تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,777 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,971 |
کوچه باغ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 20، شماره 21، خرداد 1388 | ||
نویسنده | ||
مند سید مصطفی اصل | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
خوش به حال آسمان
وقتی قطرههای باران بر لطافت گونههایم فرود میآید، کسی به باورش نمیرسد که من گریه کردهام؛ چون اشکهایم با اشکهای آسمان درهم آمیخته میشود.
آن هنگام که هق هق آسمان در تمام شهر میپیچید، کسی نمیشنود صدای نالههای مرا؛ چون صدایم در وسعت فریاد آسمان گم میشود.
خوشا به حال آسمان!
گرچه او هم دلش پر درد است، همه از درد دلش خبردار میشوند...
امّا من...
شهادتِ برگها...
زیر آسمان درخت، تنها آرزویم این است که بر سرم قطرات برگ ببارد.
ای کاش صدای خشخش برگهای زیر کفشم را دریابم!
آنها با نفسهای آخر خود شهادت میدهند: «پاییز آمده است».
سید مصطفی اصلمند- رودسر﷼
صبح نزدیک است
1- گلزار و دشتهایی زیبا روزگاری خوش بودند؛ اما ناگهان توفانهایی مهیب تعدادی از شاخهها و گلهای زیبا را چیدند و جای آن دیوارهایی ساختند. دیوارهایی سفید و بیسواد، دیوارهایی که جلوِ طلوع درخشان را میگرفت و پس دهنده طلوع سیاهان براق بود، طلوعی که مانع پرتوهای پرتلألو خورشید آزادی بود. ناامیدی در گوش امید زمزمه کرد که دیگر شب از راه رسیده است و... ترسیدند امیدیها از ناامیدی و ترسیدند از برفها و از یخ بستن قلبها. ترسیدند برف ببارد و امیدها در چشمهای منتظر قندیل ببندد. ترسیدند برفها، یخ شوند و نتوانند بگویند «پایان شب، روزنهی طلوعی دوباره است.» که شب با همهی ابهت خویش در مقابل پرتوهای نور، خوار و کوچک است، که پایان شب آغاز روز و روشنایی است، و اینطور چشمان سیاه تاریکی کور شد. اینطور غول شب با همهی بلندی و استقامت خود نابود شد، و اینطور دیگر کسی برای نور منت ماه را نکشید.
2- روزها میگذشتند و ناامیدی پیروز بود. ناامیدی موج میزد؛ موجی که بر ساحل میکوفت و ساحل را پریشان میکرد و آرامش زیبای دریای ساحل را میربود. موجهای دیوارهای سفید سیه باطن بلندتر میشدند که ناگهان فریادی برآمد «که صبح نزدیک است» ناگهان دانههای برف و یخ از این حرارت به خود لرزیدند. همه صدای آینهی تبعید شدهی راستگو را در پشت دیوارها شنیدند. نگهبانانِ آن دیوار، آینه را ربودند و دور کردند؛ اما آینه حقیقت را گفته بود که «صبح نزدیک است» و همین سخن، تارهای سست به ظاهر محکم را از هم گسست.
3- انگشتها جمع دستها میشدند و دستها، مشتهایی را میساختند که با دمیده شدن روح امید به پا خواستند و یک صدا شدند: «اللهاکبر!» دیوارها مقاوم، اما مشتها ایمان داشتند: «یا نابودی این دیوار سیه باطن و دیوار طلوعی دوباره از جنس خورشید تابناک یا سرخی خون شهادت.»
دیوارهای ناامیدی، دیوارهای بیصدا و بیسواد گلگون شدند با خون لالهها. این لالهها، سرخیشان دوردستها را نیز میخواندند، و آن دوردستها نیز به عشق رسیدن به این سرخی گلگون، شتافتند. همه برای یکصدا شدن با آن آینهی راستگو. خون لالهها در آن پیکرهی دیوارهای بیسواد رسوخ کرد و رفت و رفت... و فروریخت و این پایان شب هجران بود.
4- دیوارهایی که روزی میدویدند، اکنون جای آنها لالههای عاشق بودند، و جای آن نگهبانان بدذات، گلهای میخک چیده شده بود. همه به استقبال جادههای انتظار رفتند. همه رفتند و آن روح امید لالهها اکنون در میان شاخهی گلهای یاس و میخک در انتظار طلوعی دوبارهاند؛ در انتظار صبحی با طلوع هستیبخش.
اکنون برفها آب شدند و روزهای امید بار دیگر نمایان گردید. اکنون جای هر دست خونین لالهزار است. اکنون شب پایان یافته است.
دیوارها بیسوادند، وقتی که یک سر سپیدند
با خون کمی رنگشان کن، دیوارها ناامیدند.
سیدهزهرا سیدنژاد﷼
چرا خورشید خانم؟
چرا همهاش وقتی هوا ابری است، باید دل آدم بگیرد؟
چرا آدمها آرزو دارند پرنده شوند؟ این همه آرزوی قشنگ!
چرا همه دوست دارند پایشان را درست بگذارند روی ردّپای همدیگر؟
چرا وقتی باران میبارد، همه احساس شاعری میکنند؟ لحظههای دیگر مگر برای شاعرها نیست؟
چرا همه به خورشید میگویند «خورشید خانم»؟ چرا نمیگویند مثلاً «خاله خورشید»؟
چرا همهی آدمها رنگ آبی و سبز را دوست دارند؟ رنگ زرد، قرمز و قهوهای هم زیباست.
چرا....
چرا خورشید خانم؟
چرا همهاش وقتی هوا ابری است، باید دل آدم بگیرد؟
چرا آدمها آرزو دارند پرنده شوند؟ این همه آرزوی قشنگ!
چرا همه دوست دارند پایشان را درست بگذارند روی ردّپای همدیگر؟
چرا وقتی باران میبارد، همه احساس شاعری میکنند؟ لحظههای دیگر مگر برای شاعرها نیست؟
چرا همه به خورشید میگویند «خورشید خانم»؟ چرا نمیگویند مثلاً «خاله خورشید»؟
چرا همهی آدمها رنگ آبی و سبز را دوست دارند؟ رنگ زرد، قرمز و قهوهای هم زیباست.
چرا....
علی حسینی- قم﷼
- قم﷼
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 119 |