنومندی روبهرویم صفآرایی کردهاند. انگار یک بازی رایانهای است که هر لحظه میخواهم گیمآور شوم! لحظهای که خون به من نمیرسد و تیر دشمن مرا از پا درمیآورد، انگار در لحظهای قرار گرفتهام که دیگر فرصتی برای زنده ماندن نیست! با این همه دشمن چه کار باید کرد؟ چگونه میتوان این همه دشمن را از پا درآورد یا لااقل از دستشان فرار کرد؟ چگونه توان پیدا کنم تا خود را زنده نگه دارم در برابر این همه دشمن، و این همه گرمیها و سردیها و راههای سخت و دشوار؟
تنها یک راه میماند. یک مسیر میماند، و آن مسیری است که به تو ختم میشود. ای اول و آخر هر مسیر. ای که حضورت همهی دشمنان مرئی و نامرئی را ناکار میکند. ای که نورت، سیاهیها را میزداید. تنها تویی که میتوانی به من قدرت بدهی تا در برابر ترس، ناامیدی، پوچی، باطلی و همهی دشمنان کوچک و بزرگم بایستم. تو خون تازهای به من میدهی تا در این جنگ، تا در این بازی زندگی و مرگ، گیمآور نشوم. تویی که جان تازهای میدهی تا بروم، تلاش کنم و مثل یک پرنده به قلهی فتح برسم. اگر تو نباشی کدام قدرت میتواند این همه دشمن را از بین ببرد؟ من بیحضور روشنت، تاریکم. من بیدست نوازشت، نیازمند این و آنم. من بیتوجّهت، بیجهت به این سو و آن سو حیرانم. بینگاهت پر از آهم. بیتو مردهی راه ترسم. کشتهی راه بیهودگیام. نابود شدهی این دشمنان کوچک و بزرگم.
ای توانگر، هر لحظه و هر آن، این دشمنان در کمین مناند. مرا فراموش نکن و دست قدرتمندت را پشتوانهی راهم کن. حضورت را روشنیبخش شبهایم کن و نگذار دور و برم این همه دشمن پرسه بزنند! مواظبم باش خدا!
تو به یاریات مرا بر دشمنان پیروز میکنی. اگر یاریات نبود، من مغلوب دشمن میشدم.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 120 |