تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,085 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,032 |
کوچه پس کوچه | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 19، شماره 228، اسفند 1387 | ||
نویسنده | ||
نیا معصومه بخشى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
داستان «قراره امروز بابا ماشین بخره» نوشتهى خانم زهرا نقویان (چاپ شده در شمارهى دى ماه 86) داستان دخترى است که بابایش مىخواهد ماشین بخرد و او سر این که چه کسى زودتر ماشین را ببیند با برادرانش رقابت مىکند و سرانجام موفق هم نمىشود.
این داستان با جذابیتى که دارد خواننده را وادار مىکند تا انتظار بکشد و ببیند آخرش چه مىشود؟ این یکى از ویژگىهاى خوب این داستان (تعلیق) است.
امّا یک ویژگى که در این داستان وجود دارد و باعث شده داستان به خاطره نزدیک شده باشد همان شعار معروف نویسندههاست که: «نگو، نشان بده» که متأسفانه در این داستان رعایت نشده است. مثلا در جایى از داستان:
«... لطفآ بعد از شنیدن صداى بوق از دیوار بپرید بالا؛ چون من در را باز نمىکنم. باز داشت روى خط اعصابم راه میرفت ...»
در این قسمت منظور نویسنده این بوده است که باز داشت حرص مرا درمیآورد. وقتى این جمله را مىخوانیم هیچ حسّ اعصاب خُردى یا... به ما دست نمیدهد و فقط ما مىشنویم که اعصاب راوى خرد شده است. به نظر شما بهتر نیست بهجاى این که اعصابم را خرد مىکند نشان بدهیم اعصاب راوى خرد شده است و این چنین بگوییم:
«... لطفآ پس از شنیدن صداى بوق از دیوار بپرید بالا؛ چون من در
را باز نمىکنم. نگذاشتم حرفش تمام شود. انگشتم را گذاشتم روى زنگ و فشار دادم... اگر جواد گوشى را برنمیداشت پدر آیفون درمیآمد...»
با همین جمله مىتوانیم نهایت اعصابخردى راوى را نشان بدهیم؛ چون اصولا کسى زنگ را به مدت طولانى فشار میدهد که حرصش درآمده است. در این قسمت هم، چنین اشتباهى تکرار شده است:
«... به هر ضرب و زورى بود از دیوار آمدم بالا و خودم را مثل اجل معلق...»
در اینجا شما، بالا رفتن از دیوار را مثل راه رفتن روى یک سطح صاف فرض کردهاید بدون سختى، ترس و... در صورتى که بالا رفتن از دیوار آن هم براى یک دختر چندان آسان نیست. درست است که گفتهاید: به هر ضرب و زورى... امّا باز هم چون نشان ندادهاید، هیچگونه ترس و اضطرابى به مخاطب وارد نمىشود. در حالى که اگر مىخواستید بالا رفتن از دیوار را نشان بدهید اینگونه مىشد:
«... هیچکس توى کوچه نبود. بهترین موقع بود تا شجاعتم را بهشان نشان میدادم. دستم را به علمک گاز گرفتم و پایم را گذاشتم روى لولهاش. دستم را بردم بالاتر و پایم را روى دستهى در گذاشتم. یک ذره دیگر تا دیوار مانده بود. بین زمین و هوا معلق بودم. اگر یک نفر رد مىشد و ضایع شدن را میدید! دستم را از روى لوله برداشتم و یواش یواش بردم بالا تا رسید به دیوار. خودم
را کشیدم بالا و نشستم روى دیوار. حالا مانده بود راه برگشت. نشستم لب دیوار و پایم را آویزان کردم تا رسید به دستهى در. خودم را انداختم پایین و پریدم توى حیاط...»
خب حالا خودتان مقایسه کنید. زیباتر نشد؟ حالا آن حسى که باید از بالا رفتن از دیوار به خواننده منتقل مىکردیم، کردهایم...
گفتن به نشان دادن مثل این است که در جاى حساس فیلم، یک نفر بیاید، جلوِ تلویزیون بایستد و فیلم را گزارش کند: «نشست، بلند شد...» فرق دیدن فیلم با گفتن آن مثل فرق نشان دادن است با گفتن داستان!
امیدوارم منظور مرا فهمیده باشید. راستى من اصلا قصد نصیحت به این دوست عزیزمان را نداشتم. انشاءالله اگر آثار من هم در مجله چاپ شد آن را نقد بفرمایید.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 113 |