تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,929 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,989 |
چوب خط | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 19، اسفند-228-1387، اسفند 1387 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
چوب خط
دیروز اصلاً روز خوبی نبود. همهاش بدبیاری و ناراحتی بود. صبح که رفته بودم مدرسه، سر کلاس خوابم برد. آخه شب قبل تا دیروقت سرکار بودم. بعضی وقتها بعدازظهر، توی مغازهی لبنیاتی عباس آقا کمکش میکنم. یه پولی هم بهم میده. وقتی با ضربهی آرنج سعید از خواب پریدم، بچههای کلاس به من خندیدند و معلم کلی سرزنشم کرد. سر ظهر هم که مشغول ناهار خوردن بودم، سر و کلهی صاحب خونه پیدا شد و اجارهی عقب افتادهاش را میخواست. با بیرحمی تمام، تهدید کرده بود که اگر تا یک هفتهی دیگر اجارهها رو ندهید اسباب و اثاثیهتون را میریزم توی خیابون. خلاصه با کلی عجز و التماس راضیاش کردیم که آبروریزی نکنه و ما هم سعی میکنیم اجارهها رو بدیم.
بعد از رفتن صاحب خونه، همهاش داشتم به این نکته فکر میکردم که این چه زندگی نکبتیه. اجارهنشینی و بیکاری پدر و بدهکاری و هزار بدبختی دیگه. قدیمیها هم عجب حرفهایی میزدند. میگفتند اجارهنشین خوش نشینه؛ یعنی اجارهنشین همیشه جاهای خوب و خوش زندگی میکنه. خوبه معنای خوشنشینی را هم فهمیدیم.
دم غروب مادرم گفت: «فرهاد پاشو دو- سه تا نون بگیر. سر راهت هم از بقالی حسینآقا دو کیلو برنج و یه حلب یک کیلویی روغن بخر.» سه تا نون خریدم و بیخیال، همینطور که لقمههای کوچیکی از نون را میکندم و توی دهانم میگذاشتم، به سمت مغازهی حسینآقا رفتم. وقتی از حسینآقا روغن و برنج خواستم، گفت: «شرمندهام! دیگه نمیتونم بهتون نسیه بدم. به مادرت بگو حسینآقا سلام رسوند و گفت دیگه چوب خطّ شما پُر شده.»
گفتم: «حسینآقا یعنی چی چوب خطتون پر شده؟ یعنی دیگه به ما جنس نسیه نمیدی؟»
گفت: «نه پسرم، برو از مادرت بپرس، بهت میگه یعنی چه.»
با ناراحتی از مغازهی حسینآقا زدم بیرون. از مغازه تا خونه هی با چوب و خط زدم توی سرم که معنی اونو بفهمم؛ اما نشد. خدایا! حالا به مادرم چی بگم؟
وقتی مادرم منو دست خالی دید، خودش حرفرو شروع کرد و گفت: «چیه، حسینآقا گفت دیگه بهتون نسیه نمیدم؟ منتظر این حرفش بودم. چند روزی هست که خیلی سرسنگین برخورد میکنه. خوب بندهی خدا هم حق داره، پولشو میخواد. سر گنج که ننشسته.» بعد رو کرد به من و گفت: «مگه نه فرهاد! همینها رو گفت دیگه. ناراحت نباش! خدا بزرگه.»
گفتم: «آره مادر، ولی یه چیز دیگه هم گفت که منظورش رو نفهمیدم. گفت که چوب خط شما پر شده. بعدش گفت که معنی شو برو از مادرت بپرس.»
مادر خندهای از روی درد کرد و گفت: «آره پسرم، راست میگه، چوب خط ما پر شده. تا حالا خیلی ازش نسیه گرفتیم. اون قدیمترها که کاغذ قلم و نوشتن حسابها رسم نبود، دکاندارها برای نگهداشتن حساب خرید مشتریهای دائمی خودشون، برای هر مشتری یک چوب داشتند که هر وقت مشتری چیزی میخرید، برای هر واحد پول با چاقو یک خط گود روی چوب میکندند یا با چیزی روی چوب خط میکشیدند. چوبها نزد مشتریها میماند و هر بار هنگام خرید، آن را همراه خود میبرد تا دکاندار روی آن خط بکشد. معمولاً هنگامی که چوب خطها زیاد میشد و دیگر جای خط کشیدن نداشت، زمان حساب و کتاب فرا میرسید. زمان زیاد شدن چوب خطها به معنای پایان نسیه دادن مغازهداران بود و مشتری باید بدهکاری خود را میپرداخت.»﷼
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 106 |