تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,791 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,974 |
داستان | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 19، شماره 228، اسفند 1387 | ||
نویسندگان | ||
علی باباجانی؛ مرندی مژگان بابا | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
هر کسی را بهر کاری ساختند
منشی در انتظار دستور اوزون حسن بود. اوزون حسن رو به منشی گفت: «حرفهایی دربارهی قرآن دارم که مایلم آنها را بنگاری و تنظیم کنی.»
منشی که قلم و دوات در کنارش بود گفت: «هر چه سرورم بفرمایند، مینگارم.»
حاکم آققویونلو به مسائل دینی اهمیت میداد و به قرائت قرآن علاقه داشت. او در جلسههای عالمان، قرائت قرآن را آموخته بود و احساس میکرد که میتواند عالمی صاحبنظر در علوم قرآنی باشد. به همین خاطر به منشی خود هر آنچه را که در نظر داشت گفت. منشی هم حرفهای شاه را نوشت. نظرهای اوزون حسن تبدیل به کتاب شد. هنرمندان هم باذوق و سلیقهی تمام، کتاب را صفحهبندی و تذهیب و جلد کردند.
کتاب که حاضر شد، اوزون حسن دانشمندان و روحانیان را جمع کرد تا دربارهی کتاب نظر بدهند. دانشمندان سراپا گوش بودند. اوزون حسن رو به حاضران کرد و گفت: «به تازگی یک کتاب تألیف کردهام که حاصل افکار من است. دوست دارم آن را بخوانم تا نظرهای شما را بشنوم.»
مردی که کتاب را در دست داشت بااحترام آن را به اوزون حسن داد. اوزون حسن کتاب را گرفت و با صدای بلند، قسمتی از آن را خواند. یکی از دانشمندان بهتزده گفت: «احسنت! مرحبا به سلطان که چنین زیبا و گیرا نوشتهاند.»
دانشمند دیگری که در کُنج اتاق بود گفت: «به راستی که حاکمی فاضل و دانا هستید که اینگونه دربارهی قرآن نظر دادهاید.»
همهمهای در بین حاضران افتاد. تعدادی دیگر به شاه آفرین گفتند؛ اما این برای اوزون حسن راضیکننده نبود. اوزون حسن گفت: «دیگر کسی حرفی برای گفن ندارد؟»
در میان دانشمندان، مولانا علی فرمه اصفهانی گفت: «با اجازهی حضرت سلطان من حرف دارم.»
اوزون حسن سری تکان داد و گفت: «مشتاقم که بشنوم.»
علی فرمه از روحانیان محترم و بانفوذ روزگار خود بود. کمی خودش را جابهجا کرد و گفت: «باعرض معذرت میخواهم بگویم که کتاب حاضر را کاملاً نخواندهام که نظر قطعی بدهم، اما آنچه از شما شنیدم، چیزی جز مطالب نامربوط و گزاف نیست. این سخنان پایه و اساسی ندارد.»
سروصدا در اتاق بزرگ پیچید. خشم سراپای وجود اوزون حسن را گرفت؛ اما نخواست زود قضاوت کند. باغرور شاهانهاش رو به علی کرد و گفت: «مگر دیوانه شدهای که در چنین جمعی، این سخنان نسنجیده را میگویی؟»
چند نفر هم به او اعتراض کردند؛ اما علی فرمه همانطور خونسرد ایستاده بود. نگاهش را به چشمهای اوزون حسن دوخت و بااحترام گفت: «نه سرورم، من دیوانه نیستم. من حرفهایم را به خاطر دین و اسلام و از سر دلسوزی میزنم.» بعد دستش را بلند کرد و با اشاره به همهی حاضران گفت: «سرورم! همهی کسانی که اینجا هستند، میدانند که حق با من است؛ ولی برای اینکه خاطر حضرت والا را نرنجانند، حرفم را در ظاهر قبول نمیکنند؛ چون رعایت آداب و اخلاق در نظر اینها از حرف حقزدن و پاسداری از حقیقت، مهمتر است.»
کسی حرفی نمیزد. اوزون حسن با نگاه نافذش همهی حاضران را از نظر گذراند و پرسید: «با شما هستم، ای دانشمندانی که در علمها و فنهای مختلف تبحر و تخصص دارید! آیا حرف علی فرمه اصفهانی درست است؟ آیا قبول دارید که او راست میگوید؟»
آرام آرام هر کسی سر تأیید تکان میداد. یکی از دانشمندان که لاغر اندام و نحیف بود از جایش بلند شد و گفت: «سرورم! با تمام احترامی که برای شما قائلم، ما معتقدیم که حرف مولانا درست است.»
دیگری گفت: «اما مولانا بیادبانه و باجسارت سخن گفت.»
آن دانشمند جواب داد: «هر چه مولانا در نظر شما و به ظاهر بیادبانه سخن راند، به این معنا نیست که به جناب سلطان بیاحترامی کرده؛ او منظورش این است که کتاب بزرگی مثل قرآن کریم، به زبان عربی است. کسی که میخواهد دربارهی آیههای این کتاب مقدس نظر بدهد، باید با فقه و مسائل دینی آشنا باشد. آشنایی با این مسائل هم نیاز به تسلط و آگاهی به زبان عربی دارد. اگر کسی این تسلط را نداشته باشد، نمیتواند از فقه و دین آگاه شود. برداشت نادرست از آیهها، مسؤولیت خطرناکی برای جامعه دارد و به زیان جامعه است.»
اوزون حسن وقتی این حرفها را شنید، بیآن که عصبانی شود، با صدای بلند داد زد: «لگن و پارچی پر از آب بیاورید!»
همه باتعجب به هم نگاه کردند. اوزون حسن چه کاری میخواست بکند؟ طولی نکشید که دو نفر وارد اتاق شدند. یکی لگن مسی بزرگی در دست داشت و دیگری پارچی پر از آب. اوزون حسن دستور داد که لگن را جلوِ او بگذارند.
او کتاب را در دست گرفت و به مردی که پارچ آب در دستش بود دستور داد که آب را روی کتاب بریزد. اوزون حسن در حضور دانشمندان همهی نوشتههای کتاب را شست تا اثری از آن باقی نماند و به دیگران بگوید که هر کسی را بهر کاری ساختند.﷼
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 136 |