تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,764 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,969 |
کوچه دوستی | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 20، شماره 19، فروردین 1388 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
کوچه دوستی
سلام دوست عزیزم، آسمانهی مهربان!
نمیدانی چهقدر دلم برایت تنگ شده، آنقدر که حتی فکرش را هم نمیتوانی بکنی؛ آنقدر که قابل گفتن نیست. دلم به اندازهی یک مورچه شد؛ یا نه... من چی میگم؟ کوچکتر از اون... به اندازهی یک نقطه. شایدم باورت نشه که دلم از تنگی از نقطه. به روزنهای گرفته تبدیل شده است. پس از پایان امتحانات حسابی خسته بودم و حتی وقت نمیکردم که برایت نامه بنویسم یا حتی شعر بگم و نمیدانم یه داستان...
خیلی وقته که یه داستان خیلی قشنگ میخوام بنویسم؛ ولی از بس سرم شلوغ است نمیتوانم آن را بخوانم، چه برسد به اینکه داستان بنویسم؛ امّا در ذهنم نگه داشتم برای تابستان... وای ناراحت نشیها، فکر نکنی تنبلی میکنم، نه... تنبل نیستم. آخه درسهای سنگینی دارم. اگر نخوانم نمیتوانم شاگرد اول کلاس بمانم. میدانم که تو هم همین آرزو را برایم داری... اینطور نیست؟...
وای از دستِ این پرحرفیهای من! عزیزم، سرت را درد نیاورم. اول ازت معذرتخواهی میکنم. آخر نامههای قبلی هم همه با عصبانیت است. وای نمیدانی چهقدر پشیمان شدم. تو که منو بخشیدی، اینطور نیست؟ آخر تو من را نبخشی کی باید مرا ببخشد. میدانی آخر تو برادرِ آسمانی، آسمانیهای عزیز... ازت ممنونم که قسمتی از مطالبم را چاپ کردی. وای ازت خواهش دارم! میخواهم یکی از شعرهایم را که گفتی به نثر نزدیک است برایم اصلاح کنی و برایم بفرستی تا بفهمم اشکالم از کجاست...
نمیدانی هر بار که نامهات را میخوانم چهقدر دلم هوای تو را میکند. خیلی دوست دارم یه روز بیام و از نزدیک اتاق آسمانهایات را ببینم. دوست عزیزم! گفتم که سرم شلوغ بود و خیلی اندک توانستم برایت هدیه بفرستم. وای، خوب همین هم بس است دیگر. خودت قبول کن... بهراستی یک روز سرِ زنگ ادبیات فارسی از دبیر خوبمان خانم نظریمنش یه حرف خوب شنیدم. خواستم به تو هم بگم: «هر وقت به فکر مشکلات میافتی، میمِ آن را بردار و مثل شکلات بخورِش.»
زینب عینی- قم
با سلامی دوباره خدمت شما و تمامی همکارانتان!
سلامی به سفیدی برفهای نباریده! سلامی به خوبی و شادابی بوی نمناک بارانهای کمباریده! سلامی به صلابت کوههای جادهی دوستی!
سلامی خدمت مجلههای شما که باعث میگردد من از دنیای کودکیام فاصله نگیرم و جو بزرگ شدن من را از دنیای شیرین کودکی دور نسازد! آخر معتقدم اگر دنیای بزرگان تو را فرا بگیرد غمهای آنان را بهراحتی کودکان نمیتوانی فراموش کنی.
من از شما تشکر میکنم که برای ایرانیان زحمت میکشید!
امّا یک گله از شما داشتم و آن این است که چرا متنهایم را کوتاه میکنید. تا به حال مال کسی یعنی متن کسی را ندیدهام که کوتاه کنید. برای همین از شما دلگیر شده بودم. هر چه سعی میکنم مطلب کوتاه بنویسم؛ امّا شما نصفترش میکنید. نمیدانم چه مشکلی دارد. حداقل به من بگویید تا درصدد اصلاحش برآیم.
اگر کمکی در مطالبم بکنید ممنون میشوم.
تکتم چرخزرّین- مشهد
سلام آسمانهجان! نمیدانم چرا تازگیها بیشتر دوست دارم با تو درددل کنم! انگار وقتی صفحات را ورق میزنم، صفحههای نوجوانی من هم کمکم ورق میخورد! البته فکر میکنم من هنوز اول راه هستم؛ ولی جلو زمان را که نمیتوان گرفت. مثلاً به این زودی سال جدید رسید. نوروز 1388 را تبریک میگویم و امیدوارم این سال برایت سرشار از موفقیت باشد.
در آستانهی سال جدید، چند پیشنهاد دارم؛ در مجله مسابقه بگذارید؛ مثل مسابقههای شعر، داستان، و... در مورد موسیقی و انواع آن، سازها و تاریخچهی آنها چاپ کنید.
و این هم چند سؤال:
برای اشتراک مجله چهکار باید کرد؟
میتوانیم نامههایمان را با ایمیل بفرستیم؟
از اینکه دوست خوبی مثل تو دارم، خیلی خوشحالم! امیدوارم این دوستی تا سالهای سال ادامه داشته باشد.
نیلوفر شهسواریان- تهران
نظرتان را میخواهم دربارهی داستان سه تفنگدار بدانم. من خیلی وقت بود که قلمم را بوسیده و کنار گذاشته بودمش؛ امّا گفتم من که خوانندهی چندین و چند سالهی مجلهی شما هستم چرا برایتان نامه ننویسم؟ از همینرو دوباره دست به قلم شدم؛ ولی شاید خلاقیت سابق را نداشته باشم. سعی خود را میکنم تا بهترین داستانها را بنویسم و شما از خواندن آن لذّت ببرید.
دوست قدیمی شما- فاطمه چاوشی
دوست خوبم خانم زکیه حقیقی سلام!
از اینکه نامهی کوچکم آنقدر برایت مهم بوده که بارها آن را بخوانی و نظر عزیزت را برایم بگویی از تو و از همهی دوستان دیگری که نسبت به آن نامهی مثلاً خیلی خصوصی! (دیگر از سطح فوق عمومی هم گذشته) نظر دادهاند ممنونم. بر خودم فرض دانستم نکات کوچکی را نسبت به آن نامه برای تو و دوستان دیگرم آشکارتر کنم:
دوست خوبم! نمیدانم چرا اینطور استنباط کردهای که من هر کسی را لایق عنوان «عضو هیأت تحریریهی افتخاری آسمانه» نمیدانم. مسأله اصلاً این نیست! بحث بر سر این است که یا نباید اصلاً هیأت تحریریهای باشد، و یا اگر قرار بود صورت بپذیرد چرا دو- سه سال نشده، درش تخته شد و حالا علناً میخوانیم که: «فعلاً هر کسی مطلب بفرستد عضو هیأت تحریریهی آسمانه است». آیا این مطلب نگرانت نمیکند؟ شاید بگویی نه و حق هم داری؛ چون برای آسمانه ایدههای بزرگی وجود داشت که متأسفانه قریب به اتفاق آن ایدهها به تعبیر نویسندهی محترم بخش کوچهی دوستی در شمارهی 114 «بعضی از مشکلات سر راه» مانعشان شد. حالا چهجور مشکلاتی بماند! واضح است که دیگر هیأت تحریریه هم خود به خود بیاعتبار میشود. نمیدانم تو آسمانهی زمان آقای هاشمی را به یاد میآوری یا نه؟ و یا آسمانه در زمان بعد. بعد از آقای هاشمی به وضعی بسیار عجیب گرفتار آمده بود. به هر جهت خانم رضایی آمد و آسمانه را تا این حد بالا کشید. آسمانهای که گرچه شاید رنگ و بو و کیفیت زمان آقای هاشمی را ندارد، ولی آنقدرها هم در حد نازلی نیست. حالا هم که دوباره آسمانه در حال دگرگونی است و نوبت رسیده است به... و بیا فکر کنیم که آسمانه چه خواهد شد؟ دوست آسمانی من! برخلاف آنچه تو میگویی، آسمانه تخت پادشاهی هیچکس نیست و نبوده است، بلکه متعلق به قلبهای پاک همهی بچههایی است که از دورترین روستاهای جنوب تا شمال کشور فقط به عشق او قلم میزنند. امّا چرا هنوز هم که هنوز است همسنوسالهای ما با شنیدن اسم «سلامبچهها» به یاد مجلههای خردسال میافتند؟ آیا مسبّب این کاستی خود ما نیستیم؟ خود ما که مخاطبان را دستکم گرفتیم. ما که حاضر نیستیم منافع ریز و درشتمان را، تفکرات اداری و مشکلات پشت پردهیمان را برای لحظهای کنار بگذاریم و خالصانه فقط به مجلهای فکر کنیم که روزی با چنان کیفیت بالایی عرضه میشد؟ گرچه رنگی نبود، بخشی سینمایی (برای تنوع مجله!) نداشت، پنج صفحهاش دربارهی تاریخچهی ورزش دو نبود، نقد شعر و داستان داشت، هر از گاهی مصاحبههای حتّی با نویسندههایی را تویش میخواندی که فقط اسمشان را شنیده بودی و دیدن عکسشان هم برایت آرزو شده بود؛ مجلهای که تو را اهل بحث و آگاهی میکرد؛ مجلهای که تو را از کوچهباغ دوازده سالگیات به دنیایی بازتر و روشنتر میبرد و... حالا...
آسمانه برای من، برای تو، حتی متعلق به سردبیر هم نیست. سلامبچهها متعلق به همهی بچههایی است که نمیترسند دوستانشان به خاطر خواندن مجلهی نوجوان مسخرهیشان کنند و این کم نیست... برای ما که عادت کردهایم عقلمان را در مردمکهایمان خلاصه کنیم...
شاید تو و همهی دوستان دیگر آسمانه و حتی اعضای مجله از دستم دلگیر بشوید، یا فکر کنید اینها سلیقهی شخصی من است و بس. ولی کافی است همین چند صفحهی کوچهی دوستی شمارهی 114 را دوباره ورق بزنی. چندتا غلط تایپی و ویراستاری در آن میبینی؟ چندتا از سطرها پیش و پس شده؟
به هر حال دوست عزیزم! ما یا علیهای بزرگ و کوچکمان را از خیلی سالها پیش برای سلامبچهها و آسمانه گفتهایم و برای خانهتکانیاش آستین بالا زدهایم؛ ولی...
اصلاً از این حرفها بگذریم! آرزو میکنم سال بعد یکی از صندلیهای بهترین دانشگاههای کشور و حتی جهان در اختیار تو باشد. (البته این دعا را تابستان امسال در جشنوارهی کشوری رامسر برای عطیه پاکآیین مهربان هم کردم) حالا آمینش را تو بگو!
آرزومند آرزوهای خوب تو و تمام آسمانهایها
دوست کوچکت: سیدهمائده تقوی
***
دوست عزیزم، سیدهمائده تقوی
خوشحالم که پربار و پرمطلب به آسمانه سر زدی. باور کن همهی مطالبت ثبت و ضبط میشود و با سطل زبالهی مجله بیگانهاند. نشان به این نشان که حتی در این سری که مطالب را فرستاده بودی، یکیاش تکراری بود و هنوز در پوشهی آسمانه موجود است. امیدوارم بهتر و بیشتر بتوانی برای مجله نامه بنویسی و بیشتر در ارتباط باشی. هر چه باشد بزرگ آسمانهای و میتوانی دوستان بیشتری را به آسمانه دعوت کنی. انتقادهای سازنده را به جان میخریم و منتظر پیشنهادهای تازهات هستیم.
دوست گرامیام، تکتم چرخزرین
بعضی وقتها ضرورت ایجاد میکند که متنها کوتاه شود. تنها متنهای شما نیست که این بلا سرش میآید، بلکه مطالب دوستان دیگر هم کم و زیاد میشود. مطالب زیبایت را خواندم. اینبار به خاطر اینکه مختصر و مفید نوشته بودی، به دست چاپ دادم؛ ولی این اجازه را بده که مطلب را کمی کوتاه کنیم؛ چون مطالب زیادی به دست آسمانه میرسد و خیلیها نیاز به اصلاح دارند و باید به چاپ برسند.
نیلوفر شهسواریان
فرم اشتراک و شرایط آن در مجله به چاپ رسیده است. میتوانی برای اطلاع بیشتر به آن مراجعه کنی. با ایمیل هم میتوانی نامههایت را ارسال کنی. نشانی الکترونیکی سلامبچهها هم در صفحهی فهرست موجود است.
دوست عزیز آسمانه فاطمه چاوشی
«سه تفنگدارت» را خواندم. موضوع خوبی را انتخاب کرده بودی که همراه با چند گرهافکنی بود که خیلی زود و راحت گرههای داستانت باز میشد. نسخهی اولی را که نوشتهای بیشتر به داستان نزدیک بود تا نسخهی دوم. چرا؟ چون عناصر داستان در نسخهی اول بیشتر رعایت شده بود. شخصیتپردازی و تعلیق بیشتری داشت. ایجاز در آن رعایت شده بود. نیازی نبود دربارهی قضیهای زیاد توضیح بدهی. همان جایی که میگویی «هوا ابری بود» نشان میدهد که شخصیت اول داستان ناراحتیاش اینگونه پیداست. همچنین اشارهی شما به برخی از فضاها، خاکستری بودن فضای داستان را بیشتر تقویت میکند.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 65 |